پس از قرارداد صلح، امام حسن (عليه السلام) مصلحت را در آن ديد که با ياران و خانواده اش، کوفه را به مقصد مدينه ترک گويد؛ زيرا حس ميکرد که ماندن در کوفه، ديگر به صلاح او و پيروانش نيست. اما اين خبر که او ميخواهد به سوي مدينه حرکت کند، کوفه را غرق در […]
پس از قرارداد صلح، امام حسن (عليه السلام) مصلحت را در آن ديد که با ياران و خانواده اش، کوفه را به مقصد مدينه ترک گويد؛ زيرا حس ميکرد که ماندن در کوفه، ديگر به صلاح او و پيروانش نيست. اما اين خبر که او ميخواهد به سوي مدينه حرکت کند، کوفه را غرق در اندوه و غم کرد. مردم غمگين و نااميد، دسته دسته خدمت امام ميآمدند و ميکوشيدند آنحضرت را از رفتن به مدينه باز دارند. گروهي پيشنهاد ميکردند که دوباره سپاهي فراهم کند و به جنگ با معاويه برخيزد. ميگفتند: «حال که معاويه زيرقول و قرارهايش زده و همه شرطهاي قرارداد صلح را زير پا گذاشته است، اين قرارداد به خودي خود لغو شده به حساب ميآيد و امام بايد دوباره به جنگ با معاويه برخيزد.حق هم دارد. که دست به چنين کاري بزند!»
امام ميدانست که اين حرفها تعارفي بيش نيست. مردم، آن زمان که بايد يارياش ميکردند و ميجنگيدند، يارياش نکردند و نجنگيدند و امامشان را تنها رها کردند. حال که ديگر معاويه بر خر مراد سوار بود و به قدرت کامل دست يافته بود و سپاه امام از هم پاشيده شده بود، حرف از جنگ گفتن، مثل آب در هاون کوبيدن و مشت بر سندان زدن بود.
بسياري از بزرگان کوفه نيز نزد امام آمدند و به آنحضرت پيشنهاد کردند که هم چنان در کوفه بماند. اما امام پيشنهاد هيچکس را نپذيرفت؛ زيرا عزمش را جزم کرده بود که باقي عمر مبارکش را مدينه – شهر جدش – بهسر برد. به اين ترتيب، به همراه برادرش حسين و خانوادهاش و دوستان نزديکش، راه مدينه را در پيش گرفت و کوفه را با همه ي خاطره هاي تلخ و شيرينش، پشت سرگذاشت؛ کوفه را که زماني، شهر عدل و داد و مرکز حکومت علي بود، اما حال جزنامي خشک و خالي از آن نمانده بود.
مردم کوفه، غمگين و ماتم گرفته و با چشمهاي اشکبارشان، امام را تا مسافتي طولاني بدرقه کردند. امام با همهي آنها وادع کرد و آنها را با نگاههاي اشکبار و دلهاي سرشار از غم و حسرت باقي گذاشت. اندکي که از کوفه دور شدند، امام ايستاد. سر برگرداند و نگاهي به پشت سر انداخت و چنين فرمود: «بدرود اي کوفه بدورد اي خانهي يارانم! بدورد!»
مردم مدينه وقتي شنيدند که امام حسن (عليهالسلام) به آنسو ميآيد، با شادي فراوان به استقبالش شتافتند. زن و مرد و جوان و پير و کودک! مردم مدينه چنان استقبال گرمي از حسن کردند که خاطرهي شيرين ورود پيامبر خدا را به آن شهر، دوباره در دلهاي مردم زنده کرد. مردم با بيصبري و با بيقراري، کنار جاده ايستاد و يا نشسته و در انتظار ورود امام بودند….
اشتياق گرم مردم براي ديدن امامشان، چهرهي شهرشان را عوض کرده بود.
مردم دلباخته و مشتاق، براي ديدن امام لحظهها را ميشمردند و انتظار ميکشيدند. انتظار مردم چندان به طول نينجاميد و عاقبت مسافران عزيزشان از راه رسيدند. مردم با مهرباني و صميميتي کمنظير، فرزندان عزيز فاطمه را در آغوش پرمهر و گرمشان فشردند و اشک شوق از ديدگانشان باريدند. مردم مدينه، هم شوق ديدار سيماي نوراني حسن و حسين را در دل داشتند و هم بيصبرانه منتظر بودند تا اتفاقاتي را که در کوفه بر آنحضرت، برادرش و يارانش گذشته بود، از زبان آنها بشنوند. امام براي آنکه آنها را از آن انتظار تلخ بيرون آورد، فرمود: «مردم شريف مدينه، سپاهيان من سستي ورزيدند و بر سر ايمان خويش لرزيدند و ضعف از خود نشان دادند. خيانت بعضي از فرماندهان سپاهم، ديگران را در عزمشان سست کرد و به تدريج پراکندهشان ساخت. حيلههاي معاويه و شايعات بياساس او چنان بين مردم ريشه دوانيد که مردم به دشمني عليه من برخاستند. من مجبور شدم قرارداد صلح را قبول کنم. خير و صلاح امت مسلمان، در همين راهي است که من برگزيدم. چون ديدم که معاويه بر آن است تا بهانهاي بجويد و همهي پيروان علي را از صحنهي خاک بردارد. او موجود خطرناکي است و دشمنياش با پيامبر و پدرم علي، بر هيچ کس پوشيده نيست. پس توکل به خدا داشته باشيد و صبر و بردباري پيشه کنيد تا بهانه به دست دشمن خونخوار ندهيد!»
با آمدن امام به شهر مدينه، گويي که باران رحمت و برکت بر آن شهر باريد، مردم مدينه از زماني که اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) مدينه را ترک گفته بود، تشنهي ديدار خاندان رسولخدا بودند و حال، به آرزويشان رسيده بودند و بوسه بر دستهاي مبارک فرزندان علي و فاطمه ميزدند و خدا را شکر ميگفتند که نعمت ديدار آن دو زادهي زهرا را بر آنان ارزاني داشته است!
امام مدت ده سال در مدينه ماند. مثل معلمي مهربان و پدري دلسوز، مردم را هدايت کرد و پناه ستمديدگان و مظلومان شهر مدينه شد. ده سالي که هر
لحظهاش براي مدينه نعمتي بزرگ بود. دانشپژوهان و تشنگان علم و دانش وقتي شنيدند که امام حسن به شهر آمده است، از هر طرف به سوي آن شهر روانه شدند تا از چشمهي علم و دانش امام، جرعهاي بنوشد و در استفاده از چشمهي بخشنده دانش آنحضرت بکوشند.
مدينه با حضور امام حسن، تبديل به دانشگاهي بزرگ براي تشنگان علم و دانش و اخلاق شد. امام حسن مثل ستارهاي درخشان که از قلب جدش نور گرفته بود، مکتب اسلام را در مدينه روشن کرد. ياران علي از هر طرف به سوي مدينه رهسپار شدند تا زير نظر فرزند مولايشان علي، دوباره گرد هم جمع شوند و با رهبريهاي آن امام، شروع به جنگ سرد عليه معاويه و ستمکاران ديگر بنياميه کنند. کسانيکه در زمان عقد قرارداد صلح، امام را مورد انتقام قرار داده بودند و از صلح با معاويه ناراضي بودند، در مدينه با درس گرفتن از مکتب امام حسن، کمکم پي به اشتباههاي خويش بردند و دانستند که او بعد از علي، امام بر حق است و راهي که او برگزيده، به صلاح امت مسلمان و پيروان راستين علي بوده است.
امام طي ده سال اقامتش در مدينه، شاگردان زيادي تربيت کرد. شاگرداني که هر کدام از آنها بزرگاني شدند و نامشان بر صفحهي جهان پايدار ماند. بسياري از اين شاگردان، از ياران علي و بعضي ديگر از ياران بيرياي امام حسن بودند. بعضي ازاين افراد بعد از امام، برادرش حسين را ياري دادند و لحظهاي از مبارزه با ستم و ستمکاران باز نايستادند؛ از جمله شاگرداني مانند حبيب بن مظاهر که بعدها در کربلا و در رکاب امام حسين (عليهالسلام) به شهادت رسيد. او همچنين از جمله مرداني بود که با علي (عليهالسلام) پيمان بسته بودند که تا لحظهي مرگ با آن حضرت و از پيروان هميشگي او باشند. حبيب کسي بود که تا آخرين نفس در پيمان خود پايدار ماند.
شاگردان و راوياني که در محضر مبارک امام حسن (عليهالسلام) تربيت ميشدند، در
نشر فرهنگ اصيل اسلامي و انديشههاي مولايشان در جامعه اسلامي تلاش ميکردند و دست به افشاگري حيلههاي معاويه و يارانش ميزدند. آنها از ظلم و ستم او انتقاد ميکردند و مردم را به سوي راه حق و راه خدا فراميخواندند.نشر فرهنگ اصيل اسلامي از مهمترين وظيفههاي شاگردان امام حسن بود؛ زيرا معاويه و ياران نابکارش درصدد بودند که فرهنگ اصيل اسلام را تحريف کنند و به پيراهه بکشانند و تهاجم فرهنگي حاکمان اموي – که معاويه در رأس آنها قرار داشت و فرمان ميراند – اين خطر بزرگ را داشت که پس از مدتي، چهرهي واقعي اسلام عوض شود. معاويه ميخواست اسلام را از راهي که پيامبر خدا، علي و ياران راستينشان آن را نشان داده بودند، به بيراهه بکشاند. به همين دليل، امام حسن که از نيت شيطاني معاويه و ديگر حاکمان اموي خبر داشت، دست به مبارزه عليه تهاجم فرهنگي آنها زد و يارانش را همه جا پراکنده ساخت تا سنگرهاي اسلام را در برابر اين تهاجم محکم کنند و مردم را از فتنهها و حيلههاي معاويه آگاه سازند.
معاويه که همهي قدرت و هم و غم خود را براي دگرگون کردن اسلام به کار ميبرد، ميکوشيد تا در بعضي از احکام ديني و آيينهاي اسلامي، تغييراتي به بوجود آورد؛ يا چيزهايي بر آنها بيفزايد و يا چيزهايي از آنها بکاهد تا بتواند آنطور که دلش ميخواهد، حکومت کند و زمينه را براي حکومت ظالمانهي فرزندش يزيد آماده کند. مثلا در زمان خلافتش، مدت چهل روز در نماز جمعه، صلوات و درود بر پيامبرخدا را ناديده گرفت و يادي از پيامبر به ميان نياورد. او قصد داشت. به اين وسيله، ياد پيامبرخدا را از دلها بزدايد و اسلام دلخواه خود را در جامعه پياده کند. وقتي بعضي از نزديکانش از او پرسيدند: «چرا صلوات بر پيامبر خدا را از نماز جمعه حذف کردي؟»
او اين پاسخ گستاخانه را بر زبان ناپاکش جاري کرد: «به اين جهت نام پيامبر را بر زبان جاري نکردم تا اهل بيت او در بين مردم، بزرگ و ارجمند نشوند و رفته رفته، ارج و منزلتشان را از دست بدهند!»
معاويه ميدانست که وقتي در هر نماز جمعه و نماز جماعت، نام پيامبر را در حضور مردم ميبرد، مردم بيشتر به ياد حقانيت علي و حسن ميافتند و اين انديشه که: «معاويه با فريب و نيرنگ بر اين مقام تکيه زده است!» در سرشان پيدا ميشود. براي همين بود که تصميم گرفت نام پيامبر را در نمازهاي جمعه حذف کند.
معاويه همچنين ربا را در معاملههاي مردم جايز اعلام کرد. در حالي که همهي مردم ميدانستند پيامبر بارها و بارها دربارهي حرام بودن ريا سخن گفته بود. ابودرداء که قاضي شهر دمشق بود، وقتي خبر جايز شمردن ربا را از سوي معاويه شنيد، با خشم پيش او رفت و گفت: «اي معاويه! شنيدهام که گفتهاي ربا از نظر اسلام مانعي ندارد!»
معاويه با خونسردي و گستاخي تمام گفت: «آري! درست شنيدهاي. همينطور گفتهام!»
ابودردا در حالي که از شدت خشم به خود ميپيچيد، خطاب به معاويه گفت: «چه طور جرأت کردي چنين سخني بگويي، در حاليکه من بارها و بارها از زبان مبارک پيامبر اسلام شنيدم که مردم را از ربا ميترساند و ميفرمود: ربا عمل نادرستي است و سودي که از طريق ربا به دست آيد، حرام است!»
معاويه پوزخندي زد و بدون کمترين اعتنايي به اعتراض ابودردا از او دور شد. ابودردا وقتي چنين ديد، از مقام خود استعفا داد و به سوي مدينه رهسپار شد تا به مولايش حسن بپيوندد. هنگام حرکت از دمشق، وقتي مردم علت استعفايش را جويا شدند گفت: «ديگر دليلي براي کار کردن در دستگاه ظالمانهي معاويه نميبينم. زيرا او فرمانهاي رسولخدا را زير پا ميگذارد و آيينهاي اسلامي را بنا به سليقه و روش کافرانهي خود تفسير و تعبير ميکند. اگر در دستگاه او کار کنم، در حقيقت به هدفهاي مستبدانه و ملحدانهي او کمک کردهام. بنابراين، صلاح را در اين ديدم که استعفا بدهم و به سوي مولايم امام حسن بروم!»
ازديگر کارهاي خود سرانهاي که از معاويه سر زد، تغيير دادن بعضي از
احکام حج بود. مثلا به هنگام احرام، عطرهاي خوشبو استفاده ميکرد؛ در حالي که چنين کاري به هنگام احرام، به هيچ وجه جايز نيست. همچنين در نماز عيد فطر و عيد قربان، اذان و اقامه خواند؛ در حالي که همهي مؤمنان ميدانستند که پيامبر تأکيد فرموده بود: «خواندن اقامه و اذان در نمازهاي عيدفطر و عيد قربان لازم نيست و نبايد خوانده شوند.»
معاويه همچنين خطبههاي نماز عيد فطر را بر خلاف سنت رسولخدا، پيش از نماز خواند و اين روش را همچنان ادامه داد. پيامبر و جانشين بر حق او حضرت علي (ع)، معتقد بودند: «کسي که امير و حاکم مردم ميشود، بايد زندگي سادهاي داشته باشد. و لباسهايي بپوشد که ديگر مردم به تن ميکند.» خليفههاي اول و دوم – ابوبکر و عمر – نيز به همين روش رفتار ميکردند. اما معاويه نه تنها زندگي شاهانهاي داشت، بلکه لباسهاي حرير – که براي مردان حرام بود – اشرافي و گرانقيمت ميپوشيد و در ظرفهاي طلا و نقره آب مينوشيد و غذا ميخورد؛ در صورتي که هر دوي اين اعمال از سوي رسولاکرم به شدت نهي شده بود.
معاويه علاوه بر اينها، کساني را با کيسههاي زر و سيم ميفريفت تا حديثهاي پيامبر خدا را تغيير دهند. و حديثهاي ديگري به وجود آوردند. براي اينکار دانشمندان، اديبان و نويسندگان زيادي را هم اجير کرده بود. آنها حديثهايي را هم که دربارهي علي (عليهالسلام)و اهل بيت باقي مانده بود، تغيير ميدادند و يا کمرنگ ميکردند. معاويه در نامههايي به اميران خود و فروختهاي که خود بر سر مقامها گماشته بود، مينوشت که نسبت به تغيير حديثها و ساختن و پرداختن حديثهاي جديد و جعلي، همهي سعي و تلاششان را به کار گيرند. در نامهاي به آنها نوشت:
«همهي راويان و شاعراني را که طرفدار عثمانند و دربارهي او شعر ميسرايند و سخن ميگويند، شناسايي کنيد و آنها را فرابخوانيد و احترامشان کنيد و هر چه
خواستند، به آنها بدهيد و از نظر مال و ثروت بينيازشان کنيد. در بين مردم از آنها به خوبي و بزرگي و بااحترام ياد کنيد تا ارجمند و محبوب شوند. از هر تبليغي که براي محبوبيت آنها در بين مردم لازم است، استفاده کنيد تا حرفهايشان مورد قبول قلبهاي مردم واقع شود. نام اين راويان، شاعران و همينطور روايتها و حديثهايي را که دربارهي عثمان و پدر من و خود من نقل ميکند – همه را – بنويسيد و براي من بفرستيد.»
اينگونه راويان خدانشناسي که فقط به خاطر جاه، مقام و مال دنيا کار ميکردند و براي بهدست آوردن آرزوهاي پست دنيوي دست به اين کار زشت ميزدند، کمکم به سوي معاويه جذب شدند و با نوشتن روايتها و ساختن حديثهاي جعلي و ساختگي دربارهي عثمان و ابوسفيان و معاويه، ثروتهاي هنگفت و کلاني به دست آوردند. ديگران نيز وقتي ديدند که اينکار ثروت بادآوردهاي با خود به همراه دارد، به آنها پيوستند و اينکار در همه جا فراگير شد و تا مدت زيادي به دستور معاويه ادامه يافت؛ به طوري که روايتها و حديثهاي جعلي مربوط به عثمان آن قدر زياد شد که خود معاويه هم به بيم و هراس افتاد و فکر کرد: «مبادا مردم به قلابي بودند اين روايتها و حديثها پيببرند!»
براي همين به گويندگان، نويسندگان و شاعران خود فروختهاش دستور داد تا دربارهي ابوبکر، عمر و ديگر صحابهي پيامبر نيز حديثهايي بسازند و بنويسند. او در نامهاي به نويسندگان، گويندگان و سازندگان اين حديثها و روايتهاي دروغين و ساختگي نوشت:
«هر حديثي که دربارهي ابوتراب[۱] ديديد و شنيديد، حديثي دربارهي رد آن بسازيد. مبادا حديثي را از قلم بيندازيد و حديثي در رد آن نسازند!»
طبق اين فرمان معاويه، نويسندگان و گويندگان شيطانصفت، دست به کار شدند و حديثهاي قلابي زيادي در رد حديثهايي که از زبان پيامبر خدا درباره علي (عليهالسلام) مانده بود، ساختند. هم چنين در رد حديثهايي که براي حسن و حسين و ديگر اهل بيت پيامبر وجود داشت، چنين کردند. مثلا در برابر اين حديث
معروف پيامبر که فرموده بود: «حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتند!»
اين حديث جعلي را دربارهي عمر و ابوبکر ساختند: «ابوبکر و عمر دو سرور جوانان بهشتند![۲] .
و نيز اين حديث جعلي را دربارهي عثمان ساختند که: «ملائک از عثمان حيا ميکنند!»
معاويه با همه تلاشي که براي از بين بردن سنت پيامبر و گوشهگير ساختن اهل بيت کرد، نتوانست موفقيت چشمگيري به دست آورد؛ زيرا امام حسن چنان روزهايي را پيشبيني ميکرد و ميدانست که معاويه با شخصيت خبيثي که دارد، دست به چنين کارهاي خطرناک، زشت و خيانتکارانهاي خواهد زد. براي همين، در مدينه به کمک ياران راستينش در برابر چنين حرکتهايي به شدت مقاومت نشان داد و مردم را با سخنان پربار خود – در برابر آن توطئهها – بيمه ساخت. او با آن بيان زيبا و رسايش، تاثير شگفتي بر قلبهاي مردم گذاشت؛ به طوريکه به تدريج و به مرور زمان، مردم مسلمان دانستند و دريافتند که احکام درست ديني و مسايل فقه اسلام را فقط از زبان فززندان عزيز پيامبر در مدينه ميتوان آموخت؛ يعني در مکتب امام حسن مجتبي و برادرش حسين.
امام حسن لحظهاي آرام و قرار نداشت. روز و شب تلاش ميکرد. او کساني را به شهرهاي مختلف ميفرستاد تا به کارهاي مردم رسيدگي کنند و آنها را از توطئههاي شوم معاويه و ديگر حکام اموي آگاه سازند. معاويه وقتي ديد که نميتواند بين خود وامام حسن و ياران علي جنگي راه بيندازد و آنها را قلع و قمع کند، تصميم گرفت تا از طريق بياعتبار ساختن حديثهاي باقيمانده از رسولخدا و ساختن و پرداختن حديثهاي جعلي جديد، اهل بيت را در بين مردم خوار و ذليل گرداند و بنياميه را گرامي و عزيز بدارد؛ اما به ياري خدا و با تلاشهاي شبانهروزي امام حسن و ياران صديقش، او نتوانست کاري از پيش ببرد و هم چنان مثل سابق، از وجود شريف آنحضرت در مدينه ترس و وحشت داشت. او همواره در پي فرصتي بود تا بتواند آنحضرت را به شهادت برساند.
معاويه به خوبي ميدانست که تا وقتي حسن زنده است، حکومت پوشالي او در معرض خطر سقوط قرار دارد. براي همين، نقشهي قتل آنحضرت را ميکشيد و به دنبال فرصتي بود تا نقشهي شومش را جامهي عمل بپوشاند. غافل از اينکه با شهادت امام حسن، افکار بلند و پربار آنحضرت در قلبهاي مردم زنده ميماند و حسين، برادر حسن، راه او را دنبال خواهد کرد؛ چندان که سد راه او در رسيدن به هدفهاي نفساني و آرزوهاي شيطاني و خار چشم او و ديگر حکام اموي خواهد شد!
امام علاوه بر آموزش و پرورش مردم و آموختن علم و دانش و مسايل مذهبي و فقهي به آنها، طوري در بين مردم زندگي ميکرد که عزيز دلهاي مردم و محبوب مؤمنان شده بود. اين محبوبيت روز به روز افزايش مييافت. امام در انجام کارهاي نيک و خداپسندانه سرمشق مردم بود. امام با وجود کارهاي زيادي که داشت و هيچ فرصتي براي او باقي نميگذاشتند، اما از هيچيک از وظيفههاي که خود در برابر خانواده و مردمش غافل نميشد. حتي به حرفهاي نيازمندي که از در خانهاش ميگذشت و از او درخواست کمک ميکرد، با دقت تمام گوش ميداد و آنگاه نيازش را بيش از آنچه درخواست کرده بود، برآورده ميساخت. مهرباني و خوشرويي آن حضرت،سيماي مهربان و همواره متبسم پيامبر گرامي اسلام را در قلبهاي مردم زنده ميکرد. به راستي هم امام حسن مثل جدش رسولخدا بود و هم چون او زندگي ميکرد و راه و روش او را در زندگي به کار ميبست.هرگز فقيري از در خانهي او بادست خالي برنميگشت. آنحضرت در بخشندگي، مهرباني و دستگيري از مستمندان و نيازمندان، زبانزد خاص و عام شده بود.
روزي از آنحضرت پرسيدند: «اي حسن بن علي! چهطور است که هيچ نيازمندي، نااميد از در خانهات بر نميگردد؟»
امام در پاسخ فرمود: «همهي ما به نوعي نيازمند و مستمنديم. من هم مانند ديگران، نيازمند درگاه خدايم. همانگونه که من ميل ندارم از درگاه خداوند
نااميد و دست خالي برگردم، دلم نميخواهد نيازمندي را نااميد و دست خالي از در خانهام برگردانم. خداوند اين همه نعمت به ما عطا فرموده است. پس بر ماست که از اين نعمتها به ديگران هم ببخشيم. من هميشه ميترسم و بيم دارم که اگر نياز نيازمندي را برآورده نکنم و او دست خالي از در خانهام برود، خداوند هم مرا دست خالي از درگاهش براند!»
و آنگاه افزود: «انسان وقتي جوانمرد است که مورد سؤال و درخواست واقع شود و از او نيازي طلب شود. اين سعادتي است براي انسان که بتواند نياز نيازمندي را برآورده سازد. خداوند به بندگان بخشندهاش بهشت را وعده داده است و براي بخيلان،جهنم را آماده ساخته است. آن کس که داشته باشد و دست بخشنده نداشته باشد و نياز نيازمندي را برآورده نکند، نه مسلمان است و نه از ما.»
و باز فرمود: «وقتي کسي، نيازش را پيش ما ميآورد و ما آن را برآورده ميکنيم، بايد خدا را شکر کنيم و سپاس بگوييم و از آن نيازمند هم متشکر باشيم که ما را شايستهي اين کار خير و بذل و بخشش قرار داده است. بدانيد که بخشش و خير واقعي آن است که بدون سؤال و درخواست فرد نيازمند باشد. چون آنچه را که پس از درخواست نيازمند به او ميدهي، آن بخشش را در برابر آبروي او پرداختهاي!»
امام با اين همه بخشندگي، اما همواره نيازمندان را نيز پند ميداد که جز در موارد مهم و حياتي، دست نياز به سوي ديگران دراز نکنند و آبرويشان را با اين کار نريزند او ميفرمود: «براي مسلمان، درخواست کمک شايسته نيست، جز در سه حالت: بدهکاري سنگين؛ فقري که انسان را به خاک مذلت بنشاند؛ پرداختت خونبها و يا بدهکاري که انسان در پرداخت آن درمانده باشد و جز با کمک ديگران، نتواند مشکل خود را حل کند!»
امام در مورد هديه گرفتن و هديه دادن ميفرمود: «وقتي کسي هديهاي به شما ميدهد، بکوشيد با هديهاي گرانبهاتر و با ارزشمندتر، کار او را جبران کنيد! نيکي را با
نيکي بيشتر پاسخ دهيد!
همهي رفتار و کردار و گفتار امام، سرمشقي بزرگ براي مسلمانان بود. وقتي به نماز ميايستاد، بند بدن بدنش ميلرزيد.وقتي حرف از مرگ و روز قيامت به ميان ميآمد، به شدت ميگريست. وقتي براي برگزاري نماز وضو ميگرفت، بندهاي استخوانشان به هم ميخورد و رنگ از چهرهي مبارکش ميپريد. وقتي علت تغيير حالش را ميپرسيدند، ميفرمود: «وقتي انسان در برابر پيشگاه خداوند بزرگ ميايستد، بايد همينطور بشود. بايد رنگش بپرد و از خوف پروردگار بگريد!»
امام به شدت فروتن و متواضع بود و هيچوقت بر کسي فخر نميفروخت و تکبر نميورزيد. حتي با گدايان و بيچارگان بر سر يک سفره مينشت و غذا ميخورد. يکبار که سواره از جايي ميگذشت، جمعي از تنگدستان و فقيران را ديد که بر زمين نشسته بودند و زيراندازي هم نداشتند. تابستان بود. هوا گرم بود. آن مستمندان در زير سايهي درختي روي زمين نشسته بودند و تکههاي نان خشکي را که در پيش رو داشتند، ميجويدند. امام خواست بگذرد و برود، اما حس کرد که اگر اين کار را بکند، ممکن است دل آن مستندان از او بشکند و گمان برند که او به خاطر فقرشان دور شد و کسر شأن خود دانست که به آنها نزديک شود. اين بود که مرکبش را به سوي آنان راند. وقتي جلوتر رفت، به آنها سلام کرد و آنها به او تعارف کردند که از مرکب پايين بيا و در کنار ما بنشين و نان بخور!
امام تعارف صميمانه و صادقانهي آنها را پذيرفت. از مرکبش پياده شد و رفت و در کنار آنها نشست. آنها گفتند: «اي پسر دختر رسولخدا! بفرما و با ما صبحانه بخور!»
هر چند که از وقت صبحانه گذشته بود و امام ميلي هم به خوردن نداشت، اما دعوت آنها را پذيرفت و تکه نان خشکي را برداشت و شروع به خوردن کرد. سپس اين آيه را خواند: «ان الله لايحب المستکبرين.»[۳] .
امام درست مثل آن مستمندان بيچاره روي خاک نشست و با آنها نان خشک
خورد. پس از خوردن صبحانه، آنها را به خانهاش دعوت کرد و از آنها خواست که براي صرف ناهار در خانهاش بمانند. آنها هم دعوت امام را پذيرفتند و براي ناهار ماندند. امام در خانه از آنها به گرمي پذيرايي کرد. سپس به همهي آنها لباس و پول کافي داد. وقتي همهي آنها خرسند، راضي و خشنود از خانهي امام بيرون رفتند، امام رو به نزديکانش کرد و فرمود: «به راستي که کار آنها بسيار برتر و بزرگتر از کار من بود. زيرا آنها مرا به همهي آنچه که داشتند، دعوت کردند و به غير از آن چند تکه نان، چيز ديگري نداشتند. ولي ما بيش از آنچه که به آنها بخشيديم، باز هم داريم. پس با اين حساب، کار آنها ايثار است و کار ما نيست!»
[۱] ابوتراب از لقبهاي حضرت علي (عليهالسلام) است و معاويه همواره آنحضرت را ابوتراب ميناميد.
[۲] همينطور که از حديث جعلي برميآيد نويسندگان و گويندگان اينگونه احاديث براي تغيير حديثها زحمت چنداني نميکشيدند و هنري به خرج نميدادند. چرا که گاه با تغيير اسمها،حديث خود به خود مخدوش ميشد. مثلا در همين حديث با جايگزيني اسمهاي جعلي به جاي اسمهاي اصلي،دم خروس به خوبي پيداست؛ زيرا پيامبر زماني اين حرف را زده است که حسن و حسين، کودک و نوجوان بودهاند و طبيعي نيست که پيامبر به ابوبکر و عمر، «جوانان» بگويد.
[۳] به درستيکه خداوند، مستکبران را دوست نميدارد (قسمتي از آيهي ۲۳، سورهي نحل).
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین