۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقاله و تحلیل
  • شناسه : 189
  • 13 جولای 2010 - 19:00
  • ارسال توسط :
شرح مناجات شعبانیه :: قسمت چهارم

شرح مناجات شعبانیه :: قسمت چهارم

الهى اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ بِکْ لَمُسْتَنیرٌ وَ اِنَّ مَنْ اِعْتَصَمَ بِکَ لَمُسْتَجیرٌ وَ قَدْ لُذتُ بِکَ یااِلهى فَلا تُخَیِّبْ ظَنّى مِنْ رَحْمَتِکَ وَ لا تَحْجُبْنى عَن رَأفَتِک، اِلهى اَقِمنى فى اَهلِوِلایَتِکَ مُقامَ مَن رَجَا الزَّیادَةَ مِنْ مَحَبَّتِکَ.   قسمت نوزدهم معبود من! هر که به ـ بارگاه ـ تو راه یافت، روشن و نورانى شد، […]

الهى اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ بِکْ لَمُسْتَنیرٌ وَ اِنَّ مَنْ اِعْتَصَمَ بِکَ لَمُسْتَجیرٌ وَ قَدْ لُذتُ بِکَ یااِلهى فَلا تُخَیِّبْ ظَنّى مِنْ رَحْمَتِکَ وَ لا تَحْجُبْنى عَن رَأفَتِک، اِلهى اَقِمنى فى اَهلِوِلایَتِکَ مُقامَ مَن رَجَا الزَّیادَةَ مِنْ مَحَبَّتِکَ.

 

قسمت نوزدهم

معبود من! هر که به ـ بارگاه ـ تو راه یافت، روشن و نورانى شد، و هر که به توپناه آورد پناه یافت و من به درگاه تو، پناه آوردم، پس اى خدا، حسن ظن مرابه رحمتت تبدیل به ناامیدى مفرما و از فروغ رأفت خود محجوبم مفرما،معبود من! مرا در میان اولیایت، مقام آن کس را بخش که همواره به امید زیادشدن محبت به توست.

نکاتى از این فراز
۱٫ دریافت نور از خداوند؛

۲٫ حسن ظن و گمان نیک به خداوند؛

۳٫ تمناى ازدیاد محبت.

«اِلهى اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ…».

خداوند، سرچشمه نور
خداوند، نور آسمان ها و زمین است، چنانچه در قرآن به زیبایى هر چه تمام تر بهآن اشاره شده است:

اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍالزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیُّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍیَکادُ زَیْتُها یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَیَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ. (نور: ۳۵)

خداوند، نور آسمان ها و زمین است، مَثَل نور خدا همانند چراغدانى است کهدر آن چراغى پر فروغ باشد، آن چراغ در حبابى قرار گیرد، حبابى شفاف ودرخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنى افروخته مى شودکه از درخت پربرکت زیتونى گرفته شده که نه شرقى است و نه غربى،روغنش آن چنان صاف و خالص است که نزدیک است بدون تماس باآتش، شعله ور شود، نورى است برفراز نورى، و خدا هر کس را بخواهد بهنور خود هدایت مى کند، و خدا براى مردم مثل ها مى زند، و خداوند به هرچیزى دانا است.

و در کشف الاسرار میبدى در این رابطه چنین آمده است:

نور حقیقى، آن باشد که غیر را روشن کند، هر چه غیرى را روشن نکند، آنرا نور نگویند… پس بدان که معناى اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ این است کهاللّه ، روشن کننده آسمان ها و زمین ها است و منور ارواح است و تمام انوار ازاوست و قوام همه بدو است.(۱۴۲)

مهر رخسار تو مى تابد ز ذرات جهان  هر دو عالم پر زنور و دیده نابینا چه سود 

اسیرى

حال که خداوند، نور آسمان ها و زمین است، هر که بخواهد نورى کسب کند،و بهره اى از نور ببرد، جز خداوند، کسى او را به نورى نخواهد رساند و چنانچهقرآن مى فرماید: «آنکه خداوند، برایش نورى قرار ندهد، براى او نورى نخواهدبود»: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ». (نور: ۴۰)

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن  مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد 

حافظ

همچنین در سوره حدید به یکى از راه هاى برخوردارى از نور و نورانیتاشاره کرده و چنین مى فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُوءْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْلَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ. (حدید: ۲۸)

اى کسانى که ایمان آورده اید! تقواى الهى پیشه کنید و به رسولش ایمانآورید تا رحمت فراوانى به شما بخشد و براى شما نورى قرار دهد که با آنراه بروید و گناهان شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است.

بارى، تنها آنکه راه خداوند را مى پوید نورانى خواهد شد و از نور، نصیبخواهد برد. آن سعادتمندى که ره به سر چشمه نور برده است، چنان، خود، غرقنور خواهد شد که به گفته حافظ شیرازى، «به صد خورشید، پرتو خواهد داد»:

گر روى پاک و مجرد چو مسیحا به فلک  از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو 

«فَلا تُخَیِّب ظَنّى مِنْ رَحْمَتِکَ».

گمان نیک را به ناامیدى بدل نکردن
گرچه در مباحث قبل، از حسن ظن به خداوند سخن گفته شد، ولى چون در اینفراز نیز به این موضوع اشاره شده است، جملاتى چند، در شرح آن ذکر خواهیم کرد.

در ابتدا باید اشاره نمود که به همان قدر که گمان نیک و حسن ظن به پروردگارجهان، براى آدمى راه گشا و نجات دهنده است، به همان میزان، سوء ظن به خداوند وگمان بد به حضرتش، موجب سقوط آدمى در ورطه هلاکت و بدبختى خواهد شد.اساساً قرآن کریم یکى از صفات منافقین و مشرکین را که موجب گرفتار آمدن آنها بهعذاب الهى نیز شده است، سوء ظن به خداوندشان دانسته و چنین مى فرماید:

وَیُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْمُشْرِکینَ وَالْمُشْرِکاتِ الظّانِّینَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْدائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا. (فتح: ۶)

و تا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد مى برند،عذاب کند، بر آنها باد، بدِ زمانه، خدا بر ایشان خشم نموده و لعنشان کردهاست و جهنم را براى آنها مهیا ساخته است و چه بد سرانجامى است.

با توجه به این آیه، اهمیت حسن ظن و گمان نیک به خداوند آشکار مى شود واینکه به همان میزان که سوء ظن و بد بینى نسبت به پروردگار عالم آثار مخرب وویرانگر دارد، به همان نسبت، گمان نیک و خوش بینى در حق خداوند براىآدمى، خیرات و برکات به همراه خواهد داشت. چنانچه در فراز مذکور ازمناجات، حداقل به یکى از آثار مهم حسن ظن به خداوند اشاره شده است و آن درپناه خداوند قرار گرفتن است. همانگونه که به خداوند عرض مى کند:

«من به تو پناه آوردم و به تو گمان نیکو دارم که پناهم دهى» و این گونه ازخرمن «حسن ظن» خویش، خوشه چینى مى کند و در پناه پروردگارش مى آرمد.

رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید:

وَ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُو، لا یَحْسُنُ ظَنُّ عَبْدٍ مُؤمِنٍ بِاللّه اِلاّ کانَ اللّه ُ عِندَ ظَنِّ عَبدِهِالْمُؤمِنِ، لِاَنَّ اللّه َ کَریمٌ بِیَدِهِ الْخَیراتُ یَسْتَحْیى اَن ْیَکُونَ عَبْدَهُ الْمُؤمِنُ قَدْ اَحْسَنَ بِهِالظَّنَّ ثُمَّ یُخْلِفَ ظَنَّهُ وَ رَجاهُ، فَاَحْسِنُوا بِاللّه ِ الظَّنَّ وَ ارْغَبُو اِلَیهِ.(۱۴۳)

سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست،هیچ بنده مؤمنى به خدا گمان نیک نبرد،مگر اینکه خداوند مطابق با گمان او عمل کند، زیرا خداوند، کریم است و همهخوبى ها به دست اوست، و شرم دارد از اینکه بنده مؤمنش به اوگمان نیک برد و اوخلاف گمان وامید بنده رفتار نماید. پس به خدا گمان نیک برده و بدو روى آورید.

حکایت
روزى جبرئیل و میکائیل هر دو مناظره مى کردند. جبرئیل گفت: مرا عجب آید که با اینهمه بى حرمتى و جفاکارى خلق، رَبُّ الْعِزَّة، بهشت از بهر چه آفرید؟ میکائیل چون اینبشنید، گفت: مرا آن عجب مى آید که با آن همه فضل و کرم و رحمت که اللّه را بر بندگاناست، دوزخ از بهر چه آفرید؟ از حضرت بارى تعالى ندا آمد: از سخن شما، آن رادوست تر دارم که به من گمان نیکوترى برد و رحمتم را بر غضبم برترى دهد.(۱۴۴)

«اِلهى اَقِمْنى فى اَهْلِ وِلایَتِک».

تمناى افزایش محبت از خداوند
فقر ظاهر مبین که حافظ را  سینه گنجینه محبت اوست 

حافظ

دلى مملو از محبت حضرت دوست، از جمله خواست هاى اهل بیت علیهم السلام ازپروردگارشان بوده است. چنانچه به عنوان مثال در مناجات نهم از مناجات هاىخمسة عشر، آمده است:

اَلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرامَ مِنْکَ بَدَلاً… اِلهى فَاجْعَلْنا مِمَّناِصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِک وَ وِلایَتِک وَ اَخْلَصَتْهُ لِوُدِّکَ وَ مَحَبَّتِکَ… یا غایَةَ آمالِ الْمُحِبّینَاَسْئَلُکَ حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَ حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنى اِلى قُربِکَ وَ اَنْ تَجعَلَحُبّى اِیّاکَ قائِداً اِلى رِضْوانِک.

معبود من! آن کیست که شیرینى محبتت را چشید و جز تو کسى را خواست …معبود من! ما را از آنانى قرار ده که براى مقام قرب و دوستى خود برگزیده اىو او را براى محبت به خودت خالص نموده اى. اى منتهاى آرزوى محبین ازتو درخواست مى کنم محبت نسبت به تو را و محبت به آنکه تو را دوستدارد و محبت هر عملى که مرا به مقام قربت برساند، و اینکه محبت مرا منجربه وصول به مقام خشنودى خویش سازى.

همچنین در دعاى ابوحمزه ثمالى،امام سجاد علیه السلام این چنین مناجات مى کند:

«اَللّهُمَ امْلَأ قَلبى حُبّاً لَکَ وَ خَشیَةً مِنکَ وَ تَصْدیقاً لَکَ وَ اِیماناً بِکَ ؛ پروردگارا! قلب مرا ازمحبت خود و همچنین خشیت از تو و تصدیق و ایمان به تو مملو ساز».

محبت خداوند در کلام بزرگان
خداوند به داود علیه السلام وحى فرمود:

اَحْبِبْنى وَ حَبِّبْنى اِلى خَلقى. قال: یا رَبِّ، نِعَمْ اَنا اُحِبُّکَ فَکَیْفَ اُحِبُّکَ اِلىخَلْقِک؟ قال: اُذْکُر اَیادِىَّ عِنْدَهُم، فَاِنَّکَ اِذا ذَکَرْتَ لَهُم ذلِکَ اَحَبُّونى.(۱۴۵)

مرا دوست بدار و مرا محبوب بندگانم گردان. داود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا!بله تو را دوست دارم ولى چگونه تو را نزد بندگانت محبوب گردانم؟ فرمود:نعمت هایى را که به آن داده ام گوشزدشان کن، که اگر این خوبى ها را یادآورشان شوى، مرا دوست خواهند داشت.

از این روایت مى توان استنباط کرد که هم محبت ورزى به خداوند، مطلوبحضرتش است و همه اینکه خبر مزبور، یکى از شیوه هاى ایجاد محبت و یاازدیاد محبت به خداوند بزرگ را در اختیارمان قرار داده است و آن تأمل کردن وتفکر کردن و یادآورى نعمت هاى بیکران الهى مى باشد.

خداى تعالى به یکى از صدیقان، وحى کرد:

مرا بندگانى است که دوستم دارندو من نیز دوستشان دارم، مشتاق منند و منمشتاق آنانم، به یاد منند و من به یاد آنانم… کمترین چیزى که به ایشانمى دهم سه چیز است: اول، پرتوى از نور خود را در دل هایشان مى افکنم کهبدان سبب از من خبردار مى شوند چنان که من از آنان خبر دارم. دوم، اگرآسمان ها و زمین ها و هر چه در آنهاست را با آنها بسنجم، ارزش آسمان ها وزمین ها را در برابر ارزش این بندگانم، بسیارناچیز مى دانم. سوم، به آنان روىمى آورم و آنکه من به او روى آورم، چه کسى مى داند که چه چیزها عطایشخواهم نمود.(۱۴۶)

عزیز الدین نسفى در کتاب الانسان الکامل درباره محبت به خداوند چنینمى گوید:

بدان که محبت خداى تعالى، مقام بلند است و نهایت مقامات است. و غایتکمال بنده آن است که دوستى خداى تعالى بر دل وى غالب شود و همگىوى را فرو گیرد و لذت و راحت در آخرت بر قدر و درستى خدا خواهدبود… .

اى درویش! خداى با بنده است، بنده مى باید که با خداى باشد، تا به کمالبرسد، و تا دوستى خداى، همگى دل بنده را فرو نگیرد، بنده با خدا نتواندبود. و چون بنده با خدا باشد، اگر نماز گزارد به حضور گزارد، و اگر تسبیحگوید، به حضور گوید، و اگر صدقه بدهد، به اخلاص دهد. با خداى بودنهنرهایى بسیار دارد، و بى خداى بودن، عیب هاى بسیار دارد.(۱۴۷)

قُشِیرى نیز در این باره گفته است:

محبت بنده، خداى را، حالتى بود از لطف که در دل خویش یابد و آن حالتدر وصف نیاید، و آن حالت، او را بر تعظیم حق تعالى وا دارد و نیز او راوا دارد بر اختیار نمودن رضاى او و شادى نمودن بدو، و یافتن انس به ذکردائم او در دل خویش.(۱۴۸)

و در جاى دیگر گوید:

خداى تعالى، اندر کتابى از کتاب ها که فرو فرستاده است فرمود: بنده من! به حقى کهتو بر من دارى. تو را دوست دارم، به حقى که من بر تو دارم، مرا دوست بدار.(۱۴۹)

یک نکته
در قرآن کریم، محبت قلبى به غیر خداوند نفى نشده است، بلکه چنانچه اشاره خواهدشد، ترجیح محبت دیگران، بر محبت خداوند، توبیخ و سرزنش شده است. توضیحآنکه: مهرورزى و محبت نسبت به دوستان، پدر و مادر، زن و فرزند، به سببجاذبه هایى که در وجودشان نهاده شده است، امرى طبیعى و بلکه لازم محسوب مى شود،زیرا اساساً اگر موهبت آسمانى محبت، دل آدمیان را فرا نمى گرفت زندگى آنان، از لطفو لذت بهره اى نمى داشت، و در نتیجه از زندگانى سرد و بى روحى برخوردار بودند.علاوه بر این، انسان به طور فطرى به کسى که در حقش، احسان نموده است، محبتمى ورزد و دوستى او در دلش جاى مى گیرد، چنانچه رسول اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید:

جُبِلَتْ الْقُلُوبُ عَلى حُبِّ مَنْ اَحْسَنَ اِلَیْها وَ بُغضِ مَنْ اَساءَ اِلَیها.(۱۵۰)

در سرشت و فطرت آدمیان این گونه نهاده شده است که قلبش را محبت آنکهاحسانش نمود فرا مى گیرد، و همچنین (بغض) آنکه در حقش بدى نمود دردلش پدید مى آید.

بنابراین، همان گونه که ذکر شد، محبت ورزیدن به غیر خداوند امرى طبیعىو بلکه مطلوب قلمداد مى شود، تنها سخن در این است که حب خداوند در قلباو باید شدیدتر از حب دیگران باشد، نه آنکه در مقام تعارض، محبت دیگران رابر محبت خداوند ترجیح دهد.

خداوند در قرآن کریم به این نکته چنین اشاره فرموده است:

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّحُبًّا لِلّهِ. (بقره: ۱۶۵)

برخى از مردم، همتایانى براى خداوند اختیار مى کنند و آنها را چنان دوستمى دارند که خدا را. اما مؤمنین، خداوند را شدیدتر از دیگران، دوستمى دارند.

و نیز در نهمین مناجات از مناجات هاى خمسة عشر مى خوانیم: «وَ اَنْ تَجْعَلَکَاَحَبَّ اِلَىَّ مِمّا سِواکَ؛ و اینکه خودت را نزد من از همه محبوب تر قرار دهى».

بنابر آنچه نقل شد، قلب آدمى، حتى اگر مالامال از محبت خداوند باشد،منافاتى با دوستى غیر خدا نخواهد شد، تنها به آن شرط که محبت حق تعالى درقلبش شدیدتر از محبت دیگران بوده و دوستى احدى را بر دوستى حق تعالىترجیح ندهد.

حکایت
از ابو سعید خرّاز حکایت کنند که گفت: پیغامبر صلى الله علیه و آله را به خواب دیدم و گفتم: یارسول اللّه ! معذورم دار که دوستى خداى، مرا مشغول کرده است از دوستى تو.فرمود: اى ابوسعید! هر که خداى را دوست دارد، مرا دوست داشته باشد.(۱۵۱)

و همچنین در روایت است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «لا یُؤْمِنُ الْعَبْدُ حَتّى اَکُونَ اَحَبَّ اِلَیْهِمِنْ اَهْلِهَ وَ مالِهِ وَ النّاسِ اَجمَعینَ؛ بنده، مؤمن «حقیقى» نمى باشد مگر آنکه خداى را و رسول را ازاهل و مال و جمله خلق، دوست تر داشته باشد».(۱۵۲)

بارى نه تنها لبریز شدن محبت پروردگار در قلب، مطلوب و مقصوداهل بیت علیهم السلام بوده است، بلکه چنانچه در فراز مزبور از مناجات بدان اشاره شد،آن بزرگواران، به هیچ حدى از محبت اکتفا نکرده و از خداوندشان، ازدیاد محبتبه حضرتش را مسئلت مى نمودند. و اساساً آنکه عاشق پروردگارش مى باشدهرگز، از نوشیدن جام محبت بیکران او، و دیدار تجلیات بى پایانش سیر نخواهدگشت:

سیر نیم سیر نى از لب خندان تو  اى که هزار آفرین بر لب و دندان تو 
هیچ کسى سیر شد اى پسر از جان خویش؟!  جان منى، چون یکیست جان من و جان تو 
تشنه و مستسقیم، مرگ و حیاتم ز آب  دور بگردان که من بنده دوران تو 

مولانا

گویند رابعه(۱۵۳) مناجات همى کرد و گفت: «الهى دلى که تو را دوست دارد، بهآتش بسوزى؟» هاتفى گفت: «ما چنین نکنیم، به ما گمان بد مبر».(۱۵۴)

 

 

قسمت بیستم
اِلهى وَ اَلْهِمْنى وَلَهاً بِذِکْرِکَ اِلى ذِکْرِکَ وَ هِمَّتى فى رَوْحِ نَجاحِ اَسْمائِکَ وَ مَحَلِّقُدْسِکَ.

معبود من! شیدایى و شیفتگى به ذکرت را الهام فرما! و همتم را در قرار گرفتندر مسیر اسم هایت و قرار گرفتن در جایگاه قدست قرار ده.

نکاتى از این فراز
۱٫ ذکر خداوند تا مرز شیدایى؛

۲٫ در خواست همتى عالى از خداوند.

«اِلهى وَ اَلْهِمنى وَ لَهاً…»

شیدایى حاصل از ذکر خداوند

ذکر چیست؟ از درد درمان بردن است  بر در دل نقب بر جان برون است 
راهرو را سالک ره فکر اوست  فکرتى کان مستفاد از ذکر اوست 
ذکر باید گفت تا ذکر آورد  صد هزاران معنى بکر آورد 

عطار

آنان که از دلهره ها و اضطراب ها در رنجند و در سر سوداى قلبى مطمئن وآرام و دلى فارغ از هر گونه دغدغه مى پرورند، بدانند که با دستیابى به هیچکدام از نعمت ها و ثروت هاى مادى و دنیوى، مقصودشان حاصل نخواهدشد. بلکه راهى که قرآن کریم براى راه یابى به این آرزوى دیرینه آدمیان فراراهشان قرار داده است، چیزى جز یاد و ذکر پروردگار جهان نمى باشد،چنانچه مى فرماید:

الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللّهِ أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. (رعد: ۲۸)

آنان که ایمان آورده اند دل هایشان به یاد خدا آرامش مى یابد،آگاه باشید کهدل ها تنها به ذکر یاد خدا آرامش مى یابد.

دم بخور در آب ذکر و صبر کن  تا رهى از فکر و وسواس کُهُن 
هیچ گنجى بى دد و بى دام نیست  جز به خلوتگاه حق آرام نیست 
ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز  چشم نرگس را از این کرکس بدوز 

مولانا

از «ذکر خدا» و ثمرات بى شمار آن در آیات و اخبار و کلمات بزرگان، فراوانسخن گفته شده است که در اینجا تنها به نقل روایتى و سخنى از مولانا و در پایاننیز به حکایتى اکتفا مى کنیم:

امام صادق علیه السلام مى فرماید:

هیچ چیز نیست جز آنکه براى آن، حدى و اندازه اى است، مگر ذکر کهحدى ندارد تا پایان پذیرد، خداى عزوجل فرایض را واجب کرده است و هرکه آنها را به جاى آورد، همان حد و انتهاى آنهاست. و ماه رمضان را قرارداده است، پس هر کس که آن را روزه دارد، همان حد آن است. و حج راواجب نموده است و هر که حج نمود، به انتهاى آن رسید و آن را به پایانرساند. ولى براى ذکر، خداوند حد و نهایتى قرار نداده است و به اندک آنراضى نشده است. سپس این آیه را تلاوت فرمود: «اى آنان که ایمان آوردیدخداى را بسیار یاد کنید و تسبیحش بگویید، در بامدادان و شامگاهان.(احزاب: ۴۱ و ۴۲)

و ادامه داد:

در هر خانه اى که قرآن خوانده شود و ذکر خداى عزوجل شود، برکت آنخانه زیاد گردد و فرشتگان در آن خانه آیند و شیاطین از آن دورى کنند وبراى اهل آسمان بدرخشد، چنانچه ستاره فروزان براى اهل زمین مى درخشد،ولى خانه اى که در آن قرآن خوانده نشود و خدا در آن خانه ذکر نشودبرکتش کم شود و فرشتگان از آن دورى کنند و شیاطین در آنجا درآیند، و بهتحقیق رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: آیا شما را آگاه نکنم به بهترین کارهایتان کهدرجات از همه کارها بالاتر و نزد خداوند از همه اَعمال پاک تر و پاکیزه تراست و براى شما از طلا و نقره بهتر است و از جهاد در راه خدا خوب تراست؟ عرض کردند: بله یا رسول اللّه ! فرمودند: آن عمل بسیار ذکر خدا کردناست.(۱۵۵)

بیا با یاد او مى باش دمساز  بیا خود را براى او بپرداز 
گرت حفظ ادب باشد مع اللّه  شوى از سرّ سرّ خویش آگاه 
بر آن مى باش تا با او زنى دم  چه مى گویى سخن از بیش و از کم 
برون آ یکسر از وسواس و پندار  که تا بینى حقیقت را پدیدار 

حسن حسن زاده آملى

سخنى از مولانا

بى یاد او مباش که یاد او مرغ روح را قوت و پر و بال است. بارى، به یادکردن حق، اندک اندک باطن منور شودو تو رااز عالم، انقطاعى حاصلگردد. مثلاً همچنان که مرغى خواهد که به آسمان پرد، اگرچه بر آسماننرسد، الاّ دم به دم از زمین دور مى شود واز مرغان دیگر بالا مى گیرد، یامثلا در ظرفى مشکى باشد و سرش تنگ است، دست در وى مى کنى،مشک بیرون نمى توانى آوردن، اما با این عمل، دست معطر مى شود ومشام، خوش مى گردد. پس یاد حق، همچنین است، اگر چه به ذاتشنرسى، اما یادش به ـ جل جلاله ـ اثرها کند در تو و فایده هاى عظیم از ذکراو حاصل شود.(۱۵۶)

در حالات عالم بزرگ، شیخ عبداللّه شوشترى که از معاصرین مرحوم علامهمجلسى است، نوشته اند او فرزندى داشت که بسیار مورد علاقه اش بود. اینفرزند، سخت بیمار شد. پدرش مرحوم شوشترى، هنگامى که براى اداى نمازجمعه به مسجد آمد، پریشان بود، هنگامى که در نماز جمعه در رکعت دوم سورهمنافقون راتلاوت کرد و به این آیه رسید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْعَنْ ذِکْرِاللّهِ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، اموال و فرزندان شما نباید شما را از یادخدا غافل کند.» (منافقون: ۹)، چندین بار این آیه را تکرار نمود. هنگامى که ازنماز فراغت حاصل نمود، بعضى از دوستان، از علت این تکرار پرسیدند. فرمود:هنگامى که به این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم و با تکرار آن به مبارزه با نفسخود برخاستم و چنان فرض نمودم که فرزندم مرده و جنازه اش در مقابل مناست، و من نباید از یاد خدا غافل شوم، و بعد از استقرار یاد خدا در قلب، از تکرارآیه دست کشیدم.(۱۵۷)

همچو چهى ست هجر او، چون رسنى ست ذکر او  در تک چاه یوسفى دست زنان در آن رسن(۱۵۸)

مولانا

بارى، آنچه در عبارت مزبور از مناجات، معصوم علیه السلام توفیق آن را ازپروردگارش مسئلت مى نماید، تنها یاد و ذکر خداوند نمى باشد،بلکه آن یاد وذکرى را مى طلبد که شیدایى و شیفتگى او را سبب شود و این شیدایى به زبانى سادهیعنى آن یادى که آدمى را چنان در لذت غرق نماید که او را از خود بى خود نماید: یعنىخدایا، آن ذکرى را عطایم کن که یاد مرا از من بستاند و سینه را مملو از یاد تو گرداند.

چنان پر شد فضاى سینه از دوست  که یاد خویش گم شد از ضمیرم 

حافظ

سعدى نیز این حالت شیدایى و آشفتگى یاد دوست را این گونه به رشته نظمکشیده است که:

چنان به یاد تو آشفته ام به بوى تو مست  که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست 
دگر به روى کَسم، دیده بر نمى باشد  خلیل من، همه بت هاى آزرى بشکست 
نگاه من، به تو و دیگران به خود مشغول  معاشران ز مى و عارفان ز ساقى مست 

سخن آخر

برخى در چگونگى ذکر، به راه افراط و تفریط قدم گذاشتند. توضیح آنکه گروهىبه ذکر زبانى و اذکار لفظى اکتفا نموده و تمنا نمودند که آنچه از برکات بى شمارىکه درباره ذکر نقل شده است، تنها با اداى ذکر زبانى نصیب خود سازند، گرچهقلبشان از معانى این اذکار و از توجه به آن، کاملا غافل بوده باشد.

گروهى هم در مقابل، بى اعتنا به آن همه اذکار گوناگونى که به همراه نتایج قابلتوجه آنها، در آیات و روایات آمده است، تنها یاد و ذکر قلبى را مد نظر خویشقرار داده و تمام همت خویش را در این امر معطوف ساختند. اما انصاف این استکه هر کدام، رتبه و جایگاه خاص خویش را داشته و هر یک ثمره اى مخصوص بهخویش را دارا مى باشند، گرچه تأثیر ذکر قلبى وخواص آن، بسى فراوان تر وعالى تر از ذکر زبانى است. و اصولاً آن ذکر زبانى، کاملاً به بار مى نشیند و نتیجه اىایده آل به بار مى آورد که با یاد قلبى و حضور قلب همراه باشد.

شیخ عباس قمى به نقل از محقق کاشانى در این زمینه چنین مى گوید:

اگر گفته شود که آیا در ذکر زبانى تنها، به همراه غافل بودن قلب فایده اىوجود دارد یا خیر؟ پس مى گوییم: ذکر زبانى نیز خالى از فایده نمى باشد،ازاین جهت که آن نیز نوعى اشتغال به طاعت الهى است. به ابى عثمانمغربى گفته شد که: گاهى از اوقات، زبانم به ذکر خداوند و تلاوت قرآن،مشغول مى شود اما قلب من غافل است، چه کنم؟ پس گفت: همین اندازه نیز،نیاز به شکر دارد و خدا را شاکر باش که یکى از اعضا و جوارح تو به امر خیرکه ذکر خدا باشد اشتغال دارد.(۱۵۹)

خوشا آنان که اللّه یارشان بى  به حمد و قل هو اللّه کارشان بى 
خوشا آنان که دائم در نمازند  بهشت جاودان بازارشان بى 

باباطاهر

«وَ هِمَّتى فى رَوحِ نَجاحِ…».

همت عالى

خداوند، تمامى ابزار لازم براى رسیدن به تکامل و وصول به خواسته ها وآرزوها را، در نهاد آدمى تعبیه نموده است. در واقع آن امدادهاى غیبى کههمگان آن را در افق هاى دور دست مى جویند، در دسترس آدمى و در وجودخود او قرار دارد.

از جمله این ابزارهاى وصول به مقصود و از جمله این امدادهاى غیبى، «همتورزیدن» در انجام کارى براى رسیدن به هدف مى باشد.

مرغ با پر مى پرد تا آشیان  پر مردم همت است اى مردمان 

مولانا

بارى، اگر حقیقتاً آدمى در رسیدن به خواسته اى، همت ورزد، آن هدف را فتحخواهد نمود:

اهل همت، رخنه در سد سکندر مى کنند  این سبکدستان، کلید فتح را دندانه اند 

صائب تبریزى

و باز به قول «صائب تبریزى»، معناى توفیق در انجام کارى، چیزى جز همتمردانه نمى باشد و در این کار، نیازى هم به انتظار بردن خضر نبى نمى باشد.

معنى توفیق غیر از همت مردانه نیست  انتظار خضر بردن اى دل فرزانه چیست 

و اساساً بنا به گفته محى الدین عربى در فصوص الحکم، آدمى به کمک «همت»خویش مى تواند به نوعى آفرینش دست یابد. چنانچه گفته است: «اَلْعارِفُ یَخلُقُبِهِمَّتِهِ ما یَکُونُ لَهُ وُجودٌ مِنْ خارِجِ مَحَلِّ الْهِمَّةِ؛ عارف به سبب همت خود، مى تواند در خارج ازمحل همت خویش،آفرینش نماید».(۱۶۰)

غرض آنکه، مرکب چابک و رهوار همت مى تواند آدمى را به هر جا که ارادهنمود برساند. تنها، سخن در این است که اهل همت، در مسائل مورد اهتمامشانیکسان نمى باشند. گروهى از آنها از همتى ناچیز و بلکه پست برخوردارند و همهاهتمام خویش را به امور فانى و زود گذر دنیوى معطوف ساخته اند و به تعبیرحافظ شیرازى:

چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند  شاهبازان طریقت به مقام مگسى 

عده اى دیگر از آدمیان نیز، همت خویش را اندکى فراتر برده، و شب و روز،در آن همت و اندیشه اند که به بهشت ابدى خداوند بار یابند که البته زهى سعادت.

ولى بلند همت تر از این دو گروه نیز وجود دارند، آنها که تمام همتشان راصرف قرب و دیدار پروردگارشان نمودند و از خدایشان تنها او را طلب نمودند.

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهى  دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را 

سعدى

و نیز به تعبیر حافظ شیرازى:

تو و طوبى و ما و قامت یار  فکر هر کس به قدر همت اوست 

خلاصه سخن آنکه، در فراز مورد نظر از مناجات، امام علیه السلام به ما مى آموزد که ازخداوند، همتى عالى طلب نماییم که همان، شهود اسماء حسنایش و ره یابى بهمقام قدسش مى باشد. و در سایر دعاها نیز اهل بیت علیهم السلام از پروردگارشان،عالى ترین همت ها را در خواست مى نمودند یا اشاره به عالى ترین همت خویشکه لقاى پروردگارشان باشد مى نمودند. از جمله:

امام سجاد علیه السلام مى فرماید: «اَسْئَلُکَ مِنَ الْهِمَمِ اَعْلاها؛ پروردگارا! از تو عالى ترین همت هارا مسئلت مى نمایم».(۱۶۱)

و در جاى دیگر نیز، آن حضرت، چنین مناجات نموده است: «فَقَد اِنْقَطَعَت اِلَیْکَهِمَّتى وَ انْصَرَفَت نَحْوَکَ رَغبَتى فَاَنتَ لا غَیرُکَ مُرادى وَ لَکَ لا لِسِواکَ سَهرى وَ سُهادى ؛ خدایا!همتم به تمامى، متوجه توست و رغبتم به سمت توست. تو مراد منى نه غیر تو و شب زنده دارىو بى خوابى کشیدن هاى من براى توست نه براى غیر تو».(۱۶۲)

گفت: مغناطیسِ عشّاقِ اَلَست  همت عالیست کشف هر چه هست 
هر که را شد همت عالى پدید  هر چه جست آن چیز، حالى شد پدید 
هر که را یک ذره همت داد دست  کرد او خورشید را زان ذره پست 

عطار

 

 

قسمت بیست و یکم
اِلهى بِکَ عَلَیکَ اِلا اَلْحَقْتَنى بِمَحَلِّ اَهلِ طاعَتِکَ وَ الْمَثْوَى الصّالِحِ مِنْ مَرْضاتِکَفَاِنّى لا اَقْدِرُ لِنَفْسى دَفعاً وَ لا اَمْلِکُ لَها نَفعاً.

معبود من! به ذات پاکت سوگندت مى دهم که مرا به منزل اهل طاعتت و بهاقامتگاه جاودانه شایسته از رضاى خویش، ملحق سازى، چه من قادر نیستمکه شرى از خود دفع و یا نفعى را به خود جلب نمایم.

قرار گرفتن در جمع اهل طاعت و به رضاى الهى دست یافتن و نیز اینکه بندهبه تنهایى قادر بر دفع ضرر و یا جلب منفعت نمى باشد، از نکاتى است که در اینفراز از مناجات، مورد عنایت قرار گرفته است.

«اِلهى بِکَ عَلَیْکَ اِلاّ اَلْحَقتَنى…».

سعادت ورود به جمع نیکان
اینکه در این فراز، از خداوند مسئلت شده است: مرا به منزل اهل طاعت ملحقفرما! مى توان دو معنى براى آن تصور نمود:

یکى آنکه مقصود این است که خدایا، مرا نیز از اهل طاعتت قرار ده! یعنى اگرتا به حال توفیق انجام اوامر و اجتناب از نواهى تو را نداشتم و خلاصه، اهلاطاعت و فرمانبردارى از تو نبودم از این پس مرا آن توفیق ده که من نیز به اطاعتتو مشغول باشم و از آنچه مورد عنایت تو نیست اجتناب ورزم.

معناى دوم عبارت مزبور مى تواند این باشد که بنده، توفیق هم نشینى با اهل طاعتو نیکان و ابرار را از پروردگارش درخواست مى کند،یعنى به خدا عرض مى کند که: مرابه آن محل و جایگاهى که اهل طاعت تو هستند برسان و با آنها هم نشینم گردان.

به تعبیر مولانا

گوش ما گیر و بدان مجلس کشان  کز رحیقت(۱۶۳) مى خورند آن سرخوشان 

در توضیح معناى دوم عبارت باید گفت که: نقش تأثیر گذار رفیق و هم نشین،چنانچه هم در آیات و هم در اخبار بدان اشاره شده است، نقشى غیر قابل انکارمى باشد، تا آنجا که قرآن کریم از زبان دوزخیان نقل مى کند که آنها با تأسف واندوه مى گویند: اى کاش با خوبانى چون رسول صلى الله علیه و آله هم نشین بوده و بدها رامصاحب خویش قرار نمى دادیم که بدان، بعد از آنکه سعادت و خوش بختى، تاآستانه منزل ما آمده بود، آن را از ما ربوده و ما را محروم ساختند:

یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً یا وَیْلَتىلَیْتَنی لَمْ أَتَّخِذْ فُلانًا خَلیلاً لَقَدْ أَضَلَّنی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنی وَ کانَ الشَّیْطانُلِْلإِنْسانِ خَذُولاً. (فرقان: ۲۷ ـ ۲۹)

در روز قیامت ظالم، دستش را از شدت حسرت با دندانش مى گزد ومى گوید: اى کاش ارتباط و انسى با رسول داشتم. واى بر من، کاش فلان رادوست و همنشین خود نمى گرفتم که رفاقت با او سبب شد که بعد از آنکهذکر حق ـ سعادت و خوشبختى ـ به سراغم آمده بود، گمراهم نموده وسعادت را از کفم ربود و شیطان براى آدمى مایه گمراهى است.

بارى، به تعبیر حافظ شیرازى،اساسا نخستین موعظه پیر هدایت گر و راهنمابه انسان هاى سالک آن است که باید از هم نشین و مصاحب بد اجتناب کنید:

نخست موعظه پیر مى فروش آن است  که از معاشر ناجنس احتراز کنید 

با این حال، لازم به ذکر است مقدم بر حافظ و قبل از او، مکتب وحى، اینحقیقت مهم را به درستى تبیین فرمود که:

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیاذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ.(نجم: ۲۹ و ۳۰)

پس اعراض نما و اجتناب کن از آنکه از ما روى برگردانیده و جز زندگى دنیارا اراده نکرده است علم آنها در همین حد مى باشد.

پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد  گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان 

حافظ

حکایت

عزیزالدین نسفى گوید:

در ولایت خود بودم در شهر نسف، شبى پیغمبر صلى الله علیه و آله را به خواب دیدم. فرمودکه یا عزیز! دیو اعوذ خوان و شیطان لا حول خوان را مى شناسى؟ گفتم: «نى یارسول اللّه !» فرمود: «فلانى دیو اعوذ خوان و فلانى شیطان لاحول خوان است،ازایشان برحذر باش». هر دو را مى شناختم و با ایشان مصاحبت داشتم، ترکصحبت ایشان کردم.(۱۶۴)

اى بسا ابلیس آدم روى هست  پس به هر دستى نشاید داد دست 

مولانا

چند روایت درباره آثار مصاحبت
على علیه السلام فرمود: «اِصْحَبْ اَخَا التُّقى وَ الدّینِ تَسْلَم وَاسْتَرشِدْهُ تَغْتَنِم؛ با آدم اهل تقوى و دینمصاحب باش تا سالم بمانى و از او راهنمایى بجوى، تا سود برى».(۱۶۵)

و نیز فرمود: «اَکْثَرُ الصَّلاحِ وَ الصَّوابِ فى صُحْبةِ اُولى النُّهى وَ الْاَلْبابِ؛ بیشترین صلاح وخوبى، در همنشینى با خردمندان و صاحبان اندیشه نهفته است».(۱۶۶)

و باز فرمود: «مُجالَسَةُ الْاَبْرارِ تُوجِبُ الشَّرَفِ؛ دم خور شدن با نیکان مایه شرافت و برترىخواهد شد».(۱۶۷)

مقام امن و مى بى غش و رفیق شفیق  گرت مدام میسر شود، زهى توفیق 
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم  که کیمیاى سعادت،رفیق بود رفیق 
کجاست اهل دلى؟ تا کند دلالت خیر  که ما به دست نبردیم ره به هیچ طریق 

حافظ

همچنین على علیه السلام خطرات رفاقت و هم نشینى با انسان هاى ناصالح را چنینگوشزد کرده است: «صُحْبَةُ الاَشْرارِ تُکْسِبُ الشَّرَّ کَالرّیحِ اِذا مَرَّتْ بَاالنَّتِنِ حَمَلَت نَتِناً؛ همدمىبا بدان، سبب کسب بدى از آنها مى شود، همانند بادى که بر بوى بد بوزد، آن را به همراهخواهد داشت».(۱۶۸) و نیز فرمود: «صُحبَةُ الْاَشْرارِ تُوجِبُ سُوءَ الظَّنِّ بِالاخیارِ؛ مصاحبت با بدان،سبب بدگمانى و سوء ظن نسبت به خوبان خواهد شد».(۱۶۹)

واى آن زنده که با مرده نشست  مرده گشت و زندگى از وى بجست 
دوستى جاهل شیرین سخن  کم شنو، کآن هست چون سم کهن 

مولانا

این نکته را نیز اضافه کنیم که در قرآن کریم از جمله دعاهایى که از زبانپیامبرانى چون ابراهیم علیه السلام و یوسف علیه السلام نقل گردیده است، درخواست حشر ومصاحبت با صالحین در روز قیامت است که قرآن از زبان این دو پیامبر دعاىواحدى، این گونه نقل مى فرماید که: «وَ اَلْحِقنى بالصّالِحینَ؛ مرا به شایستگان ملحق فرما وبا آنها محشور ساز» (یوسف: ۱۰۱ و شعرا: ۸۳)

همچنین از زبان آنان که داراى عقل و خرد بوده و اهل ذکر و اندیشه مى باشند،این دعا را نقل مى فرماید که: «وَ تَوَفَّنا مَعَ الابْرار؛ و هنگام جان سپردن حشر و مصاحبت مارا با نیکان قرار ده». (آل عمران: ۱۹۳)

نکته دیگر اینکه اگر آدمى را توفیق وصول به درجات صالحان و یا هم نشینىو هم جوارى با آنها حاصل نشد، باید سعى کند دوستى آنان را در دل خویش جاىدهد که این خود، فضیلتى قابل توجه و امرى نیکو مى باشد.

در دعایى، نبى اکرم صلى الله علیه و آله درباره دوستى خوبان و اعمال خوب، فرمود:

«اَللّهُمَّ ارْزُقنى حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَ حُبَّ عَمَلٍ یُقَرِّبُنى اِلى حُبِّکَ ؛ پروردگارا! محبتخودت را و محبت هر آنکه دوستت دارد و محبت هر عملى که مرا به تو نزدیک مى سازدروزیم فرما».(۱۷۰)

همچنین امام باقر علیه السلام در این مورد مى فرماید:

اِذا اَرَدْتَ اَنْ تَعْلَمَ اَنَّ فیکَ خَیراً فَانْظُرْ اِلى قَلْبِکَ، فَاِنْ کانَ یُحِبُّ اَهْلَ طاعَةِ اللّه ِ وَیُبْغِضُ اَهْلَ مَعصِیَتِهِ فَفیکَ خَیْرٌ وَ اللّه ُ یُحِبُّکَ وَ اِنْ کانَ یُبْغِضُ اَهْلَ طاعَةِ اللّه وَیُحِبُّ اَهلَ مَعصِیَتِهِ فَلَیسَ فیکَ خَیْرُ وَ اللّه ُ یُبْغِضُکَ وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ.(۱۷۱)

هر گاه خواستى بدانى که در تو خیرى هست یا نه، به دلت نگاه کن. اگر اهلطاعت خدا را دوست و اهل معصیت خدا را دشمن داشت، در تو خیر هستو خدا هم تو را دوست دارد. ولى اگر اهل طاعت خدا را دشمن و اهلمعصیت خدا را دوست داشت، خیرى در تو نیست و خدا هم دشمنتمى دارد. انسان با کسى است که دوستش دارد.

باید توجه داشت دوست داشتن صالحان و نیکان، افزون بر آنکه ذاتاً امرىمطلوب و پسندیده است، چه بسا ممکن است انگیزه و محرکى قوى در سیر آدمىبه سمت و سوى صالحان و مصاحبت با آنان در نتیجه تخلق به اخلاق شایستهآنان باشد؛ چنانچه در عبارتى معروف، چنین آمده است:

اُحِبُّ الصّالِحینَ وَ لَسْتُ مِنهُم  لَعَلَّ اللّه َ یَرْزُقُنى الصَّلاحا 

«گرچه از صالحان نیستم ولى آنها را دوست مى دارم. باشد که خداوند بهبرکت این دوستى، صلاح و دوستى، روزیم فرماید».(۱۷۲)

«وَ الْمَثوَى الصّالِحِ مِنْ مَرضاتِکَ».

موهبت بزرگ دست یابى به رضاى خداوند

فراق و وصل چه باشد رضاى دوست طلب  که حیف باشد ازو غیر او تمنایى 

حافظ

قرآن کریم هرگاه از موهبت ها و نعمت هایى که نصیب بهشتیان شده است یادمى کند، موهبت بى نظیر «رضوان» و رضایت خویش را نیز در کنار آنها ذکر کرده و سپسمى فرماید: «رضوان خداوند از بهشت و تمام نعمت هاى آن بزرگ تر و برتر است».

وَعَدَ اللّهُ الْمُوءْمِنینَ وَ الْمُوءْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیهاوَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فی جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُالْعَظیمُ. (توبه: ۷۲)

خداوند متعال وعده فرموده، مردان مؤمن و زنان مؤمنه را، بوستان هایى که پاىدرخت هایش، جویبارها روان است و آنان در آن بوستان ها و باغ ها براىهمیشه خواهند ماند و به آنان مسکن هاى پاکیزه در بهشت جاودان ارزانىخواهد گردید. و ـ البته ـ رضوان خداى تعالى از همه کرامت هاى اخروىبزرگ تر است و این است همان رستگارى بزرگ.

علامه طباطبایى رحمه الله پیرامون جمله «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ» که در آیه مذکور ذکرشده چنین مى گوید: «معناى این جمله به طورى که سیاق،آن را افاده مى کند، ایناست که رضایت و خشنودى خدا از همه این حرف ها، بزرگ تر و ارزنده تر است.و اگر رضوان را نکره آورد براى اشاره به این معنا بود که معرفت انسان نمى تواندآن را و حدود آن را درک کند و شاید هم براى فهماندن این نکته بوده است کهکمترین رضوان خدا، هر چه هم کم باشد، از این بهشت ها بزرگ تر است. وبزرگ ترین سعادت و رستگارى براى یک نفر عاشق و دوستدار این است کهرضایت معشوق خود را جلب کند».(۱۷۳)

نیست به جز رضاى تو قفل گشاى عقل و دل  نیست به جز هواى تو قبله و افتخار جان 

مولانا

و نیز:

پى رضاى تو آدم گریست سیصد سال  که تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن 

مولانا

بنابراین آنچه که امام علیه السلام در عبارت مورد بحث از مناجات، از خداوند خویشمى طلبد، مى تواند بزرگ ترین خواسته یک عاشق باشد و آن تمناى رضایتمعشوق از او است، چرا که هرگاه رضایت پروردگار حاصل شود، بهشت نیز بهدنبال آن پدید خواهد آمد.

ابن فارض در قصیده تائیه خویش درباره مقام رضاى معشوق و لذت قرب اوچنین سروده:

«واگر معشوق از من راضى و خشنود باشد، در این صورت، همه عمر منهنگام کودکى باشد از جهت خوشى و امن و راحتى و بى غمى، و نیز مانند روزگارجوانى باشد ازجهت طرب و ناز.

و اگر مرا به خودش نزدیک کند، آن گاه همه سال من بهار اعتدال خواهد بوددر باغ هاى خرم و تازه. و من چرا به چنین عشق و معشوقى مباهات نکنم بر هرکسى که ادعاى عشق حقیقى نموده است و چرا مبالغه نکنم در فخر کردن به اینحظ و بهره اى که دارم از مقام رضاى معشوق و قرب او.

و من در مقام رضا و قرب معشوق نائل شدم به چیزهایى که بالاتر از افق امیدمبوده است و در عرصه امید و آرزویم نمى گنجید».(۱۷۴)

مدتى شد که مبتلاى توایم  تو شهنشاه و ما گداى توایم 
تا تو خورشید وش همى تابى  ما چو ذرات در هواى توایم 
مى نبندیم جز تو هیچ نگار  ما که عشاق بى نواى توایم 
مى کش اى دوست تیغ و مى کُش باز  زانکه ما طالب رضاى تو ایم 
هر کس از براى دلدارى ست  ما شکسته دلان براى توایم 

کمال الدین حسین خوارزمى

در اینجا باید به این نکته اشاره کرد که اگر سخن از رضاى پروردگار نسبت بهبنده است، باید عنایت داشت که این مهم، بدون تحقق رضاى عبد از خداوند،حاصل نخواهد شد، و تا بنده از خداوند راضى نباشد، یعنى تا بر آنچه خدایشبراى او مقدر مى نماید و برایش پیش مى آورد، راضى نباشد، نباید انتظار داشتهباشد که به عالى ترین موهبت الهى یعنى رضایت او دست یابد. توضیح بیشترآنکه، از عالى ترین مقاماتى که عارف بدان راه مى یابد، مقام رضاست. اینکه مقامرضا از چه شأن والایى برخوردار است از خواجه نصیر الدین طوسى سخناننغزى نقل شده است که بخشى از آن را در اینجا مى آوریم:

«رضا، خشنودى است، و آن ثمره محبت است و اهل حقیقت را مطلوب وآرزو آن است که از خداى تعالى راضى باشند و آن چنان که ایشان را هیچ حالى ازاحوال مختلف مانند مرگ و زندگانى و بقا و فنا، و رنج و راحت و سعادت وشقاوت، و غنى و فقر، ناخوشایند و مخالف طبع نباشد و یکى را بر دیگرىترجیح ندهد، چه آنها دانسته اند که صدور همه از بارى تعالى است و محبت او درقلب آنها راسخ شده است و لذا هر چه پیش ایشان آید بدان راضى باشند.

از یکى از بزرگان این مرتبه، باز گفته اند که: هفتاد سال عمر یافت و در تماماین مدت، هرگز چیزى را که اتفاق افتاد، نگفت که کاش اتفاق نمى افتاد و نیز هرگزچیزى را که اتفاق نیفتاده بود نگفت که کاش اتفاق مى افتاد.

و از بزرگى پرسیدند که از رضا در خود چه اثرى یافته اى؟ گفت:

از مرتبه رضا بویى به من رسیده است که اگر همه خلایق را به بهشت برند ومرا تنها وارد دوزخ نمایند، هرگز در دل من خطور نخواهد کرد که چرا حظ مناین شد و بهره دیگران، آن».(۱۷۵)

اى دل بیا که تا به خدا التجا کنیم  وین درد خویش را ز در او دوا کنیم 
سر در نهیم در ره او هر چه باد باد  تن در دهیم و هر چه رسد مرحبا کنیم 
او هر چه مى کند چو صواب است و محض خیر  پس ما چرا حدیث ز چون و چراکنیم 
راضى شویم حکم قضاى قدیم را  چون عاجزیم از آنکه خلاف قضا کنیم 
تغییر حکم چون سَخَط ما نمى کند  کوشیم تا به سعى، سخط را رضا کنیم 

فیض کاشانى

خلاصه سخن آنکه، رضایت خداوند از بنده، بدون رضایتِ بنده از خواستو مشیتِ پروردگارش، حاصل نخواهد شد.

ناگفته نماند آنچه از عبارت قرآنى «رَضِىَ اللّه ُ عَنْهُم وَ رَضُوا عَنْه» واز مقدم شدنرضایت خدا از بنده بر رضایت بنده از خدا مى توان استفاده نمود این است که تارضا و توفیق حق تعالى حاصل نشود و تا حضرتش، جلوه و پرتوى از رضاىخویش را در نهاد بنده اش نتاباند، رضاى بنده از پروردگارش حاصل نخواهدشد.

این سخن همچنین موید این حقیقت است که بنده از خود چیزى ندارد و هرچه از زیبایى ها و جمال و کمال که در وى بروز مى کند، در واقع انعکاسى است ازآنچه پروردگارش از پرتو جمال خویش بر او تابانیده است و رضاى بنده نیز درواقع انعکاسى است از پرتو اندکى از رضاى پروردگارش در آیینه جان او:

خلق را چون آب دان صاف و زلال  اندر او تابان صفات ذوالجلال 
ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ  چون الف او خود چه دارد؟هیچ هیچ 
گر بخواب آییم، مستان وییم  ور به بیدارى، به دستان وییم 
ور بگرییم، ابر پر زرق وییم  ور بخندیم، آنا زمان برق وییم 
ور به خشم و جنگ، عکس قهر اوست  ور به صلح و عذر، عکس مهر اوست 
پادشاهان مظهر شاهى حق  عارفان مرآت آگاهى حق 
خوبرویان آینه خوبى او  عشق ایشان، عکس مطلوبى او 

مولانا

بیان یک نکته:
نکته دیگر اینکه بین این سخن که «رضایت بنده از خداوند، بدون رضایتخداوند از بنده حاصل نمى شود» و بین آنچه پیش تر ذکر شد که «چگونه مى توانبدون آنکه آدمى از خداوندش راضى باشد، خدایش از او راضى باشد» منافاتىوجود ندارد، زیرا در کلام قبلى گفته شد که «تا بنده از پروردگارش راضى نباشد،خداوند از او راضى نخواهد شد». ولى همین راضى شدن بنده از خداوند، بنابرآنچه در سخن بعد،نقل نمودیم، بدون آنکه رضایتى از خداوند شامل حال بندهگردد، محقق نخواهد شد،یعنى خداوند، رضایت و توفیق خویش را در ابتدانصیب بنده اش مى فرماید، و بعد از آن، بنده به مقام رضا از پروردگارش مى رسد وآنگاه که به مقام رضا رسید از موهبت رضوان الهى که بالاتر از تمام نعمت هاىبهشتى است ،بهره مند مى گردد.

«… فَاِنّى لا اَقْدِرُ لِنَفسى …».

ناتوانى بنده در جلب منفعت و دفع ضرر
نکته اى که مى توان از عبارت مذکور از مناجات استفاده نمود این است که درواقع، این فراز از دعا، به منزله هموار ساختن مسیر استجابت دو خواسته قبلىمى باشد.

توضیح آنکه، در این عبارت مناجات کننده، با گفتن این جمله که «من بهتنهایى توانایى دریافت منفعت و رهایى از ضرر را ندارم»، اظهار فقر و مسکنت وبیچارگى در پیشگاه معبودش مى نماید. با توجه به اینکه با اقرار به درماندگى وبیچارگى است که بنده، قابلیت دریافت عطایا و مواهب الهى را پیدا مى کند، درواقع آدمى هر چه بیشتر، فقر و افتادگى خویش را درک نماید، در مقابلخداوندش بیشتر سر تعظیم فرود مى آورد و در نتیجه، بیشتر از الطاف و عنایاتاو برخوردار مى گردد.

و این اظهار فقر در پیشگاه خداوند بى نیاز تا آنجا مى تواند براى آدمىسودمند باشد که حضرت سیدالشهدا در دعاى عرفه از آن به عنوان وسیله اىبراى توسل جستن به پروردگار استفاده مى کند و عرض مى کند: «اِلهى اَتَوَسَّلُ اِلَیْکَبِفَقْرى اِلَیکَ؛ خدایا! من به سبب فقر و مسکنتى که دارم به تو متوسل مى شوم».

بارى، چنانچه ذکر شد، مناجات کننده با اظهار تهى دستى و پستى در برابرپروردگار، زمینه را براى ورود خود به جایگاه اهل طاعت الهى و وصول به رضاىالهى آماده مى سازد و به تعبیر مولانا، هر جا زمین پست و افتاده اى است، آب بههمان سمت سرازیر مى شود:

آب رحمت بایدت، رو پست شو  وانگهان خور خمر رحمت، مست شو 
هر کجا دردى دوا آنجا رود  هر کجا پستى است آب آنجا رود 
آنکه سرها بشکند او از علوّ(۱۷۶) رحم حق و خلق ناید سوى او 

خشکى لب هست پیغامى ز آب که به مات آرد یقین اضطراب

کان لب خشکت گواهى مى دهدکو به آخر بر سر منبع رسد

 

 

 

قسمت بیست و دوم
اِلهى اَنَا عَبْدُکَ الضَّعیفُ وَ مَمْلُوکُکَ الْمُنیبُ فَلا تَجْعَلْنى مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُوَجْهَکَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَن عَفْوِکَ.

معبود من! من بنده اى ضعیف و گنه کارم، و غلامى در حال انابه و توبه هستم،پس مرا از کسانى قرار مده که از آنها روى گرداندى و نیز مرا از آنها قرار مدهکه سهو آنها، سبب محرومیت از عفوت شده است.

اظهار پریشان حالى در پیشگاه معبود و درخواست عدم مانع شدن سهو وخطاى بنده در جلب عفو الهى که در این فراز آمده است، از مواردى است کهنکاتى پیرامون آن ذکر خواهیم نمود.

«اِلهى اَنَا عَبْدُکَ الضَّعیفُ…»
آدمى، در عین حال که موجودى قدرتمند است، ضعیف و ناتوان نیز مى باشد.ازیک طرف سر در سوداى تسخیر کرات آسمانى دارد، اما از طرفى دیگر، حتىپشه اى ضعیف که با نسیم ملایمى جابه جا مى شود، مى تواند آرامش و آسایش ازاو سلب کند؛ در عین حال که موجودى توانمند از نظر قواى عقلانى و فکرىاست، اما ممکن است در اثر حادثه اى ناچیز، تمامى یافته هاى فکرى و حافظهخویش را از دست دهد. اگر قلب او اراده کند که لحظاتى دست از کار بکشد و بهاستراحت بپردازد، از پاى در خواهد آمد، و کارش تمام خواهد شد؛ اگرگلبول هاى سفید بدنش، دست از دفاع بردارند، بدن او عرصه تاخت و تاز انواعمیکروب ها و ویروس ها گشته و مرگ او حتمى خواهد بود.

و بالاخره آنکه، بشر مانند سایر موجودات، «ممکن الوجود» مى باشد، و فلاسفهممکن الوجود را این گونه معنى نموده اند که: «بود و نبودش مساوى است، نه لازم استباشد، و نه لازم است نباشد» از آن سو، «واجب الوجود» منحصر در ذات پاک خداونداست، یعنى واجب است باشد و وجود داشته باشد. اما انسان «ممکن» به تعبیر شیخمحمود شبسترى، از شدت تهى دستى، در هر دو عالم، «سیه روى» است:

سیه رویى ز ممکن(۱۷۷) در دو عالم  جدا هرگز نشد واللّه اعلم 

بیچاره انسان ممکن الوجود نه در وجود خویش اختیارى داشته است و نه دربقاى خود و نه در موت و نه در حشر خویش.

اما تمام اینها، رموزى است که در دست آدمى براى گشایش درهاى بیکران رحمتو فضل الهى به سوى خویش، زیرا همانگونه که نور خورشید در آب زلال منعکسمى شود نه آب گل آلود، جمال پروردگار و رحمت او نیز در زلال حقیقت، منعکسمى شود. همه آنچه ذکر شد بخشى از حقایقى است که وجود آدمى را فرا گرفته است وآنکه این حقایق گمشده را درک کرد در واقع غبار غفلت و بى خبرى را از چهره خودزدوده و در نتیجه، انعکاس جمال و کمال و رحمت پروردگارش را در این آینه بى غبارحقیقت، مشاهده خواهد نمود. بنابراین او موجود قدرتمند و توانایى خواهد گشت.

بارى اگر آدمى، به این درک برسد که در واقع، مشتى خاک، بیش نمى باشد، همینادراک او، برایش توانمندى در پى خواهد داشت و همین عرفان این گونه او است کهحاصل خیزى و سرسبزى وجودش را به همراه خواهد داشت؛ به تعبیر زیباى مولانا:

در بهاران کى شود سرسبز سنگ  خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ 

حاصل سخن آنکه، اظهار ضعف و درماندگى و عبودیت در پیشگاهمحبوب که در فراز مزبور از مناجات آمده است، روى نمودن خداوند و عفواو را در پى خواهد داشت، و اگر هم پس از ادراک این بیچارگى و ذکر آن دربرابر معبود، عنوان مى کند «که مرا از آنانى قرار مده که از آنها روىبرگردانیدى، و سهوشان مانع عفو تو شد»، در واقع، این عبارت، تأکید خواستهقلبى او مى باشد، زیرا همان گونه که ذکر شد، آدمى به صرف ادراک فقر وبیچارگى خویش، مسیر استجابت را هموار مى نماید. و حتى بدون ذکرخواسته هایش، به آنها دست مى یابد.

تا نیست نگردى ره هستت ندهند  این مرحله با همت پستت ندهند 
چون شمع، قرار سوختن ار ننهى  سرچشمه روشنى به دستت ندهند 

ابوسعید ابوالخیر

«… وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَن عَفْوِکَ».

آدمى به حکم آنکه دشمنى چون ابلیس و هواى نفس دارد، همواره در معرضسهو و خطا مى باشد. دشمن او نیز بسیار قدرتمند است و رهایى از دام او مشکل؛به تعبیر مولانا:

صد هزاران دام و دانه است اى خدا  ما چو مرغانى حریص و بینوا 

حکایتى عجیب
ابراهیم خواص گوید: چهل سال با نفس در نزاع بودم که از من نان و ماستمى خواست و من ممانعت مى کردم، روزى مرا بر وى رحمت آمد، درمى حلال بهچنگ آوردم. در بغداد مى رفتم تا نان و ماست خرم. در خرابه اى شدم، پیرى رادیدم، در آن گما گرم افتاده، و زنبوران از هوا در مى پریدند، و از وى گوشتبرمى گرفتند، ابراهیم گفت: مرا بر وى رحمت آمد، گفتم: مسکین این مرد!سربرداشت و گفت: اى خواص! در من چه مسکینى مى بینى؟ مسکین تویى که بهچهل سال شهوت نان و ماست ازنفس خود منع نمى توانى کرد.(۱۷۸)

دام سخت است مگر یار شود لطف اله  ور نه انسان نبرد صرفه ز شیطان رجیم 

حافظ

اما على رغم این همه دشمنى هاى شیطان و نفس اماره با آدمى، عفو و رحمتالهى از بهترین اسباب دلخوشى انسان بوده و به منزله پناهگاهى براى او مى باشد،به قول مولانا:

گر هزاران دام باشد در قدم  چون تو بامایى نباشد هیچ غم 

و به تعبیر سعدى:

آن کو به غیر سابقه چندین نواخت کرد  ممکن بود که عفو کند گر خطا کنیم 

پروردگارا! به مهربانى و رأفتى که تو را است، مرا سایه نشین رحمتت بفرما، ودر این التهاب حاصل از معاصى، جان مرا از خنکاى عفوت نصیبى ده و با آبحیات مغفرتت، آلودگى هاى روحم را، شست وشو داده و مرا از آنانى قرار ده کهشیطان از فریب و اغواى آنان ناامید و مایوس شده است.

اى سرت نازم، مرا تو یار باش  جمله عالم گو مرا اغیار باش 
چون مرا لطف تو کشتى بان بود  نیست غم، عالم اگر طوفان بود 
چون تو باشى لنگر کشتى نوح  آید از هر موجى او را صد فتوح 
چون تو احمد را فرستى سوى غار  عنکبوتى گردد او را پرده دار 

ملا احمد نراقى

 

 

قسمت بیست و سوم
اِلهى هَبْ لى کَمالَ الانْقِطاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ حَتّىتَخْرِقَ اَبصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنامُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ.

پروردگارا! وارستگى کامل، موهبتم فرما! و دیدگان دل ما را به فروغ نظر بهخودت روشن ساز، تا دیدگان دل ما، حجاب هاى نور رااز میان بردارد و بهمعدن عظمت واصل شود و جان هاى ما ،همچون شعاع، به خورشیدعز قدست، آویخته گردد.

کمال انقطاع و حجاب هاى نورانى، از موضوعاتى است که به مناسبت ذکرعبارات مزبور از مناجات، مورد بحث قرار خواهد گرفت.

شاعر و حکیم معروف بزرگ، سنایى غزنوى در یکى از ابیات نغز و شیواىخود چنین سروده است:

همه چیز را تا نجویى نیابى  جز این دوست را تا نیابى نجویى 

منظور سنایى این است که گرچه نسبت به همه چیز: «عاقبت جوینده یابنده بود» امادر مورد حضرت دوست، این امر متفاوت است و «یابنده جوینده است» یعنى،تا آدمى،ذوقى از حلاوت هایش را در نیابد و تا کرشمه اى از حضرتش بر صفحه جان آدمى بهنمایش در نیاید و خلاصه، تا جلوه هاى از او را در نیابد، جویایش نمى شود.

و این نکته در فرازى از مناجات «خمسة عشر» ذکر شده که: «اِلهى فَاجْعَلْنا مِمَّن…شَوَّقْتَهُ اِلى لِقائِکَ؛ پروردگارا! ما را از کسانى قرار ده که در دلش، بارقه اى از شوق به دیدارتقرار دادى»(۱۷۹) و در نتیجه قیام براىِ جویا شدنت را آغاز نمود.

ولى این، آغاز راهست. دیدار با جمال دلربا و مست کننده یار و آرمیدن برساحل آرامش بخش وصالش، گذر از دریایى را در پیش رو دارد که متلاطم ازامواج خونفشان است:

چو عاشق مى شدم گفتم که بردم گوهر مقصود  ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد 

حافظ

در چنین راهى، «ناز پرورده تنعم» که او را با جمالِ یار، نسبتى نیست،نمى تواند گام بردارد:

ناز پرروده تنعم، نبرد راه به دوست  عاشقى شیوه رندان بلاکش باشد 

حافظ

ولى آدمیانى نیز که جرعه اى از شراب کرشمه یار نوشیدند، این سیر پر خطر واسرارآمیز را که در عین حال با هزاران جذبه پنهانى حضرت دوست همراه است،آغاز مى کنند، و از همان ابتدا، چنان مسحور زیبایى مشیت معشوق مى شوند کهزبان حالشان به این نغمه زیبا مترنم مى شود:

طالع اگر مدد کند دامنش آورم به کف  گر بِکِشم زهى طَرَب ور بِکُشَد زهى شرف 

حافظ

شوقِ دیدار، سبب مى شود که سالِک، حجاب هایى که بین او و محبوبش قرارگرفته است، خَرْق کند و از میان بردارد.

گرچه جمال یار، حجاب و پرده ندارد و در واقع این، اعمال نارواى آدمىاست که موجب حجاب مى شود، چنانچه از سید السّاجدین در دعاى ابوحمزهثمالى چنین وارد شده است:

وَ اَنَّ الرّاحِلَ اِلَیْکَ قَریبُ الْمَسافَةِ وَ اَنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُالْاَعْمالُ دُونَکَ.

پروردگارا! به درستى که آنکه به طرفِ تو گام بر مى دارد، مسافتش اندکاست و فاصله کمى با تو دارد، چون تو از آفریدگانت پوشیده نیستى، اما ایناعمال آنهاست که بین آنها و جمال تو، ایجاد حجاب نموده است.

جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى  غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد 

حافظ

عرفا با استناد به فرهنگ وَحْیانىِ اهل بیت علیهم السلام حجاب هاى بین بنده و خداوندرا به «حُجب ظلمانى» و «حُجْب نورانى» تقسیم نموده اند.

آنکه در این راهِ پر مخاطره، از همتى اندک بهره دارد، به خَرْق حُجُب ظلمانى و سپسرهیابى به بهشت، بسنده مى کند و سعى مى کند همه گناهانى را که به سببِ: چشم و گوش وزبان و دست و پا و شکم و شهوت انجام مى شود ـ که از آنها به حُجْب ظلمانى تعبیرمى شود ـ به کنارى نهد، تا به مقصود خویش که آرمیدن در بهشت ابدى است، نایل آید.

ولى والا عزمان و بلند همتانى نیز هستند که چون جز به جمال دلستان یار،حتى به بهشت نیز قانع نمى باشند، بعد از «خَرْق حُجُب ظلمانى»، حجاب هاىنورانى را نیز خرق مى کند تا بى واسطه به جمال یار بنگرند. آنها نه گرفتارحجاب هاى ظلمانى «دنیا» مى باشند و نه در بند حُجُب نورانى «عُقبى»:

سَرَم به دُنیى و عقبى فرو نمى آید  تبارکَ اللّه از این فتنه ها که در سرِ ماست 

حافظ

براى او بهشت و حوریه بهشتى، حجاب نورانى است که او را مانع از دیدنجمال دوست، آن چنان که هست مى نماید. در این مورد داستانى شنیدنى از علامهطباطبایى نقل مى کنیم:

ایشان مى فرمودند که: استاد ما مرحوم قاضى دستور داده بود که چنانچه دربین نماز و یا قرائت قرآن و یا در حال ذکر نماز، براى شما پیشامدى کرد و صورتزیبایى را دیدید و یا بعضى از جهات دیگر عالم غیب را مشاهده کردید، (حجابنورانى شماست) و به آنها توجه نکنید (و فقط متوجه جمال یار باشید) و بهعبادت خویش مشغول باشید.

روزى من در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم، که در این میان یکحوریه بهشتى که یک جام بهشتى در دست داشت، از طرف راست من در آمد، وخود را به من ارائه نمود. همین که خواستم به او توجهى کنم، ناگهان به یادسفارش استاد خود، مرحوم قاضى افتادم.

ازاین رو چشم پوشیده و توجهى نکردم، آن حوریه برخاست و از طرف چپمن آمد و آنجام را به من تعارف کرد، باز توجهى نکردم تا آنکه آن حوریهبرخاست و رفت.(۱۸۰)

صحبتِ حور نخواهم که بُوَد عینِ قصور  با خیالِ تو اگر با دگرى پردازم 

حافظ

باغ بهشت و سایه طوبى و قصر حور  با خاک کوى دوست برابر نمى کنم 

حافظ

آنکه خَرق حُجُب نورانى کرده است، دیگر به عبادت هاى خویش نیز نظرنمى کند، و اگر داراى بیشترین تقوى و زهد و ذکر نیز باشد، تکیه او در رهیابى بهسعادت، تنها حضرت دوست مى باشد، نه این عبادات و طاعات؛ چنانچه از نبىاکرم صلى الله علیه و آله چنین نقل است:

وَ الَّذى نَفْسى بِیَدِهِ ما مِنَ النّاسِ اَحَدٌ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ بِعَمَلِهِ! قالُوا: وَ لا اَنْتَ یا رَسُولَاللّهِ! قالَ وَ لا اَنَا اِلاّ اَنْ یَتَغَمَّدَنىَ اللّهُ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ .

قسم به آنکه جانم در دست اوست، هیچ کس از مردم به وسیله عملشان داخلبهشت نمى شوند. عرض کردند: یا رسول الله! شما هم به وسیله اعمالتان واردبهشت نمى شوید؟ فرمود: من هم با اعمال خود داخل بهشت نمى شوم، مگرآنکه خداوند مرا در رحمت و فضل خود غرق سازد و به فضل و رحمت اووارد بهشت شوم.(۱۸۱)

تکیه بر تقوى و دانش در طریقت کافریست  راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش 

حافظ

اگر حافظ مى فرماید:

رشته تسبیح ار بگسست معذورم بدار  دستم اندر ساعد ساقى سیمین ساق بود 

و اگر فیض کاشانى مى فرماید:

از خرقه و سجاده و تسبیح گذشتیم  وز کشف و کرامات، توکَّلْتُ عَلَى اللّه 

ناظر به خرق حُجب نورانى اذکار و اوراد و سجاده، و پس از آن توکل و اعتمادخالص به خداوند مى باشد. مولانا نیز با کمال ارادت و عشقى که نسبت به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله دارد، وقتى مى خواهد از جمال یار سخن گوید و آنجا که به جمال یارمى رسد، حتى نبى اکرم صلى الله علیه و آله را نیز، حجاب نورانى آن جمال لایتناهى مى داند:

احمد گوید براى رو پوش  از احمد، جز احد نخواهم 

و بالاخره اینکه آنجا که آن نازنین یگانه و عزیز سفر کرده چنین مى سُراید:

درِ میخانه گشایید به رویم شب و روز  که من از مسجد و از بتکده بیزار شدم 

امام خمینى رحمه الله
از بُتکده، حجاب ظلمانى و از مسجد، حجاب نورانى را اراده فرموده است کهاز همه بیزارى جُسته و همه را خَرق نموده تا بى واسطه، به میخانه جمال حضرتمعشوق واصل گردد.

بارى آنکه، «حُجُب ظلمانى» را از صفحه جانش زدود، او به مقام «انقطاع» ازغیر رسیده است ولى «کمال انقطاع» بهره کسى است که «حُجُب نورانى» را نیز ازمیان بردارد، و آنچه امام علیه السلام از خداوند، مسئلت مى کند «کمال انقطاع» است، یعنىدرخواست از میان برداشتن همه حُجب نورانى نه انقطاع، که این گونه از خداوندِخویش مى خواهد:

اِلهى هَبْ لى کَمالَ الْاِنْقِطاع اِلَیکَ و اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ حَتّىتَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور.

خدایا کمال انقطاع عطایم فرما و دیدگان قلوبِ ما را به روشنایى نظر بهخودت، روشن ساز تا بدین طریق همه حجاب هاى نورانى از میان برداشته شود.

و آن گاه است که چنین کسى به «معدن عظمت» که جمال بى حجاب حضرتدوست است متصل مى شود. «فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ»، و چون شعاعى به آن سرچشمه نور، آویخته مى شود: «وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ».

این قسمت را با نقل سخنى از امامِ راحل رحمه الله و نیز فرازى از دعاى پر فیضسِمات به پایان مى بریم:

حضرت امام خمینى رحمه الله در کتاب «آدابُ الصَّلوة» خویش چنین مى فرماید:

«آیا این «حُجُبِ نور» چیست؟ آیا «نظر به حق» مقصود، گلابى هاى بهشتاست؟ آیا «معدن عظمت» قصرهاى بهشتى است؟ آیا «تعلق ارواح به عزِّ قُدس»،یعنى تعلق به دامن حورالعین براى قضاى شهوات؟ … این امرى است که کسى رابر آن اطلاعى نیست ـ آن را که خبر شد، خبرى باز نیامد».(۱۸۲)

و در دعاى سمات، از تکلّم موسى کلیم اللّه علیه السلام با پروردگار خویش از وراىهمه حجاب هاى نورانى، این گونه اشاره شده است:

وَ بِمَجْدِکَ الَّذى کَلَّمْتَ بِهِ عَبْدَکَ وَ رَسُولَکَ مُوسَى بْنَ عِمْرانَ عَلَیْهِ السَّلامُ فِىالْمُقَدَّسینَ فَوْقَ اِحْساسِ الْکَرُوبینَ فَوْقَ غَمائِمِ النُّورِ فَوْقَ تابُوتِ الشَّهادَةِ.

و به حق آن بزرگوارى و مجدت که با بنده و فرستاده ات موسى علیه السلام در میانقدسیان، برتر از احساس کروبیان، بالاتر از ابرها و حجاب هاى نور، بالاتر ازتابوتِ شهادت، سخن گفتن.

من جز احد صمد نخواهم  من جز ملِک ابد نخواهم 
جز رحمت او نبایدم نَقل  جز باده که او دهد نخواهم 
بى او ز براى عشرت من  خورشید سبو کشد نخواهم 
احمد گوید براى روپوش  از احمد جز احد نخواهم 

مولانا

نکته آخر
آنکه به راستى از همه چیز جز خدا دل گسست و از خاک و خاکیان رها شد و برقله کمال انقطاع قرار گرفت، خداوند کفایت زندگى مادى او را خواهد نمود وازجایى که گمانش نبرَد، او را روزى خواهد داد؛ چنانچه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دراین باره چنین فرموده است:

مَنِ انْقَطَع اِلَى اللّهِ کفاهُ اللّهُ مَؤْنَتَهُ وَ رِزْقَهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.(۱۸۳)

آنکه برایش انقطاع به سوى خداوند حاصل گردد، خداوند زندگى و رزقِ اورا از جایى که گمان نمى برد، کفایت خواهد نمود.

حکایت است که: «… مریم علیهاالسلام مناجات کرد که یا رب در آن زمان که تندرستبودم، روزى مرا در محراب عبادت، بى سعى و کوشش مى رسانیدى. اکنون کهچون عیسى را در رَحِم دارم، رنجور و ناتوانم، مى فرمایى که درخت را بجنبان تاخرما فرو ریزد، و من نمى دانم که در این چه حکمت است. ندا آمد که اى مریم درآن وقت، همگى خاطر تو متوجه به جانب ما بود (و کمالِ انقطاع برایت حال بود)اما اکنون که فى الجمله، محبت عیسى را در دل خود جا داده اى، دستى مى بایدجنبانید تا روزى حاصل شود».(۱۸۴)

 

 

قسمت بیست و چهارم
اِلهى وَ اجْعَلْنى مِمَّنْ نادَیَتَهُ فَاَجابَکَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیْتَهُ سِرّا وَعَمِلَ لَکَ جَهْرا.

معبودِ من! مرا در ردیف آنانى قرار ده که چون صدایشان کردى، به تو جوابدهند و لبیک گویند و چون اندک نظرى به آنان افکندى، مدهوش گردند،پس تو با آنها پنهانى، راز گفتى و او در آشکار، برایت مخلصانه عمل نمود.

نکاتى از این فراز
۱٫ شوق استجابت دعوت خداوند؛

۲٫ اشتیاق در برابر تجلى و توجه خدا؛

۳٫ نجواى سرى معشوق با بنده خویش.

«اِلهى واجعَلْنى مِمَّنْ نادَیْتَهُ…».

تمناى اجابت نداى خداوند

آن را که جرعه اى از حقیقت نوشانیدند و جانش را به نور هدایت منور ساختند، بااندک تأملى درمى یابد که رشد واقعى و تکامل او در اجابت امر و نهى پروردگار ونداى خداوندى نهفته است؛ چنانچه خداوند در قرآن کریم مى فرماید:

«فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُوءْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ؛ پس دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمانآورند، باشد که رشد نموده و به سعادت راه یابند». (بقره: ۱۸۶)

و نیز در مى یابد که حیات واقعى او در گرو اجابت خواسته خداوند مى باشد،همان گونه که قرآن مجید مى فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ؛ اى کسانى که ایمانآورده اید، دعوت خدا و رسول را اجابت کنید، تا به حیات و زندگىِ «واقعى» راه یابید».(انفال: ۲۴)

آب حیات منست، خاک سر کوى دوست  گر دو جهان خرمیست، ما و غم روى دوست 
داروى مشتاق چیست، زهر ز دست نگار  مرهم عشاق چیست، زخم ز بازوى دوست 

سعدى

پروردگارا! هر آنچه از ما مى خواهى و ما را بدان امر مى کنى، هم باعث رشدماست و هم موجب حیات واقعى ما؛ ما را در پیشگاهت، «جان و دل بر کف» و«چشم و گوش بر فرمان» قرار بده!

بندگانیم جان و دل بر کف  چشم بر حکم و گوش بر فرمان 
گر دل صلح دارى اینک دل  ور سر جنگ دارى اینک جان 

هاتف اصفهانى

«وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ…».

مدهوش جمال خداوندى

آنگاه که پروردگار، در دل بندگان خاصش تجلى مى کند، چون آینه دلشان، صافو بى غبار بوده و جلوه محبوب را در خود متجلى مى سازد، شدت التذاذ ازچشیدن چنین حلاوتى، آنان را مدهوش کرده و لذت حظ روحانى را به کامشانمى نشاند.

به کنجِ خلوت پاکان و پارسایان آى  نظاره کن که چه مستى کنند و مدهوشى 

سعدى

و به تعبیر حافظ شیرازى:

در ازل داده ست ما را ساقىِ لعل لبت  جرعه جامى که من مدهوش آن جامم هنوز 

آنچه در این فراز از مناجات، از پروردگار مسئلت شده است، اوجِ التذاذ ازدیدار جمال معبود مى باشد که مدهوشى را در پى خواهد داشت، آن مدهوشى کهبنده را از بار ملالت آور جسم خاکى و خودخواهى هاى کسالت بار نفسانى، رهاخواهد ساخت.

آنان که ز جام عشق مدهوش شدند  از خاطر خویشتن فراموش شدند 
از بهر شنیدن، همه تن گوش شدند  بستند لب از حدیث و خاموش شدند 

نشاط اصفهانى

«… فَناجَیْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَکَ جَهْرا».

نجواى سرى خدا با بنده
مقصود از اینکه خداوند با بنده اش در سرّ، نجوا کرده و رازگویى مى نماید، همانالهامى هایى است که بر قلبش مى نماید و تجلیاتى است که بر جانش مى نشاند.چنین بنده اى که در باطن، خدایش با او به نجوا مى نشیند، نتیجه اش آن خواهد بودکه آن بنده، در آشکار و نهان، تنها براى معبود قدم بر مى دارد و همواره او را مدنظر خویش دارد.

براى توضیح بیشتر درباره این عبارت یعنى مناجات سرى و تجلیات پنهانىاز طرف خداوند، و آنگاه براى او عمل نمودن و او را در نظر داشتن از طرف بنده،این غزل دلنشین و لطیف حافظ شیرازى را نقل مى کنیم:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند  و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 
بى خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند  باده از جام تجلى صفاتم دادند 
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى  آن شب قدر که این تازه براتم دادند 
بعد از این روى من و آینه وصف جمال  که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند 
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب  مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند 
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد  که بدان جور و جفا صبر و ثَباتم دادند 
این همه شهد و شکر کز سخنم مى ریزد  اجر صبرى است کز آن شاخ نباتم دادند 

 

 

 

قسمت بیست و پنجم
اِلهى لَمْ اُسَلِّطْ عَلى حُسْنِ ظَنّى قُنُوطَ الْاَیاسِ، وَ لَا انْقَطَعَ رَجائى مِنْ جَمیلِ کَرَمِکَاِلهى اِنْ کانَتِ الْخَطایا قَدْ اَسْقَطَتْنى لَدَیْکَ فَاصْفَحْ عَنّى بِحُسْنِ تَوَکُّلى عَلَیْکَ.

معبود من! هرگز یأس و نومیدى را بر حُسن ظن و گمان نیک به تو، مسلطنساختم و هرگز رشته امیدم به کرمت را قطع نکردم. معبود من! اگر خطاهایم ـارزش ـ مرا نزدِ تو ساقط نمود، به نیکویى توکلى که بر تو دارم از من درگذر.

حُسن ظن، امید و توکل، محورهاى سه گانه این بخش از مناجات مى باشد.

«اِلهى لَمْ اُسَلِّطْ عَلى…».

حسن ظن
گرچه درباره حسن ظن به خدا، قبلاً نیز مطالبى مطرح شد، ولى از آنجا که این موضوع ازدامنه گسترده اى برخوردار مى باشد، باز هم جاى سخن و مطلب، براى خود باقىگذاشته است، علاوه بر آن مسئله حسن ظن به پروردگار، مُستمسَکى قوى و مطمئنمى باشد به طورى که اهل بیت علیهم السلام بارها در دعاهاى خود، به آن تمسک جسته اند، ازجمله:

امام على علیه السلام مى فرماید:

مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ فازَ بِالْجَنَّةِ، مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِالدُّنْیا تَمَکَّنَتْ مِنْهُ الْمِحْنَةُ.(۱۸۵)

هرکه به خدا گمانِ نیک بُرد، به بهشت دست یافت و هرکه به دنیا گمان نیکبرد، به رنج و محنت گرفتار آمد.

نبى اکرم صلى الله علیه و آله حکایت مى فرماید که:

یکى از مردان امت خود را دیدم که بر صراط، مانند شاخه خشکیده درختخرما در یک روز طوفانى، مى لرزد، در این هنگام، خوش گمانى او به خداوند بهفریادش رسید و لرزش او از بین رفت.(۱۸۶)

سیدالساجدین علیه السلام در دعاى ابوحمزه ثمالى در بیان گمان نیک خویش بهپروردگارش، چنین فرمود:

اَفَتُراکَ یا رَبِّ تُخْلِفُ ظُنُونَنا اَوْ تُخَیِّبُ آمالَنا، کَلاّ یا کَریمُ فَلَیْسَ هذا ظَنُّنا بِکَ وَلا هذا فیکَ طَمَعُنا… وَ اَنَا عآئِذُ بِفَضْلِکَ هارِبٌ مِنْکَ اِلَیْکَ، مُتَنَجِّزٌ ما وَعَدْتَ مِنَالصَّفْحِ عَمَّنْ اَحْسَنَ بِکَ ظَنّا.

آیا چنین پنداریم که تو بر خلاف گمانى که ما به حضرتت داریم با ما رفتارمى کنى، یا ما را از امید و آرزوهایى که به تو داریم محروم مى سازى. هرگز بهتو اى خداى کریم، چنین گمانى نمى بریم… و من به فضل و رحمتت پناهآورده و از عقوبتت به عفوِ تو مى گریزم، که عفو و بخشش تو نسبت به کسىکه به تو حُسن ظن دارد، وعده اى قطعى است.

«وَ لَا انْقَطَعَ رَجائى…».

امید به کرم خداوند
آنکه خداوند را به کرم و لطف و مهر بیکران، شناخته است و مى داند که خود او درکتابش، بندگانش را گرچه در انجام معاصى زیاده روى کرده باشند از ناامیدى برحذر داشته است، هرگز از رحمت او مأیوس نخواهد شد و همواره در گوشجانش این نغمه ملکوتى طنین انداز است که:

قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُالذُّنُوبَ جَمیعًا. (زمر: ۵۳)

بگو! اى کسانى که بر خود اسراف و ستم نمودید، از رحمتِ خدا مأیوسنباشید، که خداوند تمامىِ گناهان را مى آمرزد.

بازآ بازآ هر آنچه هستى بازآ  گر کافر و گر و بت پرستى بازآ 
این درگهِ ما درگه نومیدى نیست  صد بار اگر توبه شکستى بازآ 

ابوسعید ابوالخیر

بارى کسى که اندکى با مکتب وحیانى مأنوس باشد، در مى یابد که از یأس ونومیدى، بوى کفر بر مشام مى رسد، همان گونه که در قرآن کریم، چنین بدان اشارهشده است: «لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ؛ از رحمتبى منتهاى خداوند مأیوس مباشید، زیرا که تنها کافران از رحمتِ او ناامید هستند». (یوسف: ۸۷)

انبیا گفتند نومیدى بد است  فضل و رَحمت هاى بارى بى حد است 
از چنین محسن نشاید ناامید  دست در فتراک(۱۸۷) این رحمت زنید 

مولانا

«فاصْفَحْ عَنّى بِحُسْنِ تَوَکُّلى عَلَیْک».

توکل
نیست کسبى از توکل خوب تر  چیست از تسلیم، خود محبوب تر 
آنکه او از آسمان باران دهد  هم تواند کاو ز رحمت نان دهد 
گر توکل مى کنى در کار کن  کشت کن پس تکیه بر جبار کن 

مولانا

«توکل، کار با کسى افکندن، به دیگرى اعتماد کردن، کار خود به خدا حوالهکردن و به امید خدا بودن است. و بالجمله، توکل، دلبستگى و اعتماد کامل بهپروردگار است، و این مقام کمال معرفت است زیرا انسان هر اندازه خدا را بهتربشناسد و از قدرت و رحمت و حکمت او زیادتر آگاه گردد، دلبستگى او به آنذات بى همتا زیاد شود. ابن عربى توکل را چنین تعریف مى کند: توکل، اعتماد قلباست بر حقّ و عدم اضطراب در هنگام فقدان اسباب، و با توکل است که تمامحالات و مقامات بر او وارد مى شود».(۱۸۸)

چون پیشتر، به صورت مبسوط، پیرامون توکل سخن گفتیم، در اینجا، در اینرابطه، تنها به همان سخن فوق و به حکایتى دلنشین که ذیلاً آورده مى شود اکتفامى کنیم:

حکایت

مدتى پس از آنکه امام سجاد علیه السلام از واقعه جانگداز کربلا بازگشت، عبداللّه بن زبیرخروج کرده و دعوى خلافت کرد و عده اى نیز دورش را گرفتند. وقتى یزید ازاین امر باخبر شد، لشکرى روانه حجاز نمود و لشکر خونخوار یزید نیز تا حدامکان، دست به جنایت زد.

حال، از یک طرف، فتنه ابن زبیر و از طرف دیگر لشکرکشى یزید و سرانجام،اندوه ماجراى تلخ کربلا، امام سجاد علیه السلام را سخت متأثر نمود؛ به قدرى که خود بهابوحمزه مى فرماید:

از خانه بیرون رفتم تا به دیوارى رسیدم و بر آن تکیه دادم. ناگاه مردى که دوجامه سفید بر تن داشت پیدا شد و در رویم نگریست. سپس گفت: اى على بنالحسین! چه شد که تو را اندوهگین و محزون مى بینم؟ اگر براى دنیاست کهروزى خدا براى نیکوکار و بدکردار آماده است. گفتم: براى دنیا اندوهگین نیستم،زیرا چنان است که تو مى گویى. گفت: پس اگر براى آخرت است که وعده اىاست درست که سلطانى قاهر و قادر، نسبت به آن حکم مى فرماید. گفتم: براى آنهم اندوه ندارم، زیرا چنان است که مى گویى. گفت: اندوهت براى چیست؟ گفتم:از فتنه ابن زبیر و وضعى که مردم دارند در هراس مى باشم. او خندید و گفت: اىعلى بن الحسین! آیا دیده اى کسى به درگاه خدا دعا کند و مستجاب نشود؟ گفتم:نه. گفت: آیا کسى را دیده اى که چیزى از خدا بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه.گفت: آیا کسى را دیده اى بر خدا توکل کند ولى خدا کارهایش را سر و سامانندهد و عهده دار نگردد؟ گفتم نه. سپس از نظرم غایب شد.(۱۸۹)و(۱۹۰)

 

 

 

قسمت بیست و ششم
اِلهى اِنْ حَطَّتْنىِ الذُّنُوبُ مِنْ مَکارِمِ لُطْفِکَ فَقَدْ نَبَّهَنِى الْیَقینُ اِلى کَرَمِ عَطْفِک.

معبودِ من! اگر گناهانم، مرا از اوجِ مکارم لطفت به حضیضِ بى آبروییم فروافکند، سروش یقین، مرا به کرم عطوفتت، آگهى و نوید مى دهد.

خطر گناه و گوهر یقین از مسائلى است که در این فراز بدان توجه شدهاست.

«اِلهى اِنْ حَطَّتْنى…».

«گناه و اثر سوء آن در زندگى آدمى»
ارتکاب گناهان، آثار سویى بر زندگى آدمى به جاى مى گذارد؛ به همین سبب،آیات و روایات، همواره خطرات آنها را گوشزد نموده و انسان ها را از انجام آنهابر حذر مى دارند. قرآن مى فرماید:

وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْاِثْمِ وَ باطِنَهُ اِنَّ الَّذینَ یَکسِبُونَ الْاِثْمَ یَسیُجْزَوْنَ بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ.(انعام: ۱۲۰)

گناه را، چه آشکار و چه پنهان، ترک کنید. آنان که مرتکب گناه مى شوند، بهسزاىِ اعمالِ خود خواهند رسید.

امام على علیه السلام نیز فرموده است:

اَلا وَ اِنَّ الْخَطایا خَیْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَیْها اَهْلُها وَ خُلِعَتْ لُجُمُها فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِى النّارِ.(۱۹۱)

بدانید که گناهان، همچون اسبان چموشى هستند که گناهکاران بر آنها نشسته ولگام هایشان را رها کرده اند و در نتیجه، گناهان، آنان را در آتش فرو مى افکند.

همچنین امام کاظم علیه السلام مى فرماید:

اِنَّ الْعُقَلاءَ تَرَکُوا فُضُولَ الدُّنْیا فَکَیْفَ الذُّنُوبُ؟! وَ تَرْکُ الدُّنْیا مِنَ الْفَضْلِ وَ تَرْکُالذُّنُوبِ مِنَ الْفَرْضِ.(۱۹۲)

همانا خردمندان، فزونى دنیا را که بدان نیاز ندارند رها کردند، چه رسد بهگناهان! در حالى که ترک دنیا، فضیلت و ارزش است ولى ترک گناهان واجب است.

گناهان، آثار نامطلوبى بر روح آدمى باقى مى گذارند. ولى در عین حال کهآدمى به واسطه لغزش ها، در چاه تباهى فرو مى افتد، ریسمان هاى آویزانى نیز ازطرف پروردگار، در فرا دست آدمیان نهاده شده است، تا آنکه خود را به آنهاآویخته، از حضیض رها شده و به اوج در آید:

زلفش رسنى نهاده در راه  تا هر که فتد در آرد از چاه 

از جمله آن طناب ها که مناجات کننده بر آن چنگ زده است تا از انحطاطحاصل از معاصى، نجات یافته و به اوجِ معنویت ره یابد، طنابِ «یقین به کَرَمپروردگار» مى باشد.

«فَقَدْ نَبَّهتِنى الْیَقین…».

گوهر یقین
براى آن کس که به کرم و لطف پروردگارش شک دارد، بهره و نصیبى از این خوانگسترده الهى نخواهد بود. باید دانست فیض و رحمت خداوندى بر قلب متزلزلو لرزان، مستقر نخواهد شد و تا قلب آدمى از ثبات یقین برخوردار نگردد،سیمرغ عنایات گسترده الهى بر آن جلوس نخواهد نمود.

قرآن کریم، «یقین» را یکى از صفات رهبرى و امامت دانسته و در مقامِ اهتمامبه آن چنین مى فرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون؛برخى از آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما مردم را هدایت کنند، بدان سبب که شکیبابودند و به آیاتِ ما یقین داشتند». (سجده: ۲۴)

امام على علیه السلام درباره اهمیت «یقین» مى فرماید: «لَمْ یُعْطَ اَحدٌ مِثْلَ الْیَقینِ بَعْدَ الْمُعافاةِ،وَ لا اَشَدَّ مِنَ الرّیبَةِ بَعْدَ الْکُفْرِ؛ پس از عافیت، چیزى برتر از یقین، به کسى عطا نشده است و بعداز کفر، چیزى بدتر از شک به کسى داده نشده است».(۱۹۳)

و همچنین فرمود: «نَوْمٌ عَلى یَقینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلاةٍ فى شَکٍ؛ خوابى که با یقین همراه گردد،بهتر از نمازى است که با شک و تردید توأم باشد».(۱۹۴)

مولانا در مثنوى، اثر مثبت یقین در رفتار آدمى و اثر ویرانگر تزلزل و شک رادر قالب مثالى، چنین به نظم درآورده است:

بر زمین گر نیم گز راهى بُوَد  آدمى بى وهم، ایمن مى رود 
بر سر دیوار عالى گر روى  گر دو گز عرضش بود کج مى شوى 
بلکه مى افتى ز لرزه دل، به وهم  ترس وهمى را نکو بنگر بفهم 

پروردگارا! اگر دل هاى ما به واسطه لغزش ها، در چاه انحطاط گرفتار آمد،یقینمان به رحمت وسیع و بى کرانت را موجب رهایى مان قرار ده، و بهره ما را ازگوهر یقین، روز به روز افزون فرما!

 

 

 

قسمت بیست و هفتم
اِلهى اِنْ اَنامَتْنِى الْغَفْلَةُ عَنِ الْاِسْتِعْدادِ لِلِقائِکَ فَقَدْ نَبَّهَتْنىِ الْمَعْرِفَةُ بِکَرَمِ آلائک.

و معبودِ من! اگر غفلت، مرا از آمادگىِ دیدار تو بازداشت و بخوابِ غرور،مبتلى ساخت، در مقابل، معرفت به نعمت هاىِ کرامتت بیدارم نمود.

بار دیگر خطر غفلت مورد توجه قرار گرفته و نسبت به اینکه مى تواند آدمىرا از ره یابى به دیدار خداوند باز دارد، هشدار داده شده است.

باباطاهر در یکى از اشعار خود، خطر غفلت را به زیبایى ترسیم کرده است ودر مورد خسرانى که ممکن است به وسیله غفلت، دامان آدمى را فرا بگیرد چنینسروده است:

جَرّه بازى(۱۹۵) بُدم رفتم به نخجیر(۱۹۶) سیه بختى زده بر بال مو(۱۹۷) تیر 

بیا غافل مچر در چشمه سارانهر آن غافل چره(۱۹۸) غافل خوره تیر

چون قبلاً نیز در مورد غفلت مطالبى مطرح شد، در اینجا، تنها با ذکر روایتىدرباره غفلت، بحث را به انجام مى رسانیم.

على علیه السلام مى فرماید:

فَاسْتَدْرِکُوا بَقِیَّةَ اَیّامِکُمْ وَ اصْبِرُوا لَها اَنْفُسَکُمْ، فَاِنَّها قَلیلٌ فى کَثیرِ الْاَیّامِ الَّتىتَکُونُ مِنْکُمْ فیهَا الْغَفْلَةُ وَ التَّشاغُلُ عَنِ الْمَوْعِظَةِ.(۱۹۹)

باقیمانده ایام عمر خود را دریابید و جان هاى خود را براى آنها شکیبا سازید،زیرا این چند روزه، در مقابل روزهاى بسیارى که در غفلت و رویگردانى ازپند و اندرز گذرانیده اید اندک است.

در چمن، هر ورقى دفتر حالى دیگر است  حیف باشد که ز کار همه غافل باشى 

حافظ

 

 

قسمت بیست و هشتم
اِلهى اِنْ دَعانى اِلَى النّارِ عَظیمُ عِقابِکَ فَقَدْ دَعانى اِلَى الْجَنَّةِ جَزیلُ ثَوابِک.

معبودمن! اگر کیفر عظیم تو، مرا به آتش مى خواند، پاداش سرشارت مرا بهسوى بهشت فرا مى خواند.

آدمى گناه مى کند و در نتیجه، عقوبت پروردگار، او را به سمت آتش سوقمى دهد. همچنین عمل ثواب و کار نیک نیز انجام مى دهد، در نتیجه، رحمتخداوند، او را به سوى بهشت سیر مى دهد. ولى غلبه نهایى با کدام است و کدامیک، گوى سبقت را از دیگرى مى رباید؟ مولانا در کتاب مثنوى پاسخ این سؤال رااین گونه به روشنى داده است:

فضل حق با اینکه او کژ(۲۰۰) مى تند  عاقبت زین جمله پاکش مى کند 

سبق برده رحمتش، و آن غَدْر(۲۰۱) رداده نورى که نباشد بدر را

آب، بهر این ببارید از سماک(۲۰۲)تا پلیدان را کند از خبث(۲۰۳) پاک

 

 

قسمت بیست و نهم
اِلهى فَلَکَ اَسْئَلُ وَ اِلَیْکَ اَبْتَهِلُ وَ اَرْغَبُ وَ اَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِمُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَجْعَلَنى مِمَّنْ یُدیمُ ذِکْرَکَ وَ لا یَنْقُضُ عَهْدَکَ وَ لا یَغْفُلُ عَنْ شُکْرِکَ وَلا یَسْتَخِفُّ بِاَمْرِکَ.

معبود من! فقط از تو مسئلت مى نمایم و تنها به سوىِ تو، ابتهال و زارى واشتیاق دارم، و از تو مى خواهم که صلوات و درود بر محمد و آلش فرستى ومرا از آنانى قرار دهى که همواره به یادِ تواند، و هرگز با تو پیمان شکنى نکنندو از شکر و سپاست لحظه اى غفلت نمى ورزند و هیچ گاه فرمانت را سبکنمى شمرند.

دوام ذکر، وفاى به عهد، عدم غفلت از شکر پروردگار عالم و عدم سبک انگاشتن امرخداوند که در این فراز از مناجات ذکر گردید از موارد مورد بحث در این قسمت مى باشد.

« … وَ اَنْ تَجْعَلَنى مِمَّنْ یُدیمُ ذِکْرَکَ»

تقاضاى توفیق در ذکر دائم
آنچه در این عبارت از مناجات، از خداوند مسئلت شده است، توفیق در دوام ذکر استنه اصل ذکر. یعنى از خداوند تقاضا شده است ذکر او را گاه گاه قرار ندهد، بلکه هموارهبه یاد پروردگار باشد، که این امر، سخت تر و مشکل تر از توفیق در اصل ذکر مى باشد،زیرا بسیارى از آدمیان، اهل ذکر هستند ولى موفق به ذکر مدام نمى باشند و طبیعى استکه نتیجه و ثمره کامل در سایه ذکر دائم نصیب آدمى مى گردد، نه ذکر پراکنده.

امام باقر علیه السلام مى فرماید:

ثَلاثٌ مِنْ اَشَدِّ ما عَمِلَ الْعِبادُ؛ اِنْصافُ الْمَرْئِ مِنْ نَفْسِهِ، وَ مُواساةُ الْاَخ، وَ ذِکْرُ اللّهِعَلى کُلِّ حالٍ، وَ هُوَ اَنْ یَذْکُرَ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ، یَهِمُّ بِها فَیَحُولُ ذِکْرُ اللّهِبَیْنَهُ وَ بَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةِ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْطائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. (اعراف: ۲۰۱)

سه چیز از شدیدترین و سخت ترین اعمالى است که بندگان انجام مى دهند:انصاف داشتن، و رعایت مواسات و برابرى با یکدیگر، و سومى، همواره بهیاد خداوند بودن است. و مقصود از ذکر دائم این است که هرگاه آدمى درمعرض گناهى قرار مى گیرد، نسبت به ترک آن اهتمام ورزد و به به یاد خداافتد و در نتیجه، این یاد خدا، بین او و معصیت جدایى افکند. و این همان قولخداوند عز و جل است که مى فرماید:

آنها که اهل تقوایند، هنگامى که طواف کننده اى از طایفه شیطان، براىوسوسه در ارتکاب گناه به آنها نزدیک گردد، متذکر شده و به یاد خداوند مىافتند، و در نتیجه به برکت یاد خداوند، بینا شده و از گناه، اجتناب مى ورزند.

حکایت
شیخ ابوسعید ابوالخیر را گفتند: فلان کس بر روى آب، راه مى رود! شیخ گفت:امرى سهل است که وزغ نیز، بر روى آب مى برود. شیخ را گفتند: فلان کس در هوامى پرد! شیخ گفت: عجیب نباشد که مگسى نیز در هوا بپرد.

او را گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهرى به شهرى مى برود! شیخ گفت:

شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب مى شود. این چنین چیزها را قیمتىنیست. مرد آن بُوَد که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بِخُسبد و با خلق، داد و ستدکند و با آنها درآمیزد، اما همواره به یاد خدا باشد و یک لحظه از او غافل نباشد.(۲۰۴)

یک چشم زدن، غافل از آن ماه نباشید  شاید که نگاهى کند آگاه نباشید 

یکى از رموز موفقیت آدمى و رسیدن به مقصودِ مورد نظر، مداومت در انجاماعمال مى باشد یعنى مهم نیست که عمل او ـ همانند ذکر ـ اندک باشد، بلکه آنچهاهمیت دارد آن است که همین اندک را ادامه دهد و از آن دست نکشد تا به مطلوبخویش برسد. در این زمینه، چند روایت را نقل مى کنیم:

امام سجاد علیه السلام مى فرماید: «اِنّى لَاُحِبُّ اَنْ اُداوِمَ عَلَى الْعَمَلِ وَ اِنْ قَلَّ؛ من دوست دارم کهعمل را ادامه دهم اگر چه کم باشد».(۲۰۵)

امام باقر علیه السلام نیز مى فرماید: «اَحَبُّ الْاَعْمالِ اِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ما داوَمَ عَلَیْهِ الْعَبْدُ وَ اِنْ قَلَّ؛دوست ترین اعمال نزد خداى عزّوجلّ، عملى است که بنده، آن را ادامه دهد، اگرچه اندک باشد».(۲۰۶)

روایتى هم در آثار ذکر زبانى:امام صادق علیه السلام مى فرماید:

در شگفتم از کسى که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار چیز پناهنمى برد؟ در شگفتم براى کسى که ترس بر او غلبه کرده، چگونه به ذکر«حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیل» پناه نمى برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداىعزّوجلّ به دنبال این ذکر فرمود: «پس ـ آن کسانى که به عزمِ جهاد خارجگشتند و ترساندن شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکرِ فوق تمسّک جستند ـ»(آل عمران: ۱۷۴) همراه با نعمتى از جانب خداوند ـ عافیت ـ و چیزى زائد برآن ـ سود در تجارت ـ بازگشتند و هیچ گونه بدى به آنها نرسید.

و در شگفتم براى کسى که اندوهگین است، چگونه به ذکر «لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَسُبْحانَکَ اِنّى کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ»(۲۰۷) پناه نمى برد؛ زیرا به تحقیق شنیدم که خداىعزّوجلّ به دنبال ذکر فوق فرمود: «پس ما ـ یونس را در اثر تمسّک به ذکر، یادشده ـ از اندوه نجات دادیم و همین گونه مؤمنین را نجات مى بخشیم». (انبیاء: ۸۸)

و در شگفتم از کسى که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به ذکر «اُفَوِّضُاَمْرى اِلَى اللّهِ اِنَّ اللّهَ بَصیرٌ بِالعبادِ»(۲۰۸) پناه نمى برد. زیرا به تحقیق شنیدم کهخداوند عزّوجلّ به دنبال ذکر فوق فرمود: «پس خداوند ـ موسى را در اثر ذکریاد شده ـ از شر و مکر فرعونیان مصون داشت.» (مؤمن: ۴۵) و در شگفتم ازکسى که طالبِ دنیا و زیبایى هاى دنیاست، چگونه به ذکر «ماشاء اللّهُ لا قُوَّةَ اِلاّبِاللّهِ» پناه نمى برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزّ و جلّ بعد از ذکر یادشده ـ از زبان مردى که فاقد ـ نعمت هاى دنیوى بود، خطاب به مردى که ازآن نعمت ها بهره مند بود. ـ فرمود: «اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خودمى دانى، پس امید است خداوند، مرا بهتر از باغ تو بدهد». (کهف: ۴۰)(۲۰۹)

«… وَ لا یَنْقُضُ عَهْدَک».

اجتناب از عهدشکنى با خداوند
خداوند مى فرماید:

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوُّ مُبینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونیهذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ. (یس: ۶۰ و ۶۱)

آیا با شما عهد نبستیم و از شما پیمان نگرفتیم که شیطان را بندگى نکنید که اودشمنِ آشکار شماست؟ و اینکه مرا بپرستید که این است راه راست.

و در آیه دیگر فرموده است:

وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا. (طه: ۱۱۵)

ما، پیشتر، از آدم پیمان گرفتیم، ولى او فراموش کرد و ما در این باره او راصاحب عزم و اراده ندیدیم.

در دهانش تلخ آید شهد خُلد  چون نود از وافیان در عهدِ خُلْد 

اما مقصود از عهد نمودن خداوند با آدمى چیست؟

همین اندازه که در نهاد آدمى، وجدان و فطرتى خدایى تعبیه شده که آدمى رادعوت به خوبى ها و پاکى ها دعوت مى کند و او را ملزم به انجام دستورات الهىمى نماید و نیز همین قدر که خداوند، از طریق پیامبرانش، آدمیان را به راه سعادتدعوت مى فرماید، و فطرت و وجدان سلیم آدمیان، به حقانیت دعوت آنها اقرار واذعان مى کند، این همان، بستن عهد و پیمان با خداوند مى باشد.

اما اگر خلاف دستورهاى الهى ـ که پیامبران و فطرت و وجدان، مجراىبازتاب این دستورها ـ عمل کنند، این همان عهدشکنى و زیر پا نهادن پیمانىاست که خداوند از راه هاى یاد شده از آدمى گرفته است.

برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم  تقصیرهاى رفته به خدمت قضا کنیم 
بى مغز بود سر که نهادیم پیش خلق  دیگر فروتنى به در کبریا کنیم 
دارالشفاى توبه، نبستست در هنوز  تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم 
چون برترین مقام ملک دون قدر ماست  چندین به دست دیو زبونى چرا کنیم 
سیم دغل خجالت و بدنامى آورد  خیز اى حکیم تا طلبِ کیمیا کنیم 
یارب تو دست گیر که آلا(۲۱۰) و مغفرت  در خورد تُست و در خور ما هرچه ما کنیم 

سعدى

« … وَ لا یَغْفُلُ عَنْ شُکْرِک».

عدم غفلت از شکر خداوند

هر که نداند سپاسِ نعمت امروز  حیف خورد بر نصیب رحمتِ فردا 

سعدى

شکرگزارى علاوه بر آنکه فضیلتى معنوى براى آدمى محسوب مى شود وبیانگر میزان ادب او در پیشگاه پروردگار مى باشد و باعث قُرب او به درگاه الهىمى شود، از نظرِ دنیوى نیز، به حال آدمى کاملاً سودمند و مفید بوده و افزایشىروزافزون نعمت ها و دوام و بقاى آنها را سبب مى شود.

نعمت آن راست زیاده که همه شکر بُوَد  تو نه اى از درِ نعمت که همه کفرانى 

انورى

امام صادق علیه السلام مى فرماید:

مَکتُوبٌ فِى التَّوْراة: اُشْکُرْ مَنْ اَنْعَمَ عَلَیْکَ وَ اَنْعِمْ عَلى مَنْ شَکَرَکَ، فَاِنَّه لا زَوالَلِلنَّعْماءِ اِذا شَکَرْتَ وَ لا بَقاءَ لَها اِذا کَفَرْتَ، اَلشُّکْرُ زِیادَةٌ فِى النِّعَمِ وَ اَمانٌ مِنَ الْغِیَرِ.(۲۱۱)

در تورات نوشته شده است: کسى که به تو نعمت داد، سپاسش گزار، و بهکسى که از تو سپاسگزارى کرد، نعمتش ده. زیرا با سپاسگزارى، نعمت ها نابودنگردد، و با ناسپاسى پایدار نماند. سپاسگزارى و شکر، مایه افزایش نعمتاست و سبب ایمنى از دگرگونى.

و از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز نقل است که: «اِنَّ لِلنِّعَمِ اَوابِدَ کَاَوابِدِ الْوَحْشىِّ فَقَیِّدُوها بِاالشُّکْرِ؛به درستى که براى نعمت ها، جانورانى هست همچون جانوران وحشى، پس نعمت ها را باشکرگزارى در بند بکشید و حفظ نمایید».(۲۱۲)

شکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَد  شکرْباره کى سوى نقمت رود 
شکر، جان نعمت و نعمت چو پوست  زانکه شکر آرد تو را تا کوى دوست 
نعمت آرد غفلت و شکر، اِنتباه(۲۱۳) صید نعمت کن به دام شکر شاه 

سپاسگزارى از مردم
شکر خداوند و سپاس از بندگان خداوند، همانند زنجیره اى به هم تنیده و در همتابیده اند که باهم ارتباطى تنگاتنگ دارند؛ یعنى این دو از یکدیگر جدا نمى باشند،تا آنجا که نبى اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: «مَنْ لَمْ یَشْکُرِ النّاسَ لَمْ یَشْکُرِ اللّهَ؛ آنکه از مردم سپاسگزارىنمى کند، از خداوند نیز، سپاسگزارى نکرده است».(۲۱۴)

همچنین آن حضرت فرمود:

روز قیامت بنده اى را به حضور خداى تعالى مى آورند. امر مى کند که او را بهدوزخ برید. بنده مى گوید: پروردگارا! امر کردى که مرا به دوزخ برند ولى من اهلقرآن بودم و قرآن مى خواندم. پروردگار مى گوید: اى بنده من! من به تو نعمتدادم و تو شکر نعمت مرا به جا نیاوردى. گوید: پروردگارا! تو به من فلان و فلاننعمت وادى و من شکر آن را به جاى آوردم. و پیوسته نعمت هاى خدا وسپاس هاى خود را برمى شمارد. خداوند تعالى مى گوید:

اى بنده من! راست مى گویى، مگر ـ آنکه تو سپاس آن کسى را که من با دست اوبه تو نعمت دادم، به جاى نیاوردى. من به ذات خود سوگند خورده ام که شکربنده اى را که نعمتى به او داده ام نپذیرم، تا شکر آن کس را که نعمت به دست او بهوى رسیده است آورد.(۲۱۵)

در قیامت بنده را گوید خدا  هین چه کردى آنچه دادم من تو را 
گوید اى رب شکر تو کردم به جان  چون ز تو بود اصلِ آن روزى و نان 
گویدش حق: نه نکردى شکر من  چون نکردى شکر آن اِکْرامْ فنّ 
بر کریمى کرده اى ظلم و ستم  نه ز دست او رسیدت نعمتم؟ 

مولانا

« … وَ لا یَسْتَخِفُّ بِاَمْرِکَ».

سبک نشمردن امر خدا
حکیم سنایى غزنوى گوید:

جاى تأسف است که آنجا که طبیبى مسیحى، به خاطر بیمارى تو، از خوردنحلوا منعت مى کند، با آنکه حلوا بر تو حلال است، اما به فرمان او گردنمى نهى و از خوردن آن اجتناب مى کنى، اما براى امر الهى حتى به اندازه گفتهیک طبیب مسیحى، ارج و منزلت قائل نمى شوى و با آنکه تو را از محرماتنهى مى کند و آنها را بحالت مضر مى داند، با آنکه حرام نیز مى باشند، ازارتکاب آنها اجتناب نمى ورزى. خلاصه آنکه از براى تن و جسمت، حتىحلال را که خوردن حلوا باشد، فرو مى گذارى، اما از براى دینت، حاضرنمى باشى که حتى حرام را نیز وا گذارى.

تو را یزدان همى گوید که: در دنیا مخور باده!  ترا ترسا(۲۱۶) همى گوید که: در صفرا(۲۱۷) مخور حلوا 

ز بهر دین تو نگذارى حرام از حرمت یزدانز بهر تن تو بگذارى حلال از گفته ترسا

سنایى

پروردگارا! به ما توفیق ده که دائما به یاد تو بمانیم و مراقب عهد و پیمانى که باتو بسته ایم باشیم، و هرگز از شکر تو غفلت نورزیم و نسبت به امرِ تو، بیش از هرچیزى اهتمام ورزیده و هرگز آن را سبک نشماریم.

 

 

قسمت سى ام
اِلهى وَ اِلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّکَ الْاَبْهَجِ فَاَکُونَ لَکَ عارِفا وَ عَنْ سِواکَ مُنْحَرِفا وَ مِنْکَخائفا مُراقِبا یا ذَالْجَلالِ وَ الْاِکْرامِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ آلِهِ الطّاهِرینَوَ سَلَّم تَسْلیما کَثیرا.

معبود من! مرا به نور عزت خود که از هر چیز مسرت انگیزتر است ملحق فرما،تا به تو عارف گردم و از غیر تو روى گردان شوم و فقط از تو ترسان و مراقبباشم. اى صاحبِ جلال و اکرام و درود و سلام فراوان خدا بر رسولمحمد صلى الله علیه و آله و آلِ طاهرینش باشد.

گوهر معرفت خداوند و گسستن از غیر او و خائف بودن از حضرتش، از امورىاست که در این فراز دلنشین از مناجات، از پروردگار جهان مسئلت شده است.

«اِلهى وَ اَلْحِقْنى… فَاَکُونَ لَکَ عارِفا».

گوهر معرفتِ بارى تعالى
در این عبارت، ابتدا از خداوند درخواست اتصال به نور عزت و بارگاهکبریایى اش، شده است و سپس به سه محصول پربار این وصل و الحاق اشارهرفته است. که اولین آنها، عارف شدن به مقام پروردگار عالم است.

گوهر معرفت آموز که با خود ببرى  که نصیبِ دگران است نِصاب زر و سیم 

حافظ

نکته قابل توجهى که باید در مقام توضیح این عبارت ذکر نمود این است که عرفا،معرفت را به دو قسم تقسیم نموده اند: معرفت استدلالى و معرفت شهودى. معرفتاستدلالى آن است که آدمى از طریق آثار و آیات و نشانه هایى که در جهان خلقت مشاهدهمى کند، خداوند و اسماء و صفات او را بشناسد و نسبت به مقام حضرتش عارف گردد.

این بیانِ سید الشهداء علیه السلام در دعاى عرفه که مى گوید: «اِلهى عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الْآثارِ وتَنَقُلاتِ الْاَطوارِ اَنَّ مُرادَکَ اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَىَّ فى کُلِّ شَىْ ءٍ؛ خدایا دانستم که مرادِ تو از این همه آثارِمختلف و از گوناگون شدنِ تحولات جهان این است که خود را در هر چیز نسبت به منبشناسانى و من نسبت به تو معرفت پیدا کنم» ناظر به معرفت استدلال مى باشد.

آن حضرت همچنین در جاى دیگرى در آن مناجات مى فرماید:

اِلهى اَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ اِلَى الْآثارِ، فَارْجِعْنى اِلَیْکَ بِکَسْوَةِ الْاَنوارِ وَ هِدایَةِالْاِسْتبْصارِ حَتّى اَرْجِعَ اِلَیْکَ مِنْها، کَما دَخَلْتُ اِلَیْکَ مِنْها مَصُونَ السّرِّ عَنِ النَّظَراِلَیْها وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الْاِعْتِمادِ عَلَیْها.

خدایا! تو امر نمودى که براىِ شناخت تو به آثار و نشانه ها مراجعه شود ولىمرا به تجلیات انوار و به راهنمایى مشاهده و بینایى قلب ارجاع ده، تا بى توجهبه آثار (معرفت استدلالى) به شهود حضرتت (معرفت شهودى) نائل گردم، کهچون به این مقام و شهود دست یابم، سرّ درونم توجه به آثار نکرده و همتمبلندتر از نظر به آثار و تکیه بر آنها باشد.

اما معرفت شهودى آن است که از راه تصفیه باطن و تزکیه نفس و تطهیر روححاصل مى شود، که در اثر آن، آدمى اسما و صفات الهى را با قلب خویش شهود مى نمایدو نسبت به آنها عارف مى گردد، که البته اندکى از انسان ها از این نوع از معرفت، بهره مندخواهند بود، زیرا شرایط رسیدن به آن، بسى دشوارتر از معرفت استدلالى مى باشد.

و این نوع عرفان و شناخت نسبت به بارى تعالى بهترین نوع از انواعشناخت ها مى باشد.

سیدالشهداء علیه السلام در دعاى عرفه در مقام دلتنگى نسبت به معرفت استدلالى وپایین بودن رتبه آن در مقایسه با معرفت شهودى و نیز در مقام اهتمام فوق العادهنسبت به معرفت شهودى، چنین مى گوید:

اِلهى تَرَدُّدى فِى الْآثارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنى عَلَیْکَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنى اِلَیْکَ.

معبود من! آنگاه که مى خواهم از طریق آثار، تو را بشناسم، سبب مى شود کهراه شهودت از من دور مى گردد، پس مرا عنایتى فرما که به شهود جمالتدست یابم و نسبت به تو، معرفتى شهودى پیدا نمایم.

و اگر بخواهیم برترى معرفت شهودى را بر معرفت استدلالى اثبات نماییم،تنها با ذکر یک مثال مى توانیم این مهم را ثابت کنیم و آن اینکه:

اگر موجودى در پشت دیوارى باشد و ما ندانیم آن چیست، از دو راه مى توانفهمید که آن، کدامیک از انواع موجودات مى باشد. یکى آنکه کسى، علایم ونشانه هاى آن را دقیقا براى ما توصیف نماید که ما با شنیدن اوصافش، پى خواهیمبرد که آن موجود چیست. این نوع دانستن و شناختن، همان، معرفت استدلالى است.

راه دیگر آن است که خود را به پشت دیوار رسانده و آن را مشاهده کنیم. دراین صورت به معرفت شهودى دست یافتیم، که تفاوتِ این دو معرفت در اینمثال، کاملاً واضح بوده و نیازى به توضیح ندارد.

حاصل سخن آنکه، آنچه از فراز مورد بحث از مناجات درباره درخواستمعرفت نسبت به خداوند، استفاده مى شود مربوط به بهترین نوع معرفت، یعنىمعرفت شهودى مى باشد. زیرا این عبارت به این صورت عنوان شده است که:«خدایا مرا به نور عزت ملحق نما، تا نسبت به تو عارف گردم». و آنکه به دیدارجمال خداوند مى رسد و با عرفان، آن را شهود مى نماید، در واقع به معرفتِشهودى دست یافته است که مقصود همه انبیا و اولیا و عرفا بوده است. و آنکه به چنینمعرفتى دست یافت، از آن پس به هر چه که نظر مى کند، اول، خداوند را خواهد دید:

دلى کز معرفت، نور صفا دید  زِ هَر چیزى که دید اول، خدا دید 

شبسترى

« … وَ عَنْ سِواکَ منْحَرِفا»

وصول به مقام عز خداوندى با گسستن از غیر خدا

با تو پیوستم و از غیر تو دل بُبریدم  آشناى تو ندارد، سر بیگانه و خویش 

خویش

کسى که به شهود پروردگارش نائل گردد، دیگر غیرى را مشاهده نخواهدکرد؛ در نتیجه در لوح دلش، نقشى جز نقش یار مشاهده نخواهد نمود.

نیست در لوح دلم جز الف قامت یار  چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم 

حافظ

سالار شهیدان در دعاى عرفه چنین مى فرماید: «اَنْتَ الَّذى اَزَلْتَ الْاَغْیارَ عَنْ قُلُوبِاَحِبّائِکَ حَتّى لَمْ یُحِبُّوا سِواکَ وَ لَمْ یَلْجَئُوا اِلى غَیْرِکَ؛ تو اى خداى بزرگ، کسى هستى کهاغیار را از دل دوستانت محو کردى تا غیر تو را دوست نداشته و جز درگاهت بهجایى پناه نبرند».

روى بنماى و وجود خودم از یاد ببر  خرمن سوختگان را همه گو باد ببر 
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا  گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر 
روز مرگم نفسى وعده دیدار بده  وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر 

حافظ

« … وَ مِنکَ خائفا مُراقبا»

فیض خوف از خداوند
آنکه با چشم قلبش، خداوند را در کسوت اسما و صفاتش دیدار نماید، فیوضاتىنصیبش مى شود که فیض خائف بودن از خداوند و عدم خوف از غیر او از آنجمله است. در توضیح این سخن باید گفت که نه مى توان تمامى ترس ها رامذموم و ناپسند تلقى کرد و نه آنکه همه آنها را ممدوح شمرد.

بلکه باید دید که این ترس به چه چیزى تعلق مى گیرد. برخى از ترس هامخرب و ویرانگر بوده و آثار نامطلوبى بر جسم و روح و روان آدمى به جاىمى گذارند، همانند ترس از تاریکى شب، ترس از وقوع حادثه اى که هیچ دلیلى برتحقق حتمى آن وجود ندارد، ترس از دشمن و مانند آنها که همه این ترس ها، ازانواع ترس هاى مذموم بوده و در زندگى انسان، آثار سویى به بار خواهند آورد.

ولى خوف ها و ترس هایى نیز وجود دارد که ممدوح بوده و داراى منشأعقلانى مى باشد و اساسا به وسیله این گونه ترس ها، آدمى به انواع خیرات وبرکات و آرامش، راه پیدا خواهد نمود.

آنکه در ارتکاب لغزشى، بر آبروى خویش مى ترسد، همین خوفِ از دستدادن آبرو او را وادار به ترک لغزش مى نماید و در نتیجه براى وى ثمره مطلوبى بهدنبال خواهد داشت.

پس، آنکه از مردود شدن خویش در امتحانات در هراس است، چنین خوف وهراسى سبب وادار ساختن او به فعالیت و تکاپوى بیش از پیش گشته و در نتیجه،همین خوف، قبولى در امتحانات را برایش به ارمغان خواهد آورد.

پس، آنکه از خداوندِ خویش خائف است و مراقب امر و نهى اوست، همینخوف قلبى اش درهاى قُرب و رحمت و امن و آسایش خداوندى را به روى اوخواهد گشود و او را به انواع برکات رهنمون خواهد شد.

در این زمینه، به چند روایت اشاره کرده و بدین ترتیب و به فضلِ بى کران الهى، دامنهشرح مناجات پر فیض شعبانیه را نیز جمع مى نماییم: على علیه السلام مى فرماید:

اِنَّ اللّهَ اِذا جَمَع النّاسَ نادى فیهِمْ مُنادٍ: اَیُّها النّاسُ، اِنَّ اَقْرَبَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ اللّهِاَشَدُّکُمْ مِنْهُ خَوْفا.(۲۱۸)

آنگاه که خداوند، مردم را در روز قیامت گرد آورد، آواز دهنده اى در میانِآنان ندا دهد که: اى مردم! امروز نزدیک ترین شما به خداوند کسى است کهدر دنیا، بیش از همه، خداترس بوده است.

و باز فرمود:

خَفِ اللّهَ خَوْفَ مَنْ شَغَلَ بِالْفِکْرِ قَلْبَهُ فَاِنَّ الْخَوْفَ مَظِنَّةُ الْاَمْنِ وَ سِجْنُ النَّفْسِ عَنالْمعاصى.(۲۱۹)

از خداوند، همانند کسى که دل خویش را با اندیشه اى درباره خدا، مشغولداشته است خائف باش، زیرا چنین خوفى جایگاهى امن براى تو و سبببازداشتن نفس از گناهان مى باشد.

در نهایت آنکه آن حضرت مى فرماید: «اِذَا اصْطَفَى اللّهُ عَبْدا جَلْبَبَهُ خَشْیَتَهُ؛ آنگاه کهخداوند، بخواهد بنده اى را برگزیند، لباس خوف و خشیت خویش را بر اندامش مى پوشاند».(۲۲۰)

* * *

اى خداى عزیز شکست ناپذیر و اى قادر متعال و اى سرچشمه تمام دانایى هاو زیبایى ها و قدرت ها! :

رهى پیشم آور که فرجام کار  تو خشنود باشى و ما رستگار 

نظامى

وَ آخِرُ دَعْوانا اَنِ الحمدُ لِلّه رَبِّ الْعالَمینَ.

یادسپارى

به زودى «شهد بندگى ۱ و ۲» براى استفاده بهینه از ایّام پرفیض ماه مبارک رمضان بهزیور طبع آراسته و تقدیم برنامه سازان ارجمند خواهد شد.

کتاب نامه

* قرآن

* نهج البلاغه فیض الاسلام

۱٫ آریان، قمر، چهره مسیح در ادبیات فارسى، تهران، انتشارات سخن، چاپ دوم، ۱۳۷۸٫

۲٫ ابن عربى، شیخ اکبر محیى الدّین، فتوحات مکیّه، ترجمه: تعلیق و مقدمه، محمد خواجوى، تهران،انتشارات مولى، چاپ اول، ۱۳۸۳٫

۳٫ البرقى، لابى جعفر احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، تحقیق: السیّد مهدى الرجایى، قم، المجمعالعالمى، لاهل البیت، الطبعة الاولى، ۱۴۱۳ ه . ق.

۴٫ الحرانى، ابن محمد حسن بن على بن الحسین بن شعبه، تحف العقول، ترجمه: آیت الله محمدباقرکمره اى، تهران، شابک، چاپ ششم، ۱۳۷۶٫

۵٫ الحکمة المتعالیة فى الاسفار الاربعة، بضمیمه تعلیقات سبزوارى، تصحیح، تحقیق و مقدمه:دکتر مقصود محمدى، تهران، بنیادحکمت اسلامى صدرا، چاپ اول، ۱۳۸۰٫

۶٫ الحویزى، الشیخ عبد على بن جمعة العروسى، تفسیر نورالثقلین، صححه و علق علیه: الحاج السیّدهاشم الرسولى المحلاتى، قم، المطبعة العلمیّه.

۷٫ السبزوارى، الحاج ملاهادى، شرح جوشن کبیر، تحقیق: د ـ نجف قلى حبیبى، انتشارات دانشگاهتهران، چاپ دوم.

۸٫ السیوطى، جلال الدّین عبدالرّحمن بن ابى بکر، الجامع الصغیر، بیروت، انتشارات دارالفکر، چاپاول، ۱۴۰۱ ه . ق.

۹٫ الشیخ الصدوق محمد بن على بن الحسین بن بابویه، توحید، قم، مؤسسة النشر الاسلامى التّابعةلجماعة المدرسین، چاپ هفتم، ۱۴۲۲ ه . ق.

۱۰٫ المحمّد بن علىّ بن ابراهیم الاحسائى المعروف بابن ابى جمهور،عوالى اللئالى العزیزیّة فىالاحادیث الدینیّه،تحقیق:مجتبى العراقى،قم،مطبعه سیدالشهداء،الطبعة الاولى،۱۴۰۳ه . ق.

۱۱٫ امام خمینى، آداب الصّلوة، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ چهارم، ۱۳۷۳٫

۱۲٫ ـــــــــــــــــــ ، صحیفه نور.

۱۳٫ انجیل عیسى مسیح، آفتاب عدالت، تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۴٫

۱۴٫ بلخى مولوى، مثنوى معنوى، تصحیح: نیکلسون، با همکارى، مهدى آذریزدى (خرّمشاهى)، تهران،انتشارات پژوهش، چاپ پنجم، ۱۳۷۸٫

۱۵٫ بهشتى شیرازى، سیداحمد، گنج وحدت، گزیده ترجیع بند و ترکیب بند شعر فارسى از آغاز تا کنون،مقدمه: دکترحسین الهى قمشه اى، تهران،انتشارات روزنه، چاپ اول، ۱۳۷۶٫

۱۶٫ پاندر، کاترین، قانون شفا، ترجمه: گیتى خوشدل، تهران، روشنگران و مطالعات زنان، چاپ ششم،۱۳۷۹٫

۱۷٫ پناهى سمنانى، فردوسى سروده خوانِ وحدت و حماسه ملى ایران، تهران، نشر ندا، ۱۳۷۹٫

۱۸٫ تبریزى، شمس الدین محمد، مقالات شمس تبریز، تصحیح و تعلیق: محمدعلى موحد، تهران،خوارزمى، چاپ دوّم، ۱۳۷۷٫

۱۹٫ تمیمى آمدى، عبدالواحد بن محمد غررالحکم و دررالکلم، شرح: محقق بارع جمال الدین محمدخوانسارى، با مقدمه و تصحیح و تعلیق: میرجلال الدّین حسین ارموى، تهران، انتشارات دانشگاه،چاپ پنجم، ۱۳۷۳٫

۲۰٫ جامى، عبدالرحمن بن احمد، نقدالنصوص فى شرح الفصوص، مقدمه و تصحیح و تعلیقات: ویلیامچیتیک، تهران، موسسه پژوهشى و حکمت و فلسفه ایران، چاپ اول، ۱۳۶۰٫

۲۱٫ ـــــــــــــــــــ ، مثنوى هفت اورنگ، تحقیق و تصحیح: جابلقا دادعلیشاه، اصغر جانفدا، ظاهراحرارى و حسین احمدتربیت، مقدّمه از اعلاخان افصح زاد، تهران، دفتر نشر میراث مکتوب، چاپ اول،۱۳۷۸٫

۲۲٫ جمعى از نویسندگان، با معارف اسلامى آشنا شویم، جلد ۴۱، قم، مرکز مطالعات و تحقیقاتاسلامى حوزه علمیه قم، ۱۳۷۷٫

۲۳٫ جیمز، ویلیام، دین و روان، ترجمه: مهدى قائنى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى (شرکتسهامى) چاپ دوم، ۱۳۷۲٫

۲۴٫ حسینى طهرانى، سید محمدحسین، مهر تابان، تهران، موسسه انتشارات باقرالعلوم.

۲۵٫ حکیم نظامى گنجه اى، کلیات خمسه، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم، ۱۳۷۷٫

۲۶٫ خوارزمى، تاج الدّین حسین، شرح فصوص الحکم، تحقیق آیت الله حسن زاده آملى، قم، دفترتبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، مرکزانتشارات، چاپ دوم، ۱۳۷۹٫

۲۷٫دانته، کمدى الهى،مقدمه وشرح وحواشى:شجاع الدین شفا،تهران،امیرکبیر،چاپ یازدهم، ۱۳۸۰٫

۲۸٫ دستغیب، سید عبدالحسین، سراى دیگر، تهران، شابک، چاپ دهم، ۱۳۷۹٫

۲۹٫ دورانت، ویل، تاریخ فلسفه، ترجمه: عباس زریاب، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگىچاپ اول، ۱۳۳۶٫

۳۰٫ دیوان حافظ، بر اساس نسخه تصحیح شده: غنى ـ قزوینى، تهران، ققنوس، چاپ اول ۱۳۷۷٫

۳۱٫ دیوان حکیم الهى قمشه اى، به اهتمام و مقدمه دکتر حسین الهى قمشه اى، تهران، انتشاراتروزنه، چاپ سوم، ۱۳۷۸٫

۳۲٫ دیوان صائب تبریزى، به اهتمام جهانگیر منصور، تهران، سیماى دانش، چاپ دوم، ۱۳۷۸٫

۳۳٫ دیوان عطار، با مقدمه بدیع الزّمان فروزانفر، تهران، موسسه انتشارات نگاه، چاپ سوم، ۱۳۷۹٫

۳۴٫ دیوان فیض کاشانى، با مقدمه استاد سید محمدعلى صغیر، با تصحیح و مقابله محمد پیمان، تهران،انتشارات کتابخانه سنایى.

۳۵٫ راجر، جان و ویلیامیز پیترمک، دارندگى، ترجمه: مهدى مجردزاده کرمانى، تهران، مؤسسه فرهنگىراه بین، چاپ دوم، ۱۳۷۵٫

۳۶٫ رجایى بخارایى، احمدعلى، فرهنگ اشعار حافظ، تهران، شابک، چاپ هشتم، ۱۳۷۵٫

۳۷٫ سجادى، سیدجعفر، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانى، تهران، طهورى، چاپسوم، ۱۳۷۵٫

۳۸٫ سعیدى، گل بابا، فرهنگ اصطلاحات عرفانى ابن عربى، تهران، شفیعى، چاپ اول، ۱۳۸۳٫

۳۹٫ سنن ابوداود، لابى داود سلیمان بن الاشعث السجستانى، تحقیق: محمد محى الدین عبدالحمید،بیروت، دار احیاء التراث.

۴۰٫ شرح جنون، تفسیر موضوعى دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازى، سید احمد بهشتىشیرازى، تهران، روزنه، چاپ اول، ۱۳۷۱٫

۴۱٫ شرح کبیر انقروى بر مثنوى معنوى مولوى، ترجمه: دکتر عصمت ستار زاده، تهران، برگ زرّین،چاپ دوم، ۱۳۸۰٫

۴۲٫ شرح مقدمه قیصرى.

۴۳٫ شیخ صدوق، امالى، مقدمه و ترجمه: آیت اللّه کمره اى، تهران، کتاب خانه اسلامیه، ۱۳۶۲٫

۴۴٫ طباطبایى، علامه سیّد محمد حسین، تفسیر المیزان، تهران، بنیاد فکرى علامه طباطبایى، چاپدوم، ۱۳۶۶٫

۴۵٫ طوسى، خواجه نصیرالدّین، اوصاف الاشراف، به اهتمام سیّدمهدى شمس الدّین، تهران، وزارتفرهنگ و ارشاد اسلامى، ۱۳۶۹٫

۴۶٫ طهرانى، عبدالحسین، اسرار الصلوة، تهران، انتشارات فرهومند، ربیع الثانى ۱۳۹۱٫

۴۷٫ عطّار، شیخ فرید الدّین، تذکرة الاولیاء، بررسى، تصحیح متن، توضیحات و فهرست ها: دکتر محمداستعلامى، تهران، انتشارات زوار، چاپ سیزدهم، ۱۳۸۲٫

۴۸٫ فرغانى، سعید الدّین سعید، مشارق الدّرارى، شرح تائیّه ابن فارض، تألیف، با مقدمه و تعلیقات:سیّد جلال الدین آشتیانى، قم، دفترتبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، چاپ دوم، ۱۳۷۹٫

۴۹٫ فروزان فر، بدیع الزّمان، احادیث و قصص مثنوى، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ اول، ۱۳۷۶٫

۵۰٫ قدیس آگوستین، اعترافات، ترجمه: سایه میثمى، ویراستار: مصطفى ملکیان، تهران، دفتر پژوهش ونشر سهروردى، چاپ سوم، ۱۳۸۱٫

۵۱٫ قشیرى، عبدالکریم بن هوازن، رساله قشیریّه، با تصحیحات و استدراکات: بدیع الزّمان فروزانفر،تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى،چاپ هفتم، ۱۳۸۱٫

۵۲٫ قمى، شیخ عباس، سفینة البحار، تقدیم و اشراف: على اکبر الهى خراسانى، بنیاد پژوهش هاىاسلامى آستان قدس رضوى، چاپ اول، ۱۴۱۶ه . ق.

۵۳٫ کلیات اقبال لاهورى، با مقدمه و شرح احوال و تفسیر کامل احمد سروش، تهران، سنایى، چاپهفتم، ۱۳۷۶٫

۵۴٫ کلیات سعدى، بر اساس تصحیح و طبع محمد على فروغى، تصحیح، مقدمه، تعلیقات و فهارس:بهاءالدّین خرّمشاهى، تهران، انتشارات ناهید، چاپ اول، ۱۳۷۵٫

۵۵٫ کلیات شمس، مصحح: استاد بدیع الزمان فروزانفر، تهران، بهزاد، چاپ اول، ۱۳۷۸٫

۵۶٫ کلینى، اصول کافى، ترجمه: سیّدجواد مصطفوى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام .

۵۷٫ لاهیجى، شمس الدّین محمد، مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز، مقدمه، تصحیح و تعلیقات:محمدرضا برزگر خالقى و عفت کرباسى، تهران، انتشارات زوار، چاپ سوم، ۱۳۷۸٫

۵۸٫ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث، الطبعة الثالثة، ۱۴۰۳ ه . ق.

۵۹٫ مجموعه آثار شکسپیر، ترجمه: دکتر علاءالدین پازارگادى، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۸۰٫

۶۰٫ محمد بن منور، اسرار التّوحید فى مقامات الشیخ ابوسعید، با تصیح و مقدمه و حواشى دکترذبیح اللّه صفا، تهران، انتشارات امبیر کبیر،۱۳۴۸٫

۶۱٫ محمدى رى شهرى، محمد، میزان الحکمه، ترجمه: حمیدرضا شیخى، قم، انتشارات فرهنگىدارالحدیث، چاپ دوّم، ۱۳۷۹٫

۶۲٫ مصباح الشّریعه از امام جعفر صادق علیه السلام ، ترجمه: زین العابدین کاظمى خلخالى، تهران، انتشاراتحجر، چاپ اول، ۱۳۶۱٫

۶۳٫ مطهرى، مرتضى، انسان و سرنوشت، قم، انتشارات صدرا، چاپ بیست و یکم، ۱۳۸۰٫

۶۴٫ ـــــــــــــــــــ ، عدل الهى، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم، ۱۳۸۰٫

۶۵٫ ملکى تبریزى، میرزا جواد، رساله لقاء اللّه، مقدمه: ترجمه توضیح، تعلیق و اضافات: سیداحمدفهرى، تهران، فیض کاشانى، چاپ چهارم،۱۳۷۰٫

۶۶٫ مولوى، جلال الدّین محمد بلخى، فیه ما فیه، بر اساس نسخه استاد بدیع الزمان فروزانفر، تهران،عطار، ۱۳۷۸٫

۶۷٫ میبدى، ابوالفضل رشیدالدّین، کشف الاسرار و عُدّة الابرار، سعى و اهتمام على اصغر حکمت،تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، ۱۳۷۱٫

۶۸٫ نراقى، ملامهدى، جامع السعادة.

۶۹٫ نسفى، عزیزالدین، الانسان الکامل، با تصحیح و مقدمه: ماریژان موله، تهران، کتاب خانه طهور، چاپچهارم، ۱۳۷۷٫

۱٫ کافى، ج ۱، ص ۱۳۹٫

۲٫ على شریعتى، نیایش، صص ۳۳ و ۳۴٫

۳٫ صحیفه نور، ج ۲۰، صص ۸۲ و ۱۵۲٫

۴٫ همان، ج ۱۷، ص ۲۶۵٫

۵٫ میرزا جواد ملکى تبریزى، مراقبات، ص ۱۶۷ و ۱۶۸٫

۶٫ قلم.

۷٫ اصول کافى، ج ۴، ص ۲۵۲٫

۸٫ عطّار، تذکرة الاولیاء، ص ۵۷۲٫

۹٫ از میان بردن.

۱۰٫ بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۲۵۶٫

۱۱٫ تفسیر نورالثّقلین، ج ۲، ص ۴۲۷٫

۱۲٫ همان، صص ۴۲۷ و ۴۲۸٫

۱۳٫ میرزا جواد ملکى تبریزى، لقاء اللّه، ص ۱۴۸٫

۱۴٫ همان، ص ۱۵۴٫

۱۵٫ مقالات شمس تبریزى، ص ۶۹٫

۱۶٫ و نیز آمده است که: «حق تعالى به موساى کلیم علیه السلام وحى فرمود: یا موسى! آیا هرگز تحفه اى به درگاهما آورده اى که در بارگاه ما نباشد. عرض کرد: الهى آن چیست که لایق بارگاه تو است؟ فرمود: تضرّعاست که در بارگاه جلال ما نیست» عبدالحسین طهرانى، اسرار الصّلوة، ص ۱۸۹٫

۱۷٫ از زنان عارفه و بلند مرتبه قرن دوم هجرى.

۱۸٫ تفسیر نورالثّقلین، ج ۳، ص ۴۳۵٫

۱۹٫ میزان الحکمه، ج ۴، ص ۱۶۴۸٫

۲۰٫ مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص ۱۱۵ و ۱۱۶٫

۲۱٫ مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت، ص ۶۴ و ۶۵٫

۲۲٫ اصول کافى، ج ۱، ص ۲۰۳٫

۲۳٫ ملاصدرا نیز در اسفار، ج ۶، ص ۳۹۶ چنین مى گوید: «هرچه خداوند در الواح سماوى و صحیفه هاىقَدَرى، یعنى همان قلوب ملائکه تاثیرگذار و نفوسِ تدبیر کننده عوالم بالا «نقش زده است، همه، کتابمحو و اثبات است و قابل تغییر است».

۲۴٫ ابن قیّم جوزیه، شفاء العلیل، ص ۱۳٫

۲۵٫ «آدم به حَسَب ظاهر مى گوید همه چیز با خداست. امّا وجدان و درک این مطلب که هیچ ضررى به مانمى رسد الّا دست اوست، هیچ منفعتى نمى رسد الّا به دست اوست، اوست ضارّ و نافع، اینها چیزهایىاست که دست ماها از آن کوتاه است.» امام خمینى، صحیفه نور، ج ۱۷، ص ۲۶۵٫

۲۶٫ وین دایر، وجود متعالى انسان، ص ۱۵۴٫

۲۷٫ ویل دورانت، تاریخ فلسفه، صص ۱۶۸ و ۱۶۹٫

۲۸٫ شکسپیر، مجموعه آثار، ج ۱، ص ۶۳۵ .

۲۹٫ شهید آیت الله دستغیب، سراى دیگر، ص ۷۶٫

۳۰٫ شیخ صدوق، توحید، ص ۱۶۴٫

۳۱٫ همان، ص ۱۶۵٫

۳۲٫ تاج الدین حسین خوارزمى، شرح فصوص الحکم، ص ۸۸۸ .

۳۳٫ مولانا، فیه ما فیه، ص ۴۹۵٫

۳۴٫ مجموعه آثار، ج ۱، ص ۶۳۵ .

۳۵٫ چنانچه از ابن سینا نقل است: «هلاکتِ ابدى مالِ نوعى خاصِ از جهل و رذیلت اخلاقى است که ایندر تعداد انگشت شمارى از مردم، وجود دارد.» (به نقل از اسفار، ملاصدرا، ج ۷، ص ۱۰۹٫

۳۶٫ دانته، کمدى الهى، ج ۱، ص ۹۱٫

۳۷٫ محیى الدّین عربى، فتوحات مکیّه، باب هشتاد و هفتم.

۳۸٫ جامى، نَقْدُ النّصوص فى شرح نقش الفصوص، ص ۱۸۹٫

۳۹٫ همه چیز را از رحمت آغاز کرد و به رحمت برمى گرداند.

۴۰٫ از بین مى رود

۴۱٫ اصول کافى، ج ۳، ص ۱۰۵٫

۴۲٫ سفینة البحار، ج ۴، ص ۷۴۴٫ (ماده وَکَلَ).

۴۳٫ سیدجعفر سجادى، فرهنگِ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانى، ص ۱۴۵٫

۴۴٫ بحارالانوار، ج ۱۵، ص ۱۴٫

۴۵٫ اصول کافى، ج ۳، صص ۱۰۸ و ۱۰۹٫

۴۶٫ سفینة البحار، ج ۴، ص ۷۴۴٫

۴۷٫ رساله قشیریّه، ص ۲۴۷٫

۴۸٫ عوالى اللئالى، ج ۴، ص ۷٫

۴۹٫ اصول کافى، ج ۳، ص ۱۱۶٫

۵۰٫ همان، صص ۱۱۶ و ۱۱۷٫

۵۱٫ امام باقر علیه السلام : «وَ اللّهِ ما یَنْجُو مِنَ الذَّنْبِ اِلاّ مَنْ اَقرَّبِهِ؛ به خدا سوگند، تنها آن کس از گناه مى رهد که بهآن «نزد پروردگارش» اعتراف کند.» بحارالانوار، ج ۶، ص ۳۶٫

۵۲٫ آگوستین قدیس، اعترافات، ص ۱۰۷٫

۵۳٫ ویلیام جیمز، دین و روان، ص ۱۵۳٫

۵۴٫ کلمه نظر گاهى به معناى دیدن و تأمل کردن است و گاهى نیز به معناى اِنظار و مهلت دادن است،یعنى همان سهل انگارى و امروز و فردا کردن که معناى دوم متناسب با فراز مذکور مى باشد.

۵۵٫ غرر الحکم و درر الکلم، ج ۴، ص ۲۷۶٫

۵۶٫ آگوستین نیز در کتاب اعترافات خود، ص ۱۰۷ مى گوید: «اگرچه آدمیان، در انجام گناه، علیه خدامى شورند، ولى در واقع جان هاى خود را مى آزارند و در این بدخواهى علیه خود قیام مى کنند.»

۵۷٫ همان، ج ۵، ص ۳۱۶٫

۵۸٫ میزان الحکمة، ج ۷، ص ۳۳۸۹٫

۵۹٫ با معارف اسلامى آشنا شویم، ج ۴۱، ص ۱۴۸٫

۶۰٫ عزیز الدّین نَسَفى، الانسان الکامل، صص ۳۲۲ و ۳۲۳٫

۶۱٫ ملاّمهدى نراقى، جامع السّعادات، ج ۳، ص ۳۳٫

۶۲٫ ابن الوقت کنایه از وقت شناس بودن است.

۶۳٫ بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۱۶۵٫

۶۴٫ غرر الحکم و دررالکلم، ج ۶ ، ص ۱۴۰٫

۶۵٫ بدیع الزّمان فروزانفر، احادیث و قصص مثنوى، ص ۵۱۶٫

۶۶٫ چه بسا از امورى کراهت دارید و حال آنکه خیر شما در آن است و چه بسا امورى خوشایند شماستو حال آنکه براى شما شرّ است.

لیک لطفى، قهر در پنهان شده  یا که قهرى در دل لطف آمده 

مولانا

۶۷٫ عزیزالدّین نسفى، الانسان الکامل، ص ۳۳۴٫

۶۸٫ مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.

۶۹٫ جنبنده.

۷۰٫ سُنَن ابو داوود، ج ۴، ص ۴۰٫

۷۱٫ حکیم حاج ملا هادى سبزوارى، شرح جوشن کبیر، صص ۲۷۹ و ۲۸۰٫

۷۲٫ مراد از حیرت در اینجا، سرگردانىِ بى حاصل نمى باشد، بلکه حیرت در اینجا، شگفتى فوق العادهحاصل از شناخت خداوند است که آدمى را سرگردان از این شگفتى مى سازد.

۷۳٫ بخشى از شعر حافظ.

۷۴٫ مفاتیح الجنان، تعقیبات مشترکه نمازهاى واجب.

۷۵٫ گوارا.

۷۶٫ دعاىِ معروف به حَزین که مستحب است بعد از نماز شب خوانده شود و در مفاتیح ذکر گردیدهاست.

۷۷٫ اصول کافى، ج ۳، ص ۱۱۶٫

۷۸٫ رشید الدین میبدى؛ کشف الاسرار، ج ۱، ص ۳۷۲٫

۷۹٫ پناهى سمنانى، فردوسى سروده خوان وحدت و حماسه ملى، صص ۳۹۸ و ۳۹۹٫

۸۰٫ عبدالرحمان جامى، نقد النقوص فى شرح الفصوص، ص ۱۸۹٫

۸۱٫ بدیع الزمان فروزانفر، احادیث و قصص مثنوى، ص ۱۱۴٫

۸۲٫ اصول کافى، ج ۴، ص ۲۲۴٫

۸۳٫ همان.

۸۴٫ انجیل لوقا، ۷ ـ ۱: ۱۸٫

۸۵٫ امام خمینى، آداب الصلوة، ص ۳۰۵٫

۸۶٫ همان، صص ۱۷۵ و ۱۷۶٫

۸۷٫ اصول کافى، ج ۳، ص ۱۱۴٫

۸۸٫ اصول کافى، ج ۳، ص ۱۱۵٫

۸۹٫ بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۲۹٫

۹۰٫ نهج البلاغه، خطبه ۶۴٫

۹۱٫ غرر الحکم و درر الکلم، ج ۶، ص ۲۲۶٫

۹۲٫ همان، ص ۳۹٫

۹۳٫ روضه کافى، ص ۱۶۷ و ۱۶۸٫ به نقل از سراى دیگر، ص ۳۵، شهید آیت اللّه سید عبدالحسین دستغیب.

۹۴٫ مراقبت و غمخوارى.

۹۵٫ غررالحکم و درر الکلم، ج ۲، ص ۲۶۲٫

۹۶٫ همان، ج ۴، ص ۱۵۵٫

۹۷٫ بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۱۱۴٫

۹۸٫ غرر الحکم و درر الکلم، ج ۶، ص ۴۴۴٫

۹۹٫ عبدالرحمن جامى، مثنوى هفت اورنگ، ص ۱۹۶٫

۱۰۰٫ که تو را.

۱۰۱٫ بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۴۰۰٫

۱۰۲٫ تحف العقول، ص ۱۸٫

۱۰۳٫ غرر الحکم و درر الکلم، ج ۱، ص ۹۳٫

۱۰۴٫ میزان الحکمه، ج ۳، ص ۱۳۵۲٫

۱۰۵٫ کلیات سعدى، ص ۲۴٫

۱۰۶٫ مصباح الشریعه، ص ۴۱۲٫

۱۰۷٫ میزان الحکمه، ج ۲، ص ۹۵۸٫

۱۰۸٫ احمدعلى رجایى بخارایى، فرهنگ اشعار حافظ، ص ۶۰۲٫

۱۰۹٫ همان، ص ۶۰۱٫

۱۱۰٫ اصول کافى، ج ۳، ص ۱۳۱ و ۱۳۲٫

۱۱۱٫ میبدى، کشف الاسرار، ج ۱، ص ۴۶۹٫

۱۱۲٫ مصباح الشریعه، ص ۴۱۳٫

۱۱۳٫ جان راجر و پیتر مک ویلیامز، دارندگى، صص ۱۴، ۶۳ و ۹۵٫

۱۱۴٫ کاترین پاندر، قانون شفا، صص ۸۳ ، ۸۴ و ۸۷ .

۱۱۵٫ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳٫

۱۱۶٫ ندا.

۱۱۷٫ سرعت بگیرد به سوى دیدار.

۱۱۸٫ مرکب.

۱۱۹٫ رساله قشیریه، صص ۵۶۷ و ۵۷۶ و ۵۸۰٫

۱۲۰٫ سید جعفر سجادى، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانى، ص ۲۹۱٫

۱۲۱٫ رساله قشیریه، ص ۵۸۲٫

۱۲۲٫ همان، ص ۵۸۱٫

۱۲۳٫ امام محمد غزالى، کیمیاى سعادت، ج ۲، صص ۹۸۲ ـ ۹۸۴٫

۱۲۴٫ شیخ عباس قمى، منتهى الآمال، ص ۱۶۷٫

۱۲۵٫ سید جعفر سجادى، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانى، ص ۳۰۲٫

۱۲۶٫ سفینة البحار، ج ۳، ص ۴۹ (ماده صدق).

۱۲۷٫ همان، صص ۴۹ و ۵۰٫

۱۲۸٫ اصول کافى، ج ۳، ص ۱۶۴٫

۱۲۹٫ نوریان مر نوریان را جاذبندناریان مر ناریان را طالبند

(مولانا)

۱۳۰٫ انسان هاى کریم.

۱۳۱٫ انسان هاى پست.

۱۳۲٫ شمس الدین محمد لاهیجى، شرح گلشن راز، ص ۲۵۲٫

۱۳۳٫ همان، ص ۷٫

۱۳۴٫ تفسیر نورالثقلین، ج ۵، ص ۱۳۲٫

۱۳۵٫ قبلى.

۱۳۶٫ سفینة البحار، ج ۲، ص ۸۹۹ (ماده شَهَر).

۱۳۷٫ اصول کافى، ج ۱، ص ۴۳٫

۱۳۸٫ گنجینه دار.

۱۳۹٫ رها.

۱۴۰٫ بحارالانوار، ج ۱۹، کتاب الدعاء.

۱۴۱٫ اصول کافى، ج ۳، ص ۱۰۶٫

۱۴۲٫ کشف الاسرار و عدة الابرار، ج ۶ ، ص ۵۶۲٫

۱۴۳٫ بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۳۶۶٫

۱۴۴٫ کشف الاسرار و عدة الابرار، ج ۹، ص ۱۰۲٫

۱۴۵٫ میزان الحکمه، ج ۱، ص ۹۶۲٫

۱۴۶٫ همان، ص ۹۶۰٫

۱۴۷٫ الانسان الکامل، صص ۳۳۴ و ۳۳۵٫

۱۴۸٫ رساله قشیریه، صص ۵۵۶ و ۵۶۶٫

۱۴۹٫ همان.

۱۵۰٫ احمدعلى رجایى بخارایى، فرهنگ اشعار حافظ، ص ۶۰۲ .

۱۵۱٫ رساله قشیریه، ص ۵۷۱٫

۱۵۲٫ فرهنگ اشعار حافظ، ص ۶۰۱٫

۱۵۳٫ از زنان عارف قرن دوم هجرى قمرى.

۱۵۴٫ قشیرى، رساله قشیریه، ص ۵۷۱٫

۱۵۵٫ اصول کافى، ج ۴، صص ۲۵۷ ـ ۲۵۹٫

۱۵۶٫ فیه ما فیه، ص ۴۰۸٫

۱۵۷٫ سفینة البحار، ج ۳، ص ۳۳۱٫

۱۵۸٫ طناب.

۱۵۹٫ سفینة البحار، ج ۲، ص ۲۸۳٫

۱۶۰٫ خوارزمى، شرح فصوص الحکم، ص ۳۹۸٫

۱۶۱٫ میزان الحکمة، ج ۱۴، ص ۶۶۸۰٫

۱۶۲٫ همان.

۱۶۳٫ رحیق در اینجا اشاره به آیه ۲۵ سوره مطففین مى باشد که خداوند در وصف نعمت هایى که در بهشتبه ابرار خواهد داد چنین فرمود: «یُسْقَونَ رَحیقٍ مَخْتُومٍ؛ابرار از شراب طهور سر به مهر در بهشتخواهند نوشید».

۱۶۴٫ الانسان الکامل، صص ۲۴۹ و ۲۵۰٫

۱۶۵٫ غررالحکم و درر الکلم، ج ۲، ص ۱۸۹٫

۱۶۶٫ همان، ص ۴۲۴٫

۱۶۷٫ همان، ج ۶، ص ۱۲۶٫

۱۶۸٫ همان، ج ۴، ص ۲۰۵٫

۱۶۹٫ همان، ص ۲۱۳٫

۱۷۰٫ الانسان الکامل، ص ۳۳۵٫

۱۷۱٫ محاسن برقى، ج ۱، ص ۴۱۰٫

۱۷۲٫ امام خمینى، سرالصلوة، ص ۲٫

۱۷۳٫ تفسیر المیزان، ج ۹، صص ۵۳۰ و ۵۳۱٫

۱۷۴٫ سعید الدین فرقانى، مشارق الدرارى، صص ۴۵۰ ـ ۴۵۲٫

۱۷۵٫ خواجه نصیر الدین طوسى، اوصاف الاشراف، صص ۸۷ و ۸۸ .

۱۷۶٫ برترى جویى.

۱۷۷٫ مراد، ممکن الوجود است.

۱۷۸٫ میبدى، کشف الاسرار، ج ۵، ص ۹۴٫

۱۷۹٫ مفاتیح الجنان، مناجات نهم از مناجات هاى خمسة عشر.

۱۸۰٫ سید محمد حسین حسینى تهرانى، مهر تابان، ص ۱۹٫

۱۸۱٫ تفسیر نورالثّقلین، ج ۱، ص ۷۰۶٫

۱۸۲٫ امام خمینى، آداب الصّلوة، صص ۱۶۷ و ۱۶۸٫

۱۸۳٫ تفسیر نورالثّقلین، ج ۵، ص ۳۵۷٫

۱۸۴٫ دکتر قمر آریان، چهره مسیح در ادبیات فارسى، ص ۲۰۸٫

۱۸۵٫ غررالحکم و دررالکلم، ج ۵، ص ۳۷۹٫

۱۸۶٫ میزان الحکمة، ج ۷، ص ۳۴۰۳٫

۱۸۷٫ دست آویز.

۱۸۸٫ گُل بابا سعیدى، فرهنگ اصطلاحاتِ عرفانى، ابن عربى، ص ۱۸۰٫

۱۸۹٫ سفینة البحار، ج ۴، ص ۷۴۲ (ماده وَکَل).

۱۹۰٫ در اینکه آن مردى که دو جامه سفید در بر داشت که بوده است، مرحوم شیخ عباس قمى در همانکتاب، ص ۷۴۳ نقل مى نماید که ظاهرا آن مرد یا فرشته اى بوده است که به صورت بشر ظهور یافت، و یااز پیامبرانى چون خضر و یا الیاس بوده است.

۱۹۱٫ بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۳٫

۱۹۲٫ همان، ص ۳۰۱٫

۱۹۳٫ میزان الحکمه، ج ۱۴، ص ۷۱۶۸٫

۱۹۴٫ غُرَرْ الْحِکَمْ وَ دُرَدُ الْکَلم،ج ۶، ص ۱۷۰٫

۱۹۵٫ بازِ نر.

۱۹۶٫ شکارگاه.

۱۹۷٫ من.

۱۹۸٫ چرا کند.

۱۹۹٫ نهج البلاغه، خطبه ۸۶٫

۲۰۰٫ کج.

۲۰۱٫ جنایت پیشه.

۲۰۲٫ بالا.

۲۰۳٫ پلیدى.

۲۰۴٫ اسرار التوحید، ص ۲۵٫

۲۰۵٫ اصول کافى، ج ۳، صص ۱۲۹ و ۱۳۰٫

۲۰۶٫ همان.

۲۰۷٫ معبودى جز تو نیست، منزهى تو، بدرستى که من از ستمکاران بودم.

۲۰۸٫ امرم را به خداوند واگذار مى کنم، به درستى که خداوند به کاربندگان، بیناست.

۲۰۹٫ امالى شیخ صدوق، ص ۶ .

۲۱۰٫ نعمت ها.

۲۱۱٫ اصولى کافى، ج ۳، ص ۱۴۹٫

۲۱۲٫ شرح کبیر اَنْقَرَوى بر مثنوى معنوى مولوى، ج ۱۰، ص ۱۳٫

۲۱۳٫ بیدارى.

۲۱۴٫ علامه سیوطى، جامع الصغیر، ج ۲، ص ۱۶۷٫

۲۱۵٫ گولپینارلى، نثر و شرحِ مثنوى شریف، ج ۳، ص ۸۰۸ .

۲۱۶٫ مسیحى.

۲۱۷٫ صفرا حالتى که بر بدن عارض مى شود و در آن صورت، خوردن حلوا مضر مى باشد.

۲۱۸٫ بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۴۱٫

۲۱۹٫ غرر الحکم و دررالکلم، ج ۳، ص ۴۴۵٫

۲۲۰٫ همان، ص ۱۴۲٫

 

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.