اما امام حسن بيدار و هشيار بود. او يک يک توطئه هاي معاويه را در هم ميريخت و نقشه هاي شوم او را يک به يک نقش بر آب ميکرد.
معاويه با آن که در هر گوشه و کنار کشور پهناور اسلامي – که شمال عراق، حجاز، ايران و شامات ميشد – به آزار و اذيت دوستداران اهل بيت ميپرداخت و دستور ميداد که دوستداران اهل بيت را از کارهاي مملکتي، چه کوچک و چه بزرگ بر کنار کنند و خانههاي دوستداران علي را بر سرشان خراب سازند، اما در ظاهر، چنان رفتار ميکرد تا مردم گمان برند که ميانهي امام با او خوب و صميمانه است. او شايعه هايي ميساخت و در آنها به دوستي بين بنيهاشم و بنياميه، حسن و معاويه اشاره ميکرد. اما امام حسن بيدار و هشيار بود. او يک يک توطئه هاي معاويه را در هم ميريخت و نقشه هاي شوم او را يک به يک نقش بر آب ميکرد. مخافلت خود را نسبت به حکومت مستبدانه معاويه چه مستقيم و چه غير مستقيم نشان ميداد هر جا که ياران و فداييان خود فروختهي معاويه را ميديد، زبان به اعتراض ميگشود و کارهاي زشت آنان را گوشزد ميکرد. کمترين ملاحظهاي هم در اين باره از خود نشان نميداد.
معاويه براي آن که مردم ساده دل را بفريبد و آنها را در اين گمان اندازد که ارتباط او با امام حسن و بنيهاشم خوب است، مروان بن حکم – فرماندار مدينه – را پيش عبدالله بن جعفر فرستاد و دختر او را براي يزيد – پسر معاويه – خواستگاري کرد. معاويه خوب ميدانست که اگر اين ازدواج سر بگيرد، نظر مردم به کلي نسبت به او عوض ميشود و پايههاي حکومت بنياميه نيز محکمتر ميشود. عبدالله بن جعفر بدهيهاي زيادي داشت و محتاج بود. مروان بن حکم تصميم گرفت که از اين موضع به سود خود و معاويه بهرهبرداري کند. معاويه به او سفارش کرده بود که او در مورد مهريهي دختر حد و اندازهاي قايل نشود و هر قدر که پدر دختر خواست، به او بدهد. مروان بن حکم با عبدالله بن جعفر صحبت کرد و او به قول داد که اگر دخترش را به ازدواج يزيد درآورد، تمام بدهيهاي او بپردازد و زندگي خوب و شاهانهاي براي او و خانوادهاش ترتيب دهد.
عبدالله بن جعفر در برابر وعدههاي فريبنده ي مروان کمي انديشيد و سپس گفت: «من نميتوانم به تنهايي در امري به اين مهمي نظر بدهم.بايد با بزرگ بنيهاشم، يعني امام حسن مجتبي مشورت کنم!»
مروان مجلس بزرگي آراست. بزرگان بنياميه و بنيهاشم را به آن مجلس فراخواند و جاي حسن بن علي را در صدر مجلس تعيين کرد. وقتي همه جمع شدند و امام حسن نيز در جايگاه خويش نشست، مروان بن حکم که همه چيز را با چشمهاي دنيوياش ميديد و گمان ميکرد که پول و ثروت و مقام، حلال همهي مشکلات است، با اطمينان خاطر از اينکه بنيهاشم تن به اين ازدواج سياسي خواهد داد، پيشنهاد خود را دربارهي خواستگاري از زينب – دختر عبدالله بن جعفر
– براي يزيد بن معاويه، در مجلس مطرح کرد. مروان پيش خود فکر ميکرد: «چه کسي است که آرزو نکند دخترش، عروس خليفه ي کشور اسلامي بشود.»
او در پي طرح پيشنهادش افزود: «بنا به دستور شخص معاويه، پدر دختر ميتواند مهريهي دخترش را هر قدر که ميل دارد، تعيين کند و هيچ مشکل و محدويتي در اين باره وجود ندارد. ضمن آن که معاويه قبول کرده است که همه بدهيهاي عبدالله بن جعفر را بپردازد. همگي بدانيد که اگر اين ازدواج سر بگيرد، صلح و آرامشي هميشگي بين بنياميه و بنيهاشم برقرار خواهد گشت، کينهها و دشمنيها به دوستيها و مهر و صفا تبديل خواهد شد!»
امام حسن که به منظور مروان و توطئه شوم معاويه و حقهي تازه او پي برده بود، به فکر فرورفت و پاسخي نداد. او اجازه داد که مروان بن حکم، همهي کوشش خود را در جهت خواستگاري زينب براي يزيد به کار برد. مروان بن حکم که براي رسيدن به هدف خود خيلي عجله داشت، به خيال خود سکوت مجلس را به موافقت بزرگان بنيهاشم در اين امر تعبي کرد. در نتيجه گستاختر شد و شروع به مداحي يزيد بن معاويه کرد.
– همه ميدانيد که يزيد بن معاويه، جواني رعنا و بيهمتاست، ابرهاي آسمان به برکت وجود او ميبارند و زمين را بارور ميسازند. آري! دختري که با چنين جوان رعنا و پاکي ازدواج کند، افتخاري بزرگ و هميشگي نصيب خود و خاندانش خواهد کرد. اين ازدواج به راستي افتخاري بزرگ است که نصيب اين دختر و نصيب بنيهاشم خواهد شد!
در اين لحظه امام حسن با آرامش و متانتي که فقط از او برميآمد، از جاي برخاست و شروع به صحبت کرد. او با چند جملهي پربار، همهي رشتههاي مروان را پنبه کرد و نيت پليد معاويه و او را در اين خواستگاري سياسي، براي جمع در مجلس فاش ساخت و جواب دندانشکني هم به حرفها و مدحهاي مروان دربارهي يزيد داد.
اي مروان بن حکم! تو گفتي که مهريه ي زينب هر قدر که باشد، معاويه خواهد پذيرفت. دليل اين کار چيست؟ نميداني و مگر يادت رفته است که ما، در ازدواجهايمان از سنت پاک رسولخدا پيروي ميکنيم و هرگز از حدي که رسولخدا براي مهريه تعيين فرموده است، تجاوز نميکنيم؟ رسولخدا مبلغ پانصد درهم براي مهريه تعيين فرموده است، و ما که پيرو سنت آن حضرتيم، مهريهاي از آن بيشتر نه ميدهيم و نه ميگيريم.
امام نگاهي به جمع انداخت و سپس اينگونه ادامه داد:
– مروان! تو مگر نميداني که هرگز سابقه نداشته است، ما بنيهاشميان بدهيهاي خودمان را با مهريهي دخترانمان بپردازيم؟! مگر نميداني که اينکار زشت است و توهين به امر مقدس ازدواج؟!
امام لحظهاي مکث کرد و مروان بن حکم با دهان باز از تعجب به امام چشم دوخت. با شنيدن سخنان اوليهي امام گمان ميکرد که آنحضرت با اصل ازوداج زينب و يزيد مخالفتي ندارد و انتقادش فقط به ميزان مهريه است که نميخواهد بنيهاشم سنتشکني کند و بدعت بدي بگذارد. امام ادامه داد:
– اي مروان بن حکم! اگر نميداني، بدان که اگر دشمني و کينهاي بين بنيهاشم و بنياميه وجود دارد، نه براي مال دنيا که براي حق و خداست. پس به خاطر چنين وعدههاي دنيايي، ما با بنياميه آشتي و صلح نخواهيم کرد. اين که گفتي در اين ازدواج، بيشترين افتخار نصيب بنيهاشم ميشود، حرفي بيهوده و نسجيده و از سر ناداني، کبر و نخوت است. اگر خلافت بر نبوت برتري داشت، حق با تو بود و در آنصورت، بيشترين افتخار نصيب بنيهاشم ميشد؛ اما هم تو ميداني و هم همهي ما ميدانيم که نبوت بر خلافت برتري دارد. آن هم بر خلافتي که به ناحق به بنياميه رسيده است. پس در اين ازوداج، افتخار و عزت نصيب بنياميه ميشود و نه بنيهاشم. در واقع، بنيهاشم حتي عزتش را هم از دست خواهد داد.
امام پس از مکثي کوتاه فرمود: «اين که گفتي باران به خاطر يزيد شرابخوار ميبارد، حرف مضحکي است و مزاحي بيش نيست وباران به خاطر اهل بيت رسولخدا ميبارد. اين را خود معاويه نيز به خوبي ميداند. تو هم ميداني!»
ناگاه همهمه اي در بين جمع مجلس درگرفت. کساني که از سوي بني اميه آمده بودند، با ناراحتي اعتراض کردند. امام دستهايش را بالا برد و آن جمع را به سکوت دعوت کرد. سپس فرمود:
«ما براي زينب، خواستگاري از پيش داشته ايم.ما زينب را به عقد پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آورده ايم.
يکي از زمينهاي زراعتي خودم را در مدينه به عنوان مهريه ي او قرار داده ام. اين مزرعه همان مزرعه اي است که معاويه ميخواست به ده هزار دينار از من بخرد و من نفروختم. بي شک اين مزرعه، نياز زينب و همسرش و همينطور مشکلات خانوادهاش را بر طرف خواهد کرد.»
مروان بن حکم با گوشهاي آويخته و با قلبي شکسته و مأيوس، مهمانان را بدرقه کرد. سپس براي معاويه پيغام فرستاد که در اين خواستگاري سياسي، شکست خورد. اما معاويه از پا ننشست و نقشهاي ديگر کشيد. اين بار شخصي به نام ابنخديج را به خدمت امام فرستاد، تا يکي از دخترها و يا خواهرهاي آنحضرت را براي يزيد خواستگاري کند. ابنخديج به مدينه رفت، به خدمت امام حسن رسيد و اين مطالب را با حضرت در ميان گذاشت. امام بدون آنکه کمترين مخالفت و يا ناراحتي از خودش نشان دهد، با خونسردي تمام فرمود: «ما دخترها و خواهرهاي خودمان را در انتخاب شوهر آزاد ميگذاريم. آنها ميتوانند با هر کسي که بخواهند، ازدواج کنند!»
ابنخديج خوشحال از اينکه اگر دختر امام با اين ازدواج موافق باشد، امام مخالفتي نخواهد کرد، پيش دختر آنحضرت رفت و امر خواستگاري يزيد از او را مطرح کرد. دختر امام در پاسخ ابنخديج گفت: «به خداوند سوگند که اينکار هرگز انجام نخواهد شد؛ زيرا معاويه در بين ما مسلمانان، مثل فرعون است و در رفتار و کردار، از فرعون پيروي ميکند او مردان مؤمن را ميکشد و….»
ابنخديج حيرتزده از اين پاسخ قاطع، نزد امام برگشت و گفت: «اي فرزند رسولخدا! دخترت نه تنها خواستگاري يزيد را نپذيرفت، بلکه از معاويه و يزيد
بد گفت و کارهاي معاويه را به کارهاي فرعون تشبيه کرد. او را پيرو فرعون ناميد!»
امام که دختر خود را به خوبي ميشناخت و ميدانست که او چنين پاسخي به خواستگار يزيد خواهد داد، ابنخديج را پيش دخترش فرستاده بود او ميخواست معاويه و يارانش فکر نکنند که تنها مردان و بنيهاشم هستند که با ازدواج با بنياميه مخالفند. امام به ابنخديج رو کرد. فرمود: «ابنخديج! برو و به معاويه بگو: اي معاويه! از دشمني ما بپرهيز! همچنين به ياد معاويه بياور که رسولخدا فرمود: هر کسي که باخاندان ما دشمني بورزد و آنها را بيازارد، خداوند در روز قيامت او را با تازيانههاي آتشين از حوض کوثر دور خواهد ساخت!
ابنخديج با نااميدي پيش معاويه برگشت و شکست خود را در اين خواستگاري به او خبر داد. معاويه در اين نقشهي شومش هم نتوانست موفقيتي به دست آورد.
يکي از شرطهاي امام در عهدنامه صلح اين بود که معاويه پس از خودش، جانشيني به عنوان خليفه انتخاب نکند و انتخاب خليفهي جديد را بر عهدهي مردم بگذارد. معاويه که همهي عهدها، قولها و شرطهاي عهدنامهي صلح را زير پا نهاده بود، تصميم گرفت که اين شرط مهم را نيز ناديده بگيرد و در يک همهپرسي عمومي،نظر مردم را دربارهي پسرش يزيد بسنجد. در واقع از آنها براي يزيد بيعت بگيرد. البته معاويه اهميتي به نظر و رأي مردم نميداد و بنا به ميل خودش عمل ميکرد. او خواستههاي خود را با خودخواهي به مردم تحميل ميکرد. اما در اين مورد خاص فقط ميخواست در ظاهر هم که شده است،يک همهپرسي تشريفاتي انجام دهد. او اگرچه همهي موانعي را که در سر راه حکومتش وجود داشت، از پيش پا برداشته بود، اما ميدانست که بيعت گرفتن از مردم براي يزيد، کار چنداني آساني نيست و به سادگي انجام نخواهد گرفت. او ميدانست که عدهي زيادي از مردم با اين تصميم او مخالفت خواهند کرد و مهمترين و بزرگترين مانع
هم در برابر اينکار، حسن بن علي و سپس برادرش حسين بن علي و آنگاه دوستداران علي و اهل بيت پيامبر هستند.
معاويه به خوبي ميدانست و آگاه بود که اگر يزيد را به عنوان خليفهي بعد از خودش معرفي کند، پس از مرگش، مردم کمترين توجهي به مقام يزيد نخواهند کرد و او نميتواند مقام خلافت را به طور کامل به دست آورد؛ زيرا يزيد نه سياست، زيرکي و هوشمندي پدرش را داشت و نه با راه و رسم حکومت آشنا بود. او از دوران کودکي، نازپروده بار آمده و کودکي و نوجواني خود را در ناز و نعمت گذرانده بود. همهي کارهايش به وسيلهي نوکران و کلفتهايش انجام ميشد. اکنون نيز جواني عشرتطلب بود که همهي وقتش به سگبازي و شکار و عيش و عشرت با دوستان، مي خوردن و خوشگذارني با شاعران فاسدي ميگذشت که براي استفاده از سفرهي نعمت خانهي معاويه – مرتبا دور و بر او ميپلکيدند. لحظهاي نبود که او با دوستانش بزم عيش و عشرت راه نيندازد. به تنها چيزهايي که هرگز فکر نکرده بود، خلافت، اداي آدمهاي مؤمن را در آوردن، به مسجد رفتن و خوندان نماز ريا مانند پدرش بود. خليفهي مسلمانان يزيد کمترين توجهي به امر مملکتي از خود نشان نميداد. علاقهاي هم به اين کار نداشت. ولي خود را مجبور ميديد که بعد از مرگ پدرش، خلافت رابر عهده بگيرد؛ چون اگر خلافت را از دست ميداد، ديگر هرگز نميتوانست در کاخ زندگي کند؛ غلام و کنيزهاي فراوان داشته باشد، و يا بزم عيش و نوش به راه اندازد. معاويه ميدانست که با وجود شخصيتهاي مانند حسن بن علي و برادرش حسين بن علي، کسي به يزيد توجهي نميکند و او را براي به قدرت رسيدن ياري نميدهد. ازاينرو، او سخت در تلاش بود تا فرزند فاسدش را به کار خلافت علاقهمند سازد و راه و چاه اين کار را به او بياموزد.
معاويه براي رسيدن به اين مقصود، ابتدا مخفيانه نامههايي به چند تن و از جمله عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير، عبدالله بن جعفر و حسين بن علي نوشت و در آن به جانشيني يزيد – بعد از خود – اشاره کرد و نظر آنها را جويا
شد. هر يک از اين افراد جوابهاي تند و دندانشکني به او دادند. جواب حسين بن علي تندتر و دندان شکنتر از جوابهاي ديگر بود. او نوشت:
«اي معاويه، پسر ابوسفيان! از خدا بترس و از جانشين قرار دادن پسرت، يزيد – بعد از خود – بپرهيز! بدان که خداوند همهي رفتار، کردار و گفتار کم و زياد ما را ميبيند و ميشنود و هيچ کاري از ديد خداوند متعال مخفي نيست. خداوند مثل مردم نيست که با کوچکترين شکي که به آنها بردي، دستور به کشتنشان ميدهي و عدهاي را دستگير و در سياهچالها زنداني ميکني! فرزند تو که آرزوي خلافتش را در سر ميپرواني،جواني شرابخوار، سگباز و عشرتطلب است! تو با بيعت گرفتن از مردم براي او، نه تنها حکومت خودت را محکمتر نخواهي کرد، بلکه آن را نابود خواهي ساخت و مردم و دين خدا را از بين خواهي برد.»
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین