۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقاله و تحلیل
  • شناسه : 188
  • 13 جولای 2010 - 18:54
  • ارسال توسط :
شرح مناجات شعبانیه :: قسمت سوم

شرح مناجات شعبانیه :: قسمت سوم

الهى وَ قَد اَفْنَیْتُ عُمْرى فى شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْکَ وَ اَبْلَیتُ شَبابى فى سُکْرَةِ التَّباعُدِمِنک اِلهى فَلَم اَستَیِقَظْ اَیّامَ اغْتِرارى بِکَ وَ رُکُونى اِلى سَبیلِ سَخَطِک. اِلهى وَاَنَا عَبدُکَ وَ ابْنُ عَبْدِکَ قائِمٌ بَیْنَ یَدَیْکَ، مُتَوَسِّلٌ بِکَرَمِکَ اِلَیکَ.   معبود من! پس بیدار نشدم روزگارى را که مغرور کرمت بودم و به راه سخط وغضب […]

الهى وَ قَد اَفْنَیْتُ عُمْرى فى شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْکَ وَ اَبْلَیتُ شَبابى فى سُکْرَةِ التَّباعُدِمِنک اِلهى فَلَم اَستَیِقَظْ اَیّامَ اغْتِرارى بِکَ وَ رُکُونى اِلى سَبیلِ سَخَطِک. اِلهى وَاَنَا عَبدُکَ وَ ابْنُ عَبْدِکَ قائِمٌ بَیْنَ یَدَیْکَ، مُتَوَسِّلٌ بِکَرَمِکَ اِلَیکَ.

 

معبود من! پس بیدار نشدم روزگارى را که مغرور کرمت بودم و به راه سخط وغضب مى رفتم معبود من! من بنده تو و فرزند بنده توام که در پیشگاهتایستاده ام و کرم و رحمت خودت را وسیله رهیابى به بارگاه تو قرار داده ام.

نکاتى از این فراز
۱٫ خطر سهو و غفلت از خداوند؛

۲٫ «مستى دورى» از خداوند؛

۳٫ بیدار نشدن بنده، حتى در زمان سخط و غضب معبود؛

۴٫ متوسل شدن به کرم خداوندى به همراه اظهار عبودیت.

«اِلهى وَ قَد اَفْنَیْتُ عُمرى فى شِرَّةِ السَّهوِ…».

خطر سهو و غفلت
در این فراز از مناجات، به موضوع سهو و یا همان غفلت از یاد خداوند اشاره شدهاست. غفلت از یاد خدا، از صفات مذمومى است که مى تواند انواع خطرات وسقوط ها را به همراه داشته باشد.

مباش غَرّه و غافل چو میش سر در پیش  که در طبیعت این گرگ، گله بانى نیست 

سعدى

قرآن کریم در مقام هشدار به خطر غفلت، آثار ویرانگر آن را تا آنجا مى داند کهسبب مى شود آدمى به مقامى پایین تر از مقام چهارپایان تنزل کرده در نتیجهگرفتار جهنم گردد:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُالْغافِلُونَ. (اعراف: ۱۷۹)

و به تحقیق بسیارى از جن و انس را به جهنم واگذار نمودیم، چه آنکه آنها،قلب هایى داشتند بى ادراک و دیده هایى داشتند بى نور بصیرت وگوش هایى داشتند که شنواى حقیقت نبوده است. آنان چون چهارپایانند وبلکه گمراه تر از آنها و آنها کسانى هستند که در غفلت به سر مى برند.

چنانچه در پایان این آیه شریفه اشاره شد، «غفلت و سهو» به عنوان تنها صفتىمعرفى گردید که تا این حد، انحطاط آدمى را به همراه خواهد داشت.

بکن سرمه غفلت از چشم پاک  که فردا شوى سرمه در چشم خاک 

سعدى

همچنین در آیه دیگرى خطر سهو و غفلت چنین عنوان شده است.

وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطًا. (کهف: ۲۸)

و از کسى که قلبش را از یاد خود غافل ساختیم پیروى مکن که از پى هواىنفس خود مى رود و در کارهایش اسراف مى ورزد.

از اینکه خداوند در این آیه ابتدا موضوع غفلت را عنوان نمود و سپسموضوع پیروى از هواى نفس و اسراف را مطرح ساخت، مى توان دریافت کهپیروى از هواهاى نفسانى و زیاده روى در زندگى نیز، ریشه در غفلت از یاد خدادارد. در نتیجه آنها که همواره به یاد خدا مى باشند، نه از هواى نفس پیروىمى کنند و نه در زندگى خویش گرفتار اسراف مى گردند.

بیدار شو اى دیده که ایمن نتوان بود  زین سیل دمادم که در این منزل خواب است 

حافظ

و به قول مولانا:

کاروان رفت و تو غافل خفته اى  در زیانى در زیانى در زیان 

این قسمت از سخن را با نقل چند روایت و ذکر حکایتى به پایان مى بریم:

فى حَدیثِ الْمِعْراجِ: یا اَحْمَدُ اِجْعَل هَمَّکَ هَمّاً واحِداً، فَاجْعَل لِسانِکَ لَساناًواحِداً، وَاجْعَلْ بَدَنَکَ حَیّاً، لا تَغْفُل عَنّى، مَنْ یَغْفُلْ عَنّى لا اُبالى بِاَىِّ وادٍ هَلَکَ.(۸۹)

در حدیث معراج آمده است: اى احمد! اندیشه ات را واحد گردان و زبانترا یک زبان ساز و بدنت را زنده بدار و از من غافل مباش، که هر که از منغافل باشد، اهمیتى ندهم که در کدام وادى هلاک شود.

على علیه السلام فرمود: «فَیالَها حَسْرَةً عَلى کُلِّ ذى غَفْلَةٍ اَنْ یَکُونَ عُمرُهُ عَلَیهِ حُجَّةً، وَ اَنْ تُؤَدِّیهُ اَیّامُهُ اَلىالشَّقْوَة؛اى دریغا بر هر غافلى که عمرش دلیلى بر ضداو باشد و روزهایش او را به سوى بدبختى کشاند».(۹۰)

و نیز: «وَیْلٌ لِمَن غَلَبَت عَلَیْهِ الْغَفْلَةُ فَنَسِىَ الرّحْلَةَ وَ لَمْ یَسْتَعِد؛ واى بر کسى که غفلت او رافراگیرد و در نتیجه، سفر آخرت را فراموش کند و خود را براى آن آماده نسازد».(۹۱)

و در حدیثى دیگر از آن حضرت، چنین نقل است که: «مِنْ دَلائِلِ الدَّوْلَةِ قِلَّةُ الْغَفْلَةِ؛یکى از ریشه هاى پیروزى و دست یابى به دولت، کمى غفلت مى باشد».(۹۲)

دلا غافل ز سبحانى چه حاصل  مطیع نفس و شیطانى چه حاصل 
بود قدر تو افزون از ملایک  تو قدر خود نمى دانى چه حاصل 

باباطاهر

و اما حکایت:
شخصى به نام ابو اسامه نقل مى کند که: زمانى در مسافرتم با امام صادق علیه السلام همکجاوه بودیم. در اثناى راه، حضرت رو به من کرد و فرمود: قرآن به همراه دارى؟عرض کردم آرى. فرمود: بخوان.

قرآن را بازکردم و سوره اى خواندم: امام علیه السلام متأثر شد و سپس فرمود: مواظبدل هایتان باشید که غفلت آنها را فرا نگیرد و به یاد خدا باشید. زیرا گاهى در شبانه روز،ساعاتى است که در دل، نه ایمان است و نه کفر، و این دل در این هنگام مانند پارچهپوسیده و یا استخوانى در حال گرد شدن مى باشد. اى ابواسامه، گاهى که به دلت مراجعهمى کنى مى بینى، نه درحالت خیراست و نه درحالت شر و معلوم نیست در کجا سیرمى کند.

گفتم: بسیارى از اوقات، دل من این گونه است و در غفلت به سر مى برد، بلکهدیگران نیز چنینند. امام علیه السلام فرمود: بله، همین طور است، ولى هرگاه دچار اینحالت شدید، سعى کنید، خدا را یاد نمایید، تا از خطر غفلت رها شوید.(۹۳)

آن کس که دل به دُنیىِ غدّار مى دهد  ناپاک و سرد و واهى و غدّار مى شود 
تیمار(۹۴) کار خویش خور ار عاقلى که دل  تیمار چون نیابد، بیمار مى شود 

کم خُسب زیر سایه غفلت که ناگهانخورشید عمر بر سر دیوار مى شود

نجم الدین رازى

«وَ اَبْلَیْتُ شَبابى…».

مستى دورى از خدا
در این فراز دورى از خداوند در ایام شباب و جوانى، به نوعى مستى، تعبیر شدهاست. گرچه در بدو امر، با شنیدن کلمه «مستى» اذهان، به طرف مستى حاصل از«شراب» سوق داده مى شود،ولى باید اذعان کرد که به تأیید قرآن و اخبار،مستى هاى دیگرى نیز مى باشد که به مراتب خطرناک تر از مستى شراب مى باشد.

به عنوان مثال على علیه السلام مى فرماید: «سُکْرُ الْغَفْلَةِ وَ الْغُرورِ اَبْعَدُ اِفاقَةً مِنْ سُکْرِ الْخُمُور؛مستى غفلت و غرور، دیرتر از مستى انواع خمرها از سر مى پرد».(۹۵)

و نیز فرمود: «اِسْتَعیذُوا بِاللّه ِ مِنْ سَکْرَةِ الْغِنى، فَاِنَّ لَهُ سَکْرَةً بَعیدَةَ الاِفاقَةِ؛ از مستى ثروت بهخدا پناه برید، که مستى آن به سختى از سر مى پرد».(۹۶)

به هر حال آنچه روشن است، تنها شراب، موجب مستى نمى شود، بلکهبسیارى از صفات رذیله در آدمى، ایجاد مستى مى نماید.

على علیه السلام مى فرماید: «اَلسُّکْرُ اَرْبَعُ سُکراتٍ: سُکْرُ الشَّراب، وَ سُکْرُ المالِ وَ سُکْرُ النِّومِ وَسُکْرُ الْمُلْکِ؛ مستى چهارگونه است: مستى شراب، مستى ثروت، مستى خواب و مستى حکومت».(۹۷)

همچنین فرمود: «یَنْبَغى لِلْعاقِلِ اَنْ یَحْتَرِسَ مِنْ سُکْرِ الْمالِ وَ سُکْرِ الْقُدْرَةِ، وَ سُکْرِ الْعِلْمِ وَسُکْرِ الْمَدْحِ وَ سُکْرِ الشَّبابِ، فَاِنَّ لِکُلِّ ذلِکَ ریاحاً خَبیثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ الْوَقار؛ سزاواراست که خردمند از مستى ثروت و مستى قدرت و مستى دانش و مستى ستایش و مستى جوانىپرهیز کند، زیرا هر یک از این مستى ها بادهاى پلیدى دارد که عقل را مى رباید و وقار را از بینمى برد».(۹۸)

قرآن نیز درباره یکى از انواع مستى چنین مى فرماید: «لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ؛به جان تو سوگند که اینها در مستى حاصل از شهوت و طغیان خود، سرگردانند». (حجر: ۷۲)

حاصل سخن آنکه امام علیه السلام در این فراز از مناجات، دورى و هجران از بارگاهخداوند را نوعى مستى تعبیر نمود که مى تواند خطرات فراوانى را براى آدمى بههمراه داشته باشد.

پروردگارا! به حق دل آگاهان و هشیاران، سوگندت مى دهیم که جان و قلب مارا از زنگار مستى ها و بى خبرى ها صیقلى ده و ما را لحظه اى از یادت غافل مفرما!

«اِلهى فَلَمْ اَسْتَیْقِظَ اَیامَ اغْتِرارى…».

شِکوه از خواب طولانى
یک دم به خود آى و بین چه کسى  به چه دل بسته اى به که هم نفسى 
زین خواب گران بردار سرى  برگیر ز عالم اولین خبرى 

شیخ بهایى

زرق و برق هاى فریبنده دنیا و وسوسه هاى دل فریب نفسانى، مى توانند آدمىرا تا آنجا در خوابى خوش و عمیق فرو برند که حتى تکان هاى شدید حوادث ومصایب زندگى و بیمارى ها و شدیدترین مواعظ نیز نتوانند او را از این خوابغفلت بیدار نمایند. به فرموده حضرت رسول صلى الله علیه و آله ، تنها، حادثه بزرگ مرگ، آنها رااز این خواب گران برخواهد انگیخت. چنانچه فرمود: «اَلنّاسُ نیامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهُوا؛مردم در خوابند، پس زمانى که مردند، بیدار خواهند شد».(۹۹)

آدمیزاده در مبادى حال  پى نفس و هوا رود همه سال 
غیر تن پرورى ندارد خوى  سوى دانشورى نیارد روى 
خواب غفلت گرفته چشم دلش  نگذشته نظر ز آب و گلش 
پى نبرده ز فرط نادانى  جز به لذات جسم و جسمانى 
سکناتش براى نفس،تمام  خود نگیرد به غیر نفس آرام 
هر چه با او همى کند شیطان  نیست از وى مخالفت، امکان 
اى به مهد بدن چو طفل صغیر  مانده در دست خواب غفلت اسیر 
پیش از آن کِت(۱۰۰) اجل کند بیدار  گر نمردى ز خواب سر بردار 

جامى

«اِلهى وَ اَنا عَبْدُکَ وَ ابْنَ عَبْدِکَ…».

اظهار عبودیت و توسل به کرم خداوندى

بالاترین افتخار براى آدمى آن است که به مقام «عبودیت» در برابر معبودشبرسد، و «عبد» او باشد.

على علیه السلام در این زمینه مى فرماید:

اِلهى کَفى بى فَخْراً اَنْ تَکونَ لى رَبّاً وَ کَفى بى عِزّاً اَنْ اَکونَ لَکَ عَبْداً اَنْتَ کَمااُحِبُّ فَاجْعَلْنى کَما تُحِبُّ.(۱۰۱)

پروردگارا همین افتخار، مرا بس که تو پروردگار من باشى و همین عزت مرابس که من عبد و بنده تو باشم، تو همان گونه اى که من مى پسندم، مرا نیز آنگونه قرار ده که تو مى پسندى.

عاشقان کشته سوداى تو اند  داغ بر دل به تمناى تواند 
رسته از خود ز پرستندگیت  خواجگى یافته از بندگیت 

جامى

همچنین امام صادق علیه السلام در مقام بیان برکات «عبودیت» و چگونگى تحققعبودیت مى فرماید:

اَلْعُبُودِیَّةُ جَوهَرَةٌ کَنْهُها الرُّبوبیَّةُ… وَ تَفْسیرُ الْعُبُودِیَّةُ بَذْلُ الْکُلِّ، وَ سَبَبُ ذلِکَ مَنْعُالنَّفْسِ عَمّا تَهْوى، وَ حَمَلُها عَلى ما تَکْرَهُ، وَ مِفْتاحُ ذلِکَ تَرْکُ الرّاحَةِ وَ حُبُّالْعُزْلَةِ وَ طَریقُهُ الافتِقارِ اِلَى اللّه ِ تَعالى.

عبودیت و بندگى خداوند، گوهرى است که حقیقت آن، رسیدن به ربوبیت وشبیه پروردگار شدن است… عبودیت عبارت از بخشیدن همه چیز یا گذشتناز همه چیز ـ در راه خدا ـ مى باشد و این صفت هنگامى براى انسان تحقق پیدامى کند که نفس خود را از هوى و هوس باز دارد و نفس را با انجام کارهایىوادار بکند که اکراه دارد ـ مثل عبادت خداوند، انفاق، ایثار و مانند آنها ـ ؛کلید تسلط بر نفس این است که راحتى و آرامش را از خود بگیرد و در راهخداوند جهاد و کوشش کند و گوشه نشینى اختیار کند ـ در ظاهر و بر حسبوظیفه در میان مردم باشد. اما در باطن و قلب خویش همواره با خدا باشد ـ وبالاخره اینکه در پیشگاه خداوند خویش اظهار فقر و تهى دستى نمایند.

بنده او شو که به یک التفات  سلطنت هر دو جهانت دهد 

متوسل شدن به کرم خداوند نیز خود از ابزار استجابت دعا مى باشد، زیرا هیچخواهنده اى، به تعبیر «سعدى» از این در «بى مقصود» و بدون برآورده شدنحوایج، برنخواهد گشت.

کرمش نامتناهى نعمش بى پایان  هیچ خواهنده از این در نرود بى مقصود 

سعدى

 

 

قسمت پانزدهم
اِلهى اَنا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَیْکَ مِمّا کُنتُ اُو اُجِهُکَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْیائى مِنْ نَظَرِکَ وَاَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْکَ اِذِ الْعَفْوَ نَعْتٌ لِکَرَمِک.

معبود من! من عبدى هستم که براى عذر خواهى از کردارهاى زشتى که ناشىاز کم حیائیم در محضرت بوده به آستانت آمده ام و از درگاهت خواستار عفوو گذشت مى باشم، عفوى که از اوصاف کرم تو مى باشد.

نکاتى از این فراز
۱٫ اهمیت حیا؛

۲٫ طلب عفو.

«اِلهى اَنا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَیْکَ مَمّا کُنتُ…».

صفت زیباى حیا
شرم و حیا، یکى از صفات خدایى است که در هر کس متجلى شود او را بهسوى انواع خوبى ها و زیبایى ها رهنمون شده و مانند شجره طیبه اى است کهشاخه ها و میوه هاى فراوانى ـ از انواع برکات و خیرات ـ بر آن آویخته شدهاست. کسى که به این خصلت آراسته شده است، راه خوشبختى و سعادت براو هموار شده، و به برکت این صفت، بسیارى از لغزش ها و گناهان وى از میانخواهند رفت.

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره اهمیت حیا فرموده اند:

اَمَّا الْحَیاءُ فَیَتَشَعَّبُ مِنهُ اللّینُ وَ الرَّأفَةُ وَ الْمُراقَبَةُ لِلّه فِى السِّرِّ وَ الْعَلانِیَةِ وَ السَّلامَةُوَاجْتِنابُ الشَّرِّ وَالْبَشاشَةُ وَالسَّماحَةُ وَالظَّفَرُ وَحُسنُ الثَّناءِ عَلى الْمَرْءِ فِى النّاسِ،فَهذا ما اَصابَ الْعاقِلُ بِالْحَیاءِ فَطُوبى لِمَن قَبِلَ نَصیحَةَ اللّه وَ خافَ فَضیحَتَهُ.(۱۰۲)

اما آنچه از حیا نشئت مى گیرد عبارت است از: نرم خویى، مهربانى، در نظر داشتنخدا در آشکار و نهان، سلامت، دورى نمودن از بدى، خوشرویى، گذشت وبخشندگى، پیروزى و خوشنامى در میان مردم، اینها فوایدى است که خردمند از حیامى برد. خوشا کسى که نصیحت خدا را بپذیرد و از رسواگرى او بترسد.

امام على علیه السلام نیز در این زمینه مى فرماید: «اَلْحَیاءُ مِفْتاحُ کُلِّ الْخَیرِ؛ حیا کلید همهخوبى هاست».(۱۰۳)

بارى آنکه اهل حیاست، هر سخنى را بر زبان جارى نمى سازد، هر حرکتى رااز خود بروز نمى دهد. ممکن نیست کسى داراى ارزش باشد، ولى حیاورزىنکند و امکان ندارد که کسى بى حیا باشد، اما انسان ها براى او اعتبار و شأن وجایگاهى والا قائل باشند.

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: «ما کانَ الْفُحْشُ فى شَىْ ءٍ اِلاّ شانَهُ وَ لا کانَ الْحَیاءُ فى شَىْ ءٍ قَطُّاِلاّ زانَهُ؛ بى شرمى و بى حیایى با هیچ چیز همراه نشد مگر اینکه آن را زشت گردانید و حیا باهیچ چیز همراه نگشت مگر اینکه آن را آراست».(۱۰۴)

حیاء خداوندى
چیزى که باید آدمى را غرق حیا نماید آن است که پروردگارش خود، اهل حیاستو در مواردى از برخورد با بنده اش اظهار شرم و حیا نموده است و چه زشت استکه خداوند آدمى حیاورز باشد، ولى آدمى از حیا بهره اى نداشته باشد.

در گلستان سعدى درباره حیاء خداوندى چنین آمده است:

هر گاه که یکى از بندگان گنه کار پریشان روزگار، دست انابت به امید اجابتبه درگاه حق، جل و علا بردارد، ایزد تعالى در وى نظر نکند، بازش بخواند،باز اعراض کند. بازش به تضرع و زارى بخواند، حق سبحانه و تعالى فرماید:اى ملایکه من! از بنده حیا مى کنم، در حالى که غیر از من کسى ندارد، بهتحقیق که او را آمرزیدم. دعوتش را اجابت کردم، و حاجتش برآوردم که ازبسیارى دعا و زارى بنده، همى شرم دارم.

کرم بین و لطف خداوندگار  گنه بنده کرده است و او شرمسار(۱۰۵)

«وَ اَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْکَ…».

طلب عفو از خداوند
«عَفُوّ» و بخشنده بودن و عفو کردن، از صفات زیباى حق تعالى است که در قرآنمجید بارها ذکر شده و از خداوند به صفت عَفُوّ بودن ستایش شده است. در بندچهل و سوم دعاى جوشن کبیر مى خوانیم: «یا مَنْ فى عَفْوِهِ یَطْمَعُ الْخاطِئُون؛ اى آنکه درعفوش، خطاکاران، طمع مى بندند». ما هم در همنوایى با معصوم علیه السلام به پیشگاه خداوندخویش عرضه مى داریم: پروردگارا! از اوصاف کرم تو عفو کردن است و ما نیز،سخت محتاج عفو تو مى باشیم، عفوت را شامل ما فرما! و از گناهان ما درگذر!

گر من گنه جمله جهان کردستم  عفو تو امید است که گیرد دستم 
گفتى که به روز عجز دستت گیرم  عاجزتر از این مخواه کاکنون هستم 

ابوسعید ابوالخیر

 

 

قسمت شانزدهم
اِلهى لَم یَکُن لى حَولٌ فَاَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصیَتِکَ اِلّا فى وَقتٍ اَیْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِکَ وَکَما اَرَدْتَ اَنْ اَکُونَ کُنتُ فَشَکَرْتُکَ بِاِدْخالى فى کَرَمِکَ وَ لِتَطْهیرِ قَلْبى مِنْاِوْساخِ الْغَفْلَةِ عَنْکَ.

معبود من قدرتى در ترک معصیت ندارم، مگر آنکه با استقرار محبتت دردلم، از معصیت تو اجتناب نمایم، که در این صورت، آن گونه که اراده کردىخواهم بود. پس شکرگزاریت کردم از آن رو که مرا در حریم کرمت پذیراشدى و قلبم را از پلیدى هاى غفلت از خویش تطهیر فرمودى.

نکاتى از این فراز
۱٫ عنایت حق در اجتناب از گناهان؛

۲٫ محبت به حق تعالى مهم ترین عامل دورى از معاصى؛

۳٫ شکرگزارى از توجه خداوند؛

۴٫ خطر غفلت.

«اِلهى لَمْ یَکُنْ لى حَوْلٌ …».

اهمیت توفیقات الهى

موضوع «توفیق الهى» از موضوعات مهم و قابل توجه مباحث اسلامى و عرفانىمى باشد و در ادبیات اسلامى نیز، به آن توجه بسیارى شده است. سعدى گوید:

جهان آفرین گر نه یارى کند  کجا بنده پرهیزکارى کند 

حافظ نیز مى گوید:

به سعى خود نتوان برد پى به گوهر مقصود  خیال باشد کاین راه بى حواله برآید 

همچنین از آیات و اخبار برمى آید تا توفیق و عنایت الهى دست بنده اى رانگیرد، او در سیر و سلوک خویش ره به جایى نخواهد برد.

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن  مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد 

حافظ

همان طور که قبلاً اشاره شده قرآن کریم، موهبت تزکیه نفس و آراستگى بهفضیلت تقوى را مشروط به عنایت و توفیق الهى دانسته و چنین مى فرماید:

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لکِنَّ اللّهَ یُزَکّی مَنْیَشاءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ. (نور: ۲۱)

و اگر فضل و عنایت الهى نصیبتان نمى شد، احدى از شما به موهبت تزکیهنفس دست نمى یافت، و لکن این خداست که هر که را خواهد توفیق تهذیبنفس داده و مهذبش مى سازد، و خداوند، شنوا و داناست.

یک عنایت به ز صد گون اجتهاد  جهد را خوف است از صد گون فِساد 
ذره اى سایه عنایت بهتر است  از هزاران کوشش طاعت پرست 
جهدِ بى توفیق جان کندن بُوَد  ز ارزنى کم، گر چه صد خرمن بُوَد 

مولانا

امام على علیه السلام پیرامون اهمیت توفیق در دعاى شریف صباح مى فرماید:

اِلهى اِنْ لَمْ تَبْتَدِئْنِى الرَّحْمَةُ عَنْکَ بِحُسْنِ التَّوفیقِ فَمَنِ السّالِکُ بى اِلَیْکَ فىواضِحِ الطَّریقِ.

پروردگارا! اگر لطف و رحمتت در اول مرا به حسن توفیق رهنمون نمى گشت،چه کسى مرا در راه روشن به سوى تو هدایت مى کرد.

نه خود مى رود هر که جویان اوست  به نفعش کشان مى برد لطف دوست 

سعدى

«اَلاّ فى وَقْتٍ اَیْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِک».

توفیق الهى در قالب محبت
دلى دارم خریدار محبت  کزو گرم است بازار محبت 
لباسى بافتم بر قامت دل  ز پود محنت و تار محبت 

در این فراز از مناجات، یقظه و بیدارى حاصل از محبت الهى در حق بندهخاستگاه توفیق ربوبى در انصراف و اجتناب بنده از نافرمانى حق تعالى، معرفىشده است. توضیح آنکه در این عبارت، به بهترین نوعِ «توفیق»، که محبت بنده بهخدایش باشد، اشاره شده است. به عبارت دیگر،عالى ترین مصداق توفیق الهىدر حق بنده آن است که پرتوى از محبت خویش را در قلب انسان مى افکند وجانش را از مهر و دوستى نسبت به خویش، شعله ور سازد، در نتیجه این«محبت»، بنده از هر آنچه مورد کراهت محبوبش مى باشد اجتناب نموده و سببمى شود که خود را آن گونه مى سازد که معشوقش مى پسندد.

در بیان «محبت الهى» و اینکه اگر محبت بر قلب انسانى سایه افکند، چه برکاتىنصیب او خواهد گردید، مناسب است از روایاتى دراین زمینه کمک گیریم:

امام صادق علیه السلام مى فرماید:

حُبُّ اللّه ِ اِذا اَضاءَ عَلى سَرِّ عَبْدٍ اَخْلاهُ عَنْ کُلِّ شاغِلٍ وَ کُلُّ ذِکْرٍ سِوَى اللّه ِ ظُلْمَةٌ وَالْمُحِبُّ اَخْلَصُ النّاسِ سِرّاً للّه ِ تَعالى وَ اَصْدَقُهُم قَولاً وَ اَوْفاهُم عَهْداً.(۱۰۶)

هرگاه نور محبت خدا بر درون بنده اى بتابد، او را از هر مشغله دیگرى، فارغمى گرداند؛ هر یادى جز خدا، تاریکى است؛ آنکه خدا را دوست مى دارد، بهبرکت این حب و دوستى، خالص ترین مردم و راستگوترین آنهاست و درعهد و پیمان از همه وفادارتر است.

و نیز فرمود:

فَما اَوحَى اللّه ُ تَعالى اِلى داودَ علیه السلام : یا داودَ: مَنْ اَحَبَّ حَبیباً صَدَقَ قَولَهُ وَ مَن رَضِىَبِحَبیبٍ رَضِىَ بِفِعلِهِ، وَ مَن وَثِقَ بِحَبیبٍ اِعْتَمَدَ عَلَیهِ وَ مَنِ اشْتاقَ اِلى حَبیبٍ جَدَّفِى السَّیرِ اِلَیْهِ.(۱۰۷)

خداى تعالى به داود علیه السلام وحى فرمود: اى داود! هر کس محبوبى را دوستبدارد، نتیجه اش آن است که سخنش را مى پذیرد و تصدیق مى کند، و هر کهاز محبوبى خوشش آید، حاصلش آن است که از کارهاى او راضى خواهدبود، و هر که به محبوبى اعتماد کند، ثمره اش آن است که به او تکیه خواهدکرد، و هر که شیفته محبوبى باشد، براى ملاقات و دیدار با او سعى و تلاشمى نماید.

حکایت
عیسى علیه السلام به قومى بگذشت زار و ضعیف، گفت: شما را چه رسید؟ گفتند: از بیمحق تعالى، بگداختیم. گفت: حق است بر خداى تعالى که شما را ایمن کند ازعذاب. به قومى دیگر بگذشت، از ایشان زارتر و نزارتر و ضعیف تر. گفت: شما راچه رسیده است؟ گفتند: آرزوى بهشت، ما را بگداخت، گفت: حق است بر خداىتعالى که شما را به آرزوى خویش در رساند.

به قومى دیگر بگذشت از این هر دو ضعیف تر و نزارتر و روى ایشان،چون نور مى تافت. گفت: شما را چه رسیده است؟ گفتند: دوستى خدا ما رابگداخت. باایشان بنشست و گفت: شما مقربانید و مرا به مجالست شما امرفرموده اند.(۱۰۸)

چنان پر شد فضاى سینه از دوست  که فکر خویش گم شد از ضمیرم 

حافظ

نبى اکرم صلى الله علیه و آله در فرازى دل نشین فرمودند:

اَلّهُمَّ ارْزُقْنى حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ اَحَبَّک وَ حُبَّ مَنْ یُقَرِّبُنى اِلى حُبِّکَ وَ اجْعَلْحُبَّکَ اَحَبَّ اِلَىَّ مِنَ الْماءِ الْبارِدِ.(۱۰۹)

بار خدایا! مرا دوستى خویش روزى کن و دوستى دوستان خویش و دوستىآن را که مرا به دوستى تو نزدیک گرداند، و دوستى خود را بر من دوست ترگردان از آب سرد بر تشنه.

مرا تو غایت مقصودى از جهان اى دوست  هزار جان عزیزت فداى جان اى دوست 
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم  که یاد مى نکند عهد آشیان اى دوست 
دلى شکسته و جانى نهاده بر کف دوست  بگو بیار که گویم بگیر هان اى دوست 
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود  هنوز مهر تو باشد در استخوان اى دوست 
مرا رضاى تو باید نه زندگانى خویش  اگر مراد تو قتلست وارهان اى دوست 

سعدى

نکته دیگر درباره این موضوع، آنکه،اگر شجره محبت الهى در سرزمین دلى،بروید، نه تنها از میوه هاى آویزان بر شاخه هاى آن، گام برداشتن به سوى رضایتمحبوب و دورى از ناپسند است، بلکه ثمرات بسیار ارزشمند دیگر از این شجرهمحبت حاصل مى شود که عبارتند از:

اینکه تنها به انگیزه محبت الهى ـ ونه به انگیزه شوق به بهشت و یا خوف ازدوزخ ـ محبوبش را مى پرستد و عبادت مى کند؛ چنین عبادتى، ارزشمندترین وگرانقدرترین،نوع عبادت مى باشد که آن را عبادت آزادگان نامیده اند. چنانچه ازامام صادق علیه السلام در این رابطه چنین نقل شده است که:

اِنَّ الْعُبّادَ ثَلاثَةٌ قَوْمٌ عَبَدُو اللّه َ عَزَّوَجَلّ خَوْفاً فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ قَومٌ عَبَدُو اللّهَتَبارَکَ وَ تَعالى طَلَبَ الثَّوابِ، فَتِلْکَ عِبادَةُ الاُجْرآءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُو اللّه عَزَّوَجَلّ حُبّاًلَهُ فَتِلْکَ عِبادَةُ الاَحْرارِ وَ هِىَ اَفْضَلُ الْعِبادَة.(۱۱۰)

عبادت کنندگان بر سه دسته اند: گروهى خداى عزوجل را از ترس عبادتمى کنند و این عبادت بردگانست؛ مردمى که خداى تعالى را به طمع ثوابعبادت مى کنند که این عبادت مزدوران است؛ دسته اى نیز خداى عزوجل رابه خاطر حب به او و دوستى به حضرتش عبادت مى نمایند و این، عبادتآزادگان، و برترین و بهترین عبادت مى باشد.

خواجه عبداللّه انصارى مى گوید: «من چه دانستم که مزدور اوست که بهشتباقى او را حظ است. و عارف اوست که در آرزوى یک لحظه ست. من چه دانستمکه مزدور در آرزوى حور و قصور است و عارف در بحر عیان، غرقه نور است».(۱۱۱)

نکته آخر اینکه، بنده اى که از کوثر زلال محبت نوشیده است، به یمن اینمحبت به محبوب که در واقع، بعد از عنایت و محبت محبوب وى نسبت به اوحاصل شده است، نزد دیگران نیز عزیز شده و مهر و دوستى او در دل دیگران نیزمستقر خواهد گشت. نبى اکرم صلى الله علیه و آله در این باره فرموده است:

اِذا اَحَبَّ اللّه ُ عَبْداً مِنْ اُمَّتى قَذَفَ فى قُلوبِ اَصْفِیائِهِ وَ اَرواحِ مَلائِکَتِهِ وَ سُکّانِعَرْشِهِ مَحَبَّتَهُ لِیُحِبُّوهُ، فَذلِکَ الْمُحِبُّ حَقّاً طُوبى لَهُ ثُمَّ طُوبى لَهُ وَ لَهُ عِنْدَ اللّه ِشَفاعَةٌ یَوْمَ الْقِیامَة.(۱۱۲)

وقتى که خداوند بنده اى ازامت مرا دوست بدارد، محبت او را در قلبمردمان برگزیده نزد خداوند و ارواح ملایکه و ساکنان عرش مى اندازد، تاهمه آنها او را دوست بدارند این است عظمت آنکه محبت خداوند در قلبشقرار گرفته است. گوارا و مبارک باد بر او و او در روز قیامت نزد پروردگارش،صاحب مقام شفاعت خواهد بود.

«وَ کَما اَرَدْتَ اَنْ اَکونَ کُنْتَ فَشَکَرْتُک…».

مقام شکرگزارى
در این فراز از مناجات، شکر دو نعمت خداوند، ادا شده است: یکى آنکه، خداونداو را در دایره گسترده کرمش داخل نموده و دیگر آنکه پروردگار، قلب او را ازپلیدى غفلت پاکیزه کرده است:

تو را خداى چو از ورطه اى رهایى داد  همان به که پیوسته شکر آن گویى 
به کام خود چو رسیدى، به شکر لب جنبان  که او سزاست که شکرش به صد زبان گویى 

از جمله موضوعاتى که در قرآن مجید به آن اهتمام بسیارى شده و انسان ها رابدان توصیه نموده، موضوع شکر نعمت هاى الهى است.

نکته اى که باید به آن اشاره کرد اینکه «شکرگزارى» تأثیرى مستقیم در افزایشنعمت ها دارد و در مقابل، ناسپاسى از مهم ترین عوامل مؤثر در سلب و نابودىنعمت ها است. و در توضیح این سخن اشاره به نکته اى دقیق، خالى از لطفنمى باشد و آن اینکه: جهان هستى از ادراک و شعورى مرموز و پنهانى برخورداراست، همان گونه که مولانا گفته است:

نطق آب و نطق خاک و نطق گل  هست محسوس زبان اهل دل 
گر تو را از غیب چشمى باز شد  جمله ذرات جهان هم راز شد 
جمله ذرات زمین و آسمان  با تو مى گویند روزان و شبان 
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم  با شما نامحرمان ما خامشیم 

بنابراین، جهان، هدفمند است. کور و کر نیست و از حیات و ادراک بهره مندمى باشد. حال که جهان اطراف ما و نعمت هاى الهى از نوعى شعور و فهم برخورداراست، بنابراین به اعمال و اندیشه هاى ما کاملاً حساس بوده و به نوعى با ما و حرکات مادر تعامل مى باشد. از جمله آنکه این نعمت هاى الهى آن گاه که از ما احساس شکرگزارىو قدردانى دریابند و به این وسیله قابلیت دریافت این نعمت ها را حس کنند، با رویىگشاده، خود را بیش از پیش و فراوان و گسترده در اختیار ما خواهند گذاشت.

اما در مقابل، اگر جهان اطرافمان با نعمت هاى انبوهش،از کسى و یا ملتىناسپاسى و قدرناشناسى و اسراف و تبذیر و مانند آنها را احساس نماید عدمقابلیت آنها را در دریافت نعمت هاى الهى اثبات کرده و در نتیجه از عرضه کردنخود بر آنها دریغ خواهند کرد و خود را از دسترس آنها دور نگه خواهند داشت،اگر هم در اختیارشان قرار گیرند، به خاطر روح ناسپاسى آنها، بر آنان لذت بخشو گوارا و نشاط آور نخواهند بود.

جان راجر مى گوید:

ما از خوبى ها و نعمت هایى که در اطرافمان و یا در وجودمان است آگاهنمى شویم، و وقتى آگاه نشدیم، قدر آنها را نمى شناسیم و چون قدر نعمت راندانیم، شکرگزارى نمى کنیم و در نتیجه، احساس شادمانى و لذت نمى نماییم.اولاً ناشکرى باعث مى شود که از نعمت هایى که داریم لذت نبریم، ثانیاًناشکرى باعث مى شود که بر نعمت هاى ما افزوده نگردد. اگر شما بخواهیدهدیه اى بدهید، به چه کسى آن را هدیه مى دهید؟ به کسى که واقعاً ممنونمى شود و تشکر مى کند، نه به کسى که هیچ اهمیتى به آن نمى دهد؛ جهان نیزچنین است. نعمت را به کسى مى دهد که قدر آن را بداند.(۱۱۳)

کاترین پاندر نیز مى گوید:

حمد و ثناء قدرتمندترین شیوه دعاست. حمد و ثنا و شکرگزارى، یکایکیاخته هاى تن را زنده مى کند. هیچ گاه اقتدار ستایش را دست کم نگیرید. نهتنها شاه کلید زندگى، بلکه پادزهر ناخوشى هاى دنیاست. آرام و خاموش، ازصبح تا شام، شاکر و حق شناس باشید. قدما معتقد بودند اگر یک نفر به آوازکلام، حمد و ستایش بر لب آورد، قدرت ده انسان را خواهد داشت. در طولسرگردانى قوم یهود در صحرا، به آنها نشان داده شد که رنج ها و محنت هایشان،نه به علت اراده خدا، بلکه به علت ناشکرى و نافرمانى خودشان بوده است.(۱۱۴)

چون که هر روزه، نو به نو آید  از خدا نعمتى، ز من گنهى 
من خود از شکر آن و خجلت این  نتوانم شدن به هیچ رهى 
شکر نعمت هماره بگذارد  هر که نعمت برد ز پادشهى 
وانکه تقصیر کرد و عذر نخواست  حاصلش چیست؟ نامه سیهى 

وقار شیرازى

«وَ لِتَطْهیرِ قَلْبى مِنْ اَوْساخِ الْغَفْلَةِ».

پلیدى غفلت
غفلت مى تواند شامل غفلت از یاد خدا، غفلت از مکر و خطر شیطان، غفلت ازآخرت، غفلت از فرصت ها و مانند آنها باشد که در هر صورت موجب به دامانداختن آدمى در وادى خسران و زیان خواهد شد.

از این رو، در این فراز، مناجات کننده به سبب رهایى از خطر غفلت، خداوندرا سپاس مى گوید.

گر به قدر یک نفس غافل شدى  دور، صد فرسنگ از منزل شدى 

اقبال لاهورى

قرآن کریم بارها خطر غفلت را به آدمیان گوشزد نموده است و آنها را از رذیلهغفلت که سبب گرفتار آمدن آنان در دام تباهى و هلاکت خواهد شد، منع نمودهاست. اینک به برخى از این آیات اشاره خواهد شد:

وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فی نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَ خیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِوَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلینَ. (اعراف: ۲۰۵)

پروردگار خویش را در درون خود، با زارى و ترس و با صداى آهسته درسحرگاهان و شامگاهان یاد کن، و ازغافلان مباش.

هنگام سپیده دم خروس سحرى  دانى که چرا همى کند نوحه گرى؟ 
یعنى که نمودند در آیینه صبح  کز عمر شبى گذشت و تو بى خبرى 

خیام

اِقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ. (انبیا: ۱)

زمان حساب مردم نزدیک شده است، در حالى که آنان در غفلت بوده و ازمحاسبه خویش در روز قیامت، روگردانند.

إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْآیاتِنا غافِلُونَ أُولئِکَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (یونس: ۷ و ۸)

کسانى که امیدى به دیدار ما ندارند و به زندگى دنیا خشنود شده و به آناطمینان و اعتماد نمودند، آنها که از آیات و نشانه هاى ما غافلند، جایگاه آنانآتش است، به سبب اعمالى که خود انجام مى دادند.

امام على علیه السلام در خطبه «متقین» در ذکر یکى از اوصاف پرهیزکاران مى فرماید:

اِنْ کانَ فى الْغافِلینَ کُتِبَ فى الذّاکِرینَ وَ اِنْ کانَ فى الذّاکِرینَ لَمْ یَکْتُبْ مِنَاْلغافِلینَ.(۱۱۵)

ـ پرهیزکار ـ اگر در میان غافلان باشد، در شمار یادکنندگان خدا قلمدادمى شود و اگر در میان یادکنندگان خدا باشد، در زمره غافلان نوشته نمى شود.

جور دوران و هر آن رنجى که هست  سهل تر از بعد حق و غفلت است 
زانکه اینها بگذرند، آن نگذرد  دولت، آن دارد که جان آگه بَرَد 

مولانا

 

 

قسمت هفدهم
اِلهى اُنْظُر اِلَىَّ نَظَرَ مَنْ نادَیتَهُ فَاَجابَکَ وَ اسْتَعْمَلتَهُ بِمَعُونَتِکَ فَاَطاعَکَ یا قَریباً لایَبعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ وَ یا جَواداً لایَبْخَلُ عَمَّنْ رَجا ثَوابَه، اِلهى هَبْ لى قَلْبًا یُدْنیهِمِنکَ شَوقُهُ وَ لِسانًا یُرفَعُ اِلَیکَ صِدقُهُ وَ نَظَراً یُقَرِّبُهُ مِنکَ حَقُّهُ.

معبود من! نظرى به من فرما، مانند نظر کردنت به کسى که چون ندایشانمى کنى، اجابتت مى کنند، و به کمک و یارى تو اطاعتت مى کنند اى نزدیکىکه از آنکه فریفته ات شده است دور نمى باشى و اى بخشنده اى که در حقآنکه به اجر و پاداشت امید بست، بخل نمى ورزى معبود من! قلبى عطایم فرماکه شوقش او را به تو نزدیک سازد و زبانى که صدق او به سویت بالا آید ونظرى که حقش موجب قرب درگاهت شود.

نکاتى از این فراز
۱٫ تقاضاى توفیق در اجابت دعوت خداوند؛

۲٫ استعانت از حق تعالى در اطاعت او ؛

۳٫ نزدیکى خداوند به بندگان شیفته اش ؛

۴٫ ضایع نکردن اجر و پاداش سعى کنندگان ؛

۵٫ درخواست شوق از خداوند؛

۶ . از خداوند زبانى راستگو مسئلت نمودن؛

۷٫ درخواست تقرب به سبب نظرى شایسته و نیکو.

«اِلهى اُنْظُر اِلَىَّ نَظَرَ مَن …».

تقاضاى توفیق در اجابت نداهاى خداوند

خداوند بندگانى دارد که همواره چشم بر اشاره اى و ندایى از ناحیه حضرت دوستدارند، تا در پى آن به سر بدوند و اجابتش نمایند. زمزمه همیشگى شان این است که:

«از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن»

بدیهى است اجابت ندا و دعوت حضرت دوست، چیزى جز، حیات ابدىبراى اجابت کننده به همراه نخواهد داشت. چنانچه قرآن کریم مى فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ. (انفال: ۲۴)

اى اهل ایمان، چون خدا و رسول، شما را مى خوانند و دعوت مى کنند،اجابت کنید تا به حیات ابد برسید.

عشق گسترده است خوانى بهر خاصان خدا  مى زند هر دم صلایى(۱۱۶): سارِعُوا نَحْوَ اللِّقا(۱۱۷)

آید از غیب این ندا هر دم به روح خاکیان سوى بزم عشق آید هر که مى جوید خدا

هر که نوشد جرعه اى زان، زنده گردد جاودان هر که گردد مست از آن یابد بقا اندر فنا

فیض کاشانى

«وَاسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِکَ…».

استعانت از خدا
بدون دستگیرى و استعانت خداوند، هیچ کارى ممکن نمى باشد. ما در شبانهروز، حداقل ده بار در نمازهاى یومیه از پروردگارمان، کمک و یارى طلبیده وعرض مى کنیم: «… وَ إِیّاکَ نَسْتَعینُ؛ تنها از تو مدد و یارى مى جوییم». اطاعت از خداوندنیز بى استعانت حق ناممکن است؛ و همین دغدغه خاطر سبب شده است تامناجات کننده در این فراز از دعا، در عبادت و اطاعت پروردگارش، از ذاتمقدسش طلب دستگیرى و امداد نماید.

تو دستگیر شو اى خضر پى خجسته که من  پیاده مى روم و همرهان سوارانند 

حافظ

«یا قَریباً لا یَبْعُدُ…».

نزدیکى خداوند به دوستداران خود
آنکه شیفته و شیداى پروردگارش مى شود، او را به خود نزدیک مى بیند ومى تواند او را احساس نماید، در نتیجه، شیفتگى خود را حاصل تخیل وخیال ورزى نمى داند، بلکه حقیقت و جمال بى زوالى را درک و حس نموده و دربرابرش ابراز شیدایى مى نماید.

خیال روى تو در هر طریق، همره ماست  نسیم موى تو پیوند جان آگه ماست 
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است  همیشه در نظر خاطر مرفه ماست 

خداوند در میان جان عاشق حضور دارد و نیازى به گرد جهان گشتن براىدیدارش نمى باشد:

دل من نشان کویت ز جهان بجست عمرى  که خبر نبود دل را که تو در میان جانى 

عطار

«یا جَوادا لا یَبْخُل عَمَّن…».

امید ثواب و پاداش از خدا
پروردگار، دریاى بى پایان جود و سخاوت است و آنانى را که به امید دریافتثواب و پاداشش کارى انجام مى دهند، بى نصیب نمى گذارد، حتى آنان که براىدنیا سعى مى نمایند از دریافت موهبت دنیوى خداوند بى بهره نمى گردند.

براى اثبات این سخن و مدعا، از آیات قرآنى ذیل مدد مى جوییم:

وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا نُوءْتِهِ مِنْها وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ اْلآخِرَةِ نُوءْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِیالشّاکِرینَ. (آل عمران: ۱۴۵)

آنکه به دنبال ثواب و نعمت دنیوى باشد، او را عطا خواهیم کرد و آنکه ثوابآخرت را مى طلبد، او را نیز برخوردار خواهیم نمود و به زودى پاداششاکرین را خواهیم داد.

در سوره نساء آیه ۱۳۴ نیز مى فرماید: «مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللّهِ ثَوابُ الدُّنْیاوَ اْلآخِرَةِ وَ کانَ اللّهُ سَمیعًا بَصیرًا؛ هر که ثواب و نعمت دنیا را طالب است ـ بداند که ـ پس نزدخداوند، ثواب دنیا و آخرت موجود است و خداوند، شنوا و بیناست».

پس خداوند اجر و پاداش کسى را ضایع نمى فرماید، ولى این نکته را نیز تذکرداده که ثواب و اجر اخروى بهتر از پاداش دنیوى است:

وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی اْلأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ نُصیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُوَ لا نُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ وَ َلأَجْرُ اْلآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ.(یوسف: ۵۶ و ۵۷)

و این چنین بود که یوسف را در زمین، متمکن ساختیم که هر جا خواهد،فرمانروایى کند. هر که را بخواهیم، رحمت خود را نصیب او سازیم و ما اجردنیوى نیکوکاران را ضایع نمى سازیم. و اما اجر اخروى و ثواب آخرت، براىمؤمنین و متقین، بهتر و نیکوتر است.

حاصل سخن آنکه، کسى که به امید دریافت ثواب چه در امر دنیا و چه در امرآخرت به خدا امید مى بندد و دست هاى خویش را به طرفش دراز مى کند، نهناامید برخواهد گشت و نه تهى دست.

برآمد تهى دست هاى نیاز  ز رحمت نگردد تهیدست باز 
مپندار از آن در که هرگز نبست  که نومید گردد، برآورده دست 

سعدى

«اِلهى هَبْ لى قَلْباً یُدْنیهَ مِنْکَ شَوْقَه».

مرکب راهوار شوق
در تاج خسروان به حقارت نظر کنم  تا شوق روى توست مها طوق گردنم 

مولانا

مرکب هایى که آدمى را به مقام قرب و دیدار خداوند مى رسانند، فراوانند،همانند: مرکب علم، مرکب عبادت، مرکب اشک و مرکب شوق و مانند آنها. ولىاینان در ایفاى نقش، یکسان نمى باشند در این میان، تنها اندکى از آنها، نقشاعجاب آور و تأثیر بسیار سریع در سیر دادن آدمى به طرف معبودش دارند که ازجمله آنها «مرکب راهوار شوق» مى باشد.

دست در زن به شوق دوست که اوست  بهر معراج اهل عشق بُراق(۱۱۸)

چون به درگاه یار یابى بارپس تو بینى به دیده عشاق

که جهان مظهرست و ظاهر، دوست همه عالم پر از تجلى اوست

کمال الدین حسین خوارزمى

یحیى بن معاذ گوید: «علامت شوق، آن است که جوارح، از شهواتبازدارى».(۱۱۹) و جنید گوید: «از سرّى شنیدم که گفت: شوق برترین مقام عارف بُوَد».

ز شوقت آمدم در عالم خاک  ز شوقت مى روم تا عالم پاک 
ز شوقت در کفن خفتم به نازم  ز شوقت در قیامت سرفرازم 
اگر هر ذره من گوش گردد  زشوق نام تو مدهوش گردد 

عطار

و نیز در معناى شوق گفته شده است که: «شوق مرکبى است که قاصدان کعبهمراد را به مقصود مى رساند و دوام آن با دوام محبت پیوسته است. ذوالنُّون گوید:شوق برترین درجات و عالى ترین مقامات است».(۱۲۰)

موهبت شوق، از جمله مواهبى است که على علیه السلام در دعاى کمیل ازپروردگارش مسئلت نموده است: «وَ اشْتاقَ اَلى قُرْبِکَ فى الْمُشتاقین؛ پروردگارا! آنگونه ام قرار ده که با شوق و به همراه مشتاقانت به مقام قرب حضرتت بشتابم».

و در مناجات دوازدهم از مناجات هاى خمسة عشر نیز مى خوانیم: «اَلهىفَاجْعَلْنا مِنَ الَّذینَ تَرَسَّخَتْ اَشْجارُ الشَّوقِ اِلَیْکَ فِى حَدائِقِ صُدورِهِم؛ پروردگارا! ما را از آنانىقرار ده که نهال هاى شوق لقایت در باغ دل هایشان سبز و خرم گشته است».

شعیب علیه السلام چندان گریست که نابینا شد، خداى تعالى چشم وى باز داد. دیگرباره بگریست چندان که نابینا شد، خداى تعالى چشم وى باز داد، دگر بار گریست،تا نابینا شد.

خداى تعالى وحى فرستاد و گفت: اگر این گریستن از امید بهشت است، منبهشت را بر تو مباح کردم و اگر از بیم دوزخ است، تو را ایمن کردم. گفت: یا رب!از شوق توست. فرمود: از بهر این شوق تو بود که پیغامبر و کلیم خویش، موسىرا ده سال خادم تو کردم.(۱۲۱)

بازار شوق گرم شد آن سرو قد کجاست  تا جان خود بر آتش رویش کنم سِپَند 

حافظ

خداى من! اگر چه مى دانم که گوهر شوق، در خور هر صدفى نمى باشد، و درهر جانى جاى نخواهد گرفت، ولى در اینکه این مروارید به کدام صدف تعلقگیرد، تنها ذره اى از توجه و عنایت تو شرط است، پروردگارا! زمان مناجات استو خوشدلى ؛ و به گفته حافظ:

زمان خوشدلى دریاب و دُر یاب  که دائم در صدف گوهر نباشد 

حافظ

ما بندگانى هستیم، محتاج به رحمت و سر تا پا فقر و نیاز، و چه ثروتى بالاتر ازشوق به جمالت؟ این موهبت را از ما دریغ مدار!

چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه  پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم 

حافظ

پروردگارا! کدام بنده توست که این سخن تو را استماع نماید و پس از آنشرمنده نگردد و آتش شوق تو در دلش شعله ور نگردد؟ «یا داود! اگر بدانند آنگروه که از من برگشته اند چگونه منتظر ایشانم در اینکه چگونه، رفق و مدارایم،شاملشان است، همه از شوق بمیرندى و اندام هاى ایشان از دوستى من پاره پارهگردیدى. یا داود! این ارادت و شوق من است نسبت به آن کسى که از من برگشتهباشد. اما آنکه مرا جوید و مرا خواهد، شوق و ارادتم به او چون خواهد بود؟!».(۱۲۲)

سخنى از غزالى درباره شوق
غزالى در کتاب «کیمیاى سعادت» در مقام بیان فضیلت و اهمیت شوق چنین مى گوید:

«بدانکه هر که محبت، انکار کرد، شوق نیز انکار کرد، در دعاى رسول صلى الله علیه و آله است: «اَسْئَلُکَ الشَّوْقَ اِلى لِقائِکَ وَ لَذَّةَ النَّظَرِ اِلى وَجْهِکَ الْکَریم؛ مسئلت مى کنم از تو، شوقدیدارت را و لذت نظر به روى کریمت را.» و گفت: خداى تعالى گوید: «طالَ شَوْقَ الابْرارِاِلى لِقائى وَ اِنّى اِلى لِقائِهِم لاشَدُّ شَوْقاً؛ شوق نیکان به دیدارم طول کشید و به درستى که من بهایشان مشتاق ترم از ایشان نسبت به من».

… همه محبان حق تعالى در این جهان و در آن جهان، میان انس و شوقمى گردند. خداى تعالى گفت: «یا داود!اهل زمین را خبر ده از من که دوست آنم کهمرا دوست دارد و همنشین آنم که با من به خلوت بنشیند، و مونس آنم که به یاد منانس گیرد و رفیق آنم که با من رفیق باشد و فرمان بردار آنم که مرا فرمان برد، و هیچبنده اى مرا دوست ندارد مگر آنکه او را دوست مى دارم و بر دیگران مقدمش مى دارم.

اى اهل زمین، روى به صحبت و مجالست من آورید و به من انس گیرید تا منبه شما انس گیرم، که من طینت دوستان خویش را از طینت ابراهیم، دوست خودآفریدم و موسى همراز من و محمد برگزیده من. و اما دل مشتاقان خویش از نورخود آفریدم و به جلال خود پروردم. و به بعضى انبیا وحى آمد که:

«مرا بندگانند که مرا دوست دارند و من ایشان را دوست دارم و آرزومند منندو من آرزومند ایشان، مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم، نظر ایشان به من است ونظر من به ایشان، اگر شما نیز راه ایشان گیرید، شما را دوست گیرم».(۱۲۳)

به خاک حافظ اگر یار بگذرد چو باد  ز شوق در آن تنگنا کفن بدرم 

« … وَ لِساناً یُرْفَعُ اِلَیْکَ صَدْقُهُ».

زبانى راستگو عطایم کن
طاعت آن نیست که بر خاک نهى پیشانى  صدق پیش آر که اخلاص به پیشانى نیست 
یک نصیحت ز سر صدق، جهانى ارزد  مشنو ار در سخنم فایده دوجْهانى نیست 

سعدى

مناسب است سخن آغازین درباره اهمیت صدق و راستگویى، دعایى درهمین زمینه باشد که قرآن کریم به ما تعلیم داده است:

قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْکَسُلْطانًا نَصیرًا. (اسرا: ۸۰)

بگو اى رسول! پروردگارا مرا در هر کارى با صداقت وارد کن و با صداقتخارج فرما، و براى من از جانب خودت، بصیرت و یاورى برایم قرار ده.

راستگویى و صداقت در بیان، از نیکوترین صفات ـ و چنانچه اشاره خواهد شد ـیکى از صفات لازم پیامبرى است که در هر کس محقق شود، در واقع، دریچه اى ازنبوت به رویش گشوده شده است. راستگو بودن از خصال پسندیده اى است که عقل ووجدان نیز در کنار شرع، به نیکویى آن حکم مى کند، همان گونه که اگر شرعى هم در کارنبود، عقل و وجدان به تنهایى به زشتى دورویى و دروغ، اذعان مى نمودند.

نبى اکرم صلى الله علیه و آله آن گاه که در مقام نقل کرامت و ذکر ستایش از صحابى پاکباختهخویش، ابوذر غفارى قرار مى گیرد، این گونه او را مى ستاید:

«آسمان، سایه نینداخته است و زمین در برنگرفته است کسى را که راستگوتراز اباذر باشد».(۱۲۴)

نخستین وصف خوبان راستگویى است  نکو بشنو که این وصف نکویى است 
کسى را کاین نکویى در زبان است  ز هر نیکویى اندر وى نشان است 
دلى کز عشق، روشن آفتاب است  فروغش بر زبان، صدق و صواب است 
هر آن نقشى درون دل نهان است  بر آن آیینه روشن زبان است 
همان پاکیزگان، کز صفحه دل  به غیر از نقش حق، کردند باطل 
سخن از حسن آن رخسار گویند  از آن صدق است، هر گفتار گویند 

حکیم الهى قمشه اى

کاشانى گوید:

«مراد از صدق، فضیلتى است راسخ در نَفْس آدمى که در اثر آن، ظاهر و باطنآدمى با هم مطابق شده و اقوالش موافق نیات او و افعالش مطابق احوال او خواهدگشت. و آن چنان که مى نماید، در واقع نیز همان گونه خواهد بود».(۱۲۵)

درباره صداقت و راستگویى در قرآن و حدیث،بسیار تأکید شده است که دراینجا به برخى از این آیات و روایات اشاره خواهیم کرد:

«یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ؛ اى کسانى که ایمان آوردید، تقوى پیشهکنید و با راستگویان باشید». (توبه: ۱۱۹)

قالَ اللّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُخالِدینَ فیها أَبَدًا رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ. (مائده: ۱۱۹)

خداوند فرمود: امروز ـ روز قیامت ـ روزى است که صداقت راستگویان بهکارشان آمد، و به حالشان نافع خواهد بود. آنها از بهشتى برخوردار خواهندشد که از زیر درختانش، نهرها جارى است و براى ابد در آن خواهند ماند.هم خدا از آنها راضى مى باشد و هم آنها از خدایشان راضیند. این است همانرستگارى بزرگ.

وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ. (یونس: ۲)

و بشارت ده مؤمنان را به اینکه براى آنان نزد پروردگارشان قدم صادقانه ثبتشده است.

تو لحد خویش را پر کن از زر صدق  پر مکنش از مس شهوت و حرص و حسد 

مولانا

امام صادق علیه السلام مى فرماید: «اِنَّ اللّه عَزَّوَجَلّ لَمْ یَبْعَثُ نَبِیّاً اِلا بِصِدْقِ الْحَدیثِ وَ اَداءِ الاَمانَةِاِلَى الْبِرِّ وَ الْفاجِرِ؛ به درستى که خداى عزوجل هیچ پیامبرى را مبعوث نفرمود، مگر آنکه بایدداراى صداقت درگفتار بوده و اهل اداى امانت به صاحبش باشند، چه اینکه صاحبش نیکوکارباشد، و چه بدکار باشد».(۱۲۶)

و باز فرمود: «لا تَنْظُرُوا اِلى طُولِ رُکُوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ، فَاِنَّ ذلِکَ شَىْ ءٌ قَدْ اِعتادَه، فَلَوْتَرَکَهُ اِسْتَوْحَشَ لِذلِکَ وَ لکِن اُنْظُرُوا اِلى صِدْقِ حَدیثِهِ وَ اَداءِ اَمانَتِهِ؛ نگاه به رکوع و سجود طولانىشخص نکنید؛ زیرا چه بسا این کار برایش عادت شده باشد که اگر ترک کند به وحشت مى افتد،بلکه نگاه کنید به راستگویى و امانتدارى او».(۱۲۷)

حکایتى کوتاه

امام صادق علیه السلام فرمود: همانا، اسماعیل ـ که در قرآن به عنوان یکى ازنیکان معرفىشده ـ «صادق الوعد» ـ یعنى راستگو در انجام وعده ـ نامیده شد، با مردى در جایىوعده گذاشت، و به خاطر انجام وعده اش به مدت یک سال در آن مکان، رفت وبرگشت، تا پس از یک سال، بالاخره با آن مرد ملاقات نمود و به او گفت: هموارهدر این یک سال در انتظار تو بودم که به وعده ام عمل نمایم. و به همین سبب،خداى عزوجل او را صادق الوعد نامید.(۱۲۸)

مرد باید که راستگو باشد  ور ببارد بلا بر او چو تگرگ 
نام مردى بر او دروغ بود  کش نباشد به راست گفتن برگ 
راستى را تو اعتدالى دان  که ازو شاخ خشک گیرد برگ 
سخن راست گو، مترس که راست  نبرد روزى و نیارد برگ 

جمال الدین اصفهانى

از فراز مذکور در مناجات که مسئلت مى کند: «زبانى عطایم فرما که صدق آنبه طرف تو بالا آید» این گونه استفاده مى شود که صدق با پروردگار عالم سنخیتو مشابهتى تام دارد، زیرادر این فراز اشاره شده است که صدق به طرف حق تعالىصعود مى کند و این نیست مگر به سبب جایگاه رفیع صداقت و هم نشینى او باخداوند، که به حکم: «نوریان مر نوریان را جاذبند».(۱۲۹) آنکه نور است، جذبمى کند هر آنچه را که از جنس نور است. این فراز از مناجات خود از مصادیق آیهکریمه ذیل است که مى فرماید:

إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ. (فاطر: ۱۰)

به سوى او کلام پاکیزه و نیکو بالا مى رود، و عمل صالح و نیکو، آن را مرتفعمى گرداند.

از خصالى که در کرام(۱۳۰) بود  هیچ بهتر ز راستگویى نیست 

وز فعالى که با لئام(۱۳۱) بود بَتَر از کذب و از دورویى نیست

حسین بن اسعد دهستانى

«وَ نَظَراً یُقَرِّبُهُ مِنْکَ حَقُّهُ».

نگاهى شایسته به خداوند و تقرب جستن به او
بسیارى از نگاه هاى ما به پروردگارمان، هرگز شایسته مقامش نیست و دورى مانرا از حضرتش سبب خواهد شد. قضاوت هاى عجولانه مان، نگاه مشکوک مان درانجام وعده هایش، نگاه بد بینى نسبت به مهر و رحمت فراگیرش، نگاه مأیوسانهمان به حصول امداد و فرج بهنگام حضرتش در سختى ها و شداید و مانند آنها،همه و همه نظرهاى ناشایست ما به مقام پروردگاریش مى باشد. اما آنچه که نظرشایسته و به تعبیر این بخش از مناجات «حق نظر» به مقام کبریایى اش استقضاوتى صحیح و نیکو نسبت به همه افعال او و اعتمادى کامل به انجام وعده هاىاو، و یقینى نیکو به امدادهاى غیبى به موقع حضرتش و ده ها نمونه از این دستمى باشد، که چنین نگاهى قرب آدمى را، به مقام خداوندش سبب خواهد شد.

پروردگارا! آن نگاه، عطایمان فرما که شایسته مقام ربوبى بى زوال توست، وبهره ما را از چنین نگاهى، تقرب به آستانت قرار ده!

 

 

قسمت هجدهم
اِلهى اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهولٍ وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ اَقْبَلْتَ عَلَیهِغَیْرُ مَمْلوکٍ.

معبود من! آنکه تو را بشناسد، ناشناخته نخواهد ماند و هر کس به تو پناهآورد، به یقین خوار و بى مقدار نخواهد گشت و هر که را تو به وى رو نمایى،به آقایى رسید.

نکاتى از این فراز
۱٫ آنکه او را شناخت، در واقع گمنام نمى باشد؛

۲٫ پناهنده به او هرگز خوار نخواهد گشت؛

۳٫ آنکه را خدا توجه کند، آقایى خواهد نمود.

«اِلهى اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهولٍ».

شناخت پروردگار؛ رهایى از گمنامى

فراز فوق از مناجات، از دو منظر قابل بحث مى باشد: نخست، اهمیت شناختخداوند و دیگرى، رهایى از گمنامى که یکى از آثار شناخت است.

درباره معرفت خداوند باید گفت: شناخت حق تعالى چنان اهمیت دارد که درحدیثى قدسى، هدف از خلقت، شناخته شدن خداوند، ذکر شده است:

«کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیّاً فَاَحْبَبْتَ اَنْ اَعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَىْ اُعْرَفَ؛ گنجى پنهان بودم، پسدوست داشتم شناخته شوم، پس آفرینش نمودم تا مرا بشناسند».(۱۳۲)

گنج مخفى بُد ز پُرّى جوش کرد  خاک را سلطان اطلس پوش کرد 

مولانا

و همچنین در تفسیر آیه شریفه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛ جن و انس رانیافریدم مگر براى عبادت خود». (ذاریات: ۵۳) از ابن عباس نقل است که کلمه«لیعبدون» را به «لیعرفون» تفسیر مى کرد؛ یعنى: جن و انس را نیافریدم، مگر آنکهمرا بشناسند.(۱۳۳)

در روایتى نیز از امام صادق علیه السلام چنین نقل است که:

اَیُّها النّاسُ اِنَّ اللّه َ عَزَّوَجَل ما خَلَقَ الْعِبادَ اِلا لِیَعْرِفُوهُ فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَاِذا عَبَدُوهُاِسْتَغْنَوْا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ مَنْ سِواهُ.(۱۳۴)

اى مردم! به درستى که خداى عزوجل، خلق نکرد بندگان را مگر آنکه او رابشناسند، پس هر گاه او را شناختند، عبادتش مى کنند و آن گاه که عارفانهعبادتش نمودند، از (پرستیدن) دیگران بى نیاز خواهند شد.

البته آدمى نیز با اندکى تأمل، اهمیت شناخت خداوند را اذعان خواهد کرد،چرا که چگونه ممکن است مقام باشکوه عشق به خداوند و محبت به حضرتش وشوق به دیدارش و دلدادگى به جمال بى مثال بدون شناخت نسبت به اسماءحسناى او و صفات علیاى حضرتش حاصل گردد و اصولاً آن کس که عارفانه او رامى پرستد کجا و آنکه بدون شناخت او را عبادت مى کند کجا؟ و به تعبیر شیرین مولانا:

خدا دان با خدا خوان فرق دارد  که انسان تا به حیوان فرق دارد 

سالار شهیدان، حسین بن على علیه السلام نیز در دعاى دلنشین عرفه، آنجا که از جامطهور معرفت مى نوشد، از حلاوت معرفت و ابزارى که موجب معرفت نسبت بهمقام پروردگار مى شود، این گونه یاد مى کند:

اِلهى عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثارِ وَ تَنَقُلاتِ الْاَطْوارِ اَنَّ مُرادَکَ مِنّى اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَىَّ فىکُلِّ شَىْ ءٍ حَتّى لا اَجْهَلَکَ فى شَى ءٍ… اَنْتَ الَّذى لا اِلهَ غَیرُکَ تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَى ءٍفَما جَهِلَکَ شَى ءٌ وَ اَنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فى کُلِّ شَى ءٌ فَرَاَیْتُکَ ظاهِراً فى کُلِّشَى ءٍ وَ اَنْتَ الظّاهِرُ لِکُلِّ شَى ءٍ.

معبود من! از گوناگونى آثار و از تحولات جهان هستى،دانستم که غرض تو ازآفرینشم آن است که تو خود را در هر چیز به من شناسا کنى تا در هیچ چیزنسبت به مقام تو جاهل نباشم… تویى آن خدایى که معبودى جز تو نیست،خود را در هر چیز، معروف و مشهور ساختى، تا آنجا که موجودى، ازمعرفتت جاهل نمى باشد و تویى آنکه در هر چیزى، خودت را به من شناساندى،پس من در هر چیز، آشکارا تو را دیدم و تویى که در هر چیز، پیدایى.

حسن روى تو به یک جلوه که در آینه کرد  این همه نقش در آیینه اوهام افتاد 
این همه عکس مى و نقش نگارین که نمود  یک فروغ رخ ساقى ست که در جام افتاد 
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید  کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد 

حافظ

حاصل سخن آنکه، معرفت و شناخت نسبت به مقام پروردگار جهان، ازجمله آمال و آرزوهاى اولیا الهى و عرفاى ربانى بوده است و در واقع، منشأ وریشه بسیارى از فضایل و مقامات عالیه، همین عرفان کافى و شناخت وافى بهخداوند بزرگ مى باشد.

جان شرع و (جان) تقوى عارفست  معرفت محصول زهد سالِف(۱۳۵) است 

زهد اندر کاشتن کوشیدنست معرفت آن کشت را روییدنست

مولانا

قسمت دوم از فراز مذکور که در واقع به یکى از نتایج شناخت اشاره کردهاست این بود که آنکه او را شناخت، مجهول و ناشناخته و گمنام نخواهد ماند.

در توضیح این سخن باید گفت که شهرت حقیقى و نشاط آور آن است کهآدمى نزد خدایش صاحب نام و عنوان باشد و گمنامى واقعى و درد آور آن استکه انسان، نزد پروردگارش گمنام و بى نام و نشان و اعتبار باشد. مولانا، این امر رابه زیبایى عنوان کرده است که:

چه کنم نام و نشان را چو ز تو گم نشود کس  چه کنم سیم و دِرَم را چو در این گنج فتادم 

بنابراین آن گونه که در فراز مذکور از مناجات بدان اشاره شد، آنکه توفیقمعرفت خدایش، نصیبش شده است، از اشتهار حقیقى بهره مند است. اساساًشهرت و عظمت واقعى نزد خداوند و اهل بیت علیهم السلام آن است که از آدمى درآسمان ها به عظمت یاد کنند و آدمى نزد اهل آسمان ها مشهور باشد. در حدیثى ازنبى اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که:

کُونُوا یَنابیعَ الْحِکْمَةِ، مَصابیحَ الْهُدى، اَحْلاسَ الْبُیُوتِ، تُعْرَفُونَ فى اَهْلِ السَّماء وَتُخْفَونَ فى اَهْلِ الْاَرضَ.(۱۳۶)

همانند چشمه هاى جوشان حکمت و چراغ هاى هدایت، و بى نام چون گلیمافتاده در خانه ها باشید؛ در نزد اهل آسمان ها معروف و مشهور باشید و در نزداهل زمین پنهان و گمنام.

اَلا یا اَیُّها السّاقى ز مى پرساز جامم را  که از جانم فرو ریزد هواى ننگ و نامم را 
از آن مى ریز در جامم که جانم را فنا سازد  برون سازد ز هستى هسته نیرنگ و دامم را 
از آن مى ده که جانم را ز قید خود رها سازد  به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را 

امام خمینى رحمه الله

از امام صادق علیه السلام نقل است که:

«مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلّهِ دُعِىَ فى مَلَکُوتِ السَّمواتَ عَظیماً؛ آنکه براى خدا علمآموزد و بدان عمل نماید و دیگران را نیز تعلیم دهد، در مقام هاى بلند آسمان، عظیمشخوانند».(۱۳۷)

باید دانست که شهرت دنیوى، حقیقى نمى باشد، زیرا چنین شهرتى، هم دائماًدر معرض زوال و نابودى است و هم، چنانچه تا پایان عمر ادامه یابد باید گفتبسیارى از این عنوان ها و شهرت ها، تنها اندکى بعد از وفات آدمى، به بادفراموشى رفته و به بوته نسیان گذاشته مى شود. به گفته حکیم خیام نیشابورى:

اى بس که نباشیم و جهان خواهد بود  نى نام ز ما و نى نشان خواهد بود 
زین پیش نبودیم و نبود هیچ خِلل  زین پس چو نباشیم همان خواهد بود 

گمنامى دنیوى، هرگز ضعفى براى آدمى محسوب نمى گردد و اساساً آدمیان باصرف نظر از مقام علمى و معنویشان در شهرت و یا گمنامى ازیک مشیت پنهان آسمانىکه بر اساس حکمت هاى ربانى بنا نهاده شده است، پیروى مى کنند و چاره اى جز تمکیندر برابر «حکم ربانى» ندارند و این حکم ازلى است که به تعبیر خواجه شیراز، در میاندو شى ء گران بها یکى را «پرده نشین» و دیگرى را «شاهد بازارى» خواسته است، وانسانى را معروف و مشهور و دیگرى را گمنام و بى نام اراده نموده است:

در کار گلاب و گل حکم ازلى این بود  کان شاهد بازارى وین پرده نشین باشد 

حافظ

حاصل سخن آنکه، کسى که به دنبال شهرت واقعى و حقیقى است که برازندهاو بوده و ابدى و زوال ناپذیر نیز مى باشد، باید راه شناخت حق تعالى را بپیماید کهاز مهم ترین اسباب نام آورى و عنوان مى باشد.

برخیز تا طریق تکلف رها کنیم  دکان معرفت به دو جو پر بها کنیم 

سعدى

« … وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرَ مَخْذُولٍ».

پناه آوردن به خدا و رهایى از خذلان و خوارى

ما بدین در نه پى حشمت و جاه آمده ایم  از بَد حادثه اینجا به پناه آمده ایم 
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم  تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم 
با چنین گنج که شد خازِن(۱۳۸) او روح امین  به گدایى به در خانه شاه آمده ایم 

لنگر حلم تو اى کشتى توفیق کجاستکه در این بحر کرم، غرق گناه آمده ایم

آبرو مى رود اى ابر خطاپوش ببارکه به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم

حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ماز پى قافله با آتش آه آمده ایم

حافظ

اگر آدمى در میان طوفان گرفتارى ها و غم ها و غصه ها و در واماندگى و فروافتادگى حاصل از فشار بى امان شهوات و هواهاى نفسانى و در آرزوى رهایى ازهمه ناکامى ها و عقده ها، با تمام وجود خویش ـ همانند طفلى که در مواقعاحساس خطر با همه وجودش به آغوش پر مهر مادر پناه مى برد ـ به پروردگارپناهنده شود و از او پناه خواهد، بى تردید، درِ رحمت و آرامش و آسایش و درِرهایى از گرفتارى ها را به سوى خویش گشوده خواهد دید و خود را از تمامآشفتگى ها و بحران ها رها شده خواهد یافت.

در درگه ما دوستى یکدله کن  هر چیز که غیر ماست آن را یَله(۱۳۹) کن 

یک صبح به اخلاص بیا بر در ما گر کار تو بر نیامد آنگه گله کن

ابو سعید ابوالخیر

یکى از صحابه امیرالمؤمنین على علیه السلام به نام نوف مى گوید: آن حضرت را دیدمکه از مردم کناره گرفته و به شتاب به سمت صحرا مى رود. گفتم: مولاى من! قصدکجا دارید؟ فرمود: اى نوف، مرا رها کن، خواسته ها و نیازمندى هایم مرا به سوىمحبوبم کشانده است. گفتم: مولایم آرزوهاى شما چیست؟ فرمود: خداوندى که موردامید و آرزوى من است مى داند، دیگر نیازى به آشکار نمودن براى غیر نیست.

پس گفتم: یا امیرالمؤمنین! من بر خود مى ترسم از حرص ورزى به دنیا وچشم طمع دوختن به زرق و برق هاى دنیا، و اینکه از تحصیل سعادت جاوید، بازبمانم. حضرت فرمود: چرا به حفظ کننده ترسناکان و پناه عارفان، پناهندهنمى شوى. به خداوند بلند مرتبه و بزرگ، پناه بر و به او رو آور با عزمى محکم وقصدى جدى که به آرزویت به فضل نیکوى او خواهى رسید.(۱۴۰)

حاصل سخن آنکه، کسى که به پروردگارش پناه مى برد، هرگز گرفتار خذلانو درماندگى و ذلت نخواهد گشت، چون او، خداى عزیز و سرچشمه عزتمى باشد؛ همان طور که در قرآنش فرمود: «مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا؛ آنکه بهدنبال عزت است، بداند که تمامى عزت ها نزد خداوند است». (فاطر: ۱۰)

و هر که از سرزمین جانش، نقبى به سوى سرچشمه جوشان عزت الهى ـ باپناه آوردن به او ـ ایجاد نماید، از آن سرچشمه عزت، جز عزت و بزرگوارى بهسرزمین جانش سرازیر نخواهد شد.

هر که خود را به رهت خوار افکند  کنگره عزت خود ساخت بلند 
عزتى کان نه ز تو خوارى ماست  خواریى کز تو سبکبارى ماست 

جامى

سخن را با فرازى از دعاى صباح امیرالمؤمنین على علیه السلام به پایان مى بریم:

اِلهى اَنْ خَذَلَنى نَصْرُکَ عِندَ مُحارَبَةِ النَّفْسِ وَ الشَّیطانِ فَقَد وَکَلَنى خِذْلانُکَ اَلىحَیْثُ النَّصَبِ وَ الْحِرْمانِ.

معبود من! اگر هنگام جهاد با نفس و شیطان، یاریم نمى کردى و به خودموا مى گذاشتى، خذلان و خوارى تو کارم را به سختى و ناامیدى مى کشانید.

«مَنْ اَقْبَلَت عَلَیهِ غَیْرُ مَملُوکٍ».

عنایت خدا، سرورى بنده

کافى است تنها جذبه اى ناچیز و توجهى اندک، از ناحیه خداوند، بنده اش را دریابد،همان خواهد شد که صاحب گلشن راز، شیخ محمود شبسترى اشاره کرده است:

گدایى گردد از یک جذبه شاهى  به یک لحظه دهد کوهى به کاهى 

عراقى، شاعر توانا نیز چنین سروده است:

در این دریا فکن خود را مگر دُرّى به دست آرى  کزین دریاى بى پایان گهر بسیار برخیزد 
وگر موجیت برباید چه دولت مر تو را زان به  که عالم پیش حکم تو چو خدمتکار برخیزد 

حسن ختام مطالب خود را در این قسمت، روایتى از امام صادق علیه السلام قرارمى دهیم که فرمود:

هر بنده اى که به آنچه خداى عزوجل دوست دارد، روى آورد، خداوند نیز بهآنچه او دوست دارد روى آورد و هر که در پناه خدا رود، خدایش پناه دهد،و کسى که خدا به او رو آورد و در پناه خویش قرار دهد، اگر آسمان بر زمینافتد، یا بلایى بر اهل زمین نازل شود و همه را فراگیرد او به سبب تقوایش درزمره حزب خدا بوده و از بلا مصون خواهد ماند. آیا این خداوند نیست کهمى فرماید: مردم با تقوى در جایگاه امنى به سر مى برند.(۱۴۱)

 

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.