فضل بن شاذان در بعضي از کتب خود مينگارد: هنگامي که حضرت امير کشته شد امام حسن در ماه شوال از کوفه براي قتال با معاويه بیرون رفته و در کسکر با يکديگر مصادف شدند و امام حسن مدت شش ماه با معاويه قتال کرد. امام حسن عليهالسلام پسرعموي خود عبيدالله بن عباس را به […]
فضل بن شاذان در بعضي از کتب خود مينگارد: هنگامي که حضرت امير کشته شد امام حسن در ماه شوال از کوفه براي قتال با معاويه بیرون رفته و در کسکر با يکديگر مصادف شدند و امام حسن مدت شش ماه با معاويه قتال کرد. امام حسن عليهالسلام پسرعموي خود عبيدالله بن عباس را به عنوان مقدمه الجيش فرستاده بود معاويه مبلغ صد هزار درهم رشوه براي عبيدالله بن عباس فرستاد، عبيدالله با بيرق رفت و به معاويه پيوست. لشگر امام حسن همچنان بدون رهبر و رئيس ماند. پس از اين جريان قيس بن سعد عباده برخواست و پس از اينکه سخنراني کرد گفت: ايهاالناس! رفتن عبيدالله بن عباس شما را دچار هول و ترس نکند؛ زيرا که اين مرد و پدرش هرگز عمل خيري انجام ندادهاند. سپس براي سرپرستي مردم قيام کرد. لشگر امام حسن در ماه ربيعالاول برجستند و خيمههاي آن بزرگوار را غارت کردند و اموال آن حضرت را به يغما بردند ابنبشر (به کسر باء) اسدي نيزه به ران آن بزرگوار زد آنگاه امام حسن را در حاليکه مجروح شده بود به سوي مدائن بردند و آن بزرگوار در آنجا نزد عموي مختار بن ابوعبيد متحصن شد. ۹- در کتاب: رجال کشي از غلام محمد بن راشد روايت ميکند که گفت از امام جعفر صادق عليهالسلام شنيدم ميفرمود: معاويه براي امام حسن نوشت تو با حسين و اصحاب علي عليهالسلام متوجه شام شويد. قيس بن سعد بن عبادهي انصاري نيز با ايشان خارج شد. وقتي وارد شام شدند معاويه اذن دخول به ايشان داد و خطيبهايي را براي آنان آماده نمود. سپس گفت: يا حسن برخيز و بيعت کن! امام حسن برخواست و بعيت نمود، آنگاه گفت: يا حسين برخيز و بيعت نما! امام حسين برخواست و بيعت کرد [۵] سپس گفت: يا قيس برخيز بيعت کن! قيس متوجه امام حسين و منتظر اجازهي آن حضرت شد. امام حسين به وي فرمود: امام حسن امام من است. ۱۰- نيز در همان کتاب از ذريح روايت ميکند که گفت: از امام جعفر صادق عليهالسلام شنيدم ميفرمود: قيس بن سعد بن عبادهي انصاري که صاحب شرطة الخميس [۶] بود نزد معاويه رفت. معاويه به وي گفت: بيعت کن! قيس متوجه امام حسن شد و گفت: يا ابامحمد! آيا بيعت کردي!؟ معاويه به قيس گفت: آيا تو از مخالفت خودداري نميکني! آيا به چنين است که من از تو انتقام ميکشم قيس گفت: هر عملي که ميخواهي انجام بده! به خدا قسم اگر بخواهم پيمان تو شکسته خواهد شد. راوي ميگويد: وي ازلحاظ جسم نظير شتر و کوسه بود. آنگاه امام حسن برخاست و به قيس فرمود: بيعت کن و قيس بيعت نمود. ۱۱
– درکتاب: کشف الغمه از شعبي روايت ميکند که گفت: موقعي که امام حسن در نخيله با معاويه صلح نمود من نزد آن حضرت رفتم. معاويه به امام حسن گفت: برخيز و به مردم بگو: من از مقام خلافت دست برداشتم و آن را به معاويه تسليم نمودم. امام حسن عليهالسلام برخواست و پس از اين که حمد و ثناي خدا را بجا آورد فرمود: زيرکترين مردم کسي است که تقوا داشته باشد، و احمقترين افراد شخصي است که تبهکار باشد اين مقام خلافت که من و معاويه دربارهي آن اختلاف داريم اگر حق وي باشد، او از من احق به آن است. و اگر حق من باشد من آن را به منظور صلاحيت امت و نريختن خون امت واگذار نمودم. گرچه ميدانم اين عمل تا يک مدتي موجب فتنه و آزمايش شما خواهد بود. ۱۲- در کتاب: امالي شيخ از ابوعمر نقل ميکند که گفت: هنگامي که امام حسن با معاويه وداع کرد معاويه مردم را جمع کرد و برفراز منبر رفت و پس از سخنراني گفت: حسن بن علي مرا براي مقام خلافت لايق دانست و خويشتن را لايق ندانست. امام حسن يک پله از معاويه پايينتر نشسته بود موقعي که سخنراني معاويه خاتمه يافت امام حسن عليهالسلام برفراز منبر رفت و پس از حمد و ثناي خدا داستان مباهله را شرح داد و فرمود: پدرم علي نفس پيغمبر خدا است، من و برادرم فرزندان پيامبريم، منظور از کلمه، نسائنا (که در آيهي مباهله ميباشد) مادرم زهراء است، مائيم که اهل و آل پيامبريم، پيغمبر خدا از ما و ما از او هستيم. هنگامي که آيهي تطهير نازل شد پيغمبر اکرم اسلام صلي الله عليه و آله ما را زير کساء يماني که از امسمله بود جمع کرد و دربارهي ما فرمود: پروردگارا اينان اهلبيت و عترت من ميباشند، پليدي را از ايشان دور کن و آنان را پاکيزه کن يک نوع پاکيزگي مخصوصي. احدي غير از من و برادرم حسين و پدر و مادرم در زير آن کسا نبود. احدي نبود که در مسجد جنب و متولد شود غير از پيامبر خدا و پدرم، اين فضيلتي است که از طرف خدا شامل حال ما شده است، شما مقام و منزلت ما را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله مشاهده کرديد خدا دستور داد: کليهي دربهائي را که به طرف مسجدالنبي باز ميشدند بستند غير از درب حجرهي ما که دائما باز بود، وقتي در اين باره با رسول خدا صلي الله عليه و آله گفتگو کردند فرمود: من درب آن حجرهها را نبستم و درب حجرهي علي را باز نگذاشتم، بلکه خدا به من دستور داد درب کليهي حجرهها را مسدود نمايم و درب حجرهي علي را باز بگذارم. معاويه گمان کرده: من وي را لايق خلافت ميدانم و خويشتن را لايق اين مقام نميدانم، ولي او دروغ ميگويد. ما راجع به قرآن خدا چنانکه رسول خدا فرموده از ساير مردم سزاوارتريم. ما اهلبيت از آن وقتي که خداي حکيم پيغمبر خود را قبض کرده مظلوم قرار گرفتيم، اشخاصي که برما مسلط شدند. مردم را بر ما مسلط کردند، ما از سهم غنيمت خويشتن ممنوع نمودند و آن افرادي که مادر ما را از آن حقي که پيغمبر خدا برايش قرار داد محروم کردند، قضاوت خواهد کرد. به خدا قسم اگر آن هنگامي که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از ميان اين مردم رفت با پدرم بيعت ميکردند آسمان باران رحمت خود را براي ايشان فرو ميريخت و زمين برکات خود را براي آنان تقديم مينمود. اي معاويه! اين امر خلافتي که تو به آن طمع کردي هنگاميکه از جايگاه خود خارج شد قريش دربارهي آن به نزاع پرداختند. سپس اسيران آزاد شده و فرزندان آنان يعني تو و يارانت به آن طمع کرديد. در صورتي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده: هيچ امتي نيست که شخصي سرپرست آنان شود و اعلم از او در ميان ايشان باشد مگر اين که دائما وضع آنان رو به انحطاط ميگذارد تا اين که برگردند به جانب آن کسي که وي را ترک کرده بودند. بنياسرائيل هارون را در صورتيکه ميدانستند وي در ميان آنان خليفه حضرت موسي است از دست دادند و تبعيت از سامري نمودند. اين امت هم پدر مرا رها نمودند و با ديگري بيعت کردند. در صورتي که شنيدند پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله راجع به پدرم ميفرمود: انت مني بمنزلة هارون من موسي الاالنبوة يعني يا علي تو از براي من نظير هارون هستي براي موسي، (با اين تفاوت که) بعد ازمن پيغمبري نخواهد آمد، و حال آنکه در اين در روز غدير خم ديديد: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از قوم خود فرار کرد و داخل غار شد در حالي که ايشان را به سوي خدا دعوت ميکرد. اگر آن بزرگوار ياراني ميداشت فرار نميکرد. پدرم در آن موقعي که دست نگه داشته بود از اين مردم طلب ياري کرد و استغاثه نمود ولي کسي به فرياد او نرسيد. هنگامي که خواستند هارون را بکشند خدا از مسئوليت وي درگذشت. موقعي که پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ياوري نيافت و متوجه نماز شد خدا از مسئوليت او صرفنظر کرد. پدرم و من هم همين طور مسئوليت خدائي نداريم، زيرا اين امت ما را رها نمودهاند و با تو بيعت کردند اي معاويه. جز اين نيست که اينها سنن و امثال که بعضي تابع بعض ديگر شوند. ايهاالناس! اگر شما در بين مشرق و مغرب مردي را جستجو کنيد که از پيغمبر به وجود آمده باشد غير از من و برادرم نخواهيد يافت، من با معاويه بيعت کردم گرچه ميدانم اين عمل براي معاويه اتمام حجت و متاعي است تا يک مدت معلوم. ۱۳- درکتاب: کشف الغمه مينويسد: از جمله نامههائي که امام حسن پس از فوت حضرت امير در آن وقتي که مردم باآن بزرگوار بيعت کرده بودند براي معاويه نوشت اين بود: بسم الله الرحمن الرحيم از عبدالله حسن بن اميرالمؤمنين به سوي معاويه بن صخر. اما بعد: خدا حضرت محمد صلي الله عليه و آله را به جهت اين که براي مردم عالم رحمتي باشد مبعوث کرد، حق به وسيلهي آن حضرت ظاهر و باطل را برطرف نمود، اهل شرک را به واسطهي آن بزرگوار ذليل و عرب را عموما عزيز کرد هر کسي را که خواست به وسيلهي آن حضرت مشرف نمود چنانکه (در آيهي -۴۴-سورهي زخرف) ميفرمايد: آن براي ذکر تو و قوم تو ميباشد. هنگامي که خداي مهربان حضرت محمد را قبض روح کرد عرب بعد از آن بزرگوار دربارهي امر خلافت به نزاع پرداختند. گروه انصار گفتند: منا امير و منکم امير يعني يک امير از ما و يک امير از شما. گروه قريش گفتند: ما دوستان و عشيرهي پيغمبر خدائيم، دربارهي امر پيامبر خدا منازعه نکنيد، آنگاه عرب دريافت که اين مقام از گروه قريش است. اکنون مائيم که دوستان و نزديکان حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ميباشيم تعجبي ندارد، زيرا اين نزاعي که به غير حق دربارهي دين با ماميکني معروف است و اثر نيکوئي در اسلام باقي نميگذارد. وعده ما و تو نزد خدا باشد. ما از خدا ميخواهيم در اين دنيا چيزي به ما ندهد که موجب نقصان مقام آخرت ما باشد. هنگامي که اميرالمؤمنين: علي ميخواست از دنيا برود مقام خلافت را بعد از خود به من واگذار نمود. اي معاويه! از خدا بترس! نسبت به امت محمد صلي الله عليه و آله کاري بکن که خون آنان را حفظ و امور ايشان را اصلاح کرده باشي والسلام. از جمله سخنان امام حسن عليهالسلام در آن موقعي که صلح و سازش بين آن حضرت و معاويه برقرار شد اين است که به منظور حفظ خونها و خاموش نمودن فتنه نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم اين صلحنامهاي است که بين حسن بن علي بن ابيطالب و معاوية بن ابوسفيان برقرار شد: حسن بن علي عليهالسلام امر خلافت را با شروط ذيل به معاويه بن ابوسفيان واگذار کرد: ۱- معاويه طبق دستور قرآن و سنت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و روش خلفاء نيکوکار با مسلمانان رفتار نمايد. ۲- معاويه اين حق را ندارد که بعد از خود مقام خلافت را به احدي واگذار کند، بلکه بايد خليفهي بعد از معاويه با شورا و مشورت مسلمين تعيين شود. ۳- مردم از ظلم معاويه در هر جاي زمين که هستند در امان باشند، چه در شام، چه در عراق، چه در حجاز و چه در يمن. ۴- ياران و شيعيان علي بن ابيطالب جان و مال و زنان و فرزندانشان در امان باشند. ۵- بر معاويه بن ابوسفيان واجب است به اين عهدنامهي خدائي آن طور وفا کند که خلق خدا وفا ميکنند. ۶- حسن بن علي و برادرش حسين و احدي از اهلبيت رسول خدا صلي الله عليه و آله را مخفيانه و علنا هلاک ننمايد و احدي از ايشان را در هر نقطهاي از زمين که باشند دچار خوف نکند، فلان و فلان به اين قرارداد شهادت دادند و کافي است که خدا براي صلحنامه شاهد باشد و… مؤلف گويد: آن خبر طولاني که مفضل بن عمر از حضرت صادق عليهالسلام دربارهي رجعت آل محمد روايت کرده در کتاب: غيبت خواهد آمد، در آن روايت ميگويد: امام جعفر صادق عليهالسلام به مفضل فرمود: امام حسن عليهالسلام برميخيزد و ميگويد: يا جدا! من با اميرالمؤمنين: علي عليهالسلام در کوفه که محل هجرت وي است بودم تا اينکه به وسيلهي ضربت عبدالرحمن بن ملجم لعنة الله عليه شهيد شد، پدرم علي همان وصيتي را براي من کرد که تو دربارهي او نمودي. موقعي که خبر شهادت پدرم به معاويه لعين رسيد زياد معلون را به يکصد و پنجاه هزار نفر جنگجوي را فرستاد و دستور داد تا من، برادرم حسين، ساير برادرانم، اهلبيتم، شيعيان و دوستانم را محاصره کنند و از ما براي معاويهي ملعون بيعت بگيرند و هر کدام از ما که بيعت نکند گردنش را بزنند و سرش را براي معاويه بفرستند. وقتي من از اين تصميم معاويه آگاه شدم از خانه خود خارج و براي نماز داخل مسجد جامع کوفه شدم. برفراز منبر رفتم و پس از اينکه حمد و ثناي خدا را بجاي آوردم گفتم: اي گروه مردم! خانهها خراب و آثار محو و شکيبائي از دست رفت. ديگر صبر و قراري در مقابل وسوسههاي شياطين و حکومت خائنين نيست. به خدا قسم که الساعه دليل و برهانها به ثبوت رسيد و آيات تفصيل داده شد و مشکلات روشن گرديد، ما انتظار تأويل کليهي اين آيه را ميبرديم که (خدا در سورهي آل عمران. آيهي -۱۴۴) ميفرمايد: محمد صلي الله عليه و آله نبود مگر پيامبري که پيامبراني قبل از وي آمدند و رفتند. آيا اگر اين محمد بميرد يا کشته شود شما به قهقهرا و عقب باز ميگرديد! در صورتي که هر کس از اسلام باز گردد هرگز به خدا ضرري نميرساند و خدا به زودي افراد سپاسگزار را جزاي خير خواهد داد. به خدا قسم که جدم پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت و پدرم کشته و فتنه انگيزان قلوب مردم را دچار وسوسه نمودند، مبلغين فتنه نعره کشيدند شما با سنت پيغمبر اسلام مخالفت ورزيديد، عجب فتنهاي کورکورانه! گوشي به دعوت کنندهي آن داده نميشود، جوابي به منادي آن داده نميشود، با والي و متصدي آن مخالفتي نميگردد! کلمهي نفاق و پراکندگي ظاهر شده، علمهاي اهل شقاوت به راه افتاده لشگرهاي شام و عراق به جنبش درآمدهاند! خدا شما را رحمت کند! به سوي فتح و پيروزي و نور درخشنده و دانش عالي و نوري که خاموش نميشود و حقي که مخفي نخواهد شد شتاب نمائيد! ايهاالناس!از خواب غفلت و ظلمت شديد بيدار شويد! قسم به حق آن خدائي که حبه را ميشکافد و موجودات ذي روح را ميآفريند و عظمت مخصوص او است اگر گروهي از شما با قلبهائي صاف و نيتهائي خالص که شائبهي نفاق و نيت پراکندگي در آنها نباشد با من قيام کنيد من قدم به قدم با شمشير جهاد ميکنم و کار را بر جوانب شمشيرها و نوک نيزهها و سم اسبها تنک ميکردم (کنايه از اينکه کليهي اينها را براي جهاد در راه خدا بکار ميبردم) خدا شما را رحمت کند، جواب مرا بگوئيد!! گويا ايشان را از اجابت اين دعوت لجام خاموشي به دهان زده بودند، فقط بيست نفر برخواستند و گفتند: يابن رسول الله! ما جز نفس و مال خويشتن مالک چيزي نيستيم. اين مائيم که در رکاب تو مطيع دستور تو ميباشيم. و رأي تو را ميپذيريم هر امري که داري بفرما! وقتي به يمن و يسار خويشتن نگريستم غير از ايشان احدي را نديدم. لذا با خودم گفتم: من به جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله تأسي مينمايم که خدا را عبادت ميکرد و در يک چنين روزي در ميان سي و نه نفر مرد بود، هنگامي که تعداد چهل نفر را برايش کامل نمود در ميان آن گروه آمد و امر خدا را ظاهر کرد. اگر من تعداد چهل نفر ميداشتم آن طور که بايد و شايد در راه خدا جهاد ميکردم، سپس سر خود را به طرف آسمان بلند کردم و گفتم: خدايا! شاهد باش که من اين مردم را دعوت کرده و از عذاب تو بيم دادم،امر و نهي نمودم ولي ايشان از جواب دادن به من غافل بودند و از ياري کردن من خودداري نمودند، نسبت به طاعت من مقصر و راجع به دشمنان من ناصر بودند! پروردگارا! تو پليدي و سختي و عذاب خود را که از گروه ستمکاران رد نخواهد شد بر آنان نازل کن! اين بگفتم و از منبر فرود آمدم. آنگاه وقتي از کوفه خارج و متوجه مدينه شدم، ايشان نزد من آمدند و گفتند: معاويه اسيراني را به طرف انبار و کوفه برد اموال مسلمين را به غارت برد، افرادي به قتل رسانيد که با وي سر جنگ نداشتند، زنان و اطفال را کشت! پس از اين جريان من به آنان ثابت کردم که وفا ندارند. آنگاه مردان و لشگرهائي را با آنان فرستادم و به ايشان فهماندم که ميرويد و دعوت معاويه را اجابت ميکنيد عهد و بيعت مرا ميشکنيد، مطلب از همان قرار شد که من گفتم مؤلف گويد: ما کليهي اين روايت و آن را در کتاب غيبت نگاشتهايم ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه مينگارد: روايت شده: امام محمد باقر عليهالسلام به بعضي از ياران خود فرمود: اي فلاني! چه ظلم و ستمها که از قريش به ما رسيد! چه مصيبت و سختي که شيعيان و دوستان ما از اين مردم کشيدند! پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله در حالي از دنيا رفت که خبر داد: ما از اين مردم کشيدند! پيغمبر صلي الله عليه و آله در حالي از دنيا رفت که خبر داد: ما از اين مردم به مقام خلافت سزاوارتريم. ولي گروه قريش بر عليه ما اجتماع نمودند تا اين که حق را از حقدار گرفتند. قريش دليل و برهانهاي ما را به رخ انصار کشيدند. قريش هر کدام پس از ديگري و بيرق جنگ را در مقابل ما برافراشتند و صاحب مقام خلافت يعني حضرت امير همچنان دچار سختي شديد بود تا اين که کشته شد. سپس با پسرش حسن عهد و بيعت شد، آنگاه وي را تنها نهادند تا تسليم شد. پس از آن اهل عراق بر حمله کردند تا اينکه خنجر به پهلويش زده شد و لشگرش را غارت نمودند و خلخالهاي مادران فرزندان او ربوده شد، پس از اين جريان بود که امام حسن با معاويه صلح و سازش کرد و خون خويشتن و اهل خود را حفظ نمود و آنان آن طور که بايد و شايد قليل بودند. پس از امام حسن امام حسين با بيست و چهار هزار (۰۰۰ / ۲۴) نفر از اهل عراق بيعت کرد و آنان نسبت به آن حضرت عهدشکني نمودند، در حالي که بيعت امام حسين بر گردن ايشان بود بر آن حضرت خروج کردند و او را کشتند. سپس ما اهلبيت دائما: ذليل، مظلوم، تبعيد، غرق محنت، محروم مقتول و خوفناک ميباشيم، خون ما و دوستان در امان نخواهد بود. ولي دروغگويان و منکرين حق به وسيلهي دروغ و انکاري که دارند در هر شهري نزد دوستان خود و قاضيان تبهکار و گماشتگان بد رفتار تقرب پيدا ميکنند. اخبار و احاديث جعلي و ساختگي براي آنان نقل مينمايند، سخنان دربارهي ما ميگويند که ما نگفته و انجام ندادهايم، تا ما را مورد غضب مردم قرار دهند. اين اعمال اکثرا پس از شهادت امام حسن عليهالسلام در زمان معاويه انجام ميشد؛ لذا شيعيان ما در هر شهري که بودند کشته ميشدند، چه دست و پاها که قطع ميشد!! هر کسي محبت ما را يادآور و متوجه ما ميگرديد يا زنداني ميشد، يا مال او را به يغما ميبردند، يا خانهاش را خراب ميکردند. پس از اين جريان بود که بلاء و گرفتاري همچنان شديد و زياد ميشد تا زمان عبيدالله بن زياد که قاتل امام حسين عليهالسلام بود. سپس حجاج ابن يوسف روي کار آمد و همهي آنان را کشت و ايشان را به هر نحوه مظنه و تهمت ميگرفت، حتي کار بجائي رسيده بود که کسي را که زنديق و کافر ميگفتند نزد حجاج محبوبتر بود از اينکه بگويند: شيعهي علي است. حتي اينکه مردي که او را بخير ياد ميکردند -و چه بسا مردي بود پرهيزکار و راستگو – احاديث بزرگ و عجيب نقل ميکرد، از قبيل: فضيلت واليان گذشته که خدا چيزي از آنها را خلق نکرده بود، آنطور مطالب اصلا نبودهاند و واقع نشدهاند او معذلک حجاج گمان ميکرد: اينگونه احاديث بر حق است، زيرا افراد کثيري که به دروغ و پرهيزکار نبودن معروف نبودند اينگونه اخبار و احاديث را نقل ميکردند. [۱] ثديه بر وزن سميه لقب حرقوص بن زهير است که بزرگ خوارج نهروان بود و در جنگ نهروان به دست حضرت کشته شد-مترجم. [۲] باغي است که از اطاعت امام عادل تمرد کند-مترجم. [۳] قبل از اين در ضمن قول سيد مرتضي خوانديم که ميتوان جوائز خليفهي جائر را گرفت و براي فقراء مصرف نمود، زيرا وي بيتالمال را غصب نموده. لذا گرفتن مال مغصوب از غاصب اشکالي ندارد -مترجم. [۴] يک نوع اصطلاحي بوده که هرگاه ميخواستند: انجمني تشکيل دهند ميگفتند: الصلاة جامعة-مترجم. [۵] اين روايت با رواياتي که ميگويند: امام حسين اصلا با معاويه بيعت نکرد مخالف است. زيرا در روايات ديگري وارد شده: وقتي معاويه به امام حسين گفت: بيعت کن امام حسن به معاويه گفت: دست از حسين بردار که اگر کشته شود بيعت نخواهد کرد.چنانکه قبل از اين در همين کتاب خوانديم. ففيه ما فيه -مترجم. [۶] منظور از شرطة الخميس آن گروهي از لشکر ميباشند که مقدمتا ميروند و در مقابل دشمن قرار ميگيرند. آن گروه افرادي هستند از جان گذشته. معني کلمهي شرطه در اين زمان يعني پليس و معني کلمهي: خميس يعني لشگر. لشگر را بدين جهت خميس ميگويند که از پنج قسمت تشکيل ميشود بدين شرح: ۱-مقدمه ۲- دنباله ۳- ميمنه ۴- ميسره ۵- قلب -مترجم.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین