۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقاله و تحلیل
  • شناسه : 312
  • 10 سپتامبر 2010 - 18:58
  • ارسال توسط :
قتال با معاویه در ماه شوال

قتال با معاویه در ماه شوال

فضل بن شاذان در بعضي از کتب خود مي‏نگارد: هنگامي که حضرت امير کشته شد امام حسن در ماه شوال از کوفه براي قتال با معاويه بیرون رفته و در کسکر با يکديگر مصادف شدند و امام حسن مدت شش ماه با معاويه قتال کرد. امام حسن عليه‏السلام پسرعموي خود عبيدالله بن عباس را به […]

فضل بن شاذان در بعضي از کتب خود مي‏نگارد: هنگامي که حضرت امير کشته شد امام حسن در ماه شوال از کوفه براي قتال با معاويه بیرون رفته و در کسکر با يکديگر مصادف شدند و امام حسن مدت شش ماه با معاويه قتال کرد. امام حسن عليه‏السلام پسرعموي خود عبيدالله بن عباس را به عنوان مقدمه الجيش فرستاده بود معاويه مبلغ صد هزار درهم رشوه براي عبيدالله بن عباس فرستاد، عبيدالله با بيرق رفت و به معاويه پيوست. لشگر امام حسن همچنان بدون رهبر و رئيس ماند. پس از اين جريان قيس بن سعد عباده برخواست و پس از اينکه سخنراني کرد گفت: ايهاالناس! رفتن عبيدالله بن عباس شما را دچار هول و ترس نکند؛ زيرا که اين مرد و پدرش هرگز عمل خيري انجام نداده‏اند. سپس براي سرپرستي مردم قيام کرد. لشگر امام حسن در ماه ربيع‏الاول برجستند و خيمه‏هاي آن بزرگوار را غارت کردند و اموال آن حضرت را به يغما بردند ابن‏بشر (به کسر باء) اسدي نيزه به ران آن بزرگوار زد آنگاه امام حسن را در حاليکه مجروح شده بود به سوي مدائن بردند و آن بزرگوار در آنجا نزد عموي مختار بن ابوعبيد متحصن شد. ۹- در کتاب: رجال کشي از غلام محمد بن راشد روايت مي‏کند که گفت از امام جعفر صادق عليه‏السلام شنيدم مي‏فرمود: معاويه براي امام حسن نوشت تو با حسين و اصحاب علي عليه‏السلام متوجه شام شويد. قيس بن سعد بن عباده‏ي انصاري نيز با ايشان خارج شد. وقتي وارد شام شدند معاويه اذن دخول به ايشان داد و خطيب‏هايي را براي آنان آماده نمود. سپس گفت: يا حسن برخيز و بيعت کن! امام حسن برخواست و بعيت نمود، آنگاه گفت: يا حسين برخيز و بيعت نما! امام حسين برخواست و بيعت کرد [۵] سپس گفت: يا قيس برخيز بيعت کن! قيس متوجه امام حسين و منتظر اجازه‏ي آن حضرت شد. امام حسين به وي فرمود: امام حسن امام من است. ۱۰- نيز در همان کتاب از ذريح روايت مي‏کند که گفت: از امام جعفر صادق عليه‏السلام شنيدم مي‏فرمود: قيس بن سعد بن عباده‏ي انصاري که صاحب شرطة الخميس [۶] بود نزد معاويه رفت. معاويه به وي گفت: بيعت کن! قيس متوجه امام حسن شد و گفت: يا ابامحمد! آيا بيعت کردي!؟ معاويه به قيس گفت: آيا تو از مخالفت خودداري نمي‏کني! آيا به چنين است که من از تو انتقام مي‏کشم قيس گفت: هر عملي که مي‏خواهي انجام بده! به خدا قسم اگر بخواهم پيمان تو شکسته خواهد شد. راوي مي‏گويد: وي ازلحاظ جسم نظير شتر و کوسه بود. آنگاه امام حسن برخاست و به قيس فرمود: بيعت کن و قيس بيعت نمود. ۱۱

 

– درکتاب: کشف الغمه از شعبي روايت مي‏کند که گفت: موقعي که امام حسن در نخيله با معاويه صلح نمود من نزد آن حضرت رفتم. معاويه به امام حسن گفت: برخيز و به مردم بگو: من از مقام خلافت دست برداشتم و آن را به معاويه تسليم نمودم. امام حسن عليه‏السلام برخواست و پس از اين که حمد و ثناي خدا را بجا آورد فرمود: زيرکترين مردم کسي است که تقوا داشته باشد، و احمق‏ترين افراد شخصي است که تبه‏کار باشد اين مقام خلافت که من و معاويه درباره‏ي آن اختلاف داريم اگر حق وي باشد، او از من احق به آن است. و اگر حق من باشد من آن را به منظور صلاحيت امت و نريختن خون امت واگذار نمودم. گرچه مي‏دانم اين عمل تا يک مدتي موجب فتنه و آزمايش شما خواهد بود. ۱۲- در کتاب: امالي شيخ از ابوعمر نقل مي‏کند که گفت: هنگامي که امام حسن با معاويه وداع کرد معاويه مردم را جمع کرد و برفراز منبر رفت و پس از سخنراني گفت: حسن بن علي مرا براي مقام خلافت لايق دانست و خويشتن را لايق ندانست. امام حسن يک پله از معاويه پايين‏تر نشسته بود موقعي که سخنراني معاويه خاتمه يافت امام حسن عليه‏السلام برفراز منبر رفت و پس از حمد و ثناي خدا داستان مباهله را شرح داد و فرمود: پدرم علي نفس پيغمبر خدا است، من و برادرم فرزندان پيامبريم، منظور از کلمه، نسائنا (که در آيه‏ي مباهله مي‏باشد) مادرم زهراء است، مائيم که اهل و آل پيامبريم، پيغمبر خدا از ما و ما از او هستيم. هنگامي که آيه‏ي تطهير نازل شد پيغمبر اکرم اسلام صلي الله عليه و آله ما را زير کساء يماني که از ام‏سمله بود جمع کرد و درباره‏ي ما فرمود: پروردگارا اينان اهل‏بيت و عترت من مي‏باشند، پليدي را از ايشان دور کن و آنان را پاکيزه کن يک نوع پاکيزگي مخصوصي. احدي غير از من و برادرم حسين و پدر و مادرم در زير آن کسا نبود. احدي نبود که در مسجد جنب و متولد شود غير از پيامبر خدا و پدرم، اين فضيلتي است که از طرف خدا شامل حال ما شده است، شما مقام و منزلت ما را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله مشاهده کرديد خدا دستور داد: کليه‏ي دربهائي را که به طرف مسجدالنبي باز مي‏شدند بستند غير از درب حجره‏ي ما که دائما باز بود، وقتي در اين باره با رسول خدا صلي الله عليه و آله گفتگو کردند فرمود: من درب آن حجره‏ها را نبستم و درب حجره‏ي علي را باز نگذاشتم، بلکه خدا به من دستور داد درب کليه‏ي حجره‏ها را مسدود نمايم و درب حجره‏ي علي را باز بگذارم. معاويه گمان کرده: من وي را لايق خلافت مي‏دانم و خويشتن را لايق اين مقام نمي‏دانم، ولي او دروغ مي‏گويد. ما راجع به قرآن خدا چنانکه رسول خدا فرموده از ساير مردم سزاوارتريم. ما اهل‏بيت از آن وقتي که خداي حکيم پيغمبر خود را قبض کرده مظلوم قرار گرفتيم، اشخاصي که برما مسلط شدند. مردم را بر ما مسلط کردند، ما از سهم غنيمت خويشتن ممنوع نمودند و آن افرادي که مادر ما را از آن حقي که پيغمبر خدا برايش قرار داد محروم کردند، قضاوت خواهد کرد. به خدا قسم اگر آن هنگامي که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از ميان اين مردم رفت با پدرم بيعت مي‏کردند آسمان باران رحمت خود را براي ايشان فرو مي‏ريخت و زمين برکات خود را براي آنان تقديم مي‏نمود. اي معاويه! اين امر خلافتي که تو به آن طمع کردي هنگاميکه از جايگاه خود خارج شد قريش درباره‏ي آن به نزاع پرداختند. سپس اسيران آزاد شده و فرزندان آنان يعني تو و يارانت به آن طمع کرديد. در صورتي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده: هيچ امتي نيست که شخصي سرپرست آنان شود و اعلم از او در ميان ايشان باشد مگر اين که دائما وضع آنان رو به انحطاط مي‏گذارد تا اين که برگردند به جانب آن کسي که وي را ترک کرده بودند. بني‏اسرائيل هارون را در صورتيکه مي‏دانستند وي در ميان آنان خليفه حضرت موسي است از دست دادند و تبعيت از سامري نمودند. اين امت هم پدر مرا رها نمودند و با ديگري بيعت کردند. در صورتي که شنيدند پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله راجع به پدرم مي‏فرمود: انت مني بمنزلة هارون من موسي الاالنبوة يعني يا علي تو از براي من نظير هارون هستي براي موسي، (با اين تفاوت که) بعد ازمن پيغمبري نخواهد آمد، و حال آنکه در اين در روز غدير خم ديديد: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از قوم خود فرار کرد و داخل غار شد در حالي که ايشان را به سوي خدا دعوت مي‏کرد. اگر آن بزرگوار ياراني مي‏داشت فرار نمي‏کرد. پدرم در آن موقعي که دست نگه داشته بود از اين مردم طلب ياري کرد و استغاثه نمود ولي کسي به فرياد او نرسيد. هنگامي که خواستند هارون را بکشند خدا از مسئوليت وي درگذشت. موقعي که پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ياوري نيافت و متوجه نماز شد خدا از مسئوليت او صرف‏نظر کرد. پدرم و من هم همين طور مسئوليت خدائي نداريم، زيرا اين امت ما را رها نموده‏اند و با تو بيعت کردند اي معاويه. جز اين نيست که اين‏ها سنن و امثال که بعضي تابع بعض ديگر شوند. ايهاالناس! اگر شما در بين مشرق و مغرب مردي را جستجو کنيد که از پيغمبر به وجود آمده باشد غير از من و برادرم نخواهيد يافت، من با معاويه بيعت کردم گرچه مي‏دانم اين عمل براي معاويه اتمام حجت و متاعي است تا يک مدت معلوم. ۱۳- درکتاب: کشف الغمه مي‏نويسد: از جمله نامه‏هائي که امام حسن پس از فوت حضرت امير در آن وقتي که مردم باآن بزرگوار بيعت کرده بودند براي معاويه نوشت اين بود: بسم الله الرحمن الرحيم از عبدالله حسن بن اميرالمؤمنين به سوي معاويه بن صخر. اما بعد: خدا حضرت محمد صلي الله عليه و آله را به جهت اين که براي مردم عالم رحمتي باشد مبعوث کرد، حق به وسيله‏ي آن حضرت ظاهر و باطل را برطرف نمود، اهل شرک را به واسطه‏ي آن بزرگوار ذليل و عرب را عموما عزيز کرد هر کسي را که خواست به وسيله‏ي آن حضرت مشرف نمود چنانکه (در آيه‏ي -۴۴-سوره‏ي زخرف) مي‏فرمايد: آن براي ذکر تو و قوم تو مي‏باشد. هنگامي که خداي مهربان حضرت محمد را قبض روح کرد عرب بعد از آن بزرگوار درباره‏ي امر خلافت به نزاع پرداختند. گروه انصار گفتند: منا امير و منکم امير يعني يک امير از ما و يک امير از شما. گروه قريش گفتند: ما دوستان و عشيره‏ي پيغمبر خدائيم، درباره‏ي امر پيامبر خدا منازعه نکنيد، آنگاه عرب دريافت که اين مقام از گروه قريش است. اکنون مائيم که دوستان و نزديکان حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي‏باشيم تعجبي ندارد، زيرا اين نزاعي که به غير حق درباره‏ي دين با مامي‏کني معروف است و اثر نيکوئي در اسلام باقي نمي‏گذارد. وعده ما و تو نزد خدا باشد. ما از خدا مي‏خواهيم در اين دنيا چيزي به ما ندهد که موجب نقصان مقام آخرت ما باشد. هنگامي که اميرالمؤمنين: علي مي‏خواست از دنيا برود مقام خلافت را بعد از خود به من واگذار نمود. اي معاويه! از خدا بترس! نسبت به امت محمد صلي الله عليه و آله کاري بکن که خون آنان را حفظ و امور ايشان را اصلاح کرده باشي والسلام. از جمله سخنان امام حسن عليه‏السلام در آن موقعي که صلح و سازش بين آن حضرت و معاويه برقرار شد اين است که به منظور حفظ خونها و خاموش نمودن فتنه نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم اين صلحنامه‏اي است که بين حسن بن علي بن ابيطالب و معاوية بن ابوسفيان برقرار شد: حسن بن علي عليه‏السلام امر خلافت را با شروط ذيل به معاويه بن ابوسفيان واگذار کرد: ۱- معاويه طبق دستور قرآن و سنت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و روش خلفاء نيکوکار با مسلمانان رفتار نمايد. ۲- معاويه اين حق را ندارد که بعد از خود مقام خلافت را به احدي واگذار کند، بلکه بايد خليفه‏ي بعد از معاويه با شورا و مشورت مسلمين تعيين شود. ۳- مردم از ظلم معاويه در هر جاي زمين که هستند در امان باشند، چه در شام، چه در عراق، چه در حجاز و چه در يمن. ۴- ياران و شيعيان علي بن ابي‏طالب جان و مال و زنان و فرزندانشان در امان باشند. ۵- بر معاويه بن ابوسفيان واجب است به اين عهدنامه‏ي خدائي آن طور وفا کند که خلق خدا وفا مي‏کنند. ۶- حسن بن علي و برادرش حسين و احدي از اهل‏بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله را مخفيانه و علنا هلاک ننمايد و احدي از ايشان را در هر نقطه‏اي از زمين که باشند دچار خوف نکند، فلان و فلان به اين قرارداد شهادت دادند و کافي است که خدا براي صلحنامه شاهد باشد و… مؤلف گويد: آن خبر طولاني که مفضل بن عمر از حضرت صادق عليه‏السلام درباره‏ي رجعت آل محمد روايت کرده در کتاب: غيبت خواهد آمد، در آن روايت مي‏گويد: امام جعفر صادق عليه‏السلام به مفضل فرمود: امام حسن عليه‏السلام برمي‏خيزد و مي‏گويد: يا جدا! من با اميرالمؤمنين: علي عليه‏السلام در کوفه که محل هجرت وي است بودم تا اينکه به وسيله‏ي ضربت عبدالرحمن بن ملجم لعنة الله عليه شهيد شد، پدرم علي همان وصيتي را براي من کرد که تو درباره‏ي او نمودي. موقعي که خبر شهادت پدرم به معاويه لعين رسيد زياد معلون را به يکصد و پنجاه هزار نفر جنگجوي را فرستاد و دستور داد تا من، برادرم حسين، ساير برادرانم، اهل‏بيتم، شيعيان و دوستانم را محاصره کنند و از ما براي معاويه‏ي ملعون بيعت بگيرند و هر کدام از ما که بيعت نکند گردنش را بزنند و سرش را براي معاويه بفرستند. وقتي من از اين تصميم معاويه آگاه شدم از خانه خود خارج و براي نماز داخل مسجد جامع کوفه شدم. برفراز منبر رفتم و پس از اينکه حمد و ثناي خدا را بجاي آوردم گفتم: اي گروه مردم! خانه‏ها خراب و آثار محو و شکيبائي از دست رفت. ديگر صبر و قراري در مقابل وسوسه‏هاي شياطين و حکومت خائنين نيست. به خدا قسم که الساعه دليل و برهان‏ها به ثبوت رسيد و آيات تفصيل داده شد و مشکلات روشن گرديد، ما انتظار تأويل کليه‏ي اين آيه را مي‏برديم که (خدا در سوره‏ي آل عمران. آيه‏ي -۱۴۴) مي‏فرمايد: محمد صلي الله عليه و آله نبود مگر پيامبري که پيامبراني قبل از وي آمدند و رفتند. آيا اگر اين محمد بميرد يا کشته شود شما به قهقهرا و عقب باز مي‏گرديد! در صورتي که هر کس از اسلام باز گردد هرگز به خدا ضرري نمي‏رساند و خدا به زودي افراد سپاسگزار را جزاي خير خواهد داد. به خدا قسم که جدم پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت و پدرم کشته و فتنه انگيزان قلوب مردم را دچار وسوسه نمودند، مبلغين فتنه نعره کشيدند شما با سنت پيغمبر اسلام مخالفت ورزيديد، عجب فتنه‏اي کورکورانه! گوشي به دعوت کننده‏ي آن داده نمي‏شود، جوابي به منادي آن داده نمي‏شود، با والي و متصدي آن مخالفتي نمي‏گردد! کلمه‏ي نفاق و پراکندگي ظاهر شده، علم‏هاي اهل شقاوت به راه افتاده لشگرهاي شام و عراق به جنبش درآمده‏اند! خدا شما را رحمت کند! به سوي فتح و پيروزي و نور درخشنده و دانش عالي و نوري که خاموش نمي‏شود و حقي که مخفي نخواهد شد شتاب نمائيد! ايهاالناس!از خواب غفلت و ظلمت شديد بيدار شويد! قسم به حق آن خدائي که حبه را مي‏شکافد و موجودات ذي روح را مي‏آفريند و عظمت مخصوص او است اگر گروهي از شما با قلب‏هائي صاف و نيت‏هائي خالص که شائبه‏ي نفاق و نيت پراکندگي در آنها نباشد با من قيام کنيد من قدم به قدم با شمشير جهاد مي‏کنم و کار را بر جوانب شمشيرها و نوک نيزه‏ها و سم اسب‏ها تنک مي‏کردم (کنايه از اينکه کليه‏ي اين‏ها را براي جهاد در راه خدا بکار مي‏بردم) خدا شما را رحمت کند، جواب مرا بگوئيد!! گويا ايشان را از اجابت اين دعوت لجام خاموشي به دهان زده بودند، فقط بيست نفر برخواستند و گفتند: يابن رسول الله! ما جز نفس و مال خويشتن مالک چيزي نيستيم. اين مائيم که در رکاب تو مطيع دستور تو مي‏باشيم. و رأي تو را مي‏پذيريم هر امري که داري بفرما! وقتي به يمن و يسار خويشتن نگريستم غير از ايشان احدي را نديدم. لذا با خودم گفتم: من به جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله تأسي مي‏نمايم که خدا را عبادت مي‏کرد و در يک چنين روزي در ميان سي و نه نفر مرد بود، هنگامي که تعداد چهل نفر را برايش کامل نمود در ميان آن گروه آمد و امر خدا را ظاهر کرد. اگر من تعداد چهل نفر مي‏داشتم آن طور که بايد و شايد در راه خدا جهاد مي‏کردم، سپس سر خود را به طرف آسمان بلند کردم و گفتم: خدايا! شاهد باش که من اين مردم را دعوت کرده و از عذاب تو بيم دادم،امر و نهي نمودم ولي ايشان از جواب دادن به من غافل بودند و از ياري کردن من خودداري نمودند، نسبت به طاعت من مقصر و راجع به دشمنان من ناصر بودند! پروردگارا! تو پليدي و سختي و عذاب خود را که از گروه ستمکاران رد نخواهد شد بر آنان نازل کن! اين بگفتم و از منبر فرود آمدم. آنگاه وقتي از کوفه خارج و متوجه مدينه شدم، ايشان نزد من آمدند و گفتند: معاويه اسيراني را به طرف انبار و کوفه برد اموال مسلمين را به غارت برد، افرادي به قتل رسانيد که با وي سر جنگ نداشتند، زنان و اطفال را کشت! پس از اين جريان من به آنان ثابت کردم که وفا ندارند. آنگاه مردان و لشگرهائي را با آنان فرستادم و به ايشان فهماندم که مي‏رويد و دعوت معاويه را اجابت مي‏کنيد عهد و بيعت مرا مي‏شکنيد، مطلب از همان قرار شد که من گفتم مؤلف گويد: ما کليه‏ي اين روايت و آن را در کتاب غيبت نگاشته‏ايم ابن ابي‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه مي‏نگارد: روايت شده: امام محمد باقر عليه‏السلام به بعضي از ياران خود فرمود: اي فلاني! چه ظلم و ستم‏ها که از قريش به ما رسيد! چه مصيبت و سختي که شيعيان و دوستان ما از اين مردم کشيدند! پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله در حالي از دنيا رفت که خبر داد: ما از اين مردم کشيدند! پيغمبر صلي الله عليه و آله در حالي از دنيا رفت که خبر داد: ما از اين مردم به مقام خلافت سزاوارتريم. ولي گروه قريش بر عليه ما اجتماع نمودند تا اين که حق را از حقدار گرفتند. قريش دليل و برهانهاي ما را به رخ انصار کشيدند. قريش هر کدام پس از ديگري و بيرق جنگ را در مقابل ما برافراشتند و صاحب مقام خلافت يعني حضرت امير همچنان دچار سختي شديد بود تا اين که کشته شد. سپس با پسرش حسن عهد و بيعت شد، آنگاه وي را تنها نهادند تا تسليم شد. پس از آن اهل عراق بر حمله کردند تا اينکه خنجر به پهلويش زده شد و لشگرش را غارت نمودند و خلخال‏هاي مادران فرزندان او ربوده شد، پس از اين جريان بود که امام حسن با معاويه صلح و سازش کرد و خون خويشتن و اهل خود را حفظ نمود و آنان آن طور که بايد و شايد قليل بودند. پس از امام حسن امام حسين با بيست و چهار هزار (۰۰۰ / ۲۴) نفر از اهل عراق بيعت کرد و آنان نسبت به آن حضرت عهدشکني نمودند، در حالي که بيعت امام حسين بر گردن ايشان بود بر آن حضرت خروج کردند و او را کشتند. سپس ما اهل‏بيت دائما: ذليل، مظلوم، تبعيد، غرق محنت، محروم مقتول و خوفناک مي‏باشيم، خون ما و دوستان در امان نخواهد بود. ولي دروغگويان و منکرين حق به وسيله‏ي دروغ و انکاري که دارند در هر شهري نزد دوستان خود و قاضيان تبه‏کار و گماشتگان بد رفتار تقرب پيدا مي‏کنند. اخبار و احاديث جعلي و ساختگي براي آنان نقل مي‏نمايند، سخنان درباره‏ي ما مي‏گويند که ما نگفته و انجام نداده‏ايم، تا ما را مورد غضب مردم قرار دهند. اين اعمال اکثرا پس از شهادت امام حسن عليه‏السلام در زمان معاويه انجام مي‏شد؛ لذا شيعيان ما در هر شهري که بودند کشته مي‏شدند، چه دست و پاها که قطع مي‏شد!! هر کسي محبت ما را يادآور و متوجه ما مي‏گرديد يا زنداني مي‏شد، يا مال او را به يغما مي‏بردند، يا خانه‏اش را خراب مي‏کردند. پس از اين جريان بود که بلاء و گرفتاري همچنان شديد و زياد مي‏شد تا زمان عبيدالله بن زياد که قاتل امام حسين عليه‏السلام بود. سپس حجاج ابن يوسف روي کار آمد و همه‏ي آنان را کشت و ايشان را به هر نحوه مظنه و تهمت مي‏گرفت، حتي کار بجائي رسيده بود که کسي را که زنديق و کافر مي‏گفتند نزد حجاج محبوب‏تر بود از اينکه بگويند: شيعه‏ي علي است. حتي اينکه مردي که او را بخير ياد مي‏کردند -و چه بسا مردي بود پرهيزکار و راستگو – احاديث بزرگ و عجيب نقل مي‏کرد، از قبيل: فضيلت واليان گذشته که خدا چيزي از آنها را خلق نکرده بود، آن‏طور مطالب اصلا نبوده‏اند و واقع نشده‏اند او معذلک حجاج گمان مي‏کرد: اينگونه احاديث بر حق است، زيرا افراد کثيري که به دروغ و پرهيزکار نبودن معروف نبودند اينگونه اخبار و احاديث را نقل مي‏کردند. [۱] ثديه بر وزن سميه لقب حرقوص بن زهير است که بزرگ خوارج نهروان بود و در جنگ نهروان به دست حضرت کشته شد-مترجم. [۲] باغي است که از اطاعت امام عادل تمرد کند-مترجم. [۳] قبل از اين در ضمن قول سيد مرتضي خوانديم که مي‏توان جوائز خليفه‏ي جائر را گرفت و براي فقراء مصرف نمود، زيرا وي بيت‏المال را غصب نموده. لذا گرفتن مال مغصوب از غاصب اشکالي ندارد -مترجم. [۴] يک نوع اصطلاحي بوده که هرگاه مي‏خواستند: انجمني تشکيل دهند مي‏گفتند: الصلاة جامعة-مترجم. [۵] اين روايت با رواياتي که مي‏گويند: امام حسين اصلا با معاويه بيعت نکرد مخالف است. زيرا در روايات ديگري وارد شده: وقتي معاويه به امام حسين گفت: بيعت کن امام حسن به معاويه گفت: دست از حسين بردار که اگر کشته شود بيعت نخواهد کرد.چنانکه قبل از اين در همين کتاب خوانديم. ففيه ما فيه -مترجم. [۶] منظور از شرطة الخميس آن گروهي از لشکر مي‏باشند که مقدمتا مي‏روند و در مقابل دشمن قرار مي‏گيرند. آن گروه افرادي هستند از جان گذشته. معني کلمه‏ي شرطه در اين زمان يعني پليس و معني کلمه‏ي: خميس يعني لشگر. لشگر را بدين جهت خميس مي‏گويند که از پنج قسمت تشکيل مي‏شود بدين شرح: ۱-مقدمه ۲- دنباله ۳- ميمنه ۴- ميسره ۵- قلب -مترجم.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.