پاسخ اول:راویان افسانه عبدالله بنِ سبادوازده قرن است که تاریخنویسان افسانه «عبدالله بن سبا» را مینویسند. هرچه از عمر این افسانه بیشتر میگذرد, شهرت بیشتری پیدا میکند, تا آنجا که امروز کمتر نویسندهای دیده میشود که قلم به دست گرفته, درباره صحابه چیزی بنویسد, و این افسانه را در نوشته خود فراموش کرده باشد! آری […]
پاسخ اول:
راویان افسانه عبدالله بنِ سبا
دوازده قرن است که تاریخنویسان افسانه «عبدالله بن سبا» را مینویسند. هرچه از عمر این افسانه بیشتر میگذرد, شهرت بیشتری پیدا میکند, تا آنجا که امروز کمتر نویسندهای دیده میشود که قلم به دست گرفته, درباره صحابه چیزی بنویسد, و این افسانه را در نوشته خود فراموش کرده باشد! آری تفاوتی که بین نویسندگان پیشین و امروزی هست آن است که افسانهسرای اوّلی آن را در لباس حدیث و روایت درآورده, افسانه خود را در خلال روایاتی که جعل نموده بیان کرده است, ولی نویسندگان معاصر با رنگ تحقیقات علمی آرایش مخصوصی به آن دادهاند.
از این رو, اگر ما بخواهیم با روش علمی به بررسی این موضوع بپردازیم ناگزیریم به آغاز و پیدایش این افسانه و زندگی راویان آن از اولین روز تا به امروز رسیدگی نماییم, تا معلوم شود چه کسانی و به چه اَسنادی این قصه را روایت نمودهاند, سپس به اصل داستان پرداخته, نظر خود را درباره آن بیان مینمائیم.
داستان عبدالله بن سبا در نزد تاریخنویسان مسلمان
۱ـ سیّد رشید رضا[۱]
از متأخّرین سیّد رشید رضا چنین میگوید:
«شیعهگری به نام خلیفه چهارم علیبن ابیطالب, آغاز تفرقه دینی و سیاسی در بین امّت محمّدی بود, و اوّلین کسی که اصول تشیّع را ساخت یک یهودی به نام عبداللهبن سبا بود که از راه خدعه و نیرنگ اظهار اسلامی نمود. وی مردم را به غلو درباره علی دعوت میکرد, تا در میان این امّت ایجاد تفرقه نموده, دین و دنیای آنان را تباه گرداند.»[۲]
سیّد رشید رضا این داستان را تا صفحه ششم ادامه داده و به دلخواه خود بر آن حاشیه میزند؛ و چون مدرک این داستان خیالی را از او خواستار شویم, میبینیم که پس از نقل داستان چنین میگوید:
«اگر کسی به اخبار واقعه جمل,, در جلد سوم از تاریخ ابن اثیر صفحه ۹۵ـ۱۰۳ مراجعه نماید, خواهد دید که «سبائیان» تا چه اندازه در تفرقهافکنی تأثیر داشته, چگونه ماهرانه این نقش را بازی کردند و نگذاشتند کار به صلح انجامد.»
بنابراین معلوم میشود که سیّد رشید رضا این داستان را به اتّکای «تاریخ ابناثیر» نقل کرده است.
۲ـ ابوالفداء
ابوالفداء که به سال ۷۳۲ ه .ق. وفات نموده, در تاریخ خود بنام «المختصر» قسمتی از این داستان را به برخی داستانهای نادرست دیگر ضمیمه نموده و در دیباچه کتابش میگوید:
«من این کتاب را از «تاریخ کامل» تألیف شیخ عزالدین علی معروف به ابناثیر جزری اختیار کرده,, مطالب ابناثیر را به طور اختصار در این کتاب آوردهام.»
پس رشید رضا و ابوالفداء این قصّه را از «تاریخ ابناثیر» نقل نمودهاند؛ حال باید دید ابناثیر این داستان را از کجا آورده است؟
۳ـ ابناثیر
ابناثیر که در سال ۶۳۰ ه . ق. وفات کرده, این داستان را به طور کامل در ضمن حوادث سال ۳۰ـ۳۶ نقل نموده ولی هیچ اشارهای به اینکه آن را از چه مأخذی گرفته است, نمیکند. فقط در دیباچه کتابش[۳] که نام کامل آن «الکامل فی التاریخ» میگوید:
«مطالب این کتاب را ابتدا, از «تاریخ الاُمم و الملوکت» تألیف امام ابوجعفر محمّد طبری گرفتهام؛ زیرا آن تنها کتابی است که نزد عامه مردم مورد اعتماد بوده و اگر اختلافی رخ دهد, برای رفع اختلاف به آن کتاب مراجعه میکنند. پس من هم روایات آن کتاب را بدون تصرّف, عیناً آوردهام؛ با این تفاوت که او در بیشتر وقایع روایات متعدّدی آورده ولی من تمام مطالب آن روایات را جمعآوری نموده یکجا آوردهام, در نتیجه تمام آنچه را که در آن حادثه نقل کرده, با آنکه به سندهای مختلفی نقل شده, من به صورت یک روایت آوردهام.» تا آنجا که گوید:
«ولی آنچه را که درباره اختلافات بین اصحاب رسول خدا بود, عیناً از تاریخ مذکور نقل کرده و هیچگونه تصرّفی در آن نداشتهام, مگر به عنوان توضیح مطلب, و یا بیان نام اشخاص و یا شرح مختصر بنحوی که به هیچ یک از صحابه برخوردی نداشته باشد…»
بنابراین ابناثیری که ابوالفداء و سیّد رشید رضا از او نقل میکنند, این قصّهها را از تاریخ طبری گرفته است. و چون این داستانها برای شرح حوادثی که میان اصحاب پیامبر اتّفاق افتاده, جعل شده, لذا ابناثیر _ به گفته خودش _ چیزی بر آنچه طبری نقل کرده نیفزوده است.
۴ـ ابنکثیر
ابنکثیر متوفّای ۷۷۴ ه . ق. نیز این داستان را در جلد هفتم تاریخ خود «البدایة و النهایة» از طبری نقل کرده و در صفحه ۱۶۷ کتابش میگوید:
«سیفبن عمر گفته است: علّت شورش احزاب بر عثمان این بود که مردی یهودی به نام عبداللهبن سبا ظاهراً اسلام آورده و به مصر رفت و از پیش خود سخنان و تعالیمی ساخته, به مردم آن شهر آموخت…»
سپس داستانهای ابنسبا را با تمام خصوصیاتش تا صفحه ۲۴۶ نقل میکند و سپس میگوید:
«این است خلاصه آنچه ابوجعفربن جریر طبری(ره) نقل کرده»
پس معلوم میشود که او نیز داستانهای مذکور را از «تاریخ طبری» گرفته و نقل کرده است.
۵ـ ابنخلدون
عبدالرّحمنبن محمّدبن خلدون, در تاریخ خود بنام «المبتداء و الخبر», نیز همین راهی را که ابناثیر و إبنکثیر پیمودهاند, طی کرده و برخی از داستانهای عبداللهبن سبا را نقل کرده است. او پس از نقل وقایع جنگ جمل, در (ج ۲, ص ۴۲۵) کتابش میگوید:
«این است واقعه جنگ جمل که به طور اختصار از کتاب ابوجعفر طبری آوردیم, و اعتماد به طبری از آن جهت است که وی مورد وثوق بوده و کتابش از آنچه در کتابهای ابنقنیبه و مورّخین دیگر وجود دارد در سلامت است…» و در صفحه (۴۵۷) میگوید:
«آنچه در این کتاب, در موضوع خلافت اسلامی, قصه مرتدّین, و فتوحات و جنگها, و پس از آن اتّفاق مسلمانان و اجتماعشان (مقصودش صلح امام حسن(ع) با معاویه است) آوردهام, همه را به اختصار از تاریخ بزرگ امام ابوجعفر طبری آوردهام, چون این تاریخ بیش از هر تاریخ دیگر مورد وثوق است, و از نقل مطالبی که موجب طعن و شبهه بر بزرگان این امّت از اخیار, صحابه و تابعین است بسیار دور میباشد.»
۶ـ فرید وجدی
فرید وجدی نیز در جلد هفتم دایرةالمعارف خود, در لغت «عثم» و در بیان جنگ جمل, و ضمن بیان شرح حال علیبن ابیطالب(ع), برخی از این داستانها را نقل نموده, در ص (۱۶۰ و ۱۶۸ و ۱۶۹) همان کتاب اشاره میکند که مدرک او «تاریخ طبری» میباشد.
۷ـ بستانی
بستانی متوفّای ۱۳۰۰ ه . ق. داستان عبداللهبن سبا را از تاریخ ابنکثیر گرفته و در دایرةالمعارف خود, ماده «عبدالله» آورده و با نقل گفتار مختصری از خطط مقریزی[۴] سخن خود را پایان داده است.
