۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » سیره ی امام مجتبی علیه السلام
  • شناسه : 351
  • 20 آگوست 2011 - 12:29
  • ارسال توسط :
پذیرش صلحنامه و حرکت به سوی مدینه

پذیرش صلحنامه و حرکت به سوی مدینه

پس از قرارداد صلح، امام حسن (عليه‏ السلام) مصلحت را در آن ديد که با ياران و خانواده‏ اش، کوفه را به مقصد مدينه ترک گويد؛ زيرا حس مي‏کرد که ماندن در کوفه، ديگر به صلاح او و پيروانش نيست. اما اين خبر که او مي‏خواهد به سوي مدينه حرکت کند، کوفه را غرق در […]

پس از قرارداد صلح، امام حسن (عليه‏ السلام) مصلحت را در آن ديد که با ياران و خانواده‏ اش، کوفه را به مقصد مدينه ترک گويد؛ زيرا حس مي‏کرد که ماندن در کوفه، ديگر به صلاح او و پيروانش نيست. اما اين خبر که او مي‏خواهد به سوي مدينه حرکت کند، کوفه را غرق در اندوه و غم کرد. مردم غمگين و نااميد، دسته دسته خدمت امام مي‏آمدند و مي‏کوشيدند آن‏حضرت را از رفتن به مدينه باز دارند. گروهي پيشنهاد مي‏کردند که دوباره سپاهي فراهم کند و به جنگ با معاويه برخيزد. مي‏گفتند: «حال که معاويه زيرقول و قرارهايش زده و همه شرطهاي قرارداد صلح را زير پا گذاشته است، اين قرارداد به خودي خود لغو شده به حساب مي‏آيد و امام بايد دوباره به جنگ با معاويه برخيزد.حق هم دارد. که دست به چنين کاري بزند!»

 

 

امام مي‏دانست که اين حرف‏ها تعارفي بيش نيست. مردم، آن زمان که بايد ياري‏اش مي‏کردند و مي‏جنگيدند، ياري‏اش نکردند و نجنگيدند و امامشان را تنها رها کردند. حال که ديگر معاويه بر خر مراد سوار بود و به قدرت کامل دست يافته بود و سپاه امام از هم پاشيده شده بود، حرف از جنگ گفتن، مثل آب در هاون کوبيدن و مشت بر سندان زدن بود.
بسياري از بزرگان کوفه نيز نزد امام آمدند و به آن‏حضرت پيشنهاد کردند که هم چنان در کوفه بماند. اما امام پيشنهاد هيچ‏کس را نپذيرفت؛ زيرا عزمش را جزم کرده بود که باقي عمر مبارکش را مدينه – شهر جدش – به‏سر برد. به اين ترتيب، به همراه برادرش حسين و خانواده‏اش و دوستان نزديکش، راه مدينه را در پيش گرفت و کوفه را با همه‏ ي خاطره‏ هاي تلخ و شيرينش، پشت سرگذاشت؛ کوفه را که زماني، شهر عدل و داد و مرکز حکومت علي بود، اما حال جزنامي خشک و خالي از آن نمانده بود.
مردم کوفه، غمگين و ماتم گرفته و با چشم‏هاي اشکبارشان، امام را تا مسافتي طولاني بدرقه کردند. امام با همه‏ي آن‏ها وادع کرد و آن‏ها را با نگاه‏هاي اشکبار و دل‏هاي سرشار از غم و حسرت باقي گذاشت. اندکي که از کوفه دور شدند، امام ايستاد. سر برگرداند و نگاهي به پشت سر انداخت و چنين فرمود: «بدرود اي کوفه بدورد اي خانه‏ي يارانم! بدورد!»
مردم مدينه وقتي شنيدند که امام حسن (عليه‏السلام) به آن‏سو مي‏آيد، با شادي فراوان به استقبالش شتافتند. زن و مرد و جوان و پير و کودک! مردم مدينه چنان استقبال گرمي از حسن کردند که خاطره‏ي شيرين ورود پيامبر خدا را به آن شهر، دوباره در دل‏هاي مردم زنده کرد. مردم با بي‏صبري و با بي‏قراري، کنار جاده ايستاد و يا نشسته و در انتظار ورود امام بودند….
اشتياق گرم مردم براي ديدن امامشان، چهره‏ي شهرشان را عوض کرده بود.
مردم دلباخته و مشتاق، براي ديدن امام لحظه‏ها را مي‏شمردند و انتظار مي‏کشيدند. انتظار مردم چندان به طول نينجاميد و عاقبت مسافران عزيزشان از راه رسيدند. مردم با مهرباني و صميميتي کم‏نظير، فرزندان عزيز فاطمه را در آغوش پرمهر و گرمشان فشردند و اشک شوق از ديدگانشان باريدند. مردم مدينه، هم شوق ديدار سيماي نوراني حسن و حسين را در دل داشتند و هم بي‏صبرانه منتظر بودند تا اتفاقاتي را که در کوفه بر آن‏حضرت، برادرش و يارانش گذشته بود، از زبان آن‏ها بشنوند. امام براي آن‏که آن‏ها را از آن انتظار تلخ بيرون آورد، فرمود: «مردم شريف مدينه، سپاهيان من سستي ورزيدند و بر سر ايمان خويش لرزيدند و ضعف از خود نشان دادند. خيانت بعضي از فرماندهان سپاهم، ديگران را در عزمشان سست کرد و به تدريج پراکنده‏شان ساخت. حيله‏هاي معاويه و شايعات بي‏اساس او چنان بين مردم ريشه دوانيد که مردم به دشمني عليه من برخاستند. من مجبور شدم قرارداد صلح را قبول کنم. خير و صلاح امت مسلمان، در همين راهي است که من برگزيدم. چون ديدم که معاويه بر آن است تا بهانه‏اي بجويد و همه‏ي پيروان علي را از صحنه‏ي خاک بردارد. او موجود خطرناکي است و دشمني‏اش با پيامبر و پدرم علي، بر هيچ کس پوشيده نيست. پس توکل به خدا داشته باشيد و صبر و بردباري پيشه کنيد تا بهانه به دست دشمن خونخوار ندهيد!»
با آمدن امام به شهر مدينه، گويي که باران رحمت و برکت بر آن شهر باريد، مردم مدينه از زماني که اميرالمؤمنين علي (عليه‏السلام) مدينه را ترک گفته بود، تشنه‏ي ديدار خاندان رسول‏خدا بودند و حال، به آرزويشان رسيده بودند و بوسه بر دست‏هاي مبارک فرزندان علي و فاطمه مي‏زدند و خدا را شکر مي‏گفتند که نعمت ديدار آن دو زاده‏ي زهرا را بر آنان ارزاني داشته است!
امام مدت ده سال در مدينه ماند. مثل معلمي مهربان و پدري دلسوز، مردم را هدايت کرد و پناه ستمديدگان و مظلومان شهر مدينه شد. ده سالي که هر
لحظه‏اش براي مدينه نعمتي بزرگ بود. دانش‏پژوهان و تشنگان علم و دانش وقتي شنيدند که امام حسن به شهر آمده است، از هر طرف به سوي آن شهر روانه شدند تا از چشمه‏ي علم و دانش امام، جرعه‏اي بنوشد و در استفاده از چشمه‏ي بخشنده دانش آن‏حضرت بکوشند.
مدينه با حضور امام حسن، تبديل به دانشگاهي بزرگ براي تشنگان علم و دانش و اخلاق شد. امام حسن مثل ستاره‏اي درخشان که از قلب جدش نور گرفته بود، مکتب اسلام را در مدينه روشن کرد. ياران علي از هر طرف به سوي مدينه رهسپار شدند تا زير نظر فرزند مولايشان علي، دوباره گرد هم جمع شوند و با رهبري‏هاي آن امام، شروع به جنگ سرد عليه معاويه و ستمکاران ديگر بني‏اميه کنند. کساني‏که در زمان عقد قرارداد صلح، امام را مورد انتقام قرار داده بودند و از صلح با معاويه ناراضي بودند، در مدينه با درس گرفتن از مکتب امام حسن، کم‏کم پي به اشتباه‏هاي خويش بردند و دانستند که او بعد از علي، امام بر حق است و راهي که او برگزيده، به صلاح امت مسلمان و پيروان راستين علي بوده است.
امام طي ده سال اقامتش در مدينه، شاگردان زيادي تربيت کرد. شاگرداني که هر کدام از آن‏ها بزرگاني شدند و نامشان بر صفحه‏ي جهان پايدار ماند. بسياري از اين شاگردان، از ياران علي و بعضي ديگر از ياران بي‏رياي امام حسن بودند. بعضي ازاين افراد بعد از امام، برادرش حسين را ياري دادند و لحظه‏اي از مبارزه با ستم و ستمکاران باز نايستادند؛ از جمله شاگرداني مانند حبيب بن مظاهر که بعدها در کربلا و در رکاب امام حسين (عليه‏السلام) به شهادت رسيد. او هم‏چنين از جمله مرداني بود که با علي (عليه‏السلام) پيمان بسته بودند که تا لحظه‏ي مرگ با آن حضرت و از پيروان هميشگي او باشند. حبيب کسي بود که تا آخرين نفس در پيمان خود پايدار ماند.
شاگردان و راوياني که در محضر مبارک امام حسن (عليه‏السلام) تربيت مي‏شدند، در

نشر فرهنگ اصيل اسلامي و انديشه‏هاي مولايشان در جامعه اسلامي تلاش مي‏کردند و دست به افشاگري حيله‏هاي معاويه و يارانش مي‏زدند. آن‏ها از ظلم و ستم او انتقاد مي‏کردند و مردم را به سوي راه حق و راه خدا فرامي‏خواندند.نشر فرهنگ اصيل اسلامي از مهم‏ترين وظيفه‏هاي شاگردان امام حسن بود؛ زيرا معاويه و ياران نابکارش درصدد بودند که فرهنگ اصيل اسلام را تحريف کنند و به پيراهه بکشانند و تهاجم فرهنگي حاکمان اموي – که معاويه در رأس آن‏ها قرار داشت و فرمان مي‏راند – اين خطر بزرگ را داشت که پس از مدتي، چهره‏ي واقعي اسلام عوض شود. معاويه مي‏خواست اسلام را از راهي که پيامبر خدا، علي و ياران راستينشان آن را نشان داده بودند، به بيراهه بکشاند. به همين دليل، امام حسن که از نيت شيطاني معاويه و ديگر حاکمان اموي خبر داشت، دست به مبارزه عليه تهاجم فرهنگي آن‏ها زد و يارانش را همه جا پراکنده ساخت تا سنگرهاي اسلام را در برابر اين تهاجم محکم کنند و مردم را از فتنه‏ها و حيله‏هاي معاويه آگاه سازند.
معاويه که همه‏ي قدرت و هم و غم خود را براي دگرگون کردن اسلام به کار مي‏برد، مي‏کوشيد تا در بعضي از احکام ديني و آيين‏هاي اسلامي، تغييراتي به بوجود آورد؛ يا چيزهايي بر آن‏ها بيفزايد و يا چيزهايي از آن‏ها بکاهد تا بتواند آن‏طور که دلش مي‏خواهد، حکومت کند و زمينه را براي حکومت ظالمانه‏ي فرزندش يزيد آماده کند. مثلا در زمان خلافتش، مدت چهل روز در نماز جمعه، صلوات و درود بر پيامبرخدا را ناديده گرفت و يادي از پيامبر به ميان نياورد. او قصد داشت. به اين وسيله، ياد پيامبرخدا را از دل‏ها بزدايد و اسلام دلخواه خود را در جامعه پياده کند. وقتي بعضي از نزديکانش از او پرسيدند: «چرا صلوات بر پيامبر خدا را از نماز جمعه حذف کردي؟»
او اين پاسخ گستاخانه را بر زبان ناپاکش جاري کرد: «به اين جهت نام پيامبر را بر زبان جاري نکردم تا اهل بيت او در بين مردم، بزرگ و ارجمند نشوند و رفته رفته، ارج و منزلتشان را از دست بدهند!»

معاويه مي‏دانست که وقتي در هر نماز جمعه و نماز جماعت، نام پيامبر را در حضور مردم مي‏برد، مردم بيشتر به ياد حقانيت علي و حسن مي‏افتند و اين انديشه که: «معاويه با فريب و نيرنگ بر اين مقام تکيه زده است!» در سرشان پيدا مي‏شود. براي همين بود که تصميم گرفت نام پيامبر را در نمازهاي جمعه حذف کند.
معاويه هم‏چنين ربا را در معامله‏هاي مردم جايز اعلام کرد. در حالي که همه‏ي مردم مي‏دانستند پيامبر بارها و بارها درباره‏ي حرام بودن ريا سخن گفته بود. ابودرداء که قاضي شهر دمشق بود، وقتي خبر جايز شمردن ربا را از سوي معاويه شنيد، با خشم پيش او رفت و گفت: «اي معاويه! شنيده‏ام که گفته‏اي ربا از نظر اسلام مانعي ندارد!»
معاويه با خونسردي و گستاخي تمام گفت: «آري! درست شنيده‏اي. همين‏طور گفته‏ام!»
ابودردا در حالي که از شدت خشم به خود مي‏پيچيد، خطاب به معاويه گفت: «چه طور جرأت کردي چنين سخني بگويي، در حالي‏که من بارها و بارها از زبان مبارک پيامبر اسلام شنيدم که مردم را از ربا مي‏ترساند و مي‏فرمود: ربا عمل نادرستي است و سودي که از طريق ربا به دست آيد، حرام است!»
معاويه پوزخندي زد و بدون کم‏ترين اعتنايي به اعتراض ابودردا از او دور شد. ابودردا وقتي چنين ديد، از مقام خود استعفا داد و به سوي مدينه رهسپار شد تا به مولايش حسن بپيوندد. هنگام حرکت از دمشق، وقتي مردم علت استعفايش را جويا شدند گفت: «ديگر دليلي براي کار کردن در دستگاه ظالمانه‏ي معاويه نمي‏بينم. زيرا او فرمان‏هاي رسول‏خدا را زير پا مي‏گذارد و آيين‏هاي اسلامي را بنا به سليقه و روش کافرانه‏ي خود تفسير و تعبير مي‏کند. اگر در دستگاه او کار کنم، در حقيقت به هدف‏هاي مستبدانه و ملحدانه‏ي او کمک کرده‏ام. بنابراين، صلاح را در اين ديدم که استعفا بدهم و به سوي مولايم امام حسن بروم!»
ازديگر کارهاي خود سرانه‏اي که از معاويه سر زد، تغيير دادن بعضي از

احکام حج بود. مثلا به هنگام احرام، عطرهاي خوشبو استفاده مي‏کرد؛ در حالي که چنين کاري به هنگام احرام، به هيچ وجه جايز نيست. هم‏چنين در نماز عيد فطر و عيد قربان، اذان و اقامه خواند؛ در حالي که همه‏ي مؤمنان مي‏دانستند که پيامبر تأکيد فرموده بود: «خواندن اقامه و اذان در نمازهاي عيدفطر و عيد قربان لازم نيست و نبايد خوانده شوند.»
معاويه هم‏چنين خطبه‏هاي نماز عيد فطر را بر خلاف سنت رسول‏خدا، پيش از نماز خواند و اين روش را هم‏چنان ادامه داد. پيامبر و جانشين بر حق او حضرت علي (ع)، معتقد بودند: «کسي که امير و حاکم مردم مي‏شود، بايد زندگي ساده‏اي داشته باشد. و لباس‏هايي بپوشد که ديگر مردم به تن مي‏کند.» خليفه‏هاي اول و دوم – ابوبکر و عمر – نيز به همين روش رفتار مي‏کردند. اما معاويه نه تنها زندگي شاهانه‏اي داشت، بلکه لباس‏هاي حرير – که براي مردان حرام بود – اشرافي و گران‏قيمت مي‏پوشيد و در ظرف‏هاي طلا و نقره آب مي‏نوشيد و غذا مي‏خورد؛ در صورتي که هر دوي اين اعمال از سوي رسول‏اکرم به شدت نهي شده بود.
معاويه علاوه بر اين‏ها، کساني را با کيسه‏هاي زر و سيم مي‏فريفت تا حديث‏هاي پيامبر خدا را تغيير دهند. و حديث‏هاي ديگري به وجود آوردند. براي اين‏کار دانشمندان، اديبان و نويسندگان زيادي را هم اجير کرده بود. آن‏ها حديث‏هايي را هم که درباره‏ي علي (عليه‏السلام)و اهل بيت باقي مانده بود، تغيير مي‏دادند و يا کم‏رنگ مي‏کردند. معاويه در نامه‏هايي به اميران خود و فروخته‏اي که خود بر سر مقام‏ها گماشته بود، مي‏نوشت که نسبت به تغيير حديث‏ها و ساختن و پرداختن حديث‏هاي جديد و جعلي، همه‏ي سعي و تلاششان را به کار گيرند. در نامه‏اي به آن‏ها نوشت:
«همه‏ي راويان و شاعراني را که طرفدار عثمانند و درباره‏ي او شعر مي‏سرايند و سخن مي‏گويند، شناسايي کنيد و آن‏ها را فرابخوانيد و احترامشان کنيد و هر چه

خواستند، به آن‏ها بدهيد و از نظر مال و ثروت بي‏نيازشان کنيد. در بين مردم از آن‏ها به خوبي و بزرگي و بااحترام ياد کنيد تا ارجمند و محبوب شوند. از هر تبليغي که براي محبوبيت آن‏ها در بين مردم لازم است، استفاده کنيد تا حرف‏هايشان مورد قبول قلب‏هاي مردم واقع شود. نام اين راويان، شاعران و همين‏طور روايت‏ها و حديث‏هايي را که درباره‏ي عثمان و پدر من و خود من نقل مي‏کند – همه را – بنويسيد و براي من بفرستيد.»
اين‏گونه راويان خدانشناسي که فقط به خاطر جاه، مقام و مال دنيا کار مي‏کردند و براي به‏دست آوردن آرزوهاي پست دنيوي دست به اين کار زشت مي‏زدند، کم‏کم به سوي معاويه جذب شدند و با نوشتن روايت‏ها و ساختن حديث‏هاي جعلي و ساختگي درباره‏ي عثمان و ابوسفيان و معاويه، ثروت‏هاي هنگفت و کلاني به دست آوردند. ديگران نيز وقتي ديدند که اين‏کار ثروت بادآورده‏اي با خود به همراه دارد، به آن‏ها پيوستند و اين‏کار در همه جا فراگير شد و تا مدت زيادي به دستور معاويه ادامه يافت؛ به طوري که روايت‏ها و حديث‏هاي جعلي مربوط به عثمان آن قدر زياد شد که خود معاويه هم به بيم و هراس افتاد و فکر کرد: «مبادا مردم به قلابي بودند اين روايت‏ها و حديث‏ها پي‏ببرند!»
براي همين به گويندگان، نويسندگان و شاعران خود فروخته‏اش دستور داد تا درباره‏ي ابوبکر، عمر و ديگر صحابه‏ي پيامبر نيز حديث‏هايي بسازند و بنويسند. او در نامه‏اي به نويسندگان، گويندگان و سازندگان اين حديث‏ها و روايت‏هاي دروغين و ساختگي نوشت:
«هر حديثي که درباره‏ي ابوتراب[۱]  ديديد و شنيديد، حديثي درباره‏ي رد آن بسازيد. مبادا حديثي را از قلم بيندازيد و حديثي در رد آن نسازند!»
طبق اين فرمان معاويه، نويسندگان و گويندگان شيطان‏صفت، دست به کار شدند و حديث‏هاي قلابي زيادي در رد حديث‏هايي که از زبان پيامبر خدا درباره علي (عليه‏السلام) مانده بود، ساختند. هم چنين در رد حديث‏هايي که براي حسن و حسين و ديگر اهل بيت پيامبر وجود داشت، چنين کردند. مثلا در برابر اين حديث

معروف پيامبر که فرموده بود: «حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتند!»
اين حديث جعلي را درباره‏ي عمر و ابوبکر ساختند: «ابوبکر و عمر دو سرور جوانان بهشتند![۲] .
و نيز اين حديث جعلي را درباره‏ي عثمان ساختند که: «ملائک از عثمان حيا مي‏کنند!»
معاويه با همه تلاشي که براي از بين بردن سنت پيامبر و گوشه‏گير ساختن اهل بيت کرد، نتوانست موفقيت چشمگيري به دست آورد؛ زيرا امام حسن چنان روزهايي را پيش‏بيني مي‏کرد و مي‏دانست که معاويه با شخصيت خبيثي که دارد، دست به چنين کارهاي خطرناک، زشت و خيانتکارانه‏اي خواهد زد. براي همين، در مدينه به کمک ياران راستينش در برابر چنين حرکت‏هايي به شدت مقاومت نشان داد و مردم را با سخنان پربار خود – در برابر آن توطئه‏ها – بيمه ساخت. او با آن بيان زيبا و رسايش، تاثير شگفتي بر قلب‏هاي مردم گذاشت؛ به طوري‏که به تدريج و به مرور زمان، مردم مسلمان دانستند و دريافتند که احکام درست ديني و مسايل فقه اسلام را فقط از زبان فززندان عزيز پيامبر در مدينه مي‏توان آموخت؛ يعني در مکتب امام حسن مجتبي و برادرش حسين.
امام حسن لحظه‏اي آرام و قرار نداشت. روز و شب تلاش مي‏کرد. او کساني را به شهرهاي مختلف مي‏فرستاد تا به کارهاي مردم رسيدگي کنند و آن‏ها را از توطئه‏هاي شوم معاويه و ديگر حکام اموي آگاه سازند. معاويه وقتي ديد که نمي‏تواند بين خود وامام حسن و ياران علي جنگي راه بيندازد و آن‏ها را قلع و قمع کند، تصميم گرفت تا از طريق بي‏اعتبار ساختن حديث‏هاي باقيمانده از رسول‏خدا و ساختن و پرداختن حديث‏هاي جعلي جديد، اهل بيت را در بين مردم خوار و ذليل گرداند و بني‏اميه را گرامي و عزيز بدارد؛ اما به ياري خدا و با تلاش‏هاي شبانه‏روزي امام حسن و ياران صديقش، او نتوانست کاري از پيش ببرد و هم چنان مثل سابق، از وجود شريف آن‏حضرت در مدينه ترس و وحشت داشت. او همواره در پي فرصتي بود تا بتواند آن‏حضرت را به شهادت برساند.

معاويه به خوبي مي‏دانست که تا وقتي حسن زنده است، حکومت پوشالي او در معرض خطر سقوط قرار دارد. براي همين، نقشه‏ي قتل آن‏حضرت را مي‏کشيد و به دنبال فرصتي بود تا نقشه‏ي شومش را جامه‏ي عمل بپوشاند. غافل از اين‏که با شهادت امام حسن، افکار بلند و پربار آن‏حضرت در قلب‏هاي مردم زنده مي‏ماند و حسين، برادر حسن، راه او را دنبال خواهد کرد؛ چندان که سد راه او در رسيدن به هدف‏هاي نفساني و آرزوهاي شيطاني و خار چشم او و ديگر حکام اموي خواهد شد!
امام علاوه بر آموزش و پرورش مردم و آموختن علم و دانش و مسايل مذهبي و فقهي به آن‏ها، طوري در بين مردم زندگي مي‏کرد که عزيز دل‏هاي مردم و محبوب مؤمنان شده بود. اين محبوبيت روز به روز افزايش مي‏يافت. امام در انجام کارهاي نيک و خداپسندانه سرمشق مردم بود. امام با وجود کارهاي زيادي که داشت و هيچ فرصتي براي او باقي نمي‏گذاشتند، اما از هيچ‏يک از وظيفه‏هاي که خود در برابر خانواده و مردمش غافل نمي‏شد. حتي به حرف‏هاي نيازمندي که از در خانه‏اش مي‏گذشت و از او درخواست کمک مي‏کرد، با دقت تمام گوش مي‏داد و آن‏گاه نيازش را بيش از آنچه درخواست کرده بود، برآورده مي‏ساخت. مهرباني و خوشرويي آن حضرت،سيماي مهربان و همواره متبسم پيامبر گرامي اسلام را در قلب‏هاي مردم زنده مي‏کرد. به راستي هم امام حسن مثل جدش رسول‏خدا بود و هم چون او زندگي مي‏کرد و راه و روش او را در زندگي به کار مي‏بست.هرگز فقيري از در خانه‏ي او بادست خالي برنمي‏گشت. آن‏حضرت در بخشندگي، مهرباني و دستگيري از مستمندان و نيازمندان، زبانزد خاص و عام شده بود.
روزي از آن‏حضرت پرسيدند: «اي حسن بن علي! چه‏طور است که هيچ نيازمندي، نااميد از در خانه‏ات بر نمي‏گردد؟»
امام در پاسخ فرمود: «همه‏ي ما به نوعي نيازمند و مستمنديم. من هم مانند ديگران، نيازمند درگاه خدايم. همان‏گونه که من ميل ندارم از درگاه خداوند

نااميد و دست خالي برگردم، دلم نمي‏خواهد نيازمندي را نااميد و دست خالي از در خانه‏ام برگردانم. خداوند اين همه نعمت به ما عطا فرموده است. پس بر ماست که از اين نعمت‏ها به ديگران هم ببخشيم. من هميشه مي‏ترسم و بيم دارم که اگر نياز نيازمندي را برآورده نکنم و او دست خالي از در خانه‏ام برود، خداوند هم مرا دست خالي از درگاهش براند!»
و آن‏گاه افزود: «انسان وقتي جوانمرد است که مورد سؤال و درخواست واقع شود و از او نيازي طلب شود. اين سعادتي است براي انسان که بتواند نياز نيازمندي را برآورده سازد. خداوند به بندگان بخشنده‏اش بهشت را وعده داده است و براي بخيلان،جهنم را آماده ساخته است. آن کس که داشته باشد و دست بخشنده نداشته باشد و نياز نيازمندي را برآورده نکند، نه مسلمان است و نه از ما.»
و باز فرمود: «وقتي کسي، نيازش را پيش ما مي‏آورد و ما آن را برآورده مي‏کنيم، بايد خدا را شکر کنيم و سپاس بگوييم و از آن نيازمند هم متشکر باشيم که ما را شايسته‏ي اين کار خير و بذل و بخشش قرار داده است. بدانيد که بخشش و خير واقعي آن است که بدون سؤال و درخواست فرد نيازمند باشد. چون آنچه را که پس از درخواست نيازمند به او مي‏دهي، آن بخشش را در برابر آبروي او پرداخته‏اي!»
امام با اين همه بخشندگي، اما همواره نيازمندان را نيز پند مي‏داد که جز در موارد مهم و حياتي، دست نياز به سوي ديگران دراز نکنند و آبرويشان را با اين کار نريزند او مي‏فرمود: «براي مسلمان، درخواست کمک شايسته نيست، جز در سه حالت: بدهکاري سنگين؛ فقري که انسان را به خاک مذلت بنشاند؛ پرداختت خونبها و يا بدهکاري که انسان در پرداخت آن درمانده باشد و جز با کمک ديگران، نتواند مشکل خود را حل کند!»
امام در مورد هديه گرفتن و هديه دادن مي‏فرمود: «وقتي کسي هديه‏اي به شما مي‏دهد، بکوشيد با هديه‏اي گرانبهاتر و با ارزشمندتر، کار او را جبران کنيد! نيکي را با

نيکي بيش‏تر پاسخ دهيد!
همه‏ي رفتار و کردار و گفتار امام، سرمشقي بزرگ براي مسلمانان بود. وقتي به نماز مي‏ايستاد، بند بدن بدنش مي‏لرزيد.وقتي حرف از مرگ و روز قيامت به ميان مي‏آمد، به شدت مي‏گريست. وقتي براي برگزاري نماز وضو مي‏گرفت، بندهاي استخوانشان به هم مي‏خورد و رنگ از چهره‏ي مبارکش مي‏پريد. وقتي علت تغيير حالش را مي‏پرسيدند، مي‏فرمود: «وقتي انسان در برابر پيشگاه خداوند بزرگ مي‏ايستد، بايد همين‏طور بشود. بايد رنگش بپرد و از خوف پروردگار بگريد!»
امام به شدت فروتن و متواضع بود و هيچ‏وقت بر کسي فخر نمي‏فروخت و تکبر نمي‏ورزيد. حتي با گدايان و بيچارگان بر سر يک سفره مي‏نشت و غذا مي‏خورد. يک‏بار که سواره از جايي مي‏گذشت، جمعي از تنگدستان و فقيران را ديد که بر زمين نشسته بودند و زيراندازي هم نداشتند. تابستان بود. هوا گرم بود. آن مستمندان در زير سايه‏ي درختي روي زمين نشسته بودند و تکه‏هاي نان خشکي را که در پيش رو داشتند، مي‏جويدند. امام خواست بگذرد و برود، اما حس کرد که اگر اين کار را بکند، ممکن است دل آن مستندان از او بشکند و گمان برند که او به خاطر فقرشان دور شد و کسر شأن خود دانست که به آن‏ها نزديک شود. اين بود که مرکبش را به سوي آنان راند. وقتي جلوتر رفت، به آن‏ها سلام کرد و آنها به او تعارف کردند که از مرکب پايين بيا و در کنار ما بنشين و نان بخور!
امام تعارف صميمانه و صادقانه‏ي آن‏ها را پذيرفت. از مرکبش پياده شد و رفت و در کنار آن‏ها نشست. آن‏ها گفتند: «اي پسر دختر رسول‏خدا! بفرما و با ما صبحانه بخور!»
هر چند که از وقت صبحانه گذشته بود و امام ميلي هم به خوردن نداشت، اما دعوت آن‏ها را پذيرفت و تکه نان خشکي را برداشت و شروع به خوردن کرد. سپس اين آيه را خواند: «ان الله لايحب المستکبرين.»[۳] .
امام درست مثل آن مستمندان بيچاره روي خاک نشست و با آن‏ها نان خشک

خورد. پس از خوردن صبحانه، آن‏ها را به خانه‏اش دعوت کرد و از آن‏ها خواست که براي صرف ناهار در خانه‏اش بمانند. آن‏ها هم دعوت امام را پذيرفتند و براي ناهار ماندند. امام در خانه از آن‏ها به گرمي پذيرايي کرد. سپس به همه‏ي آن‏ها لباس و پول کافي داد. وقتي همه‏ي آن‏ها خرسند، راضي و خشنود از خانه‏ي امام بيرون رفتند، امام رو به نزديکانش کرد و فرمود: «به راستي که کار آن‏ها بسيار برتر و بزرگ‏تر از کار من بود. زيرا آن‏ها مرا به همه‏ي آنچه که داشتند، دعوت کردند و به غير از آن چند تکه نان، چيز ديگري نداشتند. ولي ما بيش از آنچه که به آن‏ها بخشيديم، باز هم داريم. پس با اين حساب، کار آن‏ها ايثار است و کار ما نيست!»

[۱] ابوتراب از لقب‏هاي حضرت علي (عليه‏السلام) است و معاويه همواره آن‏حضرت را ابوتراب مي‏ناميد.
[۲] همين‏طور که از حديث جعلي برمي‏آيد نويسندگان و گويندگان اين‏گونه احاديث براي تغيير حديث‏ها زحمت چنداني نمي‏کشيدند و هنري به خرج نمي‏دادند. چرا که گاه با تغيير اسم‏ها،حديث خود به خود مخدوش مي‏شد. مثلا در همين حديث با جايگزيني اسم‏هاي جعلي به جاي اسم‏هاي اصلي،دم خروس به خوبي پيداست؛ زيرا پيامبر زماني اين حرف را زده است که حسن و حسين، کودک و نوجوان بوده‏اند و طبيعي نيست که پيامبر به ابوبکر و عمر، «جوانان» بگويد.
[۳] به درستي‏که خداوند، مستکبران را دوست نمي‏دارد (قسمتي از آيه‏ي ۲۳، سوره‏ي نحل).

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.