۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقاله و تحلیل
  • شناسه : 186
  • 13 جولای 2010 - 18:36
  • ارسال توسط :
شرح مناجات شعبانیه :: قسمت اول

شرح مناجات شعبانیه :: قسمت اول

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُکَ، وَ اسْمَعْ نِدائى اِذانادَیْتُکَ. وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُکَ، فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَمُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْکَ، راجِیا لِما لَدَیْکَ ثَوابى. پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست، و دعایم را بشنو و وقتىصدایت کردم، صدایم را بشنو، و آن […]

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُکَ، وَ اسْمَعْ نِدائى اِذانادَیْتُکَ. وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُکَ، فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَمُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْکَ، راجِیا لِما لَدَیْکَ ثَوابى.

پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست، و دعایم را بشنو و وقتىصدایت کردم، صدایم را بشنو، و آن گاه که با تو نجوا نمودم، به من رو کن.پس همانا که من، از دیگران به سوى تو گریختم، و در پیشگاه تو قرار گرفتمدر حالى که درمانده تو هستم و به سوى تو در حال تضرّع و زارى هستم، و بهآنچه نزد تو از ثواب مى باشد، امیدوار مى باشم.

 

نکاتى از این فراز:
۱٫ ذکر صلوات بر محمد و آل محمد پیش از دعا؛

۲درخواست از خداوند براى شنیدن و توجه به دعا؛

۳٫ گریز از غیر خدا و پناه به خدا؛

۴٫ تضرّع، زارى و اظهار نیاز به پیشگاه پروردگار؛

۵٫ امید به لطف الهى.

دلیل شروع دعا با صلوات
از شروعِ دعا با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله ، مى توان سه پیام براى دعاکننده درک کرد:

الف) تذکر به اینکه هیچ گاه ولى نعمتانِ جهان هستى را از یاد نبریم؛ چرا کهتمام خیر در عالَم هستى به یُمن وجودِ آنها بوده است؛ چنانچه در زیارتِ جامعهکبیره مى خوانیم:

«اِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ اَوَّلَهُ وَ اَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْویهُ وَ مُنْتَهاهُ؛ هرجا که نامى از خیر ونیکویى باشد، شما اولِ خیر و ریشه آن و فرعِ آن و معدن آن و مبدأ و منتهاى آن مى باشید».

مناجات شعبانیه نیز یکى از خیراتِ بزرگ جهان هستى است که به برکتِ اینخاندان پاک به دست ما رسیده است.

ب) آن نورهاى مقدس را بین خود و خداى خود و براى اجابت دعاهایمانواسطه و شفیع قرار دهیم. توضیح آنکه یکى از تبرکات وجودىِ اهل بیت علیهم السلام ،واسطه شدن و وسیله بودن آنها براى وصول و ره یابىِ آدمیان به بارگاه کبرایىحضرت حقّ تعالى است.

چنانچه در قرآن آمده است: «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ؛ و به او [با وسیله و توسل به سوىخداوند] تقرب جویید». (مائده: ۳۵)

در این راستا استمداد از مقامى بزرگ ـ مخصوصا بزرگى چون معصوم علیه السلام ـبراى نیلِ به آرزوها، از نظر عقل نیز، امرى پذیرفته شده است.

رهى نمى برم و چاره اى نمى دانم  به جز محبت مردان مستقیم احوال 
مرا به صحبتِ نیکان، امید بسیار است  که مایه داران رحمت کنند بر بَطّال 
بُوَد که صدرنشینانِ بارگاه قبول  نظر کنند به بیچارگان صف نعال 

سعدى

ج) ذکر نام محمد صلى الله علیه و آله و خاندان او در اولِ دعا به معناىِ ابراز احساسات دربرابر بزرگ ترین و زیباترین شاهکارهاى جهان هستى مى باشد که با کِلْکِ(۶)قدرتِ خداوندى بر صفحه گیتى ترسیم شده است:

خیز تا بر کِلکِ آن نقاش، جان افشان کنیم  کاین همه نقش عَجَب در گردشِ پرگار داشت 

حافظ

بارى چگونه مى شود که در جهان، زیبایى باشد و ما فارغ از آن باشیم؟!

در جهان شاهدىّ و ما فارغ؟!  در قدح، جرعه اى و ما هشیار؟! 

سنایى

د) صلوات بر اهل بیت علیهم السلام قبل از هر چیز، براى گوینده آن فایده دارد؛همان گونه که در زیارتِ جامعه کبیره مى خوانیم: «وَ جَعَلَ صَلَواتِنا عَلَیْکُمْ وَ ما خَصَّنا بِهِمِنْ وِلایَتِکُمْ طیبا لِخَلْقِنا وَ طَهارَةً لِاَنْفُسِنا وَ تَزْکِیَةً لَنا؛ و خداوند، قرار داد، صلواتِ بر شما وولایت شما را، سببى براى پاکیزه شدنِ خلقتِ ما و طهارت جان هاىِ ما و تزکیه ما».

ه) در نهایت اینکه صلوات بر محمد و آل او، استجابتِ دعا را به همراه دارد.چنانچه از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود:

مَنْ کانَتْ لَهُ اِلَى اللّهِ عَزَّ و جَلَّ حاجَةٌ فَلْیَبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ثُمَّ یَسْأَلُحاجَتَهُ، ثُمَّ یَخْتِمُ بِالصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. فَاِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَکْرَمُ مِنْ اَنْیَقْبَلَ الطَّرَفَیْنِ وَ یَدَعَ الْوَسَطَ اِذا کانَتِ الصَّلاةُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لا تُحْجَبُعَنْهُ.

هر که به درگاه خداى عزّ و جلّ حاجتى دارد باید به صلوات بر محمد و آلششروع کند، و سپس حاجتِ خود را بخواهد، و دعا را نیز به صلوات بر محمدو آل محمد ختم نماید، زیرا که خداى عزّ و جلّ کریم تر از آن است که دوطرفِ دعا را بپذیرد ولى وسطِ دعا را وا گذارد و به اجابت نرساند، زیرا صلواتبر محمد و آل محمد، محجوب نیست و از طرفِ خداوند، پذیرفته مى شود.(۷)

ازاین رو، در تمامى این پیام هاى پنج گانه اى که براى حکمت صلوات پیش ازدعا ذکر شد، یک حقیقت مشترک نهفته است و آن استمداد از، اهل بیت علیهم السلام براىوصول به حاجت ها و آرزوها است.

مدد از خاطر رندان طلب اى دل وَرنَه  کار، صَعْب است مبادا که خطایى بکنیم 
سایه طایرِ کم حوصله کارى نکند  طلب از سایه میمونِ هُمایى بکنیم 

حافظ

وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُکَ و اسْمَعْ نِدائى اِذا نادَیْتُکَ وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُک.

با آنکه خداوند، شنواست و شنونده همه نجواها و صداها مى باشد، چراامام علیه السلام از خداوند، مسئلت نمود که «دعاى مرا و نداىِ مرا بشنو!»

براى این سؤال، دست کم، دو توجیه و دو جواب مى توان بیان کرد:

الف) این عبارت بیانگر شدت میلِ بنده نسبت به این است که معبودش،دعایش را بشنود و به او توجه کند، یعنى با آنکه مى داند، معبودش، شنواست امااضطرار و بیچارگى، او را وا مى دارد که تقاضا کند، «مناجات مرا بشنو» یعنى درواقع بنده مى خواهد، نسبت به اینکه خداوند دعایش را مى شنود و اجابت مى کنداطمینان یابد.

ب) اینکه خداوند، دو گونه مى شنود: یکى آنکه چون «سمیع» است و تمامىصداها را و صوت ها و نجواها را مى شنود. دیگر آنکه خداوند مى شنود تا عنایتکند، تا مستجاب کند و به فریاد برسد، که به این گونه استماع، استماعِ خاصمى گویند و امام علیه السلام در دعا مسئلت مى کند که دعاى مرا بشنو! به همراه توجه والتفات تا اینکه در نتیجه، دعایم را مستجاب سازى.

و شاهد بر این سخن، این عبارت است که مى گوید: «وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُک؛ به منرو کن و توجه فرما، آن گاه که با تو به مناجات مى نشینم».

«فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْک؛ همانا به سوى تو فرار کردم».

فرار از چیزى، به معناى ترس و وحشت از آن چیز است. امام علیه السلام با اینعبارت، وحشت خود از غیر خداوند و در نتیجه آرام گرفتن در سایه مناجات با اورا، ابراز مى دارد.

توضیح آنکه، عوالمى که در آن، گناه و آلودگى و کفر، به وقوع مى پیوندد،عوالمى ظلمانى و وحشتناکند که خداوند در قرآن کریم این عوالِم تاریک را بهزیباترین صورت، این گونه تبیین فرموده است:

أَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیِّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌبَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُمِنْ نُورٍ. (نور: ۴۰)

اعمالِ آنها که کفر ورزیدند، همچون ظلماتى است در یک دریاى عمیق وپهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج دیگرى و بر فراز آن، ابرىتاریک است. ظلمت هایى است، یکى بر فراز دیگرى، آن گونه که هرگاهدست خود را خارج کند، ممکن نیست آن را ببیند! و کسى که خدا نورىبراى او قرار نداده، نورى براىِ او نیست.

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود  زنهار از این بیابان وین راهِ بى نهایت 
در این شب سیاهم گم گشت راهِ مقصود  از گوشه اى برون آى اى کوکب هدایت 

حافظ

براى انسان سالِک، یعنى انسانى که «فرار از هر چه غیر از خدا» را آغاز نمودهاست، فرار از گناهان و اعمال کفرآمیز، مرحله آغازینِ سیر و سلوک او مى باشد. اوهر چه که در این راه سیر مى کند، به منازلى مى رسد که گرچه در ابتداى راه، برایشدشوار و ترسناک نمى نمود، ولى اکنون که به میانه راه رسیده است وقوف در اینمنازل براى او وحشت آور است و باید از آنها نیز فرار کند و آن منازلِ وحشتناک،توجه به اسباب و غفلت از مسبِّب است.

توضیح آنکه، انسان سالک در این مرحله به این نتیجه مى رسد و به یقین درمى یابد که تا مسبِّب یعنى خداوند نخواهد، از دستِ اسباب، هرگز کارى ساختهنیست؛ تا او نخواهد، هیچ تیغى بُرّان نخواهد بود:

اگر تیغِ عالَم بجنبد ز جاى  نبرّد رگى تا نخواهد خداى 

نظامى

تا او اراده نکند، کوهى از آتش نیز، «خلیلش» را نمى سوزاند:

گلستان کند آتشى بر خلیل  گروهى بر آتش بَرَد ز آب نیل 

سعدى

خلاصه آنکه از خداوند، «دیده اى» مى خواهد که کارایى سبب را بدون مشیّتحق تعالى از «بیخ و بُن» بر دارد و تنها، اراده خداوند را مؤثر در جهان هستى بداند:

دیده اى خواهم سبب سوراخ کن  تا سبب را بر کَنَد از بیخ و بُن 

مولانا

بنابراین، نوع دیگر از فرار به سمت خداوند، فرار از «اسباب» و توجه خاصبه «مُسبِّبُ الاسباب» است که در نوع خود قابل توجه است. (هرچند خداوند درامور طبیعى توجه به اسباب را توصیه مى کند).

شیخ ابو عبداللّه بن خفیف، آن شیخ المشایخِ دیار پارس، خاطره سفر حج خودرا چنین نقل کرده است:

خواستم به حج روم. چون به بغداد رسیدم، تصمیم به دیدار یکى از بزرگانگرفتم. وارد صحرایى شدم و طناب و دلوى نیز به همراه داشتم. تشنه شدم.چاهى دیدم که آهویى از وى آب مى خورد. چون به سر چاه رفتم، آب پایینرفت. گفتم: خداوندا! مرا قدر، از این آهو کمتر است؟ چون این بگفتم آوایىشنیدم که در گوشم گفت: اى مرد! این آهو دلو و طناب نداشت. اعتماد او بهما بود نه به اسباب. دلو و طناب بینداختم و حرکت کردم. آوازى شنیدم که:ابن خفیف! بازگرد و آب خور. بازگشتم. آب بر سرِ چاه آمده بود. وضوساختم و آب خوردم و برفتم.(۸)

انبیا در قطعِ اسباب آمدند  معجزاتِ خویش بر کیوان زدند 
جمله قرآن هست در قطع سبب  عِزِّ درویش و هلاک بُولهب 
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام  (رَفض)(۹) اسباب است و علّت و السّلام 

مولانا

و بالاخره نهایى ترین مرحله فرار به سوى حضرت حق، گریز از آن است کهمبادا به غیر از خدا، کس دیگرى بر دل او حاکم و مسلط گردد که از این مقام که بعداز فرار نهایى براى وى حاصل مى گردد در اصطلاحِ عرفا به مقام فناى در خداوندو لقاءاللّه تعبیر مى شود و چون در این مقام، انسان سالک، جز خدا چیزىنمى بیند، از آن به مقام فناى در خداوند تعبیر مى شود، که تنها در این صورت استکه لقا و دیدار با خداوند، با چشمِ قلب، نصیبِ سالک مى شود.

خلقى که خواهند آمدن از نسل آدم بعد ازین  جان هاى ایشان بهر تو هم در فنا پا کوفته 
اندر خراباتِ فنا شاهنشهانِ محتشم  هم بى کُلَه سرور شده هم بى قبا پا کوفته 

مولانا

بارى آنکه از همه این وحشت ها گریخت و به پروردگارش پناه آورد، در واقعاز «مقرّبین» درگاه حق تعالى شده است. براى او در این مقام، حتى توجه به اسبابو غفلت از مسبب الاسباب نیز نوعى لغزش و گناه محسوب مى شود، در حالى کهاین حالت براى سالکِ مبتدى و یا سالکى که در میانه راه است، گناهى نیست.چنانچه از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ؛ کارهایىکه براى نیکوکاران، شایسته و نیکوست، براى مقربان به منزله گناه است(۱۰)».

طاعتِ عامه، گناه خاصگان  وصلتِ عامه، حجابِ خاصْ دان 

براى مثال، آن هنگام که یوسف علیه السلام در زندان به سر مى برد، به دوست زندانىِخود که قرار بود آزاد شود توصیه کرد که مرا نزد سلطان مصر یادآورى کن تا براىآزادى من اقدام کند. در اینجا چون یوسف علیه السلام از مسبب الاسباب غافل شد و به اسبابتوجه کرد، این عمل، براى او که از مقرّبین بود، نوعى خطا و لغزش به شمار آمد.

به همین علت بود که خداوند در قرآن فرمود: «به سبب این غفلت (یوسف باآنکه بنا بود چند روز بعد آزاد گردد)، سال ها در زندان بماند.

وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَفِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف: ۴۲)

به یکى از آن دو که مى دانست رهایى مى یابد گفت: مرا نزد صاحبت (سلطانمصر) یادآورى کن، ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وىبرد، و به دنبال آن چند سال در زندان باقى ماند.

از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل است که فرمود: «عَجِبْتُ مِنْ اَخى یُوسُفَ کَیْفَ اسْتَغاثَ بِالْمَخْلُوقِدُونَ الْخالِقِ؛ من از برادرم یوسف در شگفتم که چگونه به مخلوق، و نه به خالق، پناه برد و از اویارى طلبید».(۱۱)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم:

پس از این داستان، جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت: چه کسى تو را زیباترینمردم قرار داد؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى، مهر تو را آن گونه در دلپدر افکند؟ گفت: پروردگارِ من. گفت: چه کسى قافله را به سراغ تو فرستاد، تااز چاه نجاتت دهند؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى تو را از چاه رهایىبخشید؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى مکر و حیله زنان مصر را از تودور ساخت؟ گفت: پروردگار من. در اینجا جبرئیل چنین گفت: پروردگارتمى گوید: چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردى و نزدِ مننیاوردى؟ و به همین جهت باید چند سال در زندان بمانى.(۱۲)

زین سبب فرمود فخر کائنات  طاعت ابرار باشد سیّئات 
از براى اهل قرب بارگاه  هست آن را طاعت و این را گناه 
آنچه در بیرونِ در باشد روا  کى روا باشد به بزم پادشاه 

ملااحمد نراقى

تذکر
مسبّب الْاَسباب را از یاد نبردن و تأثیرگذار ندانستن اَسباب به طور مستقل بهمعناى رها کردن اسباب و در انتظار مسبّب الاسباب بودن، نیست، بلکه آدمى بایدبراى رسیدن به مقصود، از طریق اسبابش وارد گردد؛ چنانچه در روایت است که: «اَبَىاللّهُ اَنْ یَجْرِى الْاُمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها؛ خداوند، اِبا دارد که امور را، بدونِ اسباب به جریان اندازد».

به تعبیر سعدى:

رزق اگر چند بى گمان برسد  شرط عقلست جُستن از درها 
ور چه (کس) بى اجل نخواهد مرد  تو مرو در دهانِ اژدرها 

بنابراین، مقصود آن است که آدمى در همان حال که براى نیل به مطلوب خود،از اسباب، مدد مى جوید معتقد باشد این اسباب در صورتى مى توانند مؤثر باشندکه خداوند اراده فرماید و مشیّت او بر آن تعلق گرفته باشد.

بنابراین، کسى که مضمون «فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ» را در زندگى خویش، اجرا کند و بهراستى از غیر خداوند بگریزد، مى تواند به عوالِمى وارد شود که پیامبرى چونموساى کلیم علیه السلام در آن عوالِم گام برمى داشته است و به مواهبى دست یابد که کلیماللّه علیه السلام به آن دست یافته است. همان گونه که قرآن از زبان موسى علیه السلام فرموده است:

فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبّی حُکْمًا وَ جَعَلَنی مِنَالْمُرْسَلینَ. (شعراء: ۲۱)

چون از شما (و اعمالتان) بیمناک شدم فرار نمودم، پس پروردگارم مقامخلافت و رسالت را به من، موهبت و ارزانى داشت.

بنابراین، فرار از غیر خداوند مى تواند، خلافت و رسالت را نتیجه دهد.

«وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْک.» این عبارت در صدد بیان مسکنتو بیچارگى و تضرع در پیشگاه معبود است:

هر که را خواهى ز غم خسته کنى  راه زارى بر دلش بسته کنى 
وانکه خواهى از بلایش وا خرى  جان او را در تضرّع آورى 

مولانا

گریه و تضرّع، یکى از رموزِ تسخیر قلب معشوق است و به زودى توجه او رابه خود جلب مى کند. و همان گونه که در دعاى کمیل آمده است، گریه اسلحهمؤمن است: «وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ».

گریه و تضرع در ابتداى دُعا ـ بلکه در هر حالى ـ درهاى رحمت و استجابتالهى را مى گشاید و اصولاً علامتى نیکو بر فریاد رسى حق تعالى نسبت به بنده اشمى باشد:

چون خدا خواهد که مان یارى کند  میلِ ما را جانب زارى کند 
اى خُنُک چشمى که آن گریان اوست  وى همایون دل که آن بریان اوست 
آخرِ هر گریه آخر خنده اى است  مردِ آخر بین مبارک بنده اى است 
هر کجا آبِ روان، سبزه بُوَد  هر کجا اشک روان رحمت شود 

مولانا

از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «اَلْبُکاءُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ مِفْتاحُ الرَّحْمَةِ وَ عَلامَةُالْقَبُولِ وَ بابُ الْاِجابَةِ؛ گریه از خوفِ خداى تعالى کلید رحمت و نشانه پذیرش و درب مستجابشدن دعا است.»(۱۳)

همچنین امام صادق علیه السلام فرمود:

خداى تعالى به موسى علیه السلام وحى کرد که محبوب ترین اعمالى که بندگان من، بهواسطه آنها به من تقرب مى جویند سه چیز است. موسى علیه السلام عرض کرد:پروردگارا، آن سه خصلت کدامند؟ فرمود: زهدِ در دنیا و پرهیز از گناهان وگریه از خوفِ من. موسى علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! آنکه چنین کند چهپاداشى دارد؟ خداى عزّ و جلّ به او وحى کرد:

اى موسى! امّا پاداش زهد ورزان در دنیا، بهشت است و اما کسانى که ازخوف من بسیار مى گیرند پس در بالاترین مقام بهشتى هستند و هیچ کسنمى تواند با آنان در آن مقام، شریک باشد، و اما آنان که از گناهان پرهیزدارند، پس من اَعمال مردمان را بررسى مى کنم، اما اعمال آنها را بررسىنخواهم نمود. (و آنها را خواهم بخشید).(۱۴)

کسى را که خدا بخشید گریه  بیاموزید راه دلگشایى 
به جز این، گریه را نفعى دگر هست  ولى سیرم ز شعر و خودنمایى 

مولانا

نکته دیگر درباره اظهار نیاز و زارى در پیشگاه معشوق، اینکه مقام عاشق ومعشوق، هر کدام اقتضایى دارد، و شأن هر یک باید متناسب با منزلت آنها باشد. ازجمله آنکه چون معشوق در مقام «ناز» مى باشد، عاشق باید همواره در مقام «نیاز»باشد. باید چیزى به درگاه معشوق عرضه کرد که فاقدِ آن باشد و آن را بپذیرد و آن،چیزى جز «نیاز» نمى باشد.

میانِ عاشق و معشوق فرق بسیار است  چو یار ناز نماید شما نیاز کنید 

حافظ

وگرنه، ناز کردن پیش معشوق، به تعبیر شمس تبریزى در کتاب مقالات، زیرهبه کرمان بردن است. وى در این باره مى گوید:

زیره به کرمان برى، چه قیمت و چه نرخ و چه آبروى آرد؟ چون چنینبارگاهى است، اکنون او بى نیاز است تو نیاز ببر، که بى نیاز، نیاز دوست دارد.به واسطه آن نیاز، از میان این حوادث ناگاه بجهى و از خداوند چیزى به توبپیوند که آن عشق است.(۱۵)و(۱۶)

پیشِ بالاى تو میرم چه به صلح و چه به جنگ  که به هر حال برازنده ناز آمده اى 

حافظ

«راجِیا لِما لَدَیْکَ ثَوابى»

امید به خدا
ذکرِ این فراز از دعا، در واقع، از شِگردهاى بنده براىِ جلب توجه معبود به خویشاست. یعنى مى خواهد عرض کند: من که با هزار امید به تو روى آوردم و به تو دلخوش نمودم، چگونه مى پسندى، ناامید از در خانه ات بر گردم.

بنابراین، «امید به خداوند» خود، از کلیدهاى گشودن در رحمت و اجابت حضرتشبه شمار مى رود. چنانچه در دعاى ابوحمزه ثِمالى چنین آمده است: «وَ اَعْلَمُ اَنَّکَ لِلرّاجىبِمَوْضِعِ اِجابَةٍ؛ و من مى دانم که دعاىِ آنان را که به تو امید دارند مستجاب مى فرمایى».

همچنین سالار شهیدان حضرت حسین بن على علیه السلام در دعاى شریف عرفه درمقام امیدوارى به محبوب خویش، این گونه مناجات مى کند: «کَیْفَ تُخَیِّبُ آمالى وَ هِىَقَدْ وَفَدَتْ اِلَیْکَ؛ چگونه ناامیدم مى فرمایى در حالى که به تو امیدوار شدم».

بارى، ناامیدى از درى که همواره به روى بندگان گشوده است، چه معنایى دارد؟!

بى خودى مى گفت در پیش خداى  کاى خدا آخر درى بر من گشاى 
«رابعه(۱۷)» آنجا مگر بنشسته بود  گفت اى غافل کى این در بسته بود؟ 

عطار

نومید مشو جانا کاومید پدید آمد  امید همه جان ها از غیب رسید آمد 
نومید مشو، گرچه مریم بشد از دستت  کان نور که عیسى را بر چرخ کشید آمد 
نومید مشو اى جان در ظلمتِ این زندان  کان شاه که یوسف را از حبس خرید آمد 
اى شب به سحر برده در یا رب و یا رب تو  آن یا رب و یا رب را رحمت بشنید آمد 

مولانا

 

 

قسمت دوم
وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ تَخْبُرُ حاجَتى وَ تَعْرِفُ ضَمیرى وَ لا یَخْفى عَلَیْکَ اَمْرُمُنْقَلَبى وَ مَثْواىَ وَ ما اُریدُ اَنْ اُبْدِئَى بِهِ مِنْ مَنْطِقى وَ اَتَفَوَّهُ بِهِ مِنْ طَلِبَتى وَ اَرْجُوهُلِعاقِبَتى. وَ قَدْ جَرَتْ مَقاء دیرُکَ عَلَىَّ یا سَیِّدى فیما یَکُونُ مِنّى اِلى آخِرِ عُمْرىمِنْ سَریرَتى وَ عَلانِیَتى، وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتى وَ نَقْصى وَ نَفْعى وَ ضرى.

و تو مى دانى آنچه را که در دلِ من است و از نیازم آگاهى و ضمیرم رامى شناسى و هیچ امرى از امور دنیا و آخرتم بر تو پوشیده نیست؛ و نیزمى دانى آنچه را که مى خواهم بر زبان آورم، و به آن دهان بگشایم، وآگاهى به آنچه که براىِ عاقبتم امیدوارم. و به درستى که آنچه در ظاهر وباطنِ من تا آخر عمر از من سر خواهد زد، از تقدیرِ تو گذشته است و کمىو زیادى و سود و زیانِ من به دستِ تو است، و در دستِ هیچ کس جز تونیست.

نکاتى از این فراز
۱٫ آگاهى خداوند به تمام اسرار بندگان؛

۲٫ تقدیر الهى بودن تمامى امور در زندگىِ بنده؛

۳٫ در اختیار داشتن سود و زیان در زندگى تمامى مردم.

توضیح این نکات:

«وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ تَخْبُرُ حاجَتى…»

علم الهى به اسرار بندگان
خداوند به آنچه در قلب ها مى گذرد آگاه است و بالاتر از آن، اینکه بر هر چیزى درجهان هستى، علمى کامل دارد. خداوند در قرآن کریم مى فرماید:

وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ. (یونس: ۶۱)

و پنهان نمى ماند از پروردگارت، حتّى به اندازه ذرّه اى در زمین و آسمان.

بَرو علمِ یک ذرّه پوشیده نیست  که پیدا و پنهان به نزدش یکى است 
بر احوال نابوده، علمش بصیر  به اسرار ناگفته لطفش خبیر 

سعدى

همچنین مى فرماید: «یَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ؛ او به خیانت چشم ها و بهآنچه در سینه ها پنهان است عالم است» (غافر: ۱۹)

هم قصه نانموده دانى  هم نامه نانوشته خوانى 

نظامى

ذکر این عبارات از دعا در اول نیایش و حق تعالى را آگاه دانستن به نیازهاىدرونى خویش، هم به معناى ستایش از محبوب است که خود یکى از آدابدعاست و هم گلگشتى است سریع در یکى از زیباترین منازل عالیه عرفانى.

توضیح آنکه، اولیاى الهى در عین حال که اهلِ دعا و خواستن مى باشند، گاهىنیز در اوجِ احوال روحانى خویش و در ورود به یکى از مراحل والاى سیر وسلوک خویش، دست از دعا نمودن بر مى دارند؛ به این زبان حال که «عِلْمُهُ بِحالىحَسْبى مِنْ سُئوالى؛ علم او به حالِ من، مرا کافى است که از او در خواستى نمایم». چنانچه درداستانى از ابراهیم خلیل الرّحمن علیه السلام نقل شده است:

آن گاه که او را به سوى آتش پرتاب نمودند، جبرئیل به ملاقات او آمد و به اوگفت: آیا حاجتى دارى تا برآورده سازم؟ ابراهیم علیه السلام گفت: اما به تو حاجتىندارم. در این هنگام، جبرئیل به او پیشنهاد کرد و گفت: پس نیازت را از خدابخواه. ابراهیم علیه السلام در جواب گفت: «عِلْمُهُ بِحالى حَسْبى مِنْ سُؤالى؛ همیناندازه که او از حالِ من آگاه است، کافى است.(۱۸)

خدا داند که حافظ را غرض چیست  وَ عِلْمُ اللّهِ حَسْبى مِنْ سُؤالى 

حافظ

ارباب حاجتیم و زبانِ سؤال نیست  در حضرت کریم تمنّا چه حاجت است 

حافظ

غرض آنکه حضرت در این فراز از دعا، خواستند از این حقیقت عالى و زیبا،حظّى برده و از این خرمن خوشه اى برداشته و در این عالم روحى نیز گامىبردارند و آن اینکه «عِلْمُه بِحالىِ حَسْبى من سُؤالى».

«وَ قَدْ جَرَتْ مَقادیرُکَ عَلَىَّ یا سَیِّدى فیما یَکُونُ مِنّى اِلى آخِرِ عُمْرى مِنْ سَریرَتى وَ عَلانِیَتى»

تقدیرِ الهى
گرچه بحث از «قضا و قَدَر»، از پیچیده ترین مباحثِ علمِ کلام است، ولى بهمناسبت این فراز از دعا، که از تقدیر سخن گفته شده است، بهتر دیدیم که به طورمختصر و به دور از پیچیدگى، اشاره اى به آن گردد.

شاید نخستین سؤالى که با شنیدن نام «قضا و قَدَر» به ذهن آدمى خطور مى کنداین است که: اگر بنا باشد، هر آنچه که در زندگى آدمى پیش مى آید و اتفاق مى افتد،بر طبق قضا و قدر الهى باشد، پس چه فایده اى براى دعا مى توان تصور کرد واساسا تلاش در زندگى بشر چه سودى مى تواند داشته باشد؟

در پاسخ به این سؤال مهم، آن هم به اجمال باید گفت:

اولاً ـ قضا و قدر همانند درختى با شاخه هاى انبوه است.

از جمله شاخه هاى آن این است که: دعا نمودن و به دنبال آن، استجابت دعا،خود از مصادیق قضاى الهى است؛ یعنى قضا و تقدیر الهى بر آن تعلق گرفته استکه در زندگى آدمى، دعایى باشد و اجابتى.

همچنین خداوند این گونه اراده فرمود و این گونه قضا و قدر خویش را جارىساخت که هر که در زندگى، اهل تلاش باشد، به آرزوهایش خواهد رسید و مقدرفرمود که هرکه تقوا پیشه کند، رستگار خواهد شد.

ثانیا ـ در مورد دعا، مطلب بالاتر از این حرف هاست؛ یعنى تأثیر دعا تاآنجاست که مى تواند قضاىِ الهى را نیز تغییر دهد؛ همان گونه که از امام باقر علیه السلام چنین نقل شده است که: «اَلدُّعاءُ یَرُدُّ الْقَضاءَ وَ قَدْ اُبْرِمَ اِبْراما؛ دعا، قضاى الهى را تغییرمى دهد، اگرچه آن قضا، کاملاً محکم شده باشد»؛(۱۹) یعنى در واقع، بنده توسط قضاى الهىـ که دعا باشد ـ مى تواند قضاى دیگرى را رفع کند و این یکى از شگفتى هاى اینشاهکار خلقت، یعنى انسان است که تا این حد مى تواند در جهان هستى ـ به اذنالهى ـ تأثیرگذار باشد.

در اینجا مناسب است سخنى شیوا و دقیق از استاد شهید مرتضى مطهرى درتبیین سخنى که ذکر شد، بیان گردد. ایشان چنین مى گوید:

زمانى که با اراده یک پیغمبر یا ولى خدا، کارى خارق العاده انجام مى گیرد،شرایط عوض مى شود. یعنى یک روح نیرومند و پاک و متصل به قدرتلایزال الهى، شرایط را تغییر مى دهد، و به عبارت دیگر، عامل و عنصرخاصى وارد میدان مى شود. در مورد تأثیر دعا و صدقه در دفع بلاها و غیرهنیز جریان از همین قرار است. در حدیث آمده است که از رسول اکرم صلى الله علیه و آله سؤال شد با وجود اینکه هر حادثه اى که در جهان رخ مى دهد به تقدیر الهى وقضاى حتمى او است، دعا و دوا چه اثرى مى تواند داشته باشد؟ در پاسخفرمودند: دعا نیز از قضا و قدر است.(۲۰)

ایشان همچنین مى گوید:

آیا ممکن است عالَم انسانى، در نظامِ عُلوى (یعنى عوالِم بالا) و علمى اثربگذارد و سببِ تغییراتى بشود؟ آیا علم ـ خدا تغییرپذیر است؟! آیا حکم خداقابلِ نقض است؟! آیا دانى مى تواند در عالى اثر بگذارد؟! جوابِ همه اینهامثبت است. بلى، علمِ خدا تغییرپذیر است، یعنى خدا علم قابل تغییر هم دارد.حکم خدا قابل نقض است، یعنى خدا حکم قابل نقض هم دارد. بلى دانىمى تواند در عالى اثر بگذارد، نظامِ سُفلى ـ و پایین تر ـ ، و مخصوصا اراده وخواست و عمل انسان، بلکه اختصاصا اراده و خواست و عملِ انسان،مى تواند عالَم عُلوى ـ و بالاتر ـ را تکان دهد و سببِ تغییراتى در آن بشود، واین عالى ترین شکل تسلط انسان بر سرنوشت است. اعتراف مى کنمشگفت آور است اما حقیقت است.(۲۱)

سخن آخر درباره مبحث قضا و قدر، موضوع «بَداء» است که در واقع،ارمغانى بزرگ از ناحیه اهل بیت علیهم السلام براى انسان هاست.

بَداء به زبان ساده یعنى «اصل تغییرپذیرى تقدیرات الهى و اینکه هیچ یک ازامور عالم جز به تقدیر خداوند تحقق نمى یابد، و البته این تقدیر، حتمى نیست.»

ناگفته نماند که «بَداء» از آن دسته از اسرارِ الهى است که احدى را جز خدا،بدان راه نیست. چنانچه امام صادق علیه السلام فرمود: «همانا خداوند را دو علم است:۱٫ علمِ نهفته و در خزانه که جز او کسى نداند و بَداء از این علم است.

۲٫ علمى که خداوند به ملایکه و رسولان و پیغمبرانش تعلیم داده که ما آن رامى دانیم.(۲۲)

و در قرآن نیز که فرمود: «یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ؛ خداوند هرچه راکه بخواهد محو مى کند (گرچه ثبت شده بود) و هرچه را بخواهد ثبت مى کند ـ گرچه قبلاً ثبتنشده بود ـ و اصل و کتاب مادر، منحصرا نزد اوست». (رعد: ۳۹) اشاره به همین مسئلهبَداء دارد.(۲۳)

حاصلِ سخن آنکه، با وجود «بَداء» موضوع ناامیدى و افسردگى از میانمى رود و منتفى مى شود و همواره آنچه درجلوه است، ستاره امید است؛ چونهمواره، احتمال تغییر شرایط موجود مى رود.

چنانچه حضرت سیّدالشهداء علیه السلام در دعاى عرفه این گونه زیبا و دل نشین بهاین موضوع اشاره فرموده که:

اِلهى اِنَّ اخْتِلافَ تَدْبیرِکَ وَ سُرْعَةَ طَواءِ مَقادیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ الْعارِفینَ بِکَ عَنِالسُّکُونِ اِلى عَطاءٍ وَ الْیَأْسِ مِنْکَ فى بَلاءٍ.

خداى من! به درستى که اختلاف و دگرگونى تدبیرات و سرعت تحول تقدیراتتو، بندگان عارف تو را از توقف در عطا و یأس و ناامیدى در بلا باز مى دارد.

وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتى و نَقْصى وَ نَفْعى وَ ضَرّى.

در اختیار داشتن سود و زیان مردم از سوى خداوند

خداوند نه تنها «زیادت» و «نفعى» را که نصیب آدمى مى گردد از سوى خودمى داند، بلکه «نقصان» و «ضرر» و «مصایبى» نیز که به انسان وارد مى شود به خود،منتسب مى داند؛ همان گونه که در قرآن، بدان اشاره فرموده است که:

وَ ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ الاّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهاإِنَّ ذلِکَ عَلَى اللّهِ یَسیرٌ. (حدید: ۲۲)

هیچ مصیبتى در زمین و در شما اصابت نمى کند، مگر آنکه قبل از ایجادش درکتابى ثبت است، به درستى که این کار بر خداوند، آسان است.

و نیز در آیه دیگر مى فرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ؛ هیچ مصیبتى رُخنمى دهد مگر به اذن خدا». (تغابن: ۱۱)

و بالاخره در آیه دیگر مى فرماید: «قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی ضَرًّا وَ لا نَفْعًا؛ بگو! من مالِکِنفع و ضرر خویش نیستم». (یونس: ۴۹)

همه از صُنع اوست کَوْن و فساد  خلق را جمله مَبْدَأ است و معاد 
همه از او و بازگشت بدو  خیر و شرّ جمله سرگذشت بدو 
اختیار آفرینِ نیک و بد اوست  باعث نفس و مُبدع خِرد اوست 

سنایى

به گفته خواجه شیراز:

گر رنج پیشت آید و گر راحت اى حکیم  نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند 

حافظ

بنابراین، نفع و یا ضررى که به گمان ما از دیگران به ما مى رسد، در واقع ازطرف خداوند و به اذن و مشیَت او است.

گر گزندت رسد ز خلق مرنج  که نه راحت رسد ز خلق نه رنج 
از خدا دان خلافِ دشمن و دوست  کین دل هر دو در تصرف اوست 
گر چه تیر از کمان همى گذرد  از کماندار بیند اهل خِرَد 

سعدى

از ابن عباس نقل است که گفت: روزى پیامبر صلى الله علیه و آله به من فرمود:

اى نو رسیده! کلماتى به تو مى آموزم ـ و آن اینکه ـ حریمِ خداى تعالى راحفظ کن که خداى تعالى حفظت کند. اگر مسئلتى دارى از خداى تعالىمسئلت کن، و اگر استعانت مى جویى از خداى تعالى استعانت جوى و بدان کهاگر همه امت اجتماع کنند تا نفعى به تو رسانند، نخواهند توانست، مگر آنکهخداوند مقدر نموده باشد. و اگر جملگى هم دست شوند تا ضررى به تورسانند، قادر به این کار نخواهند بود، مگر آنکه خداوند اراده فرماید.(۲۴)و(۲۵)

فلسفه نقصان و ضرر بنده از طرف خدا
خداوند، حکیم است و آنچه از او به ظهور مى رسد از سرچشمه حکمت ومصلحت جارى مى شود. بنابراین اگر نقصان و ضررى نیز متوجه انسان مى گردد،از حکمت و مصلحتى پنهانى برخوردار است، گرچه آدمى به سببِ علم اندکش ازآن مصالح بى خبر است.

گفت «بابا فَرَج» که بد خود نیست  وانچه بد دیده اى تو آن بد نیست 
از حکیم اى عزیز بد ناید  هر چه او کرد آنچنان باید 

شبسترى

بنابراین، «نقصان» نیز همانند «زیادت» و «ضرر» نیز مانند «نفع» از طرف خدابوده و همه در مسیر خدمت انسان و به خاطر مصالحى و براى پرورش او و سیراو به طرف تکامل است.

هرچه در خلق، سوزى و سازى است  اندر آن مر خداى را رازى است 
اى بسا شیر، کان تو را آهوست  وى بسا درد کان تو را داروست 
حکم و تقدیر او بلا نَبُوَد  هر چه آید به جز عطا نَبُود 

سنایى

به قول ویِن دایر:

اگر معتقد باشید که خدا، هنگامِ مصیبت و گرفتارى به یاریتان خواهد شتافت،و یا اینکه هر درد و رنج به اندازه سرور و شادمانى منشأ الهى دارد، در اینصورت، درد و رنج و یأس و نومیدى از شما دور خواهد گشت.

ویلیام بلیک در عبارت زیر در وصفِ شناخت خدا و اینکه چگونه ذهنکیهانى در هنگام بحران و مصیبت به یارى مان مى شتابد مى گوید:

گِل وجودِ انسان را از غم و شادى سرشته اند و وقتى این واقعیت را به درستىبشناسیم از بحران هاى زندگى به سلامت خواهیم گذشت. دست طبیعترشته هاى غم و شادى را در هم تنیده است، تا جامه اى براىِ روح عالى ومتعالى ما فراهم کند.(۲۶)

ویل دورانت نیز در این باره چنین مى گوید:

آنکه تمام اشیا را در سیرِ خود مجبور مى بیند، لب به شکایت نمى گشاید؛ زیرااو اشیا را از نظرِ ابدیت نگاه مى کند، و مى داند که بدبختى هاى او در نظام کلىعالَم، بدبختى نیستند، زیرا ترکیب و تتابعِ ابدى عالَم را صحیح مى داند. با اینافکار و تصورات، شخص، خود را از لذات متغیر و ناپایدار دور مى سازد و بهسکوت و آرامش برترى مى رسد که در آن، تمام اشیا را اجزاء یک نظم ابدىمى بیند، یاد مى گیرد که چگونه بر ناملایمات بخندد و خواه در حال و خواه درهزار سالِ دیگر به حق خود برسد، راضى خواهد بود.(۲۷)

شکسپیر نیز مى گوید:

مصیبت، محاسنى دارد، گرچه زشت صورت و زهرآگین است ولى در مغزخود گوهرى را نهفته دارد.(۲۸)

هرچه بر تو آن کراهیّت بُوَد  چون حقیقت بنگرى رحمت بُوَد 

 

 

قسمت سوم
اِلهى اِنْ حَرَمْتَنى فَمَنْ ذَا الَّذى یَرْزُقُنى؟ وَ اِنْ خَذَلْتَنى فَمَنْ ذَا الَّذى یَنْصُرُنى؟اِلهى اَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ.

معبود من! اگر تو محرومم کنى، کیست که روزیَم دهد؟ و اگر تو خوارم نمایىچه کسى یاریم خواهد کرد. معبود من! از غضب تو و فرود آمدن خشم تو بهتو پناه مى برم.

نکاتى از این فراز:

۱٫ خداوند، تنها روزى رسانِ بنده است.

۲٫ عزّت به دست خداست.

۳٫ بهترین پناه از غضب خدا، خود خداوند است.

اِلهى اِنْ حَرَمْتَنى فَمَنْ ذَا الَّذى یَرْزُقُنى؟

خداوند صاحب روزى
رزق به دو گونه است:

رزق مادى و رزق معنوى. رزق مادى همانند: آب، خاک، غذا، لباس، خانه،بهره داشتن از زیبایى ظاهر و همانند آنها و رزق معنوى همانند: علم، تقوى،عرفان، آبرو، عزت در میان اجتماع و همانند آنها.

در این فراز از مناجات نیز که در واقع جلوه اى از توحید ناب، متجلى شدهاست، تمامى رزق ها، به حق تعالى منتسب شده و اینکه روزى تنها به دستاوست، تا آنجا که اگر او بنده را از روزى محروم سازد، هرگز کسى دیگرنمى تواند به او روزى برساند. در قرآن کریم این گونه به این امر، اشاره شده است:

قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُالْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ اْلأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْأَ فَلا تَتَّقُونَ. (یونس: ۳۱)

بگو! چه کسى شما را از آسمان و زمین روزى مى دهد؟ چه کسى است که بهشما چشم و گوش عطا مى کند؟ چه کسى، از مرده زنده و از زنده مرده برمى انگیزد؟ و چه کسى تدبیرِ امور را به عهده دارد؟ خواهند گفت: خداوند.پس بگو! چرا تقوى پیشه نمى کنید.

و در جاى دیگر نیز مى فرماید: «إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ؛ همانا روزى دهنده،تنها خداست که صاحب قدرت و اقتدار ابدى است.» (ذاریات: ۵۸)

چنان پهن خوانِ کَرَم گسترَد  که سیمرغ در قاف قسمت خورَد 
مهیا کنِ روزىِ مار و مور  اگر چند بى دست و پایند و زور 

سعدى

و عارف شوریده همدان، باباطاهر نیز چنین سروده است:

کریمى که مکانش لامکان بى  صفا بخش تمام گُلرخان بى 
نگه دارنده روز و شبِ خَلق  به هر جنبنده اى روزى رسان بى 

گرچه مراد از رزق در آیات فوق، مى تواند شامل مادى و معنوى باشد ـ کهفقط به دستِ خداوند است ـ اما مناسب است در غالب دو آیه دیگر، به دو نوع ازرزق معنوى نیز اشاره شود که آنها نیز، تنها در اختیار خداوند بزرگ بوده وپروردگار، آنها را نیز از ناحیه خود مى داند.

در آیه اول، حق تعالى، نعمت و روزى معنوى بزرگ تزکیه نفس را، که نصیببنده اى مى شود، از عنایات خود، در حق بنده دانسته و چنین مى فرماید:

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لکِنَّ اللّهَ یُزَکّی مَنْیَشاءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ. (نور: ۲۱)

و اگر فضل و رحمت و عنایت خداوند، نصیبِ شما نمى شد، احدى از شما بهتزکیه نفس و آراسته شدن به تقوى موفق نمى شدید، ولى این خداست کههرکه را خواهد مُهذَّب مى سازد، و خداوند شنوا و داناست.

ما بدان مقصد عالى نتوانیم رسید  هم مگر پیش نهد لطف شما گامى چند 

حافظ

و در آیه دیگر، رزقِ علمى را نیز که از روزى هاى معنوى است، این گونه بهخود منتسب مى داند: «عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ؛ خداوند، عالم نمود انسان را آنچه را کهنمى دانست» (علق: ۵) و نیز در آیه دیگر خطاب به پیامبرش مى فرماید «وَ عَلَّمَکَ ما لَمْتَکُنْ تَعْلَمُ؛ و خداوند، آنچه را که نمى دانستى به تو تعلیم داد.» (نساء: ۱۱۳)

غرض آنکه تمامى رزق و روزى ـ چه مادى و چه معنوى ـ به دست پروردگارو به اذن اوست، و اگر او کسى را از این رزق محروم سازد، روزى دهنده دیگرىوجود ندارد.

وَ اِنْ خَذَلْتَنى فَمَنْ ذَا الّذى یَنْصُرُنى

خداوند صاحب عزت
چون عزت از ناحیه خداست، اگر او دریغ فرماید، بنده به جُز از خداوند صاحبعزت از چه راهى مى تواند، کسبِ عزت نماید.

عزیزى که هرکز درش رو بتافت  به هر در که رفت هیچ عزّت نیافت 

سعدى

و چون ذلت و خوارى نیز از سوى اوست، اگر او بنده اى را ذلیل نماید، چهکسى جز او مى تواند، بنده را یارى رساند:

گر ز چشمِ همه خلق بیفتم سهل است  تو مینداز که مخذول تو را ناصر نیست 

حافظ

چاره ما ساز که بى چاره ایم  گر تو برانى به که روى آوریم 

نظامى

حکایت
مورخان نوشته اند: در تاریخِ خلفاى عباسى، اَلْقاهِرُ بِاللّه برادر الْمُقْتَدِر بِاللّهِ، تنها دوسال سلطنت کرد که خلافتش شامل سرزمین هاى ایران و عراق و حجاز و مصر وسوریه و غیره مى شد.

گروهى از اَتراک ریختند، او را کور کردند و از خلافت عزلش کرده و اموالش را همبردند. روزى در مسجد جامع بغداد، او را دیدند که به واسطه کورى عصایى به دستگرفته و در صف جماعت، مى گردد و مى گوید: رحم کنید بر کسى که دیروز بر شماحکومت مى کرد و امروز به کمک شما نیازمند است(۲۹). چه نیکو در قرآن آمده است:

قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُوءْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْتَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ. (آل عمران: ۲۶)

بگو! بار خدایا اى پادشاهِ مُلکِ هستى، تو هر که را که خواهى مُلک و سلطنتعطا مى کنى و از هر که خواهى، سلطنت را مى گیرى، و هر که را خواهىعزت دهى و هر که را خواهى خوار مى کنى. تمامِ خیر، تنها به دستِ توست. بهدرستى که تو بر هر چیزى توانایى.

مرو را رسد کبریا و منى  که مُلکش قدیم است و ذاتش غنى 
یکى را به سر بر نهد تاجِ بخت  یکى را به خاک اندر آرد ز تخت 
کلاه سعادت یکى بر سرش  گلیمِ شقاوت یکى بر درش 
گر آن است، منشور احسان اوست  ور این است، توقیع فرمان اوست 

سعدى

اِلهى اَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ.

پناه بردن به خدا از غضب الهى
چنان به مهر همى پرورد که مروارید  دگر به قهر چنان خورد کند که سُفال 

سعدى

معناى غضب خداوند
غضب در انسان ها، نوعى حالت نفسانى است که اثر آن معمولاً در صورت وچشمان آدمى پدیدار مى گردد. در این حالت، خون، حالتى فورانى پیدا کرده و بهنقاط بالاى بدن مى رود. در این زمان، خون در رگ ها، انتشار مى یابد. بدین گونه،معمولاً متورم شدن رگ ها را نیز در پى دارد. در حال غضب رنگ چهره آدمى نیزغالبا سرخ و برافروخته مى گردد.

البته نوع دیگرى از غضب وجود دارد که در برابرِ افراد قوى و قدرتمند رخ مى دهد،که در این صورت چون غضب به همراه ترس و تشویش مى باشد، خون از پوست بهسوى قلب جریان بیشترى مى یابد و در نتیجه چهره، رنگ زرد به خود مى گیرد.

به طور کلى غضب به معنایى که ذکر شد، یعنى تغییر حالت نفسانى، در ذاتاحدیت الهى محال است. چون در ذات او اساسا تغییر حالت غیر ممکن است،بلکه معناى غضب خداوند، همان عقاب و عذاب او مى باشد؛ آن هم به سببگناهان خودِ آدمى، که البته چون خداوند، رحمت محض است، گاهى امکان داردکه انسان به دلیل انجام گناهان و غوطه ور شدن در خطاها، سبب قطع نور رحمتالهى گردد. در اینجا، غضب همان خاموش شدن چراغ رحمت خداوند است کهآدمى به این ترتیب در ظلمت عقاب و بلا و عذاب گرفتار مى شود.

اکنون براى اثبات این نکته که منظور از غضب الهى همان عقاب و عذاباوست به ذکر دو روایت، در ذیلِ یکى از آیات قرآنى اکتفا مى کنیم. در قرآن کریماین گونه آمده است:

وَ لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضبى وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبى فَقَدْ هَوىْ. (طه: ۸۱)

در روى زمین طغیان نکنید تا خشمِ من بر شما فرود آید و هرکس موردِغضبِ من باشد سقوط خواهد کرد.

راوى مى گوید:

در محضر امام باقر علیه السلام بودم که عَمْروبن عُبَیْد وارد شد. گفت: فدایت شوم،معنىِ غضب در آیه «و مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبى فَقَدْ هَوى» چیست؟ امام علیه السلام فرمود: غضب، همان عقاب و عذاب خداست و ادامه داد: هرکس پندارد کهخداوند از حالى به حالى در مى آید، او را همانند مخلوقاتش قرار داده وصفت آفریده ها را براى او آورده است. همانا خداوند را چیزى تحریکنمى کند تا او را تغییر دهد.(۳۰)

همچنین از امام صادق علیه السلام نیز روایتى در این باره رسیده است:

رضاى خداوند، همان ثواب او و غضب او، همان عقاب و عذاب اوست؛بدون آنکه چیزى در او نفوذ کند تا اینکه موجب هیجان او گشته و او را ازحالى به حالِ دیگر تغییر دهد.(۳۱)

به هر حال، غضب خداوند براى همگان دردناک و غیر قابل تحمل است و همهاولیاى الهى، همواره از خدا، رهایى از غضبش را مى خواستند، چنانچه حضرت سیّدالشّهداء امام حسین علیه السلام در مناجات عرفه این گونه از خدا مى خواهد:

اِلهى فَلا تُحْلِلْ عَلَىَّ غَضَبَکَ فَاِنْ لَمْ تَکُنْ غَضِبْتَ عَلَىَّ فَلا اُبالى سِواکَ.

معبود من! مبادا خشمِ تو بر من فرود آید، من تنها از آن مى ترسم و اگر خشمتو نباشد و از آن آسوده باشم، از خشم دیگران ترسى ندارم.

ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت  تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار 

سعدى

در جاى دیگر، از دعاى عرفه آن میوه دل رسول و آن نازنینِ یگانه دوران ها،در مقام خوف از دوزخ که جلوه عینى غضب خداست، این گونه مناجات مى کند:

اَسْئَلُکَ اللّهُمَّ حاجَتِىَ الَّتى اِنْ اَعْطَیْتَنیها لَمْ یَضُرَّنى ما مَنَعْتَنى وَ اِنْ مَنَعْتَنیها لَمْیَنْفَعْنى ما اَعْطَیْتَنى اَسْئَلُکَ فَکاکَ رَقَبَتى مِنَ النّار.

از تو مسئلت مى کنم اى خدا آن حاجتم را که اگر (عطایم) کنى، دیگر از هر چهمحرومم کنى، زیان نخواهم دید، و اگر آن حاجتم را روا نسازى، دیگر هر چهعطایم کنى،نفعى به حالم ندارد. و آن حاجتم این است که از دوزخ، رهاییم بخشى.

یا دولتاه اگر به عنایت کنى نظر  واخجلتاه اگر به عقوبت دهى جزا 

سعدى

نکته آخر
پیشى گرفتن رحمت خداوند بر غضب او
در دعاى جوشن کبیر مى خوانیم: «یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه؛ اى آنکه رحمت او برغضبش مقدّم مى باشد».

لطف تو سابق مى شود، جذاب عاشق مى شود  بر قهر، سابق مى شود، چون روشنایى بر ظُلم 

در توضیح کوتاه این عبارت باید گفت که خداوند، رحمت محض است وهیچ چیز در دایره هستى خارج از پوشش رحمت او نمى باشد؛ حتى خشم وغضب او نیز از سرچشمه رحمت او مى جوشد. از همین رو در دعا آمده است کهرحمت او بر غضبش مقدّم مى باشد. توضیح بیشتر آنکه گاهى ذات احدیت، درعالَم هستى خود را به صفات قهریه جلالیه، که همان غضب باشد، ظاهر مى سازد.این ظهور در عالَم دنیا به صورت حوادث، بلاها و غم ها و بیمارى ها و در جهانآخرت به شکل دوزخ آشکار مى شود؛ اما چون همه این موارد، در واقع ریشه دررحمت خداوندى دارد، به همین سبب در نهانِ همه آنها خیر و رحمت نهفته است. ازجمله آنکه بلاها و حوادث و بیمارى ها، از عوامل مهم بیدارى انسان ها از خواب غفلتو متذکر ساختن آنها به عوالم بالا و سوق دادنِ آنها به سمت پروردگارشان مى باشد.

از هر جهتى تو را بلا داد  تا باز کشد به بى جهاتت 

مولانا

و نیز:

از براى کششِ ما و سفر کردن ما  پیک بر پیک همى آید از آن اصل وجود 
هر غم و رنج که اندر تن و در دل آید  مى کشد گوش شما را به وثاق موعود 

مولانا

تاج الدّین خوارزمى نیز در شرح فصوص الحکم چنین مى گوید:

چون وجود غم ها و محنت ها و رنج ها از غضب بُوَد و غضب نیز از رحمتالهى برمى خیزد، در نتیجه این غضب و بلا، رابطه وصول به کمالات و واسطهرفعت درجات و آمرزش گناهان، و تصفیه قلب مى باشد.(۳۲)

همچنین از مولانا چنین نقل است که:

میان بنده و حق، دو حجاب است: تندرستى و مال. آن کس که تندرست استمى گوید: خدا کو؟ من نمى دانم و نمى بینم. همین که رنجش پیدا مى شود،آغاز مى کند که: یا اَللّه یا اَللّه و به حق، همراه و همسخن مى گردد.

پس دیدى که صحت، حجاب او بود و حق زیر آن درد، پنهان بود و چندانکه آدمى را مال و نَواست اسباب مرادات، مهیا مى کند و شب و روز به آنمشغول است. همین که بینواییش رو نمود و نفس، ضعیف گشت بر گِرد حقگردد.(۳۳)

از اینجاست که بزرگان، از بلاها و مصایب که داراى نشانى از غضبِ الهىمى باشند، با تبسم و خرسندى استقبال مى کردند.

در بلا هم مى چشم لذات او  مات اویم ماتِ اویم ماتِ او 
اى بدى که توکنى در خشم و جنگ  با طَرَب تر از سِماع و بانگ چنگ 
اى جفاى تو ز دولت خوب تر  و انتقام تو ز جان محبوب تر 
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِدّ  اى عجب من عاشقِ این هر دو ضِدّ 

مولانا

و بالاخره به قول شکسپیر:

بر تغییراتِ موسمى و تحمل سرما و یخبندان و بادهاىِ سوزدار زمستان، کهوقتى بر بدنم مى وزد آن را فرسوده و مچاله مى کند، لبخند مى زنم وبه خودمى گویم: اینها همه مشاورینى هستند که حقیقت وجودم را به منمى شناسانند.(۳۴)

دوزخ؛ نشانى از رحمت خداوند
گرچه دوزخ مظهر غضب الهى است، اما در اینجا نیز رحمت حق تعالى بر غضباو پیشى گرفته است و به جز تعداد اندکى از معاندین که براى همیشه در جهنماقامت دارند.(۳۵) براى بقیه دوزخیان، نوعى رحمت محسوب مى شود. توضیحآنکه، چنان که از اخبار و کلمات بزرگان استفاده مى شود، دوزخ چیزى نیستمگر مکانى براى عطا کردن قابلیت به کسانى که این قابلیت را براى راه یابى بهبهشت از دست داده اند. بارى کسانى که به واسطه لغزش ها شایستگىبرخوردارى از بهشت را از کف داده اند و به سبب گرفتارى هاى دنیوى و برزخى،هنوز آن صفاى لازم را به دست نیاورده اند. رحمت الهى به صورت دوزخ آنها رادرمى یابد، تا این عذاب هاى دوزخى کاملاً آنها را پاکیزه و خالص ساخته و بهبهشت رهنمونشان سازد.

رحمت بر آنکه عَذْب شمارد عذاب دوست  زحمت مَبَر عزیز و مدار از عذاب بحث 

حافظ

بنابراین، رحمت پروردگار در دوزخ نیز از غضب او سبقت گرفته است وعذاب هایش به انگیزه رحمت حق تعالى بر بندگانش است و مى تواند، به نوعى موجبخرسندى نیز باشد، چنانچه دانته شاعر بزرگ و خداشناس قرن سیزدهم میلادى در اثرِمعروفش کمدى الهى این چنین مى گوید: « … سپس آنهایى را خواهید دید که در میانآتش خرسندند، زیرا امید آن دارند که روزى پا به جرگه ارواح مسعود گذارند.»(۳۶)

آتشى خوش بر فروزیم از کَرَم  تا نماند جرم و زَلّت بیش و کم 
آتشى کز شعله اش کمتر شَرار  مى بسوزد جُرم و جبر و اختیار 
شعله در بُنگاهِ انسانى زنیم  خار را گُل زار روحانى کنیم 

مولانا

و به تعبیر شیخِ اکبرِ عرفان، محیى الدّین عربى:

«همان گونه که پرتو خورشید با حرارتش، در میوه ها اثر گذارده و آنها رامى پزد و از آن جهت که ما را منفعت مى رساند، رحمت است، همین طور حرارتِآتش جهنم، پختنِ میوه هاى بهشت را سبب مى شود».(۳۷)

از جامى نیز چنین نقل است که: «… پس، بازگشتِ همه به رحمت سابقه حقّ سبحانه وتعالى باشد. از مُجرِمِ عاصى، غرامت به عذاب و ملامت بستانند تا از چرکِ گناهان، او را پاکگردانند و به رحمتِ جنّت و نعمت باز رسانند.»(۳۸)

این بخش از مطالب را به اشعارى نغز از حکیم آقا محمدرضا صهباى قمشه اىبه پایان مى بریم:

آنِ خداى دان همه مقبول و ناقبول  مِنْ رَحْمَةٍ بَدا وَ اِلى رَحْمَةٍ یَؤُول(۳۹)

خلقان همه به فطرتِ توحید زاده انداین شرک، عارضى بُوَد و عارضى یَزول(۴۰)

از رحمت آمدند و به رحمت روند خلقاین است سرّ عشق که حیران کند عُقول

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.