۸ـ احمد امین
از نویسندگان امروزی که خواستهاند حوادث تاریخی را به روش تجزیه و تحلیل بنویسند و به کشف ریشه و جهت هر حادثهای توجه دارند یکی هم احمدامین مصری است که در کتاب خود بنام «فجرالاسلام» آنجا که از ایرانیان و تأثیرشان در اسلام بحث میکند, در باب تأثیر عقاید و افکار زردشت بر مسلمین (ص ۱۰۹ـ۱۱۱) از مزدک سخن به میان میآورد. خلاصه گفتارش در اینباره چنین است:[۵]
«مهمترین دعوت مزدک مرام اشتراکی او بود. مزدک میگفت: مردم یکسان به دنیا آمدهاند و بایستی یکسان زندگی کنند. مهمترین چیزی که میبایست در آن مساوات را رعایت کنند, دارایی و زنان میباشند, زیرا این دو سبب دشمنی و جنگ میان مردمان است, پس باید در این دو شریک یکدیگر باشند تا ریشه دشمنی برکنده شود. وی تقسیم کردن دارایی توانگران را بین فقرا واجب میدانسته, و لذا تنگدستان با استفاده از این اعتقاد او فرصت را غنیمت شمرده, با وی همدست شدند به طوری که کار ایشان قوت گرفت تا جایی که کسی را یارای منع ایشان نبود. به خانهها میریختند و به زن و دارایی مردمان دستدرازی میکردند… تا آنجا که نه پدری فرزند خود را میشناخت و نه پسری پدر خویش را, و نه ثروتی برای کسی باقی مانده بود…»
سپس احمد امین نقل میکند که این آیین تا زمان گسترش اسلام و تا آخر خلافت بنیامیّه, در بین بعضی از روستانشینان ایران باقی بوده است.
پس از بیان این مطلب میگوید:
«ما میان رأی ابوذر و رأی مزدک در جهت مالی شباهت کاملی مییابیم, زیرا طبری میگوید که ابوذر در شام قیام نموده, شعار میداد و میگفت: ای توانگران با تنگدستان مواسات کنید؛ و میخواند: الذین یکنزون الذّهب و الفضّة و لاینفقونها فی سبیل الله فبشّرهم بعذابٍ الیم.»[۶]
و آنقدر این شعارها را تکرار کرد که تنگدستان آنرا دستاویز خود قرار داده، مساوات را بر ثروتمندان واجب میشمردند تا آنجا که توانگران از این چیرگی به شکایت برخاستند, و معاویه از بیم آنکه مبادا ابوذر مردم شام را بر وی بشوراند, او را نزد عثمان به مدینه فرستاد.
عثمان از ابوذر پرسید: چرا مردم از زباندرازی تو شکایت دارند؟ ابوذر گفت: سزاوار نیست ثروتمندان ثروت خود را نگهداری کنند.
از این جریان معلوم میشود که طرز فکر ابوذر با نظریه مزدک در خصوص ثروت بسیار نزدیک است. در اینجا این پرسش پیش میآید که ابوذر این طرز فکر را از که آموخته است؟
پاسخ این پرسش را در نوشته طبری مییابیم هنگامی که میگوید: «إبن سوداء، عبداللهبن سبا ابوذر را ملاقات نموده و او را به این کارها وامیداشت. و البته عبداللهبن سبا نزد ابورداء و عبادة بن صامت[۷] نیز رفته بود، ولی آنان فریب او را که نخورند، حتّی عبادةبن صامت[۸] نیز رفته بود, ولی آنان فریب او را که نخوردند, حتّی عبادة بن صامت گریبان ابنسوداء را گرفته نزد معاویه برد و به معاویه گفت: به خدا سوگند این کسی است که ابوذر را به جان تو انداخته است…[۹]
سپس احمدامین چنین ادامه میدهد:
«ما میدانیم «عبداللهبن سبا» شخصی یهودی از اهل صنعاء بود. که در زمان عثمان به ظاهر اسلام آورد تا دین مسلمانان را تباه سازد, لذا افکار زیانبار بسیاری در شهرها پراکند که پس از این آنها را یادآور خواهیم شد و چون ابن سبا به بسیاری از شهرها مانند حجاز, بصره, کوفه, شام و مصر سفر کرده است, احتمال قوی میرود که این طرز تفکر را از مزدکیان عراق یا یمن الهام گرفته باشد, و ابوذر روی حسن نیّتی که داشت از او فراگرفته است».
و در حاشیه گوید:
«به جزء پنجم تاریخ طبری مراجعه شود.»
وی در ادامه این سخن, در (ص ۱۱۲) چنین نتیجه میگیرد که: «مزدک و مانی سرچشمهای بودهاند که رافضیان (شیعیان) عقاید خود را از آنان اخذ کردهاند, و عقیده شیعه درباره علی و آلعلی از عقیده نیاکان فارسی خود که درباره شاهان ساسانی داشتهاند, گرفته شده است؛ چه ایشان حق شاهان را در پادشاهی را نوعی حق خدایی میدانستند».
احمدامین به وعدهای که داد و گفت: «عقیدههای زیانبار بسیاری در شهرها پراکند که پس از این آنها را ذکر خواهیم کرد» وفا نموده و در (ص ۲۵۴) که درباره فرقههای اسلامی بحث میکند چنین مینویسد:
«اواخر خلافت عثمان گروههایی مخفیانه در همه جا پراکنده شده, مردم را به خلع عثمان و تولیت دیگران دعوت میکردند. از این فرقهها برخی بنفع علی تبلیغات مینمودند, که از مشهورترین سرکردگان آنها عبداللهبن سبا یکی از یهودیان یمن بود که به ظاهر اسلام آورده بود و در بصره و کوفه و شام و مصر به گردش میپرداخت و میگفت: «هر پیغمبری وصی داشت و وصی محمّد, علی است. ستمکارتر از آنکه به وصیّت رسول خدا عمل نکند و علیه وصی او قیام نماید, کیست؟»؛ ابنسبا از برجستهترین کسانی بود که مردم را علیه عثمان شورانید…».
سپس در (ص ۲۵۵) گوید:
«این خلاصهای است تاریخی که ناگزیر از نقل آن بودیم, زیرا سه دسته از بزرگترین دستههای اسلامی بر این مبنا تأسیس شدهاند. آنان عبارتند از… و شیعه و…».
احمدامین شبیه این مطالب را با صدای رساتری در فصل مربوط به شیعه, (ص ۲۶۶ـ۲۷۸) بیان کرده است. وی در (ص ۲۷۰) میگوید:
«عقیده به رجعت را ابنسبا از کیش یهود آورده است؛ زیرا ایشان معتقدند الیاس پیغمبر به آسمان عروج کرده و باز خواهد گشت…, این عقیده, شیعیان را به عقیده پنهان شدن ائمه و عقیده به مهدی منتظر کشانیده است».[۱۰]
و از این مقدّمات در (ص ۲۷۶) چنین نتیجه میگیرد:
«به راستی تشیّع پناهگاهی بوده که هرکس خواهان ویران کردن اسلام بوده به سبب دشمنی و حقدی که داشته به آن پناه میبرده است. هر دستهای که خواستهاند تبلیغات دینی نیاکان خود را از یهودی و مسیحی و زردشتی… در دین اسلام وارد کنند, دوستی اهل بیت پیغمبر را پردهای قرار داده, در پس آن هرچه خواستهاند انجام دادهاند, و شیعیان عقیده به رجعت را از یهود آموختهاند…».[۱۱]
و در (ص ۲۷۷) میگوید:
«ولهاوْزِن را عقیده آن است که تشیّع از کیش یهود بیشتر متأثر است تا از آئین فارس, و دلیل او اینست که مؤسّس تشیع عبداللهبن سبای یهودی بوده است».
خلاصه سخن احمدامین این است که شیعیان عقیده به رجعت و امامت را از عبداللهبن سبا آموختهاند و عقیده ایشان به عصمت ائمه و غیبت مهدی موعود نیز از اینجا تراوش نموده است. و اینکه ابوذر دعوت به مرام اشتراکی مینموده, و این تبلیغات و تعلیمات را از ابنسبا آموخته است. ابن سبا نیز عقیده به رجعت را از دین یهود گرفته, و مرام اشتراکی را از کیش مزدک به دست آورده است. و عبداللهبن سبا همه این کارها را به نام مطالبه حق علی انجام داده, شیعهگری را در اسلام ایجاد کرده است. از اینجا نتیجه میگیرد که حب اهل بیت وسیله دست دشمنان اسلام گردیده و در پناه شیعهگری تعلیمات یهود و غیره در اسلام وارد شده است!!!
در همه این پندارها, دستاویز احمدامین افسانههای ابنسبا, و مدرکش «تاریخ طبری» است, و فقط یک بار از ولهاوزن نقل نموده است, ولهاوزن را نیز خواهیم دید که از طبری اخذ کرده است.
احمدامین گرچه این افسانه را به روش تجزیه و تحلیل علمی درآورده, ولی تردیدی نیست که کینهاش نسبت به شیعه وی را به این پندارهای دور از حقیقت سوق داده نه روش علمی و تحقیقی.
۹ـ حسن ابراهیم
یکی دیگر از نویسندگان معاصر که این داستانها را با تجزیه و تحلیل همراه نموده، دکتر حسن ابراهیم حسن، استاد تاریخ اسلام در دانشکده ادبیات دانشگاه مصر است.
وی در کتاب خود بنام «تاریخالاسلام السّیاسی» پس از آنکه وضع مسلمانان را در اواخر خلافت عثمان ذکر میکند، در (ص ۳۴۷) چنین میگوید:
«این محیط کاملاً آمادگی داشت که عبداللهبن سبا و پیروانش را قبول نموده تحت تأثیر آن واقع شود. یکی از یاران دیرین رسول خدا ابوذر غفاری که مشهور به پارسایی و تقوی بود و خود از بزرگان ائمه حدیث به شمار میرفت، آتش فتنه را دامن زد. وی تحت تأثیر تبلیغات آتشین مردی از اهل صنعاء به نام عبداللهبن سبا با سیاست عثمانْ و معاویه که از طرف عثمان حکومت شام را داشت، مخالفت ورزید. عبداللهبن سبا، مردی بود یهودی که اسلام آورد و در شهرهای اسلامی به گشت و سیاحت پرداخت. از حجاز شروع نموده، به کوفه، شام و مصر رفت…».
وی در حاشیه این صفحه، مدرک خود را تاریخ طبری[۱۲] تعیین مینماید و در (ص ۳۴۹) این کتاب چنین میگوید:
«ابنسبا اوّلین کسی است که نفرت عمومی را بر علیه عثمان برانگیخت، وی راه را برای خلع عثمان هموار و آماده کرد».
در حاشیه کتاب، چهار بار به صفحات تاریخ طبری که این خبر را از آن نقل کرده، اشاره مینماید؛ و همینطور دنباله داستان را گرفته، تا (ص ۳۵۲) ادامه میدهد، و دوازده بار به صفحات تاریخ طبری که تنها مدرک او در نقل این داستان بوده اشاره مینماید، ولی در عین حال به خود اجازه نمیدهد آنچه را طبری در جنگ جمل نقل کرده بازگو کند، با اینکه ابنسبا در هر دو داستان یکی است و هر دو قضیه یک داستان و داستانسرا نیز یکی میباشد!!!
۱۰ـ ابنبدران
ابنبدران متوفی بسال ۱۳۴۶ ه . تاریخ ابنعساکر را مختصر کرده، آنرا «تهذیب ابنعساکر» نامیده است. وی در این کتاب بیشتر روایات را بدون اینکه اسمی از راوی ببرد، نقل میکند. از آن جمله قسمتهایی از افسانه ابنسبا را آورده که در آنها گاهی نام راوی را که سیفبن عمرات ذکر میکند و گاهی نیز بدون ذکر نام راوی، به نقل افسانه میپردازد. و در برخی موارد نیز روایتهای سیف را از تاریخ طبری نقل نماید، چنانچه در شرح حال زیادبن ابیه بعضی روایتهای سیف را از کتاب وی نقل کرده است.[۱۳]
پس معلوم گردید که مأخذ و مدرک مورّخان اسلامی در نقل داستان سبائیان، تاریخ طبری بوده است.
۱۱ـ سعید افغانی
سعید افغانی قطعههایی از افسانه ابنسبا را در کتاب خود «عائشة و السیاسة» با عناوین: احتجاج عثمان، ابنسبا قهرمان مرموز و هولناک، نظارت بر و توطئه و دسیسه آورده است. وی در بخشهای دیگر کتابش نیز برخی از این افسانهها را نقل کرده است. مأخذ او در درجه اوّل تاریخ طبری و در درجه دوم تاریخ ابنعساکر و تهذیب آن و در درجه سوم تمهید ابنابیبکر[۱۴] میباشد، وی در بیان علّت اینکه به طبری بیش از همه اعتماد نموده، در صفحه پنجم کتاب گوید:
«من بیشتر اعتمادم را بر تاریخ طبری قرار دادم؛ زیرا این کتاب از همه مصادر به حقیقت نزدیکتر و مؤلّفش از دیگران امینتر است، و هر مورّخ معتبری که بعد از او آمده، به او اعتماد کرده است… و تا آنجا که توانستهام الفاظ وی را بدون اینکه تغییری در آنها داده باشم، در این کتاب آوردهام».
أسناد افسانههای عبداللهبن سبا
۱ـ سند طبری برای داستانهای ابنسبا
بنابر آنچه گفته شد، تاریخ طبری قدیمیترین کتابی است که داستانهای عبداللهبن سبا را به تفصیل بیان کرده است و در عین حال راوی داستان را نیز معین نموده است. همه کتابهای بعدی هم، داستان ابنسبا و افسانه سبائیان را از طبری گرفتهاند.
حال باید دید که طبری این داستان را از کجا آورده و سند او چیست؟
ابوجعفر محمّدبن جریر طبری آملی متوفی بسال ۳۱۰ ه . داستان سبائیان را در کتاب خود «تاریخ الامم و الملوک» فقط از سیفبن عمر تمیمی کوفی نقل کرده است. وی در بخش مربوط به حوادث سال ۳۰ ه . چنین میگوید:
«در همین سال، یعنی سال ۳۰ ه . بوده که داستان ابوذر با معاویه، و فرستادن معاویه ابوذر را از شام به مدینه اتّفاق افتاد. در اینباره قضایای بسیاری نقل نمودهاند که خوش ندارم آنها را بیان کنم، ولی آنان که برای معاویه در این کارها عذر میآورند داستانی در این موضوع نقل کردهاند که «سرّیبن یحیی» آنرا برای من نوشته است و در آن نوشته چنین گوید:
«شعیببن ابراهیم از سیفبن عمر روایت نموده: … چون ابنسوداء به شام رسید ابوذر را ملاقات نموده و گفت: ای ابوذر! آیا میبینی معاویه چه کارها میکند؟…».
سپس طبری داستان «ابنسبا» را فقط از سیف نقل میکند و شرح حال ابوذر را با این جمله پایان میدهد:
«دیگران درباره علّت تبعید ابوذر چیزهای بسیاری روایت کردهاند که خوش ندارم آنها را بیان کنم».
و چون به نگارش حوادث سال ۳۰ـ۳۶ ه . میرسد، داستان ابنسبا و سبائیان را ضمن جریان کشته شدن عثمان و جنگ جمل، از سیف نقل میکند. و به جز سیف، هیچ سند دیگری ندارد.
طبری در تاریخ خود روایتهای سیف را با یکی از این دو سند نقل میکند:
۱ـ عبیداللهبن سعد زهری، از عمویش یعقوببن ابراهیم و او از سیف.
روایتهایی را که طبری به این سند از سیف روایت کرده آنهایی است که خود از عبیدالله شنیده و به لفظ حدّثنی یا حدّثنا یعنی: «برای من ـ یا ما ـ روایت کرد» آورده است.
۲ـ سرّیبن یحیی، از شعیببن ابراهیم، از سیف.
طبری در این سند، حدیثهای سیف را از دو کتابش «الفتوح» و «الجمل» به یکی از این سه لفظ از سرّیبن یحیی نقل کرده است:
۱ـ کتب الیّ: یعنی: سرّیبن یحیی برای من نوشت.
۲ـ حدثنی: یعنی: سرّیبن یحیی برای من روایت کرد.
۳ـ فی کتابه الیّ[۱۵]: یعنی: سرّیبن یحیی در نامهای که برای من نوشت روایت کرده است
۲ـ سند ابنعساکر دمشقی برای داستانهای ابنسبا
پس از طبری، ابنعساکر متوفی بسال ۵۷۱ ه . داستانهای عبداللهبن سبا را در کتاب «تاریخ مدینة دمشق»، ضمن شرح حال طلحه، عبداللهبن سبا و دیگران، به سند خود از سیف نقل کرده است. سند ابنعساکر به روایتهای سیف در نقل افسانه ابنسبا و داستانهای دیگر چنین است:
«ابنعساکر از ابوالقاسم سمرقندی، از ابوالحسین نقور، از ابوطاهر مخلص، از ابوبکربن سیف، از سرّیبن یحیی، از شعیب، از سیف…[۱۶]».
بنابراین سند ابنعساکر به چهار واسطه به «سریبن یحیی» میرسد و «سریبن یحیی» سرسلسله یکی از اسناد طبری است که قبلاً به آن اشاره کردیم.
۳ـ ابنابیبکر
محمّدبن یحییبن محمّد اشعری مالکی متوفی بسال ۷۴۱ ه . مشهور به «ابن ابیبکر»، افسانه عبداللهبن سبا و سبائیان را در کتاب خود بنام «التمهید و البیان فی مقتل عثمانبن عفان»، مستقیماً و بدون واسطه، از کتاب «الفتوح» نوشته سیفبن عمر، و تاریخ ابناثیر نقل نموده است.
بنابراین ابنابیبکر افسانههای سیف را درباره سبائیان و دیگران، گاهی بدون واسطه از کتاب سیف نقل میکند، و گاهی از تاریخ ابناثیر، و دانستیم که ابناثیر نیز از طبری و طبری از سیف نقل مینماید.
تا اینجا افسانههای سیف درباره سبائیان سه سند پیدا کرده است:
۱ـ سند طبری (متوفی بسال ۳۱۰ ه .(
۲ـ سند ابنعساکر (متوفی بسال ۵۷۱ ه .(
۳ـ سند ابنابیبکر (متوفی بسال ۷۴۱ ه .(
بعضی از نویسندگان و مورّخان به یکی از سه سند بالا، و برخی به دو سند، و گروهی مانند سعید افغانی به هر سه سند توجه داشتهاند.
۴ـ ذهبی[۱۷]
ابوعبدالله محمّدبن احمدبن عثمان ذهبی متوفّای سال ۷۴۸ ه . در کتاب خود بنام «تاریخ الاسلام»[۱۸] برخی از افسانههای عبداللهبن سبا را آورده است. او در ابتدا دو روایت از سیف نقل کرده که در تاریخ طبری ذکر نشده است[۱۹] با آنکه آن دو روایت افسانه را به صورت کاملتری جلوه میدهد. سپس در (ص ۱۲۴ـ۱۲۸) آنچه را طبری به تفصیل در تاریخ خود آورده، به طور خلاصه ذکر کرده است.
از مقدمه کتاب مذکور معلوم میشود که نسخههایی از کتاب «الفتوح» نوشته سیفبن عمر، تا زمان ذهبی (قرن هشتم هجری) وجود داشته است و نسخهای از آن در دست ذهبی بوده که او نیز مانند ابنابیبکر صاحب کتاب «التمهید» بیواسطه از آن نقل مینموده است و از جمله آن، دو حدیثی است که از سیف نقل کرده و در تاریخ طبری وجود ندارد.
خلاصه آنچه تا حال گفته شده این است که این علما و مورّخان، افسانه عبداللهبن سبا را همگی بدون استثنا از سیفبن عمر گرفتهاند، و چهار نفر از آنان که عبارت از طبری، ابنعساکر، ابنابیبکر و ذهبی میباشند، بدون واسطه از سیف نقل کردهاند و بقیه آنها باواسطه.
سیفبن عمر سازنده افسانه عبداللهبن سبا
چنانچه گفتیم، بیش از هزار سال است افسانههای سبائیان زبانزد علما و دانشمندان است و سرچشمه این افسانه فقط یک نفر به نام «سیفبن عمر» میباشد همگی راویان، این قصّهها را از او نقل میکنند. اکنون شایسته است درباره سیف تحقیق نموده، پس از آنکه به حقیقت پی بردیم به روایتهایش نیز رسیدگی نماییم، تا معلوم گردد چه اندازه از حقیقت دور بوده و چه مقدار ارزش دارد:
سیفبن عمر کیست؟
سیفبن عمر از قبیله «اسید» است که شعبهای از ایل بزرگ «تمیم» بوده، و از این جهت او را «اسیدی تمیمی» خواندهاند و گاهی «تمیمی برجمی» گویند، و برجمی منسوب به «براجم» است که نام چند تیره از ایل تمیم بوده که با یکدیگر ائتلاف کرده و همپیمان گشته بودند.
محل سکونت او شهرستان کوفه بوده ولی پیش از آن در بغداد میزیسته و وفات او پس از سال ۱۷۰ هجری در زمان خلافت هارونالرّشید بوده است.
روایتهای سیف
سیف طبق عادت مورّخان آن عصر که حوادث تاریخی را با سند نقل مینمودهاند، برای اینکه افسانههای اختراعی خود را به صورت تاریخی صحیح جلوه دهد و رنگ درستی به آنها بزند، یک افسانه را به چند بخش تقسیم کرده، برای هر بخشی سند جداگانه جعل نموده است و با این روش، دو کتاب تألیف کرده است:
۱ـ الفتوح الکبیر و الردة: که در آن کتاب از حوادث تاریخی نزدیک به رحلت پیغمبر تا زمان خلافت عثمان گفتگو کرده است. در همین کتاب جنگ ابوبکر را با مسلمانانی که با خلافت او مخالفت کرده، به خلافتش گردن ننهادند «جنگ با مرتدّین» نام نهاده است. و همه حوادث و وقایعی را که در این کتاب مینویسد، چهرهای افسانهای و اسطورهای میبخشد و در آنها به اغراق و غلوّ میپردازد.
۲ـ الجمل و مسیر عائشة و علی: در این کتاب از شورش علیه عثمان، کشته شدن او و جنگ جمل گفتگو کرده است. با رسیدگی به روایتهای کتاب، روشن میگردد که این کتاب فقط به قصد دفاع از بنیامیّه نوشته شده است.
سیف علاوه بر این دو کتاب روایتهای دیگری نیز ساخته که در دهها کتاب به طور پراکنده جای گرفته و تا به امروز بزرگترین مدرک تاریخ اسلام گردیده است.
طبری روایتهای سیف را در کتاب تاریخ خود بنام «تاریخ الامم و الملوک» در خلال حوادث تاریخی سالهای ۱۱ـ۳۷ ه . نقل کرده است.
پس از او ابنعساکر نیز در تاریخ هشتاد جلدی خود، ضمن شرح حال اشخاصی که به دمشق گذر کردهاند، برخی از آنها را نقل کرده است.
مشهورترین علمایی که شرح ویژهای در احوال یاران پیغمبر نوشتهاند، یعنی:
ابنعبدالبر متوفی بسال ۴۳۶ ه . در کتاب «استیعاب».
و ابناثیر متوفی بسال ۶۳۰ ه . در کتاب «اسدالغابة».
و ذهبی متوفی بسال ۷۴۸ ه . در کتاب «االتجرید».
و ابنحجر متوفی بسال ۸۵۲ ه . در کتاب «الصابة».
بعضی قهرمانان افسانههای سیف را در ردیف اصحاب پیغمبر(ص) قرار داده، شرح حالی نیز برای آنان دست و پا نمودهاند. پس از بررسی این کتابها معلوم شد که قریب به صد و پنجاه تن از این قهرمانان به هیچوجه پا به عرصه وجود نگذاشتهاند و فقط اندیشه سیفبن عمر آنها را آفریده است[۲۰]!!
ولی این دانشمندان همینکه در افسانههای سیف به نام آنها برخورد نمودهاند، که لذا نامشان را در ردیف اصحاب پیغمبر آورده، برای آنها شرح حال نوشتهاند و به این ترتیب بر شماره صحابه پیغمبر افزودهاند![۲۱]
جغرافینویسان شهرهای اسلامی مانند یاقوت حموی متوفی بسال ۶۲۶ ه . در «معجم البلدان» و صفیالدّین در «مراصدالاطلاع» نیز از روایتهای سیف استفاده نموده برای بعضی از مکانها که فقط در افسانههای سیف از آنها نام برده شده، شرح نوشتهاند!
بنابراین سیفبن عمر نه فقط افسانه عبداللهبن سبا را ساخته و یک قهرمان برای تاریخ اسلام آفریده است، بلکه صدها افسانه و صدها قهرمان تاریخی دیگر نیز هستند که ساخته فکر او بوده و وجود خارجی نداشتهاند.
این افسانهها، در صدها کتاب حدیث، تفسیر، تاریخ، جغرافیا، ادبیات و انساب ریشه دوانیده است؛ و برای دانستن ارزش روایات سیف باید اوّل به کتابهای علمای رجال مراجعه نماییم، تا ببینیم درباره قوّت و ضعف حدیث سیف و صحّت و وثوق او چه گفتهاند. سپس به خواست خداوند به روایتهای او رسیدگی نماییم.
سیف در کتب رجال
۱ـ یحیی بن معین متوفی سال ۲۳۳ ه . درباره او گفته: «حدیث او ضعیف و سست است.»[۲۲] و خیری در احادیث او نیست.
۲ـ نسایی صاحب صحیح متوفی سال ۳۰۳ ه . گفته: «ضعیف است؛ حدیثش را ترک کردهاند. نه مورد اعتماد است، و نه امین…»[۲۳]
۳ـ ابوداود متوفی سال ۲۷۵ ه . گفته: «بیارزش است. بسیار دروغگوست.»[۲۴]
۴ـ ابن حمّاد عقیلی متوفی بسال ۳۲۲ ه . درباره وی میگوید: از رویات وی تبعیت نمیشود، از هیچک از روایات فراوان او تبعیت نباید کرد.
الضففاء الکبیر، ج ۲، ص ۱۷۵ رقم ۶۹۴٫
۵ـ ابنابی حاتم متوفی بسال ۳۲۷ ه . گفته: «احادیث صحیح را خراب میکرده و لذا به حدیث او اعتماد نداشته، حدیثش را ترک کردهاند.»[۲۵]
۶ـ ابنسکن متوفی بسال ۳۵۳ ه . گفته: « ضعیف است.»
۷ـ ابنحبان متوفی بسال ۳۵۴ ه . گفته: «حدیثهایی را که خود جعل میکرده، آنها را از زبان شخص موثّقی نقل میکرده است.» و نیز میگوید: «سیف متّهم به زندقه است؛ و گفتهاند حدیث جعل میکرده است،»[۲۶] و آن را به افراد ثقه نسبت میداده.
۸ـ دار قطنی متوفی بسال ۳۸۵ ه . گفته: «ضعیف است حدیثش را ترک کردهاند[۲۷].»
۹ـ حاکم متوفی بسال ۴۰۵ ه . گفته: «حدیث او را ترک کردهاند. متّهم به زندقه است.»[۲۸]
۱۰ـ ابن عدی متوفی بسال ۳۶۵ ه . درباره او گفته است: برخی از احادیث او به غایت مشهور است ولی به نظر من تمام احادیث وی غیرقابل اعتماد است و به همین دلیل احادیث وی تبعیت نمیشود.
۱۱ـ فیروزآبادی صاحب قاموس متوفی بسال ۸۱۷ ه . گفته: «ضعیف است.»
۱۲ـ محمّدبن احمذ ذهبی متوفی بسال ۷۴۸ ه . درباره او گفته: همه دانشمندان و علمای اسلام اجماع و اتفاق دارند بر اینکه او ضعیف، و حدیثش متروک است.
المغنی فی الضعفاء، ج ۱ ص ۲۹۲ رقم ۲۷۱۶٫
میزان الاعتدال، ج ۲ ص ۲۵۵٫
۱۳ـ ابن حجر متوفی بسال ۸۵۲ ه . گفته: «ضعیف است،[۲۹]» و در کتاب دیگری گوید: گرچه روایاتی که او درباره تاریخ نقل کرده بسیار زیاد و مهم است ولی چون او ضعیف میباشد، لذا حدیثش را ترک کردهاند.[۳۰]
۱۴ـ سیوطی متوفی بسال ۹۱۱ ه . گفته: «بسیار ضعیف است.»
