شايعه ها و خبرهاي نادرستي که معاويه دربارهي صلح امام حسن با او شايع کرده بود، نتوانست قيس را بفريبد و او را از مقصد و نيتي که در دل داشت، باز دارد. او نامههايي براي امام خود نوشت و همه چيز را به آنحضرت خبر داد.بزرگترين و شومترين توطئه ي معاويه بر ضد امام […]
شايعه ها و خبرهاي نادرستي که معاويه دربارهي صلح امام حسن با او شايع کرده بود، نتوانست قيس را بفريبد و او را از مقصد و نيتي که در دل داشت، باز دارد. او نامههايي براي امام خود نوشت و همه چيز را به آنحضرت خبر داد.
بزرگترين و شومترين توطئه ي معاويه بر ضد امام حسن، همان شايعه هاي بي اساس بود که در ميان لشکريان خود و لشکريان امام پخش کرده بود. بدترين آن شايعه ها هم، شايعه ي صلح امام با معاويه بود. ايمان و پايداري قيس باعث شد که اين شايعه به طور موقت بياثر شود. معاويه وقتي چنين ديد، اين شايعه را به گونه اي ديگر بين مردم پخش کرد. جاسوسهاي معاويه در بين مردم شايع کردند.که: «امام حسن پيشنهاد صلح به معاويه داده است؛ ولي هنوز معاويه اين پيشنهاد را نپذيرفته است.»
اين شايعهي دروغ و ناجوانمردانه از همان روزهاي اول، عدهي بيشماري را فريفت. اين سخن همه جا، زبان به زبان گشت. در حالي که معاويه يک بار توسط عبدالله بن نوفل و بار ديگر توسط عبدالله بن عامر پيشنهاد صلح را براي امام حسن مطرح کرده بود. اما امام با قاطعيت تمام پيشنهاد صلح را رد کرده بود و خواستار تسليم بيقيد و شرط معاويه در برابر ارادهي مسلمانها شده بود.
اين شايعه به مرور باعث شد که روحيهي رزمندگان اسلام تا حدي درهم بکشند و نظر بعضي از مسلمانهاي سادهدل نسبت به امام عوض شود؛ اما امام هيچگونه سستي از خود نشان نداد و در برابر توطئههاي معاويه و حکومت جبار شام ايستادگي کرد. او حتي چندين بار حاکمان شام را تهديد به جنگ کرد و آنها را به مبارزه طلبيد. بعد از اعدام دو جاسوسي که معاويه به کوفه و بصره فرستاده بود، امام در نامهاي براي معاويه نوشته بود: «اي معاويه، فرزند ابوسفيان! تو بعضي از نيروهاي کار آزمودهات را براي جاسوسي به سوي ما ميفرستي! گويا که تو دوست داري با من بجنگي. البته شکي در اين نيست و من هر لحظه آمادهي اين جنگ هستم. پس منتظر باش. من به ياري خدا براي جنگ با تو، به سويت خواهم آمد.»
به غير از نامههايي که امام در آنها معاويه را به جنگ تهديد کرده بود، حرکت آنحضرت به منطقه ي ساباط مداين براي تشويق و ترغيب مردم و آمادهسازي آنها براي جنگ با معاويه، بهترين گواه است که آنحضرت اصلا ميلي به صلح با معاويه نداشته است تا بخواهد پيشنهاد صلح را ابتدا او به حاکمان شام بدهد. امام حسن از همان آغاز بيعت مردم با او، پسر عموي خود مغيرة بن نوفل را در کوفه مأموريت داد و به او سفارش کرد که در تشويق و ترغيب مردم به جهاد و جنگ با دشمن، لحظهاي غافل نماند. همچنين وقتي که سپاه عراق را براي حرکت آماده کرد، عبيدالله بن عباس را به فرماندهي آن سپاه برگزيد و قيس بن سعد و سعيد بن قيس را هم به عنوان مشاوران و معاونان او انتخاب کرد. پيش از راهي کردن آنها، سه بار در ميانشان نماز خواند و سپاه را تا دير عبدالرحمان بدرقه کرد.
معاويه وقتي ديد که امام پيشنهادهاي مکرر او را دربارهي صلح نميپذيرد، به وسيلهي جاسوسهاي خود که در همه جا نفوذ داشتند، شايع کرد که امام حسن خواهان صلح است. متأسفانه اين شايعه ناجوانمردانه به سرعت در اينجا و آنجا پيچيد و زبان به زبان گشت؛ تا جايي که گروهي سادهلوح، تندرو و احساساتي که اين شايعه را باور کرده بودند، زبان به اعتراض گشودند و ساز مخالفت با آنحضرت را به صدا درآوردند. بعضي نيز مغرضانه به اين قضيه دامن زدند.
پيش از آنکه امام از شهر کوفه عزيمت کند، جماعتي نزد او آمدند و گفتند: «اي حسن بن علي! روز به روز که ميگذرد، معاويه دست به توطئههاي خطرناکتر از پيش ميزند و فرماندهان سپاه اسلام را يکي يکي فريب ميدهد تا به سوي خود بکشاند. پس بايد به طور جدي به جنگ با معاويه برخيزيم و خون اين دشمنان خدانشناس را بريزيم. تو خليفه و امام بر حق ما هستي و ما هم مطيع تو هستيم.هر چه فرمان دهي، ما اطاعت ميکنيم و تا پاي جان در کنارت جانفشاني ميکنيم!»
امام که بيوفايي و خيانت مردم کوفه را در زمان علي ديده و تجربه کرده بود، در زمان خلافت خود نيز بيوفايي و خيانت کسي مانند عبيدالله بن عباس را به چشم ديده بود؛ ميدانست که اين مردم بيوفا دروغ ميگويند و به او هم وفادار نخواهند ماند. وقتي شخصيتي مانند عبيدالله بن عباس دست به خيانت ميزد، از ديگران چه انتظاري ميرفت؟ امام در پاسخ جماعتي که آمده بودند و خواهان فرمان جهاد و جنگ بودند، فرمود: «به خداوند سوگند که دروغ ميگوييد! شما با پدر من که بهتر از من بود، وفا نکرديد! چگونه به من وفادار خواهيد ماند؟! من با چه اطمينان خاطري حرفهاي شما را باور کنم؟ اگر واقعا راست ميگوييد و خواهان جنگ و جهاد هستيد، ميعاد من با شمايان در لشکرگاه مداين. پس همگي به سرعت، راه مداين را در پيش بگيريد!»
امام به خوبي ميدانست که بيوفايي مردم کوفه در مداين آشکار خواهد شد. براي همين هم آنجا را ميعادگاه امتحان وفاداري مردم برگزيد. گروهي همان ابتدا بيوفايي خود را نشان دادند. آنها بهانه آوردند و به عهدشان وفا نکردند؛ همانگونه که پيشتر هم با علي کرده بودند. گروهي نيز به سوي مداين حرکت کردند تا در آنجا و يا در بين راه، بيوفاييهايشان را آشکار سازند و گروهي ديگر به همراه امام به سوي مداين به راه افتادند.
امام به همراه ياران و پيروانش، پس از استراحت کمي در دير عبدالرحمان، از آن جا کوچ کردند. از حمام عمر و دير کعب گذشتند و در يک سحرگاه، در روستاي ساباط فرود آمدند. در همينجا بود که امام تصميم گرفت مردم را بيازمايد؛ زيرا به خوبي ميدانست دستهاي از مردم تندرو که شايعات بياساس پيشنهاد صلح از سوي او به معاويه را باور کرده بودند، قصد جانش را دارند. و نيز شنيده بود که معاويه به اشعث بن قيس کندي، عمرو بن حريث، حجر بن حجر و شبث بن ربعي و دستهاي ديگر از جنگجويان معروف، نامههايي مخفيانه نوشته و از آنها خواسته است که امام را به هلاکت برسانند.
معاويه براي آن جنگجويان نوشته بود: «به هرکس که بتواند حسن را به شهادت برساند، دويست هزار درهم خواهد بخشيد. رياست لشکري از لشکرهاي شام را هم به او خواهم داد. البته يکي از دخترانم را نيز همسر او خواهم کرد.»
براي همين بود که امام حسن هميشه در زير رخت خود درع[۱] و جوشن[۲] به تن ميکرد و به هنگام نماز، با محافظان و ياران صديق خود درصف نماز حاضر ميشد. يک بار حتي گروهي، تيري به سويش رها کرده بودند؛ ولي خوشبختانه آن تير به جوشن تن امام خورده بود و صدمهاي به خود آن حضرت نرسيده بود.
امام در چنين شرايطي، حق داشت که لشکرش را از راههاي مختلف امتحان و
آزمايش کند. صبح دومين روز ورودش به ساباط، دستور داد که مردم را جمع کنند. وقتي همه جمع شدند، امام بر منبر رفت و پس از ستايش خدا و درود و سلام بر رسولالله و علي و فاطمه – پدر و مادرش – فرمود:
«سوگند به الله که آرزوي من اين است که خدا را ستايش کنم و شکرش را به جا آورم. شکر براي اين همه نعمت بيشماري که به ما بخشيده است. دلم ميخواهد که با پند و اندرز، شما مردم را از جهل و گمراهي به راه راست کوچ دهم. اي مردم عراق! بدانيد و آگاه باشيد، آن گونه که من خير و خوبيتان را ميخواهم، شما خود خيرتان را نميخواهيد. پس با من ساز مخالفت مزنيد. خداوند همهي ما را به راه راست هدايت فرمايد و همهي ما را بيامرزد. ان شاء الله…»
امام پس از اين سخنان، از منبر پايين آمد. مردم با حيرت و تشويش به يکديگر نگاه ميکردند. هر يک به ديگري ميگفت: «ازاين سخنان حسن چه فهميدي؟ آيا توانستي بفهمي که حسن از اين سخنانش چه منظوري داشت؟»
گروهي ميگفتند: «اينگونه که از حرفهاي حسن برميآيد، گويا ميل دارد که با حاکمان ستمکار شام آشتي کند و صلح را بين خود و معاويه برقرار سازد و به اين ترتيب، خلافت را به دست بنياميه بسپارد!»
عدهاي هم ميگفتند: «حرفهاي حسن بن علي بوي سازش ميدهد. لابد ميل دارد که امر خلافت را به معاويه واگذارد و خود گوشهنشيني گزيند.!»
گروهي که قلبا مذهب خوارج را داشتند و دوستدار علي و فرزندانش نبودند، بلکه در ظاهر خود را دوستدار اهل بيت نشان ميدادند، ميگفتند: «به خداوند سوگند که اين مرد با اين سخن سازشکارانهاش به راه کفر و شرک قدم گذاشته… و بذر سازش با دشمنان خدا و قرآن را در دل خود کاشته است!»
در همين زمان ناگهان مردي از راه رسيد و با صداي بلند فرياد برآورد: «اي مردم عراق!بدانيد و آگاه باشيد که لشکر عراق از لشکر معاويه شکست سختي خورد و قيس بن سعد به دست سپاهيان شام کشته شد!»
اين خبر که يک شايعه دروغ بود و از سوي معاويه و حاکمان ديگر شام ساخته و پرداخته شده بود، فورا در بين مردم پخش شد. اصل خبر، بر عکس شايعه بود؛ چرا که قيس با سپاهش، لشکر معاويه را به سختي شکست داده بود. معاويه براي آن که رسوايي شکست خود را از مردم بپوشاند، اين شايعه دروغ را ساخته بود. با شنيدن آن يأس و نااميدي بر دل مردم عراق چنگ انداخت و مثل باد خزان باغ دلهاشان را پژمرده و افسرده ساخت. گروهي ناگهان سر به آشوب و شورش برداشتند و گستاخانه به اعتراض و انتقاد از امام معصوم زبان باز کردند. آنها همگي با هم، يکباره به استراحتگاه آنحضرت هجوم بردند، حريم مقدسش را شکستند و غارت کردند و حتي مصلاي[۳] امام را از زير پايش کشيدند و بردند. مردي با خشم وحشيانهاي پيش آمد و با گستاخي تمام، رداي آنحضرت را از دوش مبارکش کشيد و با خود برد. آنها اين کارها را چنان سريع انجام دادند که گويي از پيش در پي فرصتي بودند و فقط بهانهاي ميجستند تا کينه و دشمني قلبيشان را نسبت به فرزند پاک پيامبر نشان دهند. آنها مگر قدر پدرش علي را دانستند که قدر او را بدانند! آنها قدر مجموعهي گل را ندانستند و خزاني ابدي بر دلهايشان چنگ انداخت و خوار و ذليلشان ساخت. خزاني که ديگر بهاري به دنبالش نداشت.
ناگهان ياران نزديک امام و پيروان راستينش بر آن جماعت گستاخ و بيفرهنگ يورش بردند. عدهاي، امام را در ميان گرفتند و از دست شورشيها و آشوبگران نادان نجات بخشيدند. پيش از آنکه آن جماعت خيانتپيشه بتوانند آسيبي به آنحضرت برسانند، او را سوار بر اسبي از ساباط بردند و راه مداين را در پيش گرفتند.
ياران صادق امام ميدانستند که دستهي مخالفان در همه جا و هر لحظه کمين کردهاند تا آنحضرت را به شهادت برسانند. در بين راه مداين، مردي ناگاه از کمينگاه بيرون جست و لگام اسب امام را گرفت.سپس با صدايي بلند و گستاخانه گفت: «اي حسن! پدرت علي بن ابيطالب، مشرک و کافر شد. تو نيز اکنون از خدا برگشتي و کافر شدي!»
آن مرد بدکار و نانجيب که جراح بن سنان نام داشت، پس از گفتن اين سخن، با تيشهي تيزي که در دست داشت، با شدت تمام ضربتي بر ران امام فرود آورد. چنان که ران آن حضرت شکاف خورد و استخوانش هم آسيب ديد. امام در همان حال با زيرکي و رشادت، شمشير خود را در آورد و ضربتي بر آنمرد بدکار زد. آنگاه هر دو، دست در گريبان هم بر زمين افتادند. ياري از ياران امام پيش دويد و تيشه را از دست جراح بن سنان بيرون کشيد. يار ديگري روي او افتاد و بيني او را بريد.سپس آجري سنگين برداشت و با زدن چند ضربه بر سرش، او را کشت و راهي جهنم کرد.
امام را که زخم مهکلي برداشته بود بر سريري[۴] نشاندند و دوباره رو به سوي مداين نهادند. خبر شورش مردم، حملهشان به چادر امام و غارت اموال شخصي آن حضرت و نيز زخمي که برداشته بود، به گوش قيس رسيد. او با دوستانش مشورت کرد و قرار بر اين شد که سپاه را به سوي کوفه برگرداند؛ زيرا قيس دريافت که جان امام در خطر ميباشد و با اين موقعيت، جنگ بيهوده است.
[۱] درع: لباس جنگي که از حلقههاي آهني ميسازند؛ زره.
[۲] جوشن: درع، لباس جنگي.
[۳] مصلا: محل نماز، دراين جا به معني «سجاده» و «جانماز» است.
[۴] سرير: تخت، در اين جا، منظور چيزي مانند برانکار است.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین