۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » معارف معاریف
  • شناسه : 328
  • 24 نوامبر 2010 - 11:16
  • ارسال توسط :
برادر! عیدت مبارک

برادر! عیدت مبارک

غدیر بود. رفتیم پیشانی ابوذر را ببوسیم و بگوییم: «برادر! عیدت مبارک» پیشانیش از آفتـاب ربذه سوخته بود!!به «ابن سکیت» گفتیم «علی». هیچ نگفت، نگاه‌مان کرد و گریست. زبانش را بریده بودند!!خواستیم دست‌های میثم را بگیریم و بگوییم «سپاس خدای را، که ما را از متمسّکین به ولایت امیرالمؤمنین قرار داد» دست‌هایش را قطع کرده […]

غدیر بود. رفتیم پیشانی ابوذر را ببوسیم و بگوییم: «برادر! عیدت مبارک» پیشانیش از آفتـاب ربذه سوخته بود!!
به «ابن سکیت» گفتیم «علی». هیچ نگفت، نگاه‌مان کرد و گریست. زبانش را بریده بودند!!خواستیم دست‌های میثم را بگیریم و بگوییم «سپاس خدای را، که ما را از متمسّکین به ولایت امیرالمؤمنین قرار داد» دست‌هایش را قطع کرده بودند!!گفتیم:«یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم» سیّدی! کسی از بنی‌هاشم.

جسدهاشان درز لای دیوارها شده بود و چاه‌ها از حضور پیکرهای بی‌سرشان پُر بود! زندانیِ دخمه‌های تاریک بودند و غل‌های گران بر پا، در کنجِ زندان‌ها نماز می‌خواندند.
فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کند تـا ماندگان برسند. فقط همین نبود که منبری از جهازِ شتران بسازد و بالا برود، صدایش کند و دستش را بالا بگیرد، فقط گفتن جمله‌ی کوتـاه «علی مولاست» نبود. کار، اصلاً این قدرها ساده نبود. فصل اتمامِ نعمت، فصل بلوغ رسالت. فصل سختی بود. بیعت با «علی» مصافحه‌ای ساده نبود. مصافحه با همه‌ی رنج‌هایی بود که برای ایستـادن پشت سر این واژه‌ی سه حرفی باید کشید. ایستـادن پشت سرِ واژه‌ای سه حرفی، که در حق سخت‌گیر بود.
این روزها ولی، همه چیز آسان شده است. این روزها «علی مولاست» تکیه کلامی معمولی و راحت است. اگر راحت می‌شود به همه تیرک‌های توی بزرگراه، تراکتِ سال امیرالمؤمنین زد و روی تـابلوهای تبلیغاتی با انواع خط‌ها نوشت «علی»!؛ اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم می‌شود این کلمه را تکرار کرد و تکرار، حتماً جایی از راه را اشتباه آمده‌ایم. شاید فقط با اسم یا خطّ بی‌جان مصافحه کرده‌ایم، وگرنه با او؟!… کار حتماً سخت بود، صبوری بی‌پایان بر حق، تـاب آوردن عتاب‌هایش حتماً سخت بود.
آن «مردِ ناشناس» که دیروز کوزه‌ی آبِ زنی را آورد، صورتش را روی آتشِ تنور گرفته «بچش !این عذاب کسی است که از حال یتیمان و بیوه‌زنان غافل شده». آن«مرد ناشناس» سر بر دیوار نیمه‌خرابی در دل شب دارد، می‌گرید: «آه از این ره‌توشه‌ی کم، آه از این راه دراز» و ما بی‌آنکه بشناسیمش همین نزدیکی‌ها جایی نشسته‌ایم و تمرین می‌کنیم که با نامش، شعر بگوییم، خط بنویسیم، آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بی‌خود شویم.
عجیب است! مرد، هنوز هم «مردِ ناشناس» است.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.