۱۵ـ صفیالدّین متوفی بسال ۹۲۳ ه . گفته: «او را ضعیف شمردهاند.[۳۱]»
منابع شرح حال سیف
شرح حال سیفبن عمر سازنده افسانه عبداللهبن سبا در کتب ذیل آمده است:
۱ـ فهرست ابنندیم.
۲ـ الجرح و التعدیل: ابنأبی حاتم رازی، ج ۷ ص ۱۳۶٫
۳ـ الاستیعاب: ابنعبدالبر، ج ۴ ص ۲۵۲٫
۴ـ الضعفاء الکبیر: عقیلی، ج ۲ ص ۱۷۵٫
۵ـ المغنی فی الضعفاء: ذهبی، ج ۱ ص ۲۹۲٫
۶ـ میزان الاعتدال: ذهبی، ج ۲ ص ۲۵۵٫
۷ـ تهذیب التهذیب: ابنحجر عسقلانی، ج ۴ ص ۲۹۶٫
۸ـ کتاب الضعفاء و المتروکین: یحییبن معین، ج ۲ ص ۲۴۵٫
۹ـ الضعفاء و المتروکین: نسائی، ص ۵۱٫
۱۰ـ الاصابة: ابنحجر عسقلانی، ج ۴ ص ۱۷۵، در ضمن شرح حال «ابومحجن» و در ص ۳۸۶ در ضمن شرح حال «لبابه».
۱۱ـ تقریب التهذیب: ابنحجر عسقلانی، ج ۱ ص ۳۴۴٫
۱۲ـ خلاصة التهذیب: صفیالدّین، ص ۱۲۶٫
۱۳ـ کتاب المجروحین: ابنحبّان، ج ۱ ص ۳۴۵٫
۱۴ـ کشف الظنون: حاجی خلیفه، ج ۱ ص ۱۲۴٫
۱۵ـ هدیةالعارفین: اسماعیل پاشا، ج ۱ ص ۴۱۳٫
۱۶ـ الغدیر: سیّدعبدالحسین امینی، ج ۵ ص ۱۳۳٫
۱۷ـ الاعلام: زرکلی، ج ۳ ص ۱۵۰٫
—————————————————————–
عبدالله بن سبا و دیگر افسانه های تاریخی : علامه سید مرتضی عسکری . صص : ۴۸- ۷۴
پاسخ دوم:
کمتر کتابی از عامه مربوط به تاریخ اسلام است که به «عبدالله بن سبأ» نپرداخته باشد. او چهرهای است که به شکلهای گوناگون به تصویر کشیده شده است: او را شخصی که مردم را دعوت به الحاد و شرک نموده، و از افکار و عقاید یهودیت دفاع میکرده معرفی نمودهاند، یا شخصی که منشأ انتشار افکار باطل در میان جامعه اسلام، و به گمراهی کشیدن گروه زیادی از صحابه بوده است. او را عامل فتنه و اولین محرّک در شورش بر ضدّ عثمان معرفی کردهاند که منجرّ به قتل خلیفه شد و بعد از آن تمام جنگها و فتنهها را به او نسبت دادهاند که سبب کشته شدن هزاران نفر از صحابه و تابعین شد. از طرفی دیگر، برخی از عقاید مهمّ و اصولی شیعه از قبیل: قول به نصّ، رجعت و… را به او نسبت دادهاند و در حقیقت او را به عنوان مؤسس شیعه معرفی کردهاند، تا چهره شیعه را از این منظر مخدوش نمایند؛ از این رو لازم است موضوع فوق را بررسی کنیم که آیا عبدالله بن سبأ شخصیتی حقیقی است یا خرافی؟ آیا او جایگاهی در فتنهها داشته است؟ آیا او حقیقتاً مؤسس مذهب شیعه امامیه بوده است؟ مذهب شیعه چه ارتباطی با او داشته است؟
چکیدهای از قصه خرافی عبدالله بن سبأ
بنا به نقل طبری و دیگران، در زمان عثمان شخصی یهودی به نام عبدالله بن سبأ از «صنعاء»، اسلام را اختیار نمود، و افکار خود را با مسافرتهایی که به بلاد اسلامی، مانند: کوفه، شام، مصر و بصره داشت رواج میداد. او معتقد به رجعت پیامر اسلام(ص) همانند رجعت حضرت عیسی(ع) بود. همچنین باور داشت که برای هر پیامبری جانشینی است و علی(ع) جانشین رسول خدا(ص) و خاتمالأوصیا است. عثمان غاصب حقّ این وصی بوده و بر او ظلم کرده است؛ از همین رو بر امت اسلامی است که قیام نموده، و عثمان را از اریکه خلافت به زیر کشیده، و حکومت را به علی(ع) واگذار کنند. در این میان گروهی از اصحاب، امثال: ابیذر، عمار بن یاسر، محمّد بن ابی حذیفه، عبدالرحمن بن عدیس، محمّد بن ابیبکر، صعصعة بن صوحان عبدی، مالک اشتر و دیگران فریب افکار او را خورده و به او گرویدند، و در نتیجه این تحریکها، جماعتی از مسلمانان بر خلیفه وقت قیام و شورش نموده و او را به قتل رساندند، و حتی همین گروه در جنگ جمل و صفین نیز دخالت اساسی داشتند… .[۳۲]
تهمت انتساب شیعه به عبدالله بن سبأ
همانگونه که قبلاً اشاره شد، هدف از جعل این قضیه اتهمان وارد کردن به شیعه است در این که مؤسس آن، شخصی یهودیالأصل است که با نشر افکار خود نه تنها فرقهای را در جامعه اسلامی ایجاد نمود، بلکه سبب نشر افکار یهودیت و ایجاد تفرقه و تشتّت در میان جامعه اسلامی گردید. اینکه به برخی از افراد که این تهمت و وصله ننگین را به شیعه امامیه نسبت میدهند اشاره میکنیم:
۱ـ ابوالحسن ملطی گوید: «زعیم این فرقه ـ شیعه ـ عبدالله بن سبأ است. او همان شخصی است که با یهود ارتباط داشت و بدین طریق بذر اول تشیع را در جامعه اسلامی کاشبت، تا از این راه به جامعه اسلامی ضربه وارد کند».[۳۳]
۲ـ دکتر علی سامی نشار میگوید: «یهود [عبدالله بن سبأ] مؤسس عقیده شیعه غالی است».[۳۴]
۳ـ محمّد ابوزهره میگوید: «طاغوت اکبر ـ عبدالله بن سبأ ـ کسی است که مردم را به ولایت علی(ع) و وصایات او دعوت نمود و معتقد به رجعت پیامبر اکرم(ص) شد و در سایه این فتنهها مذهب شیعی نشأت گرفت».[۳۵]
۴ـ احسان الهی ظهیر میگوید: «دین امامیه و مذهب اثناعشری، مبتنی بر مبناهایی است که یهود جنایتکار توسط عبدالله بن سبأ وضع نمود».[۳۶]
۵ـ دکتر ناصر بن عبدالله بن علی قفاری میگوید: «طلیعه عقیده شیعه و اصول آن به دست سبأیّون ظهور کرد…».[۳۷]
اقوال مورخان در مورد عبدالله بن سبأ
دکتر هویمل میگوید: در خصوص عبدالله بن سبأسه نظریه مطرح است:
۱ـ نظریه رایج نزد مؤرخان اسلامی، که اثبات وجود او، و موقعیّت گستردهاش در فتنههاست؛
۲ـ نظر متأخرین از شیعه، که انکار وجود او، و به طور کلی انکار موقعیّت او است؛
۳ـ نظر متوسط و معتدل، که اثبات وجود او، و ابطال موقعیت فعّال او در فتنههاست، و این همان نظریهای است که ما به آن تمایل داریم».[۳۸]
ولی به تقسیمی دیگر میتوان گفت که برخی مؤیّد، و بعضی تشکیککننده و عدهای دیگر منکر وجود او باشند.
الف) مؤیدین
کسانی که عبدالله بن سبأ را شخصی حقیقی دانسته و برایش نقش و موقعیتی عظیم در فتنه قتل عثمان، جنگ جمل و صفین قائلند که عبارتند از:
۱ـ حسن ابراهیم حسن (تاریخ الإسلام السیاسی، ج ۱، ص ۲۵۸)؛
۲ـ أحمد أمین مصری (فجر الإسلام، ص ۲۶۹)؛
۳ـ أحمد شبلی (مؤسوسة التاریخ الإسلامی، ج ۱، ص ۶۲۷)؛
۴ـ عباس محمود عقاد (عبقریة عثمان)؛
۵ـ ابوالحسن ملطی (التنبیه و الردّ علی أهل الأهواء و البدع، ص ۲۵)؛
۶ـ دکتر علی سامی النشار (نشأة الفکر الفلسفی فی الإسلام، ج ۲، ص ۱۸)؛
۷ـ محمّد أبوزهره (المذاهب الإسلامیه، ص ۴۶)؛
۸ـ إحسان إلهی ظهیر (الشیعة و السنه، ص ۲۴)؛
۹ـ دکتر قفاری (أصول مذهب الشیعه، ج ۱، ص ۷۸).
ب) تشکیککنندگان
۱ـ دکتر طه حسین مصری
او در قسمتی از سخنانش در مورد عبدالله بن سبأ میگوید: «به گمان من کسانی که تا این حدّ موضوع عبدالله بن سبأ را بزرگ جلوه دادهاند، بر خود و تاریخ اسراف شدیدی نمودهاند. زیرا نخستین اشکالی که با آن مواجه میشویم آن که در مصادر مهمّ تاریخی و حدیثی ذکری از عبدالله بن سبأ نمیبینیم. در طبقات ابن سعد، أنساب الأشراف بلاذری و دیگر مصادر تاریخی یادی از او نشده است. فقط طبری از سیف بن عمر این قضیه را نقل کرده و دیگر مورخان نیز از او نقل کردهاند».[۳۹]
همو در آخر سخنانش میگوید: «به گمان قوی دشمنان شیعه در ایّام بنیامیه و بنیعباس در امر عبدالله بن سبأ مبالغه کردند، تا از طرفی برای حوادثی که در عصر عثمان اتفاق افتاد منشأیی خارج از اسلام و مسلمین بیابند، و از طرفی دیگر وجهه علی(ع) و شیعیانش را خراب کنند و از این منظر برخی از عقاید و امور شیعه را به شخصی یهودی نسبت دهند که به جهت ضربهزدن به مسلمین، اسلام انتخاب کرد. و چه بسیار است تهمتهای ناروایی که دشمنان شیعه بر علیه شیعه وارد کردهاند.»[۴۰]
۲ـ محمّد عماره
وی در تاب خود چنین میگوید: «… فقط در یک روایت به موضوع عبدالله بن سبأ اشاره شده و آن تنها مصدر، برای نقل بقیه مورخان شده است.»[۴۱]
۳ـ حسن بن فرحان مالکی
او در ردّ دکتر سلیمان عوده میگوید: «… او گمان کرده که من وجود عبدالله بن سبأ را به طور مطلق انکار مینمایم؛ البته این چنین ادعایی ندارم، بلکه در مجله ریاض و مقالات سابق خود اشاره نمودم که من در وجود عبدالله بن سبأ به طور مطلق توقف نمودهام، ولو به شدّت موقعیت گسترده او را در فتنه ایّام عثمان انکار میکنم.»[۴۲]
ج) منکرین
برخی دیگر از مورّخان اصل وجود عبدالله بن سبأ را انکار کردهاند که در نتیجه نزد آنان قضیه و نقش و موقعیت او نیز مردود است؛ اینکه به اسامی بعضی از آنان اشاره میکنیم:
۱ـ محمّد عبدالحیّ شعبان (صدر الإسلام و الدولة الإسلامیة)؛
۲ـ هشام جعیط (جدلیّة الدین و السیاسة فی الإسلام المبکّر، ص ۷۵)؛
۳ـ أحمد لواسانی (نظرات فی تاریخ الأدب، ص ۳۱۸)؛
۴ـ سیّد مرتضی العسکری (عبدالله بن سبأ و أساطیر أخری)؛
۵ـ ابراهیم محمود (أئمة و سحرة عن مسیلمة الکذّاب و عبدالله بن سبأ، ص ۱۹۲)؛
۶ـ دکتر عبدالعزیز هلابی، (عبدالله بن سبأ دراسة للروایات التاریخیة، ص ۷۱)؛
۷ـ نویسنده مصری أحمد عباس صالح (الیمین و الیسار فی الإسلامی، ص ۹۵)؛
۸ـ دکتر علی دردی (وعاظ السلاطین، ص ۲۷۴)؛
۹ـ دکتر شیبی (الصلة بین التصوف و التشیع، ج ۱، ص ۸۹).
انصاف درباره عبدالله بن سبأ
آنچه در مورد عبدالله بن سبأ و گروه سبأیّون گفته میشود، کمی از آن صحیح و بقیه به طور کلّی باطل است.
آنچه صحت دارد این که شخصی به نام عبدالله بن سبأ درباره امام علی(ع) غلوّ میکرد و میگفت: او خداست ـ نعوذبالله تعالی ـ و من رسول اویم. این موضوع چندان قابل انکار نیست و داعی بر انکار آن نیز وجود ندارد، زیرا در روایات معتبر که از طرق اهل بیت(ع) وارد شده به وجود او اشاره شده است:
امام سجاد(ع) میفرماید: «نزد من یاری از عبدالله بن سبأ شد که تمام موهای بدنم راست شد، او ادعای امری عظیم نمود ـ خداوند او را لعنت کند ـ به خدا سوگند! علی(ع) بنده صالح خدا و برادر رسول خدا بود و به کرامت نرسید مگر به سبب اطاعت خدا و رسولش».[۴۳]
امام باقر(ع) میفرماید: «عبدالله بن سبأ ادعای نبوت نمود. او گمان میکرد که امیرالمؤمنین(ع) خداست خداوند از این حرفها بسیار بالاتر است».[۴۴]
و نیز از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: «خدا لعنت کند عبدالله بن سبأ را، او ادعای ربوبیّت در حقّ امیرالمؤمنین(ع) نمود. به خدا سوگند! امیرالمؤمنین(ع) بنده مطیع خدا بود. وای بر کسی که بر ما دروغ بندد…».[۴۵]
از همین رو، به دلیل وجود این روایات میبینیم که رجالیین با فرض وجود او به طور صریح او را به غلو و کفر نسبت دادهاند:
۱ـ شیخ طوسی(ره) میگوید: «عبدالله بن سبأ کسی است که به کافر شد و اظهار غلو نمود».[۴۶]
۲ـ علامه حلّی(ره) میگوید: «او غالی و ملعون است… او گمان نمود که علیّ خدا و خود، نبی اوست. خداوند او را لعنت کند»![۴۷]
۳ـ ابوداود میگوید: «عبدالله بن سبأ به کفر بازگشت و اظهار غلو نمود».[۴۸]
و آنچه باطل است این که قضیه با این حجماش باطل بوده و به هیچوجه قابل اثبات نیست، که به حول و قوه الهی این مطلب را توضیح خواهیم داد.
نقد نظریه مؤیّدین
۱ـ ضعف سند
مؤیدین در ادعای خود بر ضدّ شیعه به روایتی تمسک کردهاند که طبری و دیگران آن را نقل کردهاند.
این حدیث به چهار طریق نقل شده که تمام طرق آن به سیف بن عمر میرسد:
۱ـ طریق طبری: «فیما کتب به إلی السرّی، عن شعیب، عن سیف، عن عطیة، عن یزید الفقعسی قال…»؛[۴۹]
۲ـ طریق ابن عساکر در تاریخ دمشق؛
۳ـ طریق ذهبی در تاریخ الاسلامی؛
۴ـ طریق ابن ابیبکر در التمهید و البیان.
که تمام این طرق به سیف بن عمر ختم میشود.
تحلیل سند
الف) سیف بن عمر
سیف بن عمر تمیمی اسیّدی متوفای سنه ۱۷۰ هجری دارای دو کتاب به نامهای: الفتوح الکبیر و الردّة و الجمل و مسیر عائشة و علیّ میباشد که طبری و دیگران از این دو کتاب روایات زیادی نقل کرده که از آن جمله روایت مورد بحث است. او کسی است که مورد طعن و لعن و مذمت تمام رجالیون اهل سنت واقع شده است.
یحیی بن معین او را ضعیف الحدیث، و نسائی نیز ضعیف، متروک الحدیث و غیرثقه معرفی کرده است.
ابوداورد او را کذّاب، ابن ابی حاتم او را متروک الحدیث، و ابن السکن او را ضعیف معرفی کرده است.
ابن عدی میگوید: او ضعیف است. برخی از احادیثش مشهور، ولی غالب احادیثش منکر است، لذا قابل متابعت نیست.
ابن حبان میگوید: او، احادیث جعلی را نقل کرده و به موثّقین نسبت میدهد. او متهم به کفر است.
حاکم میگوید: او متروک و متّهم به کفر است.
ابن حجر نیز بعد از نقل روایتی که در سند آن سیف بن عمر است، میگوید: در آن راویان ضعیف وجود دارند که از آن جمله سیف است.[۵۰]
خصوصیات دو کتاب سیف
با مراجعه به دو کتاب سیف بن عمر میتوان به این خصوصیات پی برد:
۱ـ او برای رسول خدا(ص) اصحابی جعل کرده که وجود خارجی نداشتهاند؛
۲ـ حوادثی را تحریف و کم یا زیاد کرده است؛
۳ـ حوادثی که اصلاً وجود خارجی نداشته نقل کرده است؛
۴ـ برای مشوّة جلوه دادن عقاید مسلمانان، خرافاتی را میان آنان رواج داده است.[۵۱]
به همین جهت است که میبینیم مستشرقان توجه خاصی به احادیث سیف بن عمر نموده و آنها را در کتابهایشان منتشر نمودهاند، تا از این راه چهره مقدس اسلام را در میان جوامع بشری کریه و مشوّه جلوه دهند.
ب) عطیه
عطیه نیز از جمله کسانی است که در سند داستان عبدالله بن سبأ قرار دارد. در مورد وی دو احتمال وجود دارد:
احتمال اول: مراد از او عطیه عوفی متوفای سنه ۱۱۰ است که این احتمال بعید میباشد. به دلیل آن که عطیه عوفی از تابعین بوده و سیف بن عمر او را درک نکرده است. خصوصاً آن که در رجال هر دو مورد جرح و تعدیل قرار گرفتهاند.
احتمال دوّم: مراد از وی عطیة بن قیس کلابی شامی، که ارتباطی با سیف نداشته است.
ج) یزید فقعسی
با مراجعه به کتابهای رجال پی خواهیم برد که شخصی به نام یزید که ملقّب به فقعسی باشد وجود ندارد.
در رابطه با عبدالله بن سبأ از غیر طریق سیف بن عمر نیز روایاتی نقل شده که هم سند آنها ضعیف است و هم دلالتشان ناتمام. و تنها در برخی از آنها اسم او آورده شده و ذکری از حوادثی که به او نسبت داده میشود نیامده است. و در برخی نیز نام ابنالسوداء آمده که قابل انطباق بر عبدالله بن وهب رواسبی است؛ زیرا او را با این عنوان میخواندند.
۲ـ مخالف با سیره سیاسی عثمان
با مراجعه به سیره سیاسی عثمان بن عفان پی خواهیم برد که او مسائل سیاسی بسیار سختگیر بود و بر هیچ معترض امتیازی قائل نبود. ولذا با هر کسی که از سر مخالفت با او در میآمد با شدّت تمام و به هر نحو ممکن به مقابله میپرداخت. حال چگونه ممکن است که انسان باور کند شخصی یهودی از «صنعاء» یمن وارد مرکز حکومت اسلامی؛ یعنی مدینه منّوره شود، و با تحریکاتش عقلهای بسیاری از بزرگان صحابه را تخدیر کرده و آنان را مرید خود گرداند و نیز افرادی را به کشورها و شهرهای مختلف اسلامی بفرستد و در نتیجه جمعیت زیادی را دور خود جمع کرده و با تحریک او مردم بر علیه حکومت وقت یعنی عثمان بن عفان قیام کرده و او را به قتل برسانند. آیا این فرضیه با نظریه عدالت صحابه که اهل سنت به آن قائلند سازگاری دارد؟ آیا این فرضیه با قداست صحابه سازگاری دارد؟ آیا این فرضیه با شدّت و خشونت عثمان نسبت به مخالفان و سختگیری او در سیاست سازگار است؟
آیا عثمان همان کسی نبود که ابوذر غفاری را به دلیل اعتراضهایش بر ضدّ عثمان در کیفیت تقسیم بیتالمال از مدینه به ربذه تبعید نمود؟[۵۲]
آیا عثمان کسی نبود که وقتی مقداد بن عمرو و عمار بن یاسر و طلحه و زبیر با جماعتی از اصحاب رسول خدا(ص) بر او نامه نوشته و بر بدعتهایش اعتراض کردند با شدّت تمام بر عمار حمله کرده و به او ناسزا گفت؟ آنگاه به غلامانش دستور داد تا دست و پایش را کشیده و سپس با دو پای خود آن قدر به او کتک زد که غش کرد و به مرض فتق مبتلا شد.[۵۳]
آیا عثمان کسی نبود که به جهت شرکت کردن عبدالله بن مسعود در دفن اباذر او را چهل ضربه شلاّق زد؟[۵۴]
آیا عثمان کسی نبود که مالک اشتر و گروهی از صالحان کوفه را به پیشنهاد سعیدبن عاص به جهت مخالفت با دستگاه حاکم به شام تبعید نمود؟[۵۵]
مگر پیامبر(ص) در حق ابوذر نفرموده بود: خداوند عزوجل مرا به دوست داشتن چهار نفر امر نموده است: علی، ابوذر، مقداد و سلمان.[۵۶]
مگر پیامبر(ص) در حقّ عمار نفرمود: همانا عمار با حقّ و حقّ با عمار است.[۵۷]
علامه امینی(ره) در این باره میفرماید:
«اگر عبدالله بن سبأ تا این حدّ در جامعه فتنه نموده، و مردم را تحریک کرده است، تا جایی که با ایجاد اغتشاش بین مسلمانان حکومت را ساقط نمود، چگونه عثمان او را دستگیر نکرد تا به جهت جنایتهایش او را محاکمه و مورد ضرب و شتم قرار داده و در اعماق زندانها جای دهد؟ چرا او را اعدام نکرد تا امّت از شرّ و فساد او راحت گردند، همانگونه که این رفتار را با صالحان امت داشت؟…»[۵۸]
تشیّع، روح اسلام اصیل
بر فرض که این قصه صحیح باشد، آنچه جای سؤال دارد آن است که چه ارتباطی است بین این قضیه و بین این که عبدالله بن سبأ مؤسس مذهب شیعه باشد، زیرا ـ همانگونه که در جای خود ثابت شد و ما نیز به اثبات خواهیم رساند ـ مؤسس شیعه در حقیقت ذات خداوند متعال با تعلیمات خود در قرآن کریم است. پیامبر (ص) نیز در طول ۲۳ سال این درخت ریشهداری را که قرآن در جامعه اسلامی کاشته، آبیاری نموده است، چه در زمان پیامبر(ص) و چه بعد از وفات آن حضرت افراد و گروههایی به این مذهب گرویده و به ولایت و وصایت و امامت اهل بیت(ع) در رأس آنها علی(ع) اعتقاد پیدا نمودند.
عبدالحلیم محمود ـ شیخ أزهر ـ میگوید: «به نظر ما سبب پیدایش تشیع به ایرانیان، زمانی که در دین اسلام داخل شدند باز نمیگردد. و نیز به یهودیّت که نماینده آن عبدالله بن سبأ بوده باز نمیگردد؛ بلکه مبدأ آن از این قضایا پیشتر است. سابقه آن از طرفی به شخصیّت علی ـ رضی الله عنه ـ و از طرفی دیگر به شخص رسول خدا(ص) مرتبط است».[۵۹]
همو در جای دیگر میگوید: «امّا عبدالله بن سبأ که او را به شیعه مرتبط میدانند و یا آن که شیعه را به او نسبت میدهند؛ این کتابهای شیعه است که به تمام معنا به مقابله با او پرداخته، او را لعن میکنند و از او برائت میجویند. و کمترین کلمهای که در حقّ او میگویند آن که او ملعونتر از آن است که یادی از او شود».[۶۰]
استاد مغنی داود میگوید:
«شاید یکی از بزرگترین خطاهای تاریخ که به دست این پژوهشگران اتفاق افتاده و به آن تفطّن پیدا نکردهاند، این تهمتهایی است که بر علمای شیعه وارد نموده، حتّی اینکه به آنها قصه عبدالله بن سبأ را نست دادهاند».[۶۱]
سؤال ۱
چرا شیعه به عبدالله بن سبأ نسبت داده میشود؟ و هدف از جعل این گونه قصهها چیست؟
جواب
۱ـ شیعه در باب امامت معتقد به عقایدی، همچون: قول به وصیت و نص و عصمت است. این دو عقیده از اصول تشیع است که با آن، از گروه اهل سنت جدا میشوند. عامه با مستأصل شدن و نداشتن دلیل بر انکار این دو اصل مهمّ درصدد بر آمدهاند تا این دو اصل را ـ که از اصول تشیع است ـ به یهودیت نسبت دهند، تا از این راه بر عقول عوام مردم مسلط شوند، و مردم را از تأمل در این مذهب باز دارند.
۲ـ مورخان با مراجعه به تاریخِ اواخر حکومت عثمان و حکومت امام علی(ع) و جنگهایی که علیه او تحمیل شد، و خصوصاً با در نظر گرفتن این که عده زیادی از صحابه در آن شرکت داشتند، صحابهای که قائل به عدالت تمام آنند نتوانستند این قضیّه را تحلیل کنند؛ از همین رو اصل این شورش و جنگها را به شخص اسطورهای نسبت دادند، تا صحابه را از این جنایتها مبرّا گردانند.
۳ـ پوشش دادن انگیزههای اصلی در شورش بر ضدّ عثمان و کشتن او؛ زیرا آنچه از تاریخ صحیح استفاده میشود این است که اعمال ناشایست عثمان و والیانش سبب شورش بر علیه او بوده است.
سؤال ۲
آیا عبدالله بن سبأ همان صحابی معروف عماربن یاسر است؟
برخی مورّخین همانند دکتر علی وردی معتقدند که عبدالله بن سبأ همان عماربن یاسر است. او در استدلال بر مدعای خود میگوید:
۱ـ عبدالله بن سبأ معروف به ابن السوداء بود که همین کنیه عمار نیز بوده است.
۲ـ عماز از قوم سبأ در یمن است.
۳ـ او محبت زیادی نسبت به علی بن ابیطالب(ع) داشته و مردم را به بیعت با او دعوت میکرده است.
۴ـ عمار در مصر مردم را به شورش برعلیه خلیفه تحریک میکرده است، همانگونه که همین کار را عبدالله بن سبأ نیز نسبت دادهاند.
۵ـ نقل است که عبدالله بن سبأ عثمان را خلیفه به ناحق معرفی میکرده، و صاحب خلافت شرعی را علی بن ابیطالب میدانسته است، که همین اعتقاد و عمل را به عمار بن یاسر نیز نسبت دادهاند.
دکتر علی وردی با ذکر ادلهای دیگر به این نتیجه میرسد که عبدالله بن سبأ کسی غیر از عمار بن یاسر نیست. قریش عمار را سردسته انقلابیّون و شورشیان علیه عثمان میدانست، ولی از ابتدا نمیخواست که به اسم او تصریح کند، لذا به صورت رمزی به او کنیه ابن سبأ یا ابن السوداء میداد.[۶۲]
این رأی را دکتر کامل مصطفی شیبی در کتاب «الصلة بین التصوف و التشیع» پذیرفته است. و ادله او را قانعکننده و منطقی میداند.
از عبارات دکتر علی سامی نشار نیز تمایل به این قول استفاده میشود. او در کتاب خود «نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام»[۶۳] میگوید: «محتمل است که عبدالله بن سبأ شخصیّتی جعلی باشد، یا اینکه این اسمِ رمزی اشاره به عماربن یاسر باشد…».
جواب
این رأی و نظر تنها احتمالی است که نه تنها دلیل قانعکننده ندارد، بلکه میتوان دلیل برخلاف آن اقامه نمود، از باب نمونه:
۱ـ این احتمال هنگامی صحیح است که روایاتی که درباره عبدالله بن سبأ وارد شده صحیحالسند باشند، در حالی که به اثبات رسید که همه آنها وهمیّاتی بیش نیست.
۲ـ مورّخین مواقف عمّار و معارضات او با عثمان را به طور صریح ذکر کردهاند، با این حال احتیاج به رمزگویی نبوده است.
۳ـ مورّخین عبدالله بن سبأ را به عنوان یهودیی که در عصر خلافت عثمان اسلام آورده معرفی کردهاند، در حالی که عمار از سابقین در اسلام است.
۴ـ عبدالله بن سبأ را این گونه معرفی کردهاند که امیرالمؤمنین(ع) او را بعد از دعوت به توبه و نپذیرفتن آن آتش زد یا به مدائن تبعید نمود، در حالی که عمار بن یاسر در جنگ صفین به شهادت رسید.
۵ـ طبری در خبری عمار را از جمله کسانی معرفی میکند که دعوت عبدالله بن سبأ را پذیرفته و او را در تحریک مردم بر علیه عثمان و کشتن او مساعدت نموده است.[۶۴]
اینها همگی دلالت بر این دارد که عمار بن یاسر شخصیتی جدای از عبدالله بن سبأ بوده است.
شیعهشناسی و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی، ج ۲، ص: ۹۷ـ۱۱۰
پی نوشت ها :
۱٫ متولّد ۱۳۶۵ ه
۲ . سیّد رشید رضا, الشیعة و السنة, ص ۴-۶
۳ . ص ۵ از چاپ مصر سال ۱۳۴۸ ه .
۴ . وی احمدبن علی مقریزی متوفی به سال ۸۴۵ ه . میباشد.
۵ . پیش از احمدامین, رشید رضا این نعمه را در «الشیعه و السنة» آغاز کرده است.
۶ . «آنان را که زر و سیم اندوخته و در راه خدا نمیبخشند مژده ده که افزاری از آتش برای داغ کردن پیشانی و پهلوهای ایشان آمده است.»
۷ . هر دو از صحابه پیغمبرند و شرح حالشان در آخر کتاب میآید.
۸٫ هر دو از صحابه پیغمبرند و شرح حالشان در آخر کتاب میآید.
۹ . همه این نسبتها به ابوذر دروغ و ساخته سیف بن عمر دروغگو میباشد. ابوذر را با ثروتمندان کاری نبود و با ایشان سخنی نداشته است, بلکه سخن او با معاویه و دیگر والیان بنیامیه بود! ایشان به بیتالمال مسلمانان دستدرازی کرده, بودجه ولایات را به دلخواه خود تصرف مینمودند, و هیچکس را یارای سخن با ایشان نبود, مگر چند تن مانند عمّار و ابوذر که از خود گذشته بودند. سیفبن عمر در راه دفاع از بنیامیّه, این دروغها را ساخت تا دامن پاک اینان را لکهدار سازد!
۱۰ . در نامهای که مؤلّف به عالم مصری شیخ محمود ابوریه درباره عقیده شیعه به مهدی موعود(عج) نوشته قسمتی از دلیل بر این عقیده نگاشته شده است. قسمتی از این نامه در صفحه ۱۹۲ از کتاب «اضواء علی السنة المحمدیة» تألیف عالم نامبرده چاپ صور لبنان سال ۱۳۸۳ ه . ق. ثبت شده است.
۱۱ . کتاب «فجرالاسلام» و «تاریخ الاسلام السیاسی» از مدراک درس تاریخ اسلام در دانشگاههای دنیا میباشد. تاریخ شیعه را در دانشگاهها چنین میآموزند! حال, برای فهماندن تاریخ صحیح وسایلی در دست هست؟!!
۱۲ . طبری چاپ اروپا، بخش یکم ص ۲۸۵۹
۱۳ . ج ۵/ ۴۰۶
۱۴ . در صفحه ۴۳ و ۴۵ از کتاب تاریخ ابنعساکر و در صفحه ۴۲ و ۴۹ و ۵۲ و ۱۸۷، از تهذیب ابن عساکر، و در صفحه ۳۴ و ۳۵ از تمهید استفاده نموده است.
۱۵٫ فقط یک بار به این لفظ روایت کرده است. رجوع شود به صفحه ۱/۲۰۵۵ چاپ اروپا.
۱۶ . اخبرنا ابوالقاسم السمرقندی عن ابیالحسین النقور عن ابیطاهر المخلص، عن ابیبکربن سیف، عن السریبن یحیی عن شیعیببن ابراهیم، عن سیفبن عمر…
۱۷ . این موضوع را مؤلّف به ترجمه فارسی اضافه نموده است.
۱۸ . ج ۲/۱۲۲ـ۱۲۸٫
۱۹ . ذهبی در نقل آن دو روایت، نخست در صفحه ۱۲۲ـ۱۲۳ چنین میگوید: «و قال سیفبن عمر عن عطیة عن یزید الفقعسی قال: لما خرج ابن السوداء…». و پس از این در روایت دوم صفحه ۱۲۳ـ۱۲۴ چنین گوید: «و قال سیف عن مبشر و سهلبن یوسف عن محمدبن سعدبن ابیوقاص قال: قدم عماربن یاسر مصر…»
۲۰ . علامه سید مرتضی عسکری کتابی بنام «صد و پنجاه صحابی ساختگی» آنها را معرفی نمودهاند.
۲۱ . مثلاً سیف، در افسانههای خود قهرمانان مزبور را فرمانده لشکر معرّفی نموده است و این دلیل بر آن شده که آن قرمانان از اصحاب پیغمبر بودهاند! زیرا به گفته خود سیف رسم چنین بود که فرماندهان و سران لشکر از صحابه انتخاب میشدند.
۲۲ . کتاب الضعفاء، ج ۲، ص ۲۴۵٫
تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۲۹۵ رقم ۵۰۶٫
الضعفاء الکبیر، ج ۲، ص ۱۷۵ رقم ۶۹۴٫
۲۳ . الضعفاء و المتروکین، ص ۵۱ رقم ۲۶۵٫
۲۴ . تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۲۹۵ رقم ۵۰۶٫
۲۵ . الحرج و التعدیل، ج ۷، ص ۱۳۶ رقم ۷۶۲٫
تهذیب التهذیب ۷، ج ۴، ص ۲۹۵٫
۲۶ . المجروحین، ج ۱، ص ۳۴۵٫
تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۲۹۶٫
۲۷ . تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۲۹۶٫
۲۸ . تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۲۹۶٫
۲۹ . تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۲۹۶٫
۳۰ . تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۳۴۴ رقم ۶۳۳٫
۳۱ . تقریب التهذیب، ج ۱، ص ۳۴۴ رقم ۶۳۳٫
۳۲ . ر.ک: تاریخ طبری، ج ۳، ص ۳۷۸؛ کامل ابن اثیر، حوادث سنه ۳۰، ص ۳۶ و…
۳۳ . التنبیه و الردّ علی أهل الأهواء و البدع، ص ۲۵٫
۳۴ . نشأة الفکر الفلسفی فی الإسلام، ص ۱۸٫
۳۵ . المذاهب الاسلامیّة، ص ۴۶٫
۳۶ . الشیعة و السنه، ص ۲۴٫
۳۷ . اصول مذهب الشیعه، ج ۱، ص ۷۸٫
۳۸ . صحیفة الریاض.
۳۹ . الفتنة الکبری، ص ۱۳۲٫
۴۰ . همان، ص ۱۳۴٫
۴۱ . الخلافة و نشأة الاحزاب الاسلامیه، ص ۱۵۱٫
۴۲ . صحیفه الریاض.
۴۳ . رجال کشی، ج ۱، ص ۳۲۳٫
۴۴ . همان.
۴۵ . همان.
۴۶ . رجال طوسی(ره)، باب اصحاب علی(ع)، رقم ۷۶٫
۴۷ . خلاصة الاقوال، ص ۲۳۶٫
۴۸ . رجال ابیداود، ص ۲۵۴٫
۴۹ . تاریخ طبری، ج ۳، ص ۳۷۸٫
۵۰ . ر.ک: تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۴۷۰٫
۵۱ . ر.ک: سید مرتضی عسگری، عبدالله بن سبأ.
۵۲ . شرح ابن أبی الحدید، ج ۲، ص ۳۱۶؛ الاستیعاب، ترجمه ابیذر.
۵۳ . أنساب الأشراف، ج ۵، ص ۴۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۲۳۹٫
۵۴ . شرح ابن أبی الحدید، ج ۱، ص ۲۳۷٫
۵۵ . انساب الاشراف، ج ۵، ص ۳۹ـ۴۳٫
۵۶ . صحیح ترمذی، ج ۲، ص ۲۱۳٫
۵۷ . طبقات ابن سعد، ج ۳، ص ۱۸۷٫
۵۸ . الغدیر، ج ۹، ص ۲۱۹٫
۵۹ . التفکیر الفلسفی فی الاسلام، ص ۱۷۶٫
۶۰ . همان.
۶۱ . مقدمه کتاب عبدالله بن سبأ، ص ۱۸٫
۶۲ . رعّاظ السلاطین، ص ۲۷۴ـ۲۷۸ به نقل از کتاب (الصلة بین التصوف و التشیع) ج ۱، ص ۳۶٫
۶۳ . نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج ۲، ص ۲۷٫
۶۴ . تاریخ طبری، ج ۳، ص ۳۷۹٫
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین