۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقاله و تحلیل
  • شناسه : 355
  • 20 آگوست 2011 - 12:58
  • ارسال توسط :
خواستگاری از دختر عبدالله بن جعفر توسط معاویه

خواستگاری از دختر عبدالله بن جعفر توسط معاویه

اما امام حسن بيدار و هشيار بود. او يک يک توطئه ‏هاي معاويه را در هم مي‏ريخت و نقشه‏ هاي شوم او را يک به يک نقش بر آب مي‏کرد.

معاويه با آن که در هر گوشه و کنار کشور پهناور اسلامي – که شمال عراق، حجاز، ايران و شامات مي‏شد – به آزار و اذيت دوستداران اهل بيت مي‏پرداخت و دستور مي‏داد که دوستداران اهل بيت را از کارهاي مملکتي، چه کوچک و چه بزرگ بر کنار کنند و خانه‏هاي دوستداران علي را بر سرشان خراب سازند، اما در ظاهر، چنان رفتار مي‏کرد تا مردم گمان برند که ميانه‏ي امام با او خوب و صميمانه است. او شايعه ‏هايي مي‏ساخت و در آن‏ها به دوستي بين بني‏هاشم و بني‏اميه، حسن و معاويه اشاره مي‏کرد. اما امام حسن بيدار و هشيار بود. او يک يک توطئه ‏هاي معاويه را در هم مي‏ريخت و نقشه‏ هاي شوم او را يک به يک نقش بر آب مي‏کرد. مخافلت خود را نسبت به حکومت مستبدانه معاويه چه مستقيم و چه غير مستقيم نشان مي‏داد هر جا که ياران و فداييان خود فروخته‏ي معاويه را مي‏ديد، زبان به اعتراض مي‏گشود و کارهاي زشت آنان را گوشزد مي‏کرد. کم‏ترين ملاحظه‏اي هم در اين باره از خود نشان نمي‏داد.

معاويه براي آن که مردم ساده ‏دل را بفريبد و آن‏ها را در اين گمان اندازد که ارتباط او با امام حسن و بني‏هاشم خوب است، مروان بن حکم – فرماندار مدينه – را پيش عبدالله بن جعفر فرستاد و دختر او را براي يزيد – پسر معاويه – خواستگاري کرد. معاويه خوب مي‏دانست که اگر اين ازدواج سر بگيرد، نظر مردم به کلي نسبت به او عوض مي‏شود و پايه‏هاي حکومت بني‏اميه نيز محکم‏تر مي‏شود. عبدالله بن جعفر بدهي‏هاي زيادي داشت و محتاج بود. مروان بن حکم تصميم گرفت که از اين موضع به سود خود و معاويه بهره‏برداري کند. معاويه به او سفارش کرده بود که او در مورد مهريه‏ي دختر حد و اندازه‏اي قايل نشود و هر قدر که پدر دختر خواست، به او بدهد. مروان بن حکم با عبدالله بن جعفر صحبت کرد و او به قول داد که اگر دخترش را به ازدواج يزيد درآورد، تمام بدهي‏هاي او بپردازد و زندگي خوب و شاهانه‏اي براي او و خانواده‏اش ترتيب دهد.
عبدالله بن جعفر در برابر وعده‏هاي فريبنده‏ ي مروان کمي انديشيد و سپس گفت: «من نمي‏توانم به تنهايي در امري به اين مهمي نظر بدهم.بايد با بزرگ بني‏هاشم، يعني امام حسن مجتبي مشورت کنم!»
مروان مجلس بزرگي آراست. بزرگان بني‏اميه و بني‏هاشم را به آن مجلس فراخواند و جاي حسن بن علي را در صدر مجلس تعيين کرد. وقتي همه جمع شدند و امام حسن نيز در جايگاه خويش نشست، مروان بن حکم که همه چيز را با چشم‏هاي دنيوي‏اش مي‏ديد و گمان مي‏کرد که پول و ثروت و مقام، حلال همه‏ي مشکلات است، با اطمينان خاطر از اين‏که بني‏هاشم تن به اين ازدواج سياسي خواهد داد، پيشنهاد خود را درباره‏ي خواستگاري از زينب – دختر عبدالله بن جعفر

– براي يزيد بن معاويه، در مجلس مطرح کرد. مروان پيش خود فکر مي‏کرد: «چه کسي است که آرزو نکند دخترش، عروس خليفه‏ ي کشور اسلامي بشود.»
او در پي طرح پيشنهادش افزود: «بنا به دستور شخص معاويه، پدر دختر مي‏تواند مهريه‏ي دخترش را هر قدر که ميل دارد، تعيين کند و هيچ مشکل و محدويتي در اين باره وجود ندارد. ضمن آن که معاويه قبول کرده است که همه بدهي‏هاي عبدالله بن جعفر را بپردازد. همگي بدانيد که اگر اين ازدواج سر بگيرد، صلح و آرامشي هميشگي بين بني‏اميه و بني‏هاشم برقرار خواهد گشت، کينه‏ها و دشمني‏ها به دوستي‏ها و مهر و صفا تبديل خواهد شد!»
امام حسن که به منظور مروان و توطئه شوم معاويه و حقه‏ي تازه او پي برده بود، به فکر فرورفت و پاسخي نداد. او اجازه داد که مروان بن حکم، همه‏ي کوشش خود را در جهت خواستگاري زينب براي يزيد به کار برد. مروان بن حکم که براي رسيدن به هدف خود خيلي عجله داشت، به خيال خود سکوت مجلس را به موافقت بزرگان بني‏هاشم در اين امر تعبي کرد. در نتيجه گستاخ‏تر شد و شروع به مداحي يزيد بن معاويه کرد.
– همه مي‏دانيد که يزيد بن معاويه، جواني رعنا و بي‏همتاست، ابرهاي آسمان به برکت وجود او مي‏بارند و زمين را بارور مي‏سازند. آري! دختري که با چنين جوان رعنا و پاکي ازدواج کند، افتخاري بزرگ و هميشگي نصيب خود و خاندانش خواهد کرد. اين ازدواج به راستي افتخاري بزرگ است که نصيب اين دختر و نصيب بني‏هاشم خواهد شد!
در اين لحظه امام حسن با آرامش و متانتي که فقط از او برمي‏آمد، از جاي برخاست و شروع به صحبت کرد. او با چند جمله‏ي پربار، همه‏ي رشته‏هاي مروان را پنبه کرد و نيت پليد معاويه و او را در اين خواستگاري سياسي، براي جمع در مجلس فاش ساخت و جواب دندان‏شکني هم به حرف‏ها و مدح‏هاي مروان درباره‏ي يزيد داد.
اي مروان بن حکم! تو گفتي که مهريه‏ ي زينب هر قدر که باشد، معاويه خواهد پذيرفت. دليل اين کار چيست؟ نمي‏داني و مگر يادت رفته است که ما، در ازدواج‏هايمان از سنت پاک رسول‏خدا پيروي مي‏کنيم و هرگز از حدي که رسول‏خدا براي مهريه تعيين فرموده است، تجاوز نمي‏کنيم؟ رسول‏خدا مبلغ پانصد درهم براي مهريه تعيين فرموده است، و ما که پيرو سنت آن حضرتيم، مهريه‏اي از آن بيش‏تر نه مي‏دهيم و نه مي‏گيريم.

امام نگاهي به جمع انداخت و سپس اين‏گونه ادامه داد:
– مروان! تو مگر نمي‏داني که هرگز سابقه نداشته است، ما بني‏هاشميان بدهي‏هاي خودمان را با مهريه‏ي دخترانمان بپردازيم؟! مگر نمي‏داني که اين‏کار زشت است و توهين به امر مقدس ازدواج؟!
امام لحظه‏اي مکث کرد و مروان بن حکم با دهان باز از تعجب به امام چشم دوخت. با شنيدن سخنان اوليه‏ي امام گمان مي‏کرد که آن‏حضرت با اصل ازوداج زينب و يزيد مخالفتي ندارد و انتقادش فقط به ميزان مهريه است که نمي‏خواهد بني‏هاشم سنت‏شکني کند و بدعت بدي بگذارد. امام ادامه داد:
– اي مروان بن حکم! اگر نمي‏داني، بدان که اگر دشمني و کينه‏اي بين بني‏هاشم و بني‏اميه وجود دارد، نه براي مال دنيا که براي حق و خداست. پس به خاطر چنين وعده‏هاي دنيايي، ما با بني‏اميه آشتي و صلح نخواهيم کرد. اين که گفتي در اين ازدواج، بيش‏ترين افتخار نصيب بني‏هاشم مي‏شود، حرفي بيهوده و نسجيده و از سر ناداني، کبر و نخوت است. اگر خلافت بر نبوت برتري داشت، حق با تو بود و در آن‏صورت، بيش‏ترين افتخار نصيب بني‏هاشم مي‏شد؛ اما هم تو مي‏داني و هم همه‏ي ما مي‏دانيم که نبوت بر خلافت برتري دارد. آن هم بر خلافتي که به ناحق به بني‏اميه رسيده است. پس در اين ازوداج، افتخار و عزت نصيب بني‏اميه مي‏شود و نه بني‏هاشم. در واقع، بني‏هاشم حتي عزتش را هم از دست خواهد داد.
امام پس از مکثي کوتاه فرمود: «اين که گفتي باران به خاطر يزيد شراب‏خوار مي‏بارد، حرف مضحکي است و مزاحي بيش نيست وباران به خاطر اهل بيت رسول‏خدا مي‏بارد. اين را خود معاويه نيز به خوبي مي‏داند. تو هم مي‏داني!»

ناگاه همهمه ‏اي در بين جمع مجلس درگرفت. کساني که از سوي بني‏ اميه آمده بودند، با ناراحتي اعتراض کردند. امام دست‏هايش را بالا برد و آن جمع را به سکوت دعوت کرد. سپس فرمود:

«ما براي زينب، خواستگاري از پيش داشته‏ ايم.ما زينب را به عقد پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آورده‏ ايم.
يکي از زمين‏هاي زراعتي خودم را در مدينه به عنوان مهريه ‏ي او قرار داده‏ ام. اين مزرعه همان مزرعه‏ اي است که معاويه مي‏خواست به ده هزار دينار از من بخرد و من نفروختم. بي شک اين مزرعه، نياز زينب و همسرش و همين‏طور مشکلات خانواده‏اش را بر طرف خواهد کرد.»
مروان بن حکم با گوش‏هاي آويخته و با قلبي شکسته و مأيوس، مهمانان را بدرقه کرد. سپس براي معاويه پيغام فرستاد که در اين خواستگاري سياسي، شکست خورد. اما معاويه از پا ننشست و نقشه‏اي ديگر کشيد. اين بار شخصي به نام ابن‏خديج را به خدمت امام فرستاد، تا يکي از دخترها و يا خواهرهاي آن‏حضرت را براي يزيد خواستگاري کند. ابن‏خديج به مدينه رفت، به خدمت امام حسن رسيد و اين مطالب را با حضرت در ميان گذاشت. امام بدون آن‏که کم‏ترين مخالفت و يا ناراحتي از خودش نشان دهد، با خونسردي تمام فرمود: «ما دخترها و خواهرهاي خودمان را در انتخاب شوهر آزاد مي‏گذاريم. آن‏ها مي‏توانند با هر کسي که بخواهند، ازدواج کنند!»
ابن‏خديج خوشحال از اين‏که اگر دختر امام با اين ازدواج موافق باشد، امام مخالفتي نخواهد کرد، پيش دختر آن‏حضرت رفت و امر خواستگاري يزيد از او را مطرح کرد. دختر امام در پاسخ ابن‏خديج گفت: «به خداوند سوگند که اين‏کار هرگز انجام نخواهد شد؛ زيرا معاويه در بين ما مسلمانان، مثل فرعون است و در رفتار و کردار، از فرعون پيروي مي‏کند او مردان مؤمن را مي‏کشد و….»
ابن‏خديج حيرتزده از اين پاسخ قاطع، نزد امام برگشت و گفت: «اي فرزند رسول‏خدا! دخترت نه تنها خواستگاري يزيد را نپذيرفت، بلکه از معاويه و يزيد

بد گفت و کارهاي معاويه را به کارهاي فرعون تشبيه کرد. او را پيرو فرعون ناميد!»
امام که دختر خود را به خوبي مي‏شناخت و مي‏دانست که او چنين پاسخي به خواستگار يزيد خواهد داد، ابن‏خديج را پيش دخترش فرستاده بود او مي‏خواست معاويه و يارانش فکر نکنند که تنها مردان و بني‏هاشم هستند که با ازدواج با بني‏اميه مخالفند. امام به ابن‏خديج رو کرد. فرمود: «ابن‏خديج! برو و به معاويه بگو: اي معاويه! از دشمني ما بپرهيز! هم‏چنين به ياد معاويه بياور که رسول‏خدا فرمود: هر کسي که باخاندان ما دشمني بورزد و آن‏ها را بيازارد، خداوند در روز قيامت او را با تازيانه‏هاي آتشين از حوض کوثر دور خواهد ساخت!
ابن‏خديج با نااميدي پيش معاويه برگشت و شکست خود را در اين خواستگاري به او خبر داد. معاويه در اين نقشه‏ي شومش هم نتوانست موفقيتي به دست آورد.
يکي از شرطهاي امام در عهدنامه صلح اين بود که معاويه پس از خودش، جانشيني به عنوان خليفه انتخاب نکند و انتخاب خليفه‏ي جديد را بر عهده‏ي مردم بگذارد. معاويه که همه‏ي عهدها، قول‏ها و شرطهاي عهدنامه‏ي صلح را زير پا نهاده بود، تصميم گرفت که اين شرط مهم را نيز ناديده بگيرد و در يک همه‏پرسي عمومي،نظر مردم را درباره‏ي پسرش يزيد بسنجد. در واقع از آن‏ها براي يزيد بيعت بگيرد. البته معاويه اهميتي به نظر و رأي مردم نمي‏داد و بنا به ميل خودش عمل مي‏کرد. او خواسته‏هاي خود را با خودخواهي به مردم تحميل مي‏کرد. اما در اين مورد خاص فقط مي‏خواست در ظاهر هم که شده است،يک همه‏پرسي تشريفاتي انجام دهد. او اگرچه همه‏ي موانعي را که در سر راه حکومتش وجود داشت، از پيش پا برداشته بود، اما مي‏دانست که بيعت گرفتن از مردم براي يزيد، کار چنداني آساني نيست و به سادگي انجام نخواهد گرفت. او مي‏دانست که عده‏ي زيادي از مردم با اين تصميم او مخالفت خواهند کرد و مهم‏ترين و بزرگترين مانع

هم در برابر اين‏کار، حسن بن علي و سپس برادرش حسين بن علي و آن‏گاه دوستداران علي و اهل بيت پيامبر هستند.
معاويه به خوبي مي‏دانست و آگاه بود که اگر يزيد را به عنوان خليفه‏ي بعد از خودش معرفي کند، پس از مرگش، مردم کم‏ترين توجهي به مقام يزيد نخواهند کرد و او نمي‏تواند مقام خلافت را به طور کامل به دست آورد؛ زيرا يزيد نه سياست، زيرکي و هوشمندي پدرش را داشت و نه با راه و رسم حکومت آشنا بود. او از دوران کودکي، نازپروده بار آمده و کودکي و نوجواني خود را در ناز و نعمت گذرانده بود. همه‏ي کارهايش به وسيله‏ي نوکران و کلفت‏هايش انجام مي‏شد. اکنون نيز جواني عشرت‏طلب بود که همه‏ي وقتش به سگ‏بازي و شکار و عيش و عشرت با دوستان، مي خوردن و خوشگذارني با شاعران فاسدي مي‏گذشت که براي استفاده از سفره‏ي نعمت خانه‏ي معاويه – مرتبا دور و بر او مي‏پلکيدند. لحظه‏اي نبود که او با دوستانش بزم عيش و عشرت راه نيندازد. به تنها چيزهايي که هرگز فکر نکرده بود، خلافت، اداي آدم‏هاي مؤمن را در آوردن، به مسجد رفتن و خوندان نماز ريا مانند پدرش بود. خليفه‏ي مسلمانان يزيد کم‏ترين توجهي به امر مملکتي از خود نشان نمي‏داد. علاقه‏اي هم به اين کار نداشت. ولي خود را مجبور مي‏ديد که بعد از مرگ پدرش، خلافت رابر عهده بگيرد؛ چون اگر خلافت را از دست مي‏داد، ديگر هرگز نمي‏توانست در کاخ زندگي کند؛ غلام و کنيزهاي فراوان داشته باشد، و يا بزم عيش و نوش به راه اندازد. معاويه مي‏دانست که با وجود شخصيت‏هاي مانند حسن بن علي و برادرش حسين بن علي، کسي به يزيد توجهي نمي‏کند و او را براي به قدرت رسيدن ياري نمي‏دهد. ازاين‏رو، او سخت در تلاش بود تا فرزند فاسدش را به کار خلافت علاقه‏مند سازد و راه و چاه اين کار را به او بياموزد.
معاويه براي رسيدن به اين مقصود، ابتدا مخفيانه نامه‏هايي به چند تن و از جمله عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير، عبدالله بن جعفر و حسين بن علي نوشت و در آن به جانشيني يزيد – بعد از خود – اشاره کرد و نظر آن‏ها را جويا

شد. هر يک از اين افراد جواب‏هاي تند و دندان‏شکني به او دادند. جواب حسين بن علي تندتر و دندان شکن‏تر از جواب‏هاي ديگر بود. او نوشت:
«اي معاويه، پسر ابوسفيان! از خدا بترس و از جانشين قرار دادن پسرت، يزيد – بعد از خود – بپرهيز! بدان که خداوند همه‏ي رفتار، کردار و گفتار کم و زياد ما را مي‏بيند و مي‏شنود و هيچ کاري از ديد خداوند متعال مخفي نيست. خداوند مثل مردم نيست که با کوچکترين شکي که به آن‏ها بردي، دستور به کشتنشان مي‏دهي و عده‏اي را دستگير و در سياهچال‏ها زنداني مي‏کني! فرزند تو که آرزوي خلافتش را در سر مي‏پرواني،جواني شراب‏خوار، سگ‏باز و عشرت‏طلب است! تو با بيعت گرفتن از مردم براي او، نه تنها حکومت خودت را محکم‏تر نخواهي کرد، بلکه آن را نابود خواهي ساخت و مردم و دين خدا را از بين خواهي برد.»

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.