میتوان تدابیر پیامبر اکرم(ص) در تبیین و تثبیت خلافت و جانشینی امام علی(ع) را در سه نوع خلاصه کرد:۱ـ آمادگی تربیتی امام علی(ع) از کودکی و امتیاز او در کمالات و فضایل و علوم؛۲ـ بیان نصوص ولایت و امامت؛۳ـ اجرای عملی با تدابیر مخصوص در اواخر عمر پیامبر. اینک هر یک از این سه مورد […]
میتوان تدابیر پیامبر اکرم(ص) در تبیین و تثبیت خلافت و جانشینی امام علی(ع) را در سه نوع خلاصه کرد:
۱ـ آمادگی تربیتی امام علی(ع) از کودکی و امتیاز او در کمالات و فضایل و علوم؛
۲ـ بیان نصوص ولایت و امامت؛
۳ـ اجرای عملی با تدابیر مخصوص در اواخر عمر پیامبر.
اینک هر یک از این سه مورد را توضیح میدهیم:
الف ـ آمادگی تربیتی
از آن جا که قرار بود خلیفه و جانشین رسول خدا(ص) امام علی بن ابی طالب(ع) باشد، لذا اراده و مشیّت الهی بر آن تعلّق گرفت که از همان ابتدای طفولیت در دامان رسول خدا(ص) و در مرکز وحی تربیت شود.
۱ـ حاکم نیشابوری میگوید: «از نعمتهای خدا بر علی بن ابی طالب (ع) این بود که بر قریش قحطی شدیدی وارد شده، ابوطالب(ع) عیالوار بود. رسول خدا(ص) به عموی خود عباس، که از ثروتمندان بنیهاشم بود، فرمود: ای ابافضل! برادرت عیالوار است و قحطی بر مردم هجوم آورده، بیا به نزد او رویم و از عیالات او کم کنیم. من یکی از فرزندانش را انتخاب میکنم، تو نیز یک نفر را انتخاب کن، تا با کفالت آن دو از خرجش بکاهیم. عباس این پیشنهاد را پذیرفت و با پیامبر(ص) به نزد ابوطالب(ع) رفتند و پیشنهاد خود را بازگو کردند. ابوطالب(ع) عرض کرد: شما عقیل را نزد من بگذارید و هر کدام از فرزندانم را که میخواهید به منزل خود ببرید. رسول خدا(ص) علی(ع) را انتخاب کرد و عباس، جعفر را برگرفت. علی(ع) تا زمان بعثت پیامبر(ص)، با آن حضرت بود و از او پیروی کرده و او را تصدیق مینمود.»[۱]
۲ـ در آن ایّام پیامبر اکرم(ص) به مسجد الحرام میرفت تا نماز بخواند، علی(ع) و خدیجه نیز به دنبالش میرفتند و با او در مقابل دیدگان مردم نماز میخواندند، و این در زمانی بود که کسی غیر از این سه، روی زمین نماز نمیگزارد.[۲]
عباد بن عبدالله میگوید: از علی(ع) شنیدم که میفرمود: «من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّیق اکبرم؛ این ادعا را کسی بعد از من، غیر از دروغگو و افترا زننده، نمیکند، هفت سال، قبل از مردم با رسول خدا(ص) نماز گزاردم.»[۳]
ابن صباغ مالکی و ابن طلحه شافعی و دیگران نقل میکنند: «رسول خدا(ص) قبل از دعوت به رسالت خود هرگاه میخواست نماز بگزارد، به بیرون مکّه، در میان درّهها، میرفت، تا مخفیانه نماز بخواند و علی(ع) را نیز با خود میبرد، و هر دو با هم هر مقدار میخواستند نماز میگزاردند و باز میگشتند.»[۴]
۳ـ امام علی(ع) آن ایّام را، در نهجالبلاغه چنین توصیف میکند: «شما میدانید که من نزد رسول خدا چه جایگاهی دارم، و خویشاوندیم با او در چه درجه است. آنگاه که کودک بودم مرا در کنارش مینهاد و در سینه خود جا میداد و در بستر خود میخوابانید، چنانکه تنم را به تن خویش میسود، و بوی خوشِ خود را به من میافشاند! و گاه بود که چیزی را میجَوید و به من میخورانید. از من دروغی نشنید و خطایی ندید.
هنگامی که از شیر گرفته شد خدا بزرگترین فرشته خود را شب و روز همنشین او فرمود، تا راههای بزرگواری را پیمود و خویهای نیکوی جهان را فراهم نمود.
من در پی او بودم ـ در سفر و حضر ـ چنانکه بچه شتری در پی مادر. هر روز برای من از اخلاقِ خود نشانهای بر پا میداشت و مرا به پیروی از آن میگماشت. هر سال در «حراء» خلوت میگزید، من او را میدیدم و جز من کسی وی را نمیدید. آن هنگام، اسلام در هیچ خانهای جز در خانهای که رسول خدا(ص) و خدیجه در آن بود، راه نیافته بود، من سوّمین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را میدیدم و بوی نبوت را میشنیدم.
من هنگامی که وحی بر او(ص) فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم، گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ فرمود: این شیطان است و از این که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو میشنوی آنچه را من میشنوم و میبینی آنچه را من میبینم، جز این که تو پیامبر نیستی و وزیری و به راه خیر میروی.»[۵]
۴ـ پیامبر اکرم(ص) هنگام هجرت به سوی مدینه، علی(ع) را انتخاب کرد تا در جای او بخوابد، آنگاه امانتها را به صاحبانش برگرداند و سپس با بقیه زنان بنیهاشم به سوی مدینه هجرت کند.[۶]
۵ـ در سنین جوانی او را به دامادی خود برگزید، و بهترین زنان عالم یعنی فاطمه زهرا(ع) را به ازدواج او درآورد. و این هنگامی بود که خواستگاری ابوبکر و عمر را رد نموده بود.[۷]
پیامبر(ص) بعد از ازدواج فرمود: «من تو را به ازدواج کسی درآوردم که در اسلام از همه پیشتر و در علم از همه بیشتر و در حلم از همه عظیمتر است.»[۸]
۶ـ در غالب جنگها پرچم مسلمانان یا تنها مهاجرین به دست علی بن ابی طالب(ع) بود.[۹]
۷ـ در حجّة الوداع در هدی و قربانیِ پیامبر(ص) شریک شد.[۱۰]
۸ـ پیامبر(ص) در طول مدّت حیاتش او را امتیاز خاصّی داده بود، که احدی در آن شریک نگشت یعنی اجازه داده بود که علی(ع) ساعتی از سحر نزد او بیاید و با او مذاکره کند.[۱۱]
امام علی(ع) میفرمود: من با پیامبر(ص) شبانهروز دو بار ملاقات میکردم: یکی در شب و دیگری در روز.[۱۲]
۹ـ هنگام نزول آیه شریفه (وَ أمُرْ أهْلَکَ بِالصَّلاةِ) پیامبر(ص) هر روز صبح کنار خانه علی(ع) میآمد و میفرمود: «الصلاة رحمکم الله (إنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)».[۱۳]
۱۰ـ در جنگ خیبر بعد از آن که ابوبکر و عمر کاری از پیش نبردند، پیامبر(ص) فرمود: پرچم را به کسی خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند، خداوند او را هرگز خوار نخواهد کرد، باز نمیگردد تا آن که خداوند به دست او فتح و پیروزی برساند. آنگاه علی(ع) را خواست، و پرچم را به دست او داد و برایش دعا کرد. و پیروزی به دست علی(ع) حاصل شد.[۱۴]
۱۱ـ پیامبر(ص) ابوبکر را با سوره برائت، امیر بر حجّاج نمود، آنگاه به امر خداوند علی(ع) را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست او گرفته و خود، آن را بر مردم ابلاغ کند. پیامبر(ص) در پاسخ اعتراض ابوبکر فرمود: من امر شدم که خودم این سوره را ابلاغ کنم یا به کسی که از من است بدهم تا او ابلاغ نماید.»[۱۵]
۱۲ـ برخی از اصحاب دری را به سوی مسجد باز کرده بودند که پیامبر(ص) دستور داد تا همه درها بسته شود به جز در خانه علی(ع).[۱۶]
۱۳ـ عایشه میگوید: رسول خدا(ص) هنگام وفات خود فرمود: حبیبم را صدا بزنید که بیاید. ابوبکر را صدا زدند. تا نگاه رسول خدا(ص) به او افتاد سر خود را به زیر افکند. باز صدا زد: حبیبم را بگویید تا بیاید. عمر را خواستند. هنگامی که پیامبر(ص) نگاهش به او افتاد سر را به زیر افکند. سوّمین بار فرمود: حبیبم را بگویید تا بیاید. علی(ع) را صدا زدند. هنگامی که آمد، کنار خود نشانید و او را در پارچهای که بر رویش بود، گرفت در این حال بود تا آن که رسول خدا(ص) دست در دستان علی(ع) از دنیا رحلت نمود.[۱۷]
امّ سلمه نیز میگوید: رسول خدا(ص) هنگام وفاتش با علی(ع) نجوا مینمود و اسراری را به او بازگو میکرد و در این حال بود که از دنیا رفت. لذا علی(ع) نزدیکترین مردم به رسول خدا(ص) از حیث عهد و پیمان است.[۱۸]
۱۴ـ ترمذی از عبدالله بن عمر نقل میکند که پیامبر اکرم(ص) بین اصحاب خود عقد اخوت بست. علی(ع) در حالی که گریان بود خدمت رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا، بین اصحاب خود عقد اخوّت بستید ولی میان من و کسی عقد اخوت نبستید؟
رسول خدا(ص) فرمود: «تو برادر من در دنیا و آخرتی!»
توجه خاص پیامبر(ص) به علی(ع) جهتی جز آماده کردن علی(ع) برای خلافت نداشت، و اینکه نشان دهد تنها کسی که برای این پست و مقام قابلیّت دارد امام علی(ع) است.
ب ـ تصریح بر ولایت و امامت
تدبیر دیگر پیامبر اکرم(ص) این بود که در طول ۲۳ سال بعثت هر جا که موقعیت را مناسب میدید یادی از ولایت امام علی(ع) و جانشین خود کرده، و مردم را به این مسئله مهمّ تذکّر میداد. به برخی از آنها فهرستوار اشاره میکنیم، زیرا در بحث «عوامل ظهور شیعه» به صورت مفصل اشاره نمودهایم:
آیات
۱ـ آیه ولایت: (انّما ولیّکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و هم راکعون).[۱۹]
۲ـ آیه إنذار: (انّما انت منذر و لکل قوم هاد).[۲۰]
۳ـ آیه تبلیغ: (یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس).[۲۱]
۴ـ آیه اکمال: (الیوم الکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا).[۲۲]
۵ـ آیه تطهیر: (إنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً).[۲۳]
۶ـ آیه اولی الامر: (أطِیعُوا اللهَ وَ أطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أولِی الأمْرِ مِنْکُمْ).[۲۴]
روایات
۱ـ حدیث غدیر: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه».[۲۵]
۲ـ حدیث دوازده خلیفه: «یکون بعدی إثنا عشر أمیراً کلّهم من قریش».[۲۶]
۳ـ حدیث ولایت: «و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی».[۲۷]
۴ـ حدیث وصایت: « انّ لکلّ نبیّ وصیّاً و وارثاً و إنّ علیّاً وصیّی و وارثی».[۲۸]
۵ـ حدیث منزلت؛ پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: « أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی».[۲۹]
۶ـ حدیث خلافت؛ پیامبر(ص) خطاب به علی(ع) فرمود: « أنت أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له واطیعوا».[۳۰]
۷ـ حدیث ثقلین: « انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی، ما إن تمسکتم بهماه لن تضلّوا بعدی أبداً».[۳۱]
۸ـ حدیث مدینه علم: « انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فلیأتها من بابها».[۳۲]
۹ـ حدیث سفینه: « مثل اهل بیتی کسفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها زخّ فی النار».[۳۳]
۱۰ـ حدیث امان: « النجوم أمان لأهل السماء و أهل بیتی أمان لأمّتی من الاختلاف فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس».[۳۴]
۱۱ـ حدیث حق: « علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور حیثما دار».[۳۵]
۱۲ـ حدیث قرآن: « علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ».[۳۶]
ج ـ تدابیر عملی
پیامبر اکرم(ص) در آخر عمر خود نیز برای تثبیت خلافت امام علی(ع) راههایی را عملی کردند تا شاید جلوی مکر و حیله دیگران را در غصب خلافت بگیرند، ولی متأسفانه این تدابیر اثری نداشت، زیرا گروه مخالف، چنان قوی بود که نگذاشت این تدبیرهای پیامبر(ص) عملی شود. در این جا به چند نمونه از تدابیر عملی اشاره خواهیم کرد:
۱ـ بلند کردن دست امام علی(ع) در روز غدیر خم
پیامبر اکرم(ص) برای به جا آوردن آخرین حج که به حجة الوداع معروف شد با جماعت زیادی از اصحاب به سوی مکه حرکت کرد. در سرزمین عرفات برای مردم خطبهای ایراد فرمود. در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفی کند تا امّت بعد از خود به گمراهی و فتنه و آشوب نیفتد. ولی گروه مخالف بنیهاشم که با خلافت اهل بیت(ع) دشمنی میورزیدند در کمین بودند تا مبادا در آن جمع عظیم، پیامبر(ص) مطلبی بگوید و توطئههای آنان نقش بر آب شود. جابر بن سمره سوائی میگوید: من نزدیک پیامبر(ص) بودم تا سخنان او را بشنوم. حضرت در خطبهاش اشاره به خلفا و امیرانی بعد از خود نمود و فرمود: «امامان و خلفا و جانشینان بعد از من دوازده نفرند». جابر میگوید: پیامبر(ص) به این جا که رسید عدهای شلوغ کردند به حدّی که من نفهمیدم پیامبر(ص) چه گفت. از پدرم که نزدیکتر بود پرسیدم، گفت: پیامبر(ص) در ادامه فرمودند: «تمام آنان از قریشند».
شگفتا هنگامی که به مُسند جابر بن سمره در «مسند احمد» مراجعه میکنیم، میبینیم تعبیراتی از جابر آمده که سابقه نداشته است. در برخی از روایات جابر بن سمره آمده: هنگامی که سخن پیامبر(ص) به این نقطه رسید فرمود: جانشینان بعد از من دوازده نفرند: مردم فریاد زدند. در بعضی دیگر آمده «تکبیر گفتند» و در برخی دیگر: «شلوغ کردند» و در برخی دیگر: «بلند شده و نشستند».
جمع این روایات که همگی از یک راوی است به این است که در آن مجلس طیف مخالف دستههایی را برای بر هم زدن مجلس قرار داده بود تا نگذارند که پیامبر(ص) به مقصود خود در امر خلافت و جانشینی برسد. و این دستهها درصدد برآمدند تا هر کدام به نحوی جلسه را برهم زنند که در این امر نیز موّفق شدند.
پیامبر اکرم(ص) برای آنکه بتواند با گفتار خود امر خلافت را در این مرکز بزرگ و تبیین و تثبیت کند مأیوس شد. و به فکر مکانی دیگر برآمد، تا با اجرای عملی، امر خلافت را برای امام علی(ع) تثبیت نماید. از آن رو بعد از پایان اعمال حجّ و قبل از آن که حاجیان متفرّق شوند، مردم را در سرزمین غدیر خم جمع کرد و قبل از بیان ولایت امام، اموری را به عنوان مقدمه بیان داشته و از مردم نیز اقرار گرفت. پیامبر(ص) میدانست که این بار نیز منافقین در کمیناند تا نگذارند امر خلافت حضرت علی(ع) تثبیت شود، ولی آن حضرت(ص) تدبیری عملی اندیشید که همه نقشهها را بر باد داد، و آن این که دستور داد تا سایهبانهای هودج شتران را روی هم بگذارند، آنگاه خود و علی(ع) بر بالای آن قرار گرفتند؛ به طوری که همگی آن دو را میدیدند. پس از قرائت خطبه و تذکر به نکاتی چند و اقرارهای اکید از مردم، آنگاه دست علی(ع) را بلند کرد و از جانب خداوند، ولایت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.
منافقان با این تدبیر پیامبر(ص) که قبلاً فکر آن را نکرده بودند، در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفتند، و لذا نتوانتستند از خود عکسالعملی انجام دهند.
۲ـ فرستادن لشکر اسامه
پیامبر(ص) در بستر بیماری است، در حالی که بر امت خود سخت نگران میباشد؛ نگران اختلاف و گمراهی؛ نگران اینکه تمام تدابیر او بر هم ریزد؛ نگران اینکه مسیر نبوت و رسالت و شریعت به انحراف کشیده شود. پیامبر(ص) مضطرب است، دشمنی بزرگ چون روم در پشت مرزهای اسلامی کمین نموده تا صحنه را خالی ببیند و با ضربهای سهمگین مسلمین را از پای درآورد.
پیامبر(ص) وظایف مختلفی دارد؛ از سویی باید با دشمن بیرونی مقابله کند، لذا تأکید فراوان داشت تا لشکری را برای مقابله با آنان گسیل دارد، از طرفی دیگر خلیفه و جانشین به حقّ باید مشخص شده و موقعیّت او تثبیت گردد، ولی چه کند؟ نه تنها با دشمن بیرونی دست به گریبان است بلکه با طیفی از دشمنان داخلی نیز که درصددند تا نگذارند نقشهها و تدابیر پیامبر(ص) در مسئله خلافت و جانشینی عملی شود، نیز روبهروست. پیامبر(ص) برای عملی کردن تدبیر خود دستور میدهد همه کسانی که آمادگی جهاد و شرکت در لشکر اسامه را دارند از مدینه خارج شده و به لشکر او بپیوندند. ولی مشاهده میکند که عدهای با بهانههای واهی عذر آورده و از لشکر اسامه خارج میشوند و به او نمیپیوندند. گاهی بر پیامبر(ص) اعتراض میکنند که چرا اسامه را، که فردی جوان و تازهکار است، به امیری لشکر برگزیده است، در حالی که در میان لشکر افرادی کارآزموده وجود دارد؟
پیامبر(ص) با اعتراض بر آنها و اینکه اگر بر فرماندهی اسامه خرده میگیرید، قبلاً بر امارت پدرش ایراد میکردید، سعی بر آن داشت که جمعیّت را از مدینه خارج کرده و به لشکر اسامه ملحق نماید. حتّی کار به جایی رسید که وقتی پیامبر(ص) نافرمانی عدهای از جمله عمر و ابوبکر و ابو عبیده و سعد بن ابی وقاص و برخی دیگر را دید که امر او را در ملحق شدن به لشکر اسامه امتثال نمیکنند، آنان را لعنت کرد و فرمود: «خدا لعنت کند هر که را که از لشکر اسامه تخلّف نماید.»[۳۷] ولی در عین حال به دستورهای اکید پیامبر(ص) توجهی نمیکردند. و گاهی به بهانه اینکه ما نمیتوانیم دوری پیامبر(ص) را هنگام مرگ تحمل کنیم، از عمل به دستور پیامبر(ص) سرپیچی میکردند.
ولی حقیقت امر چیز دیگری بود؛ آنان میدانستند که پیامبر(ص) و برخی از اصحاب خود را که موافق با بنیهاشم و امامت و خلافت امام علی(ع) هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصیت کرده و بعد از وفات نیز آن گروه از صحابه با علی(ع) بیعت نمایند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولی عزم آنان بر این بود که هر طور و به هر نحوی که شده از انجام این عمل جلوگیری کنند، و نگذارند که عملی شود.
این نکته نیز قابل توجه است که چرا پیامبر(ص) اسامه را که جوان تازه کار و کم سنّ و سال است، به فرماندهی لشکر برگزید و به پیشنهاد کنار گذاشتن او از فرماندهی لشکر به حرف هیچکس توجهی نکرده بلکه بر امیری او تأکید نمود؟ نکتهاش چیست؟
پیامبر(ص) میدانست که بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت علی بن ابی طالب(ع) به بهانههای مختلف از جمله جوانی علی بن ابی طالب(ع) خرده میگیرند؛ خواست با این عمل به مردم بفهماند که امارت و خلافت به لیاقت است، نه به سنّ، بعد از من نباید در امامت علی(ع) به عذر اینکه علی(ع) کم سن و سال است، اعتراض کرده و حقّ او را غصب نمایند. اگر کسی لایق امارت و خلافت است، باید همه ـ پیر و جوان، زن و مرد ـ مطیع او باشند، ولی ـ متأسفانه ـ این تدبیر پیامبر(ص) عملی نشد و با بر هم زدن لشکر و خارج شدن از آن به بهانههای مختلف نقشههای پیامبر(ص) را بر هم زدند.[۳۸]
مگر خداوند متعال در قرآن امر اکید به اطاعت از دستورهای پیامبر اکرم(ص) نکرده است آن جا که میفرماید: (وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)؛[۳۹] «آنچه را که رسول دستور دهد بگیرید و آنچه را که از آن نهی کند واگذارید.» و نیز میفرماید: (فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أنْفُسِهِمْْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً)؛[۴۰] «نه چنین است قسم به خدای تو که اینان به حقیقت اهل ایمان نمیشوند مگر آن که در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آنگاه هر حکمی که کنی هیچگونه اعتراض در دل نداشته، کاملاً از دل و جان تسلیم فرمان تو باشند.»
۳ـ دعوت به نوشتن وصیت
بعد از آنکه پیامبر(ص) مشاهده نمود که تدبیر فرستادن مردم با لشکر به بیرون مدینه عملی نشد، درصدد برآمد که تمام سفارشهای لفظی را در باب امامت علی(ع) که در طول ۲۳ سال به مردم گوشزد کرده است، در وصیتنامهای مکتوب کند. از همین رو در روز پنجشنبه چند روز قبل از وفاتش در حالی که در بستر آرمیده بود و از طرفی نیز حجره پیامبر(ص) مملوّ از جمعیّت و گروههای مختلف بود، خطاب به جمعیت کرده و فرمود: «کتابی بیاورید تا در آن چیزی بنویسم که با عمل به آن بعد از من گمراه نشوید.» بنیهاشم و همسران پیامبر(ص) در پشت پرده اصرار اکید بر آوردن صحیفه و قلم برای نوشتن وصیتنامه رسول خدا(ص) داشتند. ولی همان طیفی که در سرزمین عرفات مانع شدند تا پیامبر(ص) کلام خود را در امر امامت خلفای بعدش بفرماید، در حجره پیامبر(ص) نیز جمع بودند و از عملی شدن دستور پیامبر(ص) جلوگیری کردند. عمر یک لحظه متوجه شد که اگر این وصت مکتوب شود تمام نقشهها و تدبیرهایش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفی مخالفت دستور پیامبر(ص) را صلاح نمیدید. لذا درصدد چارهای برآمد و به این نتیجه رسید که به پیامبر(ص) نسبتی دهد که عملاً و خودبهخود نوشتن نامه و وصیت بیاثر گردد. از این رو به مردم خطاب کرده و گفت: «نمیخواهد صحیفه بیاورید، زیرا پیامبر(ص) هذیان میگوید، کتاب خدا ما را بس است!» این جمله را که طرفداران عمر و بنیامیه و قریش از او شنیدند، نیز تکرار کردند. ولی بنیهاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند. پیامبر(ص) با این نسبت ناروا، که همه شخصیت پیامبر(ص) را زیر سؤال میبرد، چه کند؟ چارهای ندید جز اینکه آنان را از خانه خارج کرد و فرمود: «از نزد من خارج شوید، سزاوار نیست که نزد پیامبر(ص) نزاع شود!»[۴۱]
تعجب اینجاست که طرفداران عمر بن خطاب و به طور کلّی مدرسه خلفا برای سرپوش گذاشتن بر این نسبت ناروا از طرف عمر به پیامبر اکرم(ص)، هنگامی که اصل کلمه را که همان «هجر ـ هذیان» باشد میخواهند نقل کنند، آن را به جمعیت نسبت داده میگویند: «قالوا: هجر رسول الله». و هنگامی که به عمر بن خطاب نسبت میدهند میگویند: «قال عمر: انّ النبیّ قد غلب علیه الوجع». ولی کلام ابوبکر جوهری در کتاب «السقیفه» مطلب را روشن میسازد که: شروع نسبت هذیان از جانب عمر بوده و طرفداران او به متابعت از او این جمله را به پیامبر(ص) نسبت دادند. جوهری اینگونه نسبت را از ناحیه عمر نقل میکند: «قال عمر کلمة معناها انّ النبیّ قد غلب علیه الوجع»؛ عمر جملهای گفت که مضمون و معنای آن این است که پیامبر(ص) درد مرض بر او غلبه کرده است. پس معلوم میشود که تعبیر عمر چیز دیگری بوده که به جهت قباحت آن نقل به معنا کردهاند. متأسفانه بخاری و مسلم و دیگران اصل کلمه را نقل نکردهاند و نقل به معنا و مضمون را آوردهاند. گرچه از کلام ابن اثیر در «النهایة» و ابن ابی الحدید استفاده میشود که نسبت هذیان را مستقیماً خود عمر داده است. لکن به هر تقدیر پیامبر اکرم(ص) بعد از بیرون کردن گروه مخالف و خالص شدن اصحاب وصیت خود را آن طور که باید بیان نمود، و طبق نصّ سلیم بن قیس با وجود برخی از اصحاب بر یکایک اهل بیت(ع) وصیت کرده و آنان را به عنوان خلفای بعد از خود معرفی کرد.[۴۲]
اهل سنت نیز در کتابهای حدیثی خود به این وصیت اشاره کردهاند، ولی اصل موضوع را مبهم گذاردهاند.
ابن عباس در پایان آن حدیث میگوید: «پیامبر در آخر امر، به سه مورد وصیت نمود: یکی آنکه مشرکین را از جزیرة العرب بیرون برانید. دیگر آنکه به کاروانها همانگونه که من اجازه ورود داد، اجازه دهید. ولی در خصوصِ وصیت سوّم سکوت کرد. و در برخی از احادیث دیگر آمده است: آن را فراموش کردم.[۴۳]
سابقه نداشته است که در حدیثی ابن عباس بگوید: این قسمت از آن را فراموش کردهام یا آن را نقل نکند. این نیست مگر خوف و ترس ابن عباس از عمر بن خطاب، زیرا به طور حتم وصیت سوّم به ولایت و خلافت و امامت علی(ع) و اهل بیت پیامبر(ص) بوده است، ولی از آن جا که ابن عباس از عمر میترسید، از نشر آن جلوگیری کرد. همانگونه که در زمان حیات عمر بن خطاب نتوانست با نظر عمر بن خطاب در مسئله عول و تعصیب مخالفت کند، تا این که بعد از فوت او حقّ را بیان کرد و هنگامی که از او در تأخیر بیان حکم سؤال کردند، گفت: از مخالفت با نظر عمر بیمناک بودم.
چرا عمر از نوشتن نامه جلوگیری کرد؟
این سؤال در ذهن هرکس خطور میکند که چرا عمر بن خطاب و طرفدارانش نگذاشتند قصد و تدبیر پیامبر(ص) عملی شود؟ مگر پیامبر(ص) نوید نگهداری امّت از ضلالت را تا روز قیامت نداده بود؟ چه بشارتی بالاتر از این؟ پس چرا با این کار مخالفت نمودند؟ چرا امّت را از این سعادت محروم کردند؟ چه بگوییم که حبّ جاه و مقام و کینه و حسد گاهی بر عقل چیره میشود و نتیجهگیری را از عقل سلب میکند. میدانیم که عمر چه نیّاتی در سر میپروراند. او میدانست که پیامبر(ص) برای چه از مردم کاغذ و دوات میخواهد، او به طور حتم میدانست که پیامبر(ص) قصد مکتوب کردن سفارشهای لفظی خود در امر خلافت علی بن ابی طالب(ع) و بقیه اهل بیت(ع) را دارد، از همین رو مانع نوشتن این وصیّت شد. این صرف ادعا نیست بلکه میتوان برای آن شواهدی قطعی ادعا نمود که به دو نمونه از آن اشاره میکنیم:
۱ـ عمر بن خطاب در اواخر زندگانی پیامبر(ص) مکرر حدیث ثقلین به گوشش رسیده بود؛ در آن حدیث، پیامبر(ص) میفرماید: من دو چیز گرانبها در میان شما به ارمغان میگذارم که با تمسک به آن دو هرگز گمراه نخواهید شد. این تعبیرِ «گمراه نشدن» را چندین بار عمر درباره کتاب و عترت شنیده بود. در حجره هنگام درخواست کاغذ و دوات نیز همین تعبیر را از زبان پیامبر(ص) شنید که میفرماید: «نامهای بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.» فوراً عمر به این نکته توجه پیدا کرد که: پیامبر(ص) قصد دارد تا وصیت به کتاب و عترت را مکتوب دارد، لذا شدیداً با آن به مخالفت برخاست.
۲ـ ابن عباس میگوید: «در اول خلافت عمر بر او وارد شدم… رو به من کرده گفت: بر تو باد خونهای شتران اگر آنچه از تو سؤال میکنم کتمان نمایی! آیا هنوز علی در امر خلافت، خود را بر حق میداند؟ آیا گمان میکند که رسول خدا(ص) بر او نصّ نموده است؟ گفتم: آری. این را از پدرم سؤال کردم؛ او نیز تصدیق کرد… عمر گفت: به تو بگویم: پیامبر(ص) در بیماریش خواست تصریح به اسم علیّ به عنوان امام و خلیفه کند، من مانع شدم… .»[۴۴]
شیعهشناسی و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی، ج ۲، صص: ۶۱۶ـ
۶۳۰
پی نوشت ها :
۱ . مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۸۲٫
۲ . مسند احمد، ج ۱، ص ۲۰۹؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۳۱۱٫
۳ . تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۶٫
۴ . الفصول المهمة، ص ۱۴؛ مطالب السؤول، ص ۱۱؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۸٫
۵ . نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۲٫
۶ . مسند احمد، ج ۱، ص ۳۴۸، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۹۹، مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۴، شرح ابن ابی الحدید، ج ۱۳، ص ۲۶۲٫
۷ . الخصائص، ح ۱۰۲٫
۸ . مسند احمد، ج ۵، ص ۲۶٫
۹ . الإصابة، ج ۲، ص ۳۰٫
۱۰ . کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۳۰۲٫
۱۱ . الخصائص، ح ۱۱۲٫
۱۲ . السنن الکبری، ج ۵، ص ۱۴۱۴، حدیث ۸۵۲۰٫
۱۳ . تفسیر قرطبی، ج ۱۱، ص ۱۷۴، تفسیر فخر رازی، ج ۲۲، ص ۱۳۷، روح المعانی، ج ۱۶، ص ۲۸۴٫
۱۴ . سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۲۱۶؛ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۲؛ کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۲۱۹٫
۱۵ . مسند احمد، ج ۱، ص ۳؛ سنن ترمذی، ج ۵، ص ۳۷۱۹؛ سنن ترمذی، ج ۵، ح ۸۴۶۱٫
۱۶ . مسند احمد، ج ۱، ص ۳۳۱؛ سنن ترمذی، ج ۵، ص ۳۷۳۲؛ البدایة و النهایة، ج ۷، ح ۳۷۴٫
۱۷ . الریاض النضرة، ص ۲۶؛ ذخائر العقبی، ص ۷۲٫
۱۸ . مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۳۸؛ مسند احمد، ج ۶، ص ۳۰۰٫
۱۹ . مائده (۵)، آیه ۵۵٫
۲۰ . رعد (۱۳)، آیه ۷٫
۲۱ . مائده (۵)، آیه ۶۷٫
۲۲ . مائده (۵)، آیه ۳٫
۲۳ . احزاب (۳۳)، آیه ۳۳٫
۲۴ . نساء (۴)، آیه ۵۹٫
۲۵ . مسند احمد، ج ۴، ص ۴۰۱، ح ۱۸۵۰۶٫
۲۶ . صحیح بخاری، باب الاستخلاف.
۲۷ . المعجم الکبیر، ج ۱۲، ص ۷۸٫
۲۸ . تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۳۹۲٫
۲۹ . صحیح ترمذی، ج ۵، ص ۶۴۱، ح ۳۷۳۰٫
۳۰ . کامل ابن اثیر، حوادث سال سوم بعثت.
۳۱ . صحیح ترمذی، ج ۵، ص ۶۲۱٫
۳۲ . مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۳۶٫
۳۳ . نهایه، ابن اثیر، ماده زخّ.
۳۴ . مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۴۹٫
۳۵ . همان، ج ۳، ص ۱۳۵؛ صحیح ترمذی، ج ۵، ص ۵۹۲٫
۳۶ . همان، ج ۳، ص ۳۴٫
۳۷ . ملل و نحل، شهرستانی، ج ۱، ص ۲۳٫
۳۸ . ر.ک. طبقات ابن سعد، ج ۴، ص ۶۶؛ تاریخ ابن عساکر، ج ۲، ص ۳۹۱؛ کنز العمال، ج ۵، ص ۳۱۳؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۹۳؛ شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۱؛ مغازی واقدی، ج ۳، ص ۱۱۱؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۴۸۴؛ سیره حلبیه، ج ۳، ص ۲۰۷٫
۳۹ . حشر (۵۹)، آیه ۷٫
۴۰ . نساء (۴)، آیه ۶۵٫
۴۱ . ر.ک. صحیح بخاری کتاب المرضی، ج ۷، ص ۹؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، ج ۵، ص ۷۵؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۳۵۶، ح ۲۹۹۲٫
۴۲ . کتاب سلیم بن قیس، ج ۲، ص ۶۵۸٫
۴۳ . صحیح بخاری، کتاب مغازی، باب ۷۸؛ صحیح مسلم، کتاب وصیّت، باب ۵٫
۴۴ . شرح ابن ابی الحدید، ج ۱۲، ص ۲۱٫
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین