۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقاله و تحلیل
  • شناسه : 187
  • 13 جولای 2010 - 18:50
  • ارسال توسط :
شرح مناجات شعبانیه::قسمت دوم

شرح مناجات شعبانیه::قسمت دوم

الهى اِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِکَ فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَىَّ بِفَضْلِ سَعَتِکَ؛اِلهى کَاَنّى بِنَفْسى واقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ اَظَلَّها حُسْنُ تَوَکُّلى عَلَیْکَ فَقُلْتَ ما اَنْتَاَهْلُهُ وَ تَغَّمَدْتَنى بِعَفْوِک.   معبود من! اگر من شایستگى دریافت رحمت تو را ندارم، از تو سزاوار استکه با گشایش پهناورت بر من ببخشایى؛ معبود من! مى بینم […]

الهى اِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِکَ فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَىَّ بِفَضْلِ سَعَتِکَ؛اِلهى کَاَنّى بِنَفْسى واقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ اَظَلَّها حُسْنُ تَوَکُّلى عَلَیْکَ فَقُلْتَ ما اَنْتَاَهْلُهُ وَ تَغَّمَدْتَنى بِعَفْوِک.

 

معبود من! اگر من شایستگى دریافت رحمت تو را ندارم، از تو سزاوار استکه با گشایش پهناورت بر من ببخشایى؛ معبود من! مى بینم که نزدیک استنفس من در محضرت و رو در روى تو قرار گیرد، در حالى که بر نفس مننیکویى توکلم بر تو، سایه افکنده است. تو هر آنچه که سزاوار است مى گویىو مرا در عفو و چشم پوشى خود غرق مى کنى.

نکاتى از این فراز
۱٫ شایستگى نداشتن بندگان براى کسب رحمت الهى؛

۲٫ توکل و تکیه بر خدا و غرق شدن در دریاى عفو او.

«اِلهى اِنْ کنتُ غیرَ مُستأهِل…».

مشروط نبودن قابلیت براى دریافتِ رحمت الهى

از میان آنچه اهل بیت علیهم السلام در مناجات هایشان مطرح کرده اند این بوده است که ازپروردگارشان، مى خواستند که با آنها آن گونه که سزاوار خداوندى اوست رفتارکند، نه آن چنان که در خورِ آنها است؛ یعنى خداوند به فضل و بزرگوارى وکبریایى خود نظر افکند نه به اعمال ناقص و ناچیز و اندکِ بندگانش.

براى نمونه، در دعاى پر فیض سمات این عبارت دو بار ذکر شده است: «وَافْعَلْبى ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ لا تَفْعَلْ بى ما اَنَا اَهْلُه؛ پروردگارا! با من آنچه سزاوار توست رفتار نما و آن گونهکه لیاقت من است رفتار منما».

و نیز در دعاى کمیل مى خوانیم: «وَافْعَلْ بى ما اَنْتَ اَهْلُهُ؛ خدایا! با من، آن گونه که تواهلِ آنى معامله فرما.»

آنچه از مطلب فوق استفاده مى شود این است که امام علیه السلام مى خواهد بگوید:اگر من، سزاوار دریافت رحمتت نمى باشم، تو اهل جود و رحمتى ـ و از اینطریق مرا مشمول رحمتت خواهى نمود ـ . از این عبارت، نکته دیگرى نیزمى توان استفاده نمود و آن اینکه: ناچیز شمردن خویش و اعمال نیک خود و چشمدوختن به جود و رحمت خداوندى، از جمله معارفى است که در جاى جاىادعیه اهل بیت علیهم السلام مشهود و سایه گستر مى باشد. همان گونه که سید الساجدین دردعاى ابوحمزه ثمالى این گونه به خداوند خویش عرضه مى دارد:

وَ ما اَنَا یا رَبِّ وَ ما خَطَرى هَبْنى بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَىَّ بِعَفْوِکَ.

من که مى باشم اى پروردگار من! و چه مقامى نزد تو دارم؟ مرا به فضل وکرَمت ببخش و به عفو رحمتت بر من منت گذار.

و در جاى دیگر مى فرماید:

مَولانا فَقَدْ عَلِمْنا ما نَسْتَوْجِبُ بِاَعْمالِنا وَ لکِنْ عِلْمُکَ فینا و عِلْمُنا بِاَنَّکَ لا تَصْرِفُناعَنْکَ وَ اِنْ کُنّا غَیْرَ مُسْتَوْجِبینَ لِرَحْمَتِکَ فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَیْنا وَ علىالْمُذْنِبینَ بِفَضْلِ سَعَتِکَ فَامْنُنْ عَلَیْنا بِما اَنْتَ اَهْلَهُ.

مولاى ما! ما مى دانیم که به سبب اعمال ناشایست خود، چیزى جز محرومىاز رحمتت را مستحق نیستیم، لکن اینکه تو به احوال ما و فقر و بیچارگى ماآگاهى و اینکه مى دانیم که از درگاه فیضت محروم باز نمى گردیم، ما را بهدرگاه کَرَمت امیدوار مى کند و اگر چه مستوجب رحمت تو نمى باشیم، اما توشایسته آنى که بر ما و گنه کاران به فضل و رحمتِ وسیعت، جود و بخششکنى. پس تو به آنچه سزاوار بزرگوارى توست بر ما احسان فرما.

حاصل سخن آنکه، عبارتِ مورد بحث از مناجات، در مقام بیان این نکته استکه: بنده به هر حالى شایستگى دریافت رحمتِ الهى را ندارد، بلکه این خداونداست که فضل و رحمتش بنده اش را در مى یابد و او را مورد مهرِ خود قرار مى دهد.

«اِلهى کَاَنّى بِنَفْسى واقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْکَ…».

توکل بر خداوند
توکل بر خداوند بزرگ، یکى از آموزه هاى قرآنى و وحیانى و از خصلت هاىبسیار پسندیده اى است که هیچ پیامبر و امام و بزرگى از این صفت بى بهره نبودهاست.

در قرآن کریم آمده است: «و مَنْ یَتَوَکَّلُ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛ هر که به خداوند توکّل کند،خدا او را کفایت مى کند.» (طلاق: ۳)

در آیه دیگر، توکل را علامت مؤمن بودنِ شخص دانسته و چنین فرمودهاست: «وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَکَّلُوا اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ؛ اگر مؤمن هستید بر خدا توکّل کنید». (مائده: ۲۳)

و در اخبار نیز از امام صادق علیه السلام وارد شده است که فرمود: «اِنَّ الْغِنا وَ الْعِزَّ یَجُولانِفَاِذا ظَفَرا بِمَوْضِعِ التَّوَکُّلِ اَوْطَنا؛ بى نیازى و عزت در حرکتند هنگامى که محل توکل را بیابند، درآنجا وطن مى گزینند».(۴۱)

همچنین پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در شب معراج از پیشگاه خداوند سؤال کرد:پروردگارا! «اَىُّ الْاَعْمالِ اَفْضَلُ»؟ چه عملى از همه اعمال، برتر است؟

خداوند متعال فرمود: «لَیْسَ شَىْ ءٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَکُّلِ عَلَىَّ و الرِّضا بِما قَسَمْتُ؛چیزى در نزد من، با فضیلت تر و برتر از توکل بر من، و خشنودى به آنچه قسمت کرده امنیست».(۴۲)

سالک راه توکل ز بلا محفوظ است  پیش سیمرغ، رهِ امن و خطرناک، یکى است 

لامع

سنایى نیز گوید:

گر توکل تو را بر اوست همى  خود بدانى که رزق از اوست همى 
پس به کوى توکل آور رخت  بعد از آنت پذیره آید بخت 
در توکل یک سخن بشنو  تا نمانى به دست دیو، گِرو 

معناى توکل
به بیانى ساده، معناى توکل اینکه: آدمى در هر اقدام و کارى که انجام مى دهد، قبلاز هر چیز، به مشیت و خواست خداوند نظر داشته باشد و اعتماد اصلى او در واقعدر هر حالى و در هر کارى، به خداوند بزرگ باشد نه چیز دیگر.

و نیز در معناى توکل گفته اند:

«توکل به معناى واگذارى شخص است امور خود را بر مالک خود و اعتماد بروکالت او، و مالک شخص، کسى است که مقتدر باشد بر مصالح شخص. وبالجمله، توکل، دلبستگى و اعتماد کامل به پروردگار است و این مقام، از کمالمعرفت است، زیرا انسان هر اندازه خدا را بهتر بشناسد و از قدرت و رحمت وحکمت او زیادتر آگاه گردد، دلبستگى او به آن ذات بى همتا، زیادتر گردد.

توکل، مقام والایى است که جز خواص از عرفا و موحدان، آن را درک نمى کنند. بهطور کلى، معیار شناختن توکل، اعتماد به حق است و گسستن از غیر».(۴۳)

چون تو رو از غیر حق برتافتى  نقدِ اسرار توکل یافتى 
این بنا را هر که مى خواهد ثبات  مرده باید بود او را در حیات 

حسینى هروى

همچنین از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله نقل شده که فرمود: از پیکِ وحىِ خدا، جبرئیلپرسیدم، توکل چیست؟ گفت:

اَلْعِلْمُ بِاَنَّ الْمَخْلُوقَ لا یَضُرُّ وَ لا یَنْفَعُ، وَ لا یُعْطى وَ لا یَمْنَعُ وَ اِسْتِعْمالُ الْیَأْسِ مِنَالْخَلْقِ فَاِذا کانَ الْعَبْدُ کَذلِکَ لَمْ یَعْمَلْ لِاَحَدٍ سِوَى اللّهِ وَ لَمْ یَطْمَعْ سِوَى اللّهِ فَهذاهُوَ التَّوَکُّلُ.

توکل، آگاهى و علم به این واقعیت است که مخلوق نه زیان مى رساند و نه نفعو نه عطاى واقعى به دستِ آنهاست و نه آنکه منع از عطا در اصل به دستآنهاست. و نیز توکل چشم پوشیدن از خلق است. پس هرگاه، بنده اى به چنینمعرفتى دست پیدا نمود، جز براى خدا کار نمى کند و از غیر او امیدى ندارد.پس این است معناى توکل.(۴۴)

نیست کسبى از توکل خوب تر  چیست از تفویض، خود محبوب تر؟ 
آنکه او از آسمان باران دهد  هم تواند کو ز رحمت نان دهد 
آنکه با اسباب روزى داده بود  بى سبب هم مى تواند اى عُنود 

مولانا

بارى امام علیه السلام در این فراز از مناجات، با سرمایه نفیس توکل به پیشگاه خداوندمى رود، و حداقل ثمره اى که از شجره طوباى «توکل» نصیب خویش مى سازد،میوه خوشگوار عفو و غفران الهى مى باشد، همانگونه که پس از آن فرمود: «فَقُلْتَما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنى بِعَفْوِکَ؛ پس تو اى خدا، آنچه سزاوار تو بود گفتى و مرا دردریاى عفوت غرق کردى».

توکل بر غیر خدا
تمام موجودات جهان هستى، ذاتا فقیرند و از خود چیزى ندارند و اگر هم واجدچیزى باشند، از خودشان نیست، بلکه اِفاضه خداوند در حق آنان مى باشد.

تو چو جانى ما مثالِ دست و پا  قبض و بسطِ دست از جان شد روا 
تو چو عقلى ما مثال این زبان  این زبان از عقل دارد صد بیان 
تو مثال شادى و ما خنده ایم  که نتیجه شادى فرخنده ایم 
روز و نور و مَکْسَب و تابم تویى  شب قرار و خلوت و خوابم تویى 

مولانا

چنانچه در قرآن نیز آمده است:

«یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ؛ اى مردم! همه شما فقیر و محتاجیدبه خدا، و خدا بى نیاز و ستوده صفات مى باشد». (فاطر: ۱۵)

زانکه محتاجند این خلقان، همه  از گدایى گیر تا سلطان همه 

مولانا

بنابراین، چون مخلوقات، ذاتا فقیر بوده و چیزى از خود ندارند؛ هر که درگرفتارى ها خداى خویش را که تمام حاجت ها به دست او و تمام نیکى ها در خانهاوست فراموش کند، و به آستانه غیر او که در واقع، فقیر و بى نوا مى باشند پناهآورد، تهى دست و فقیر و مسکین، بازخواهد گشت.

در این رابطه، روایتى دل نشین وجود دارد، که ذکر آن، زینت این نوشتارخواهد بود:

امام صادق علیه السلام فرمود: که خداى تبارک و تعالى مى فرماید:

«به عزت و جلالم سوگند آرزوى هرکس را که به غیر من امید بندد، به نومیدىقطع مى کنم و نزد مردم بر او جامه خوارى مى پوشم، و او را از تقرب خود مى رانمو از فضلم دور مى کنم. او در گرفتارى ها به غیر من آرزو مى بندد، در صورتى که(رفع) گرفتارى ها به دست من است و به غیر من امیدوار مى شود و در فکر خوددرِ خانه جز مرا مى کوبد، با آنکه کلیدهاى همه درهاى بسته نزد من است و درِخانه من براى کسى که مرا بخواند باز است.

کیست که در گرفتارى هاى خود به من امید بندد و من امیدش را قطع کرده باشم؟کیست که در کارهاى بزرگش به من امیدوار گشته و من امیدش را از خود بریده باشم.

مگر آن بنده نمى داند که چون حادثه اى از حوادثِ من، او را بکوبد، کسى جز به اذنِمن آن را از او برندارد؟ اگر همه اهل آسمان ها و زمین به من امید بندند، و به هر یک ازآنها به اندازه امیدوارى همه دهم، به قدر عضو مورچه اى از مُلکِ من کاسته نشود».(۴۵)

در این بازار عطّاران مرو هر سو چو بیکاران  به دُکّان کسى بنشین که در دُکّان شکر دارد 
نه هر کِلکى شِکَر دارد نه هر زیرى زِبَر دارد  نه هر چشمى نظر دارد، نه هر بحرى گُهر دارد 

مولانا

نکته آخر
توکل کردن بر خدا به معناى رها نمودن اسباب و ترک تلاش نیست، بلکه مقصوداین است که آدمى هر کارى را از راه اسبابش انجام دهد و در حدّ توان، بکوشد،ولى نتیجه را به مسبّب الاسباب یعنى خداوند واگذارد و از او خواهان باشد.

علامه مجلسى در این باره مى گوید:

«معناى توکل، ترک تلاش نیست و نیز معناى آن دست یازیدن به امورخطرناک به هواىِ توکل بر خداوند، نمى باشد، بلکه شخصى باید به وسایل واسباب، براى وصول به مقصودش متوسل شود، بدون حرص و هرگونه افراطکارى. چیزى که هست اینکه اعتماد اصلى و واقعى او به سعى و تلاش و اسبابنباشد، بلکه اعتماد او بر مسبّب الاسباب باشد».(۴۶)

چنانچه در حکایتى آمده است: «مردى به همراهِ شترش، نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد وگفت: یا رسول اللّه! مى خواهم شترم را رها کنم و بر خدا توکل کنم که از آنمحافظت کند تا من برگردم. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: این سخن ناصحیح است، بلکه توباید ابتدا شتر را ببندى و آن گاه بر خدا توکل کنى».(۴۷)

گفت آرى گر توکل رهبرست  این سبب هم سنت پیغمبرست 
گفت پیغمبر به آواز بلند  با توکل زانوى اُشتر ببند 
رمزِ الکاسب حبیبُ اللّه شنو  از توکّل، در سبب کاهل مشو 

مولانا

 

 

قسمت پنجم
اِلهى اِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ اَوْلى مِنْکَ بِذلِکَ وَ اِنْ کانَ قَدْدَنا اَجَلى وَ لَمْ یُدْنِنى مِنْکَعَمَلى فَقَدْ جَعَلْتُ الْاِقْرارَ بِالذَّنْبِ اِلَیْکَ وَسیلَتى.

معبودِ من! اگر از من درگذرى چه کسى از تو شایسته تر به گذشت مى باشد واگر عمرم به سر رسیده باشد و هنوز عملم موجبِ قُرب به تو نشده باشد اقراربه گناهانم را نزد تو وسیله و دستاویزِ قُربِ به سمت تو قرار مى دهم.

تقاضاىِ عفو از خداوند و اعتراف به تقصیر، روح حاکم بر فرازهاى فوق است.

«اِلهى اِنْ عَفَوْت…».

تقاضاى عفو
عفو کن زین بندگان تن پرست  عفو از دریاى عفو اولىتر است 
عفو کن اى عفو در صندوق تو  سابق لطف همه مسبوقِ تو 

مولانا

تقاضاى عفو از خداوندِ «عَفُوّ» در جاى جاى ادعیه اهل بیت علیهم السلام مشهود استو از جمله درخواست هایى است که به فراوانى تکرار شده است. تا آنجا که ازآداب قنوت وِتر، در نماز شب، آن است که ذکر «اَلْعَفْو» را سى صد بار تکرار کند.

به هر حال، نکته قابل ذکر اینکه تا پهنه جان آدمى به آب حیات «عفو»شست وشو نگردد، صفاى قدم یار، در آن پهنه، پدیدار نخواهد شد، و تا آینه دل ازغبار معاصى و کدورت ها، صیقلى نیابد، جمال یار، در آن تابان نخواهد گشت.

آیینه شو جمالِ پرى طلعتان طلب  جاروب کن خانه را و سپس میهمان طلب 

حاصل سخن آنکه، در واقع، تقاضاى عفو از خداوند، مقدمه است براىدریافت فیوضات سرشار الهى و راهى است به سوى بارگاه لایزال پروردگار جهان.

دارم امید عاطفتى از جناب دوست  کردم جنایتى و امیدم به عفو اوست 
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او  گرچه پَریوَش است ولیکن فرشته خوست 

پروردگارا! چشمان خود را به عفوت دوختیم، و دل هاى خود را به رحمتتبشارت دادیم. در چشمان ما برق شادى دریافت عفوت را بنشان و در صحراىدل هامان، باران پر طراوت رحمتت را نازل فرما.

«وَ اِنْ کانَ قَدْ دَنا اَجَلى…».

اعتراف به تقصیر
دو نکته از این فراز
الف) اقرار به گناهان از طرف بنده ـ البته نزد معبود خویش ـ از خصال پسندیده ونیکو مى باشد. زیرا هیچ بنده اى، هر چه هم اهتمام ورزد، نخواهد توانست حقپروردگارش را آن گونه که سزاوار اوست ادا نماید. تا آنجا که نبى اکرم صلى الله علیه و آله اینگونه به پیشگاه خداى خویش عرضه مى دارد:

«اَنَا لا اُحْصى ثَناءً عَلَیْکَ اَنْتَ کَما اَثْنَیْتَ عَلى نَفْسِکَ؛ من از عهده ثنا و ستایش تو برنخواهم آمد. تو همان گونه اى که خود، ثنایت نمودى».(۴۸)

به همین سبب و به حکم عقل و وجدان، اعتراف به تقصیر و اقرار به معاصى،در محضر حضرت پروردگار، امرى مطلوب مى باشد که نفس این عمل، گامىمهم در تثبیت بندگى بنده، در پیشگاه معبودش مى باشد. در مناجات ابوحمزهثمالى نیز مى خوانیم:

اِلهى اِنْ کانَ قَدْ دَنا اَجلى وَ لَمْ یُقَرِّبْنى مِنْکَ عَمَلى فَقَدْ جَعَلْتُ الْاِعْترافَ اِلَیْکَبِذَنْبى وَسائِلَ عِلَى

خدایا! اگر اجلم نزدیک شده باشد ولى عمل من موجب قُرب تو نشده باشد،پس من اعتراف به تقصیر را وسیله قُربِ به تو قرار مى دهم.

و در روایتى نیز از امام موسى بن جعفر علیه السلام وارد شده است که به فرزندشفرمود:

یا بُنَىَّ عَلَیْکَ بِالْجِدِّ لا تُخْرِجَنَّ نَفْسَکَ مِنْ حَدِّ التَّقْصیرِ فى عِبادَةِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَطاعَتَهُ، فَاِنَّ اللّهَ لا یُعْبَدُ حَقَّ عِبادَتِهِ.

اى فرزندم، همواره کوشش کن، ولى خودت را در عادت و طاعت خداى عزّو جلّ بى تقصیر مدان، زیرا، خداوند، چنان که شایسته است، پرستش نشود.(۴۹)

در حکایتى آمده است: مردى در بنى اسرائیل چهل سال عبادت خدا کرد وسپس قربانى کرد، ولى از او پذیرفته نشد. با خود گفت: فلانى! اعمالِ ناشایستِ توسبب شد که خداوند قربانى ات را نپذیرد.

در این هنگام آوایى از سوى خداوند شنید که اى مرد عابد، نکوهشى که ازخود کردى و اعترافى که به تقصیر خود کردى، از عبادتِ چهل سال بهتر بود.(۵۰)

بنده همان به که ز تقصیر خویش  عذر بدرگاه خدا آورد 
ورنه سزاوار خداوندیش  کس نتواند که به جا آورد 

سعدى

ب) چنانچه از این فراز از مناجات استفاده مى شود، نفسِ اِقرار و اعتراف بهتقصیر، نزد بارگاه کبریایى، مى تواند، قُرب به پروردگار را نیز به همراه داشتهباشد. چنانچه امام علیه السلام این گونه اشاره فرمود که: «اگر در پایان عمر عملم، موجباتِقُرب به تو را فراهم نساخت، من، به وسیله اقرار به تقصیر، به تو نزدیک خواهم شد».

این بخش از سخن را با سخنانى از آگوستین قدیس و ویلیام جیمز به پایانمى بریم. آگوستین قدیس در کتاب اعترافاتِ خود چنین مى گوید:

اى سرچشمه حیات! روزگار ما چنین سپرى مى شود آن گاه که از تو، اى یگانهخالق راستین هر آنچه بوده و هست، روى بر مى تابیم و به جاى دل بستن بهکُل، مغرورانه به پاره اى از آفرینش تو دل مى بندیم. طریق رجعت ما به سوىتو، همانا طریق خضوع و ایمان است. آن گاه که نزد تو به گناهان خویشاعتراف مى کنیم. دامان ما را از عادات پلید، پیراسته مى گردانى و گناهانمان رامى بخشایى(۵۱) تو ناله درماندگان را مى شنوى و از غُل و زنجیرى که خود بهدست و پاى خویش بسته ایم، رهایى مان مى بخشى.(۵۲)

از ویلیام جیمز نیز چنین نقل است:

اعتراف به گناه خویش، یک قسمت از تزکیه نفس است که هر کس، پیش ازتوجه مستقیم به مقام الوهیت، احتیاج دارد که در خود ایجاد کند. آن کس کهبه گناه خود اعتراف مى کند، حداقل این است که ریا و تزویر را کنار گذارده،دریچه قلب خود را باز کرده، با اقرار به گناه و تقصیر خویش، رو به درگاهخداوند مى آورد.(۵۳)

ما بدین در نه پى حشمت و جاه آمده ایم  از بدِ حادثه اینجا به پناه آمده ایم 
لنگرِ حلمِ تو اى کشتى توفیق کجاست  که در این بحرِ کَرَم غرق گناه آمده ایم 
آبرو مى رود، اى ابر خطاپوش ببار  که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم 

حافظ

 

 

قسمت ششم
اِلهى قَدْ جُرْتُ عَلى نَفْسى فِى النَّظَر(۵۴) لَها فَلَها الْوَیْلُ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها.

الهى لَم یَزَلْ بِرُّکَ علىَّ ایّامَ حَیاتى فلا تَقْطَع برَّکَ عنّى فى مَماتى، الهى کیفَآیِسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِکَ لى بعدَ مَماتى و اَنْتَ لم تُوَلِّنى الاّ الجمیلَ فى حیاتى.

معبود من بر نفس خویش ستم کردم در اینکه براى تکاملش، امروز و فردانمودم، پس واى به حالش اگر او را نیامرزى.

معبود من، خیر گسترده ات، همواره در ایام حیاتم بر من جریان دارد، این خیرگسترده ات را بعد از موتِ من، از من دریغ مدار! معبود من! چگونه از احسانتو پس از مرگم ناامید گردم و حال آنکه در زمانِ حیاتم جز به نیکى رفتارنکرده اى.

نکاتى از این فراز
۱٫ ارتکاب معاصى، ظلم به خود؛

۲٫ ـ براى تکامل نفس ـ امروز و فردا نگفتن؛

۳٫ واى از آمرزیده نشدن ما از جانب خدا؛

۴٫ تقاضاى استمرار نیکى خداوند، تا بعد از مرگ.

«اِلهى قَدْ جُرْتُ عَلى نَفْسى…».

گناه، ظلم به خویش است
چنانچه از آیات و اخبار استفاده مى شود، گناه و خطا، قبل از آنکه، آسیبى بهدیگران رساند، دامن گیر خود شخص خواهد شد. و در واقع، آدمى با انجاممعاصى، به خود ستم کرده است و بنیان سعادت خود را متزلزل ساخته است. دراین رابطه، مناسب است به چند شاهد مثال اشاره شود.

قالا رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وِ اِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ.(اعراف: ۲۳)

آن دو گفتند: پروردگارا! «به واسطه ارتکاب گناه، به خویشتن ستم کردیم، واگر ما را نیامرزى و به ما رحم نکنى، البته از زیان کاران خواهیم بود.

وَ عَلَى الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُواأَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ. (نحل: ۱۱۸)

براى کسانى که یهودى شده اند، آنچه را از پیش براى تو نقل کردیم، حرامکرده ایم. ما در حق آنها ستم روا نداشتیم، بلکه آنها خود به خویشتن ستممى کردند.

در فتاد اندر چهى کو کنده بود  زانکه ظلمى بر سرش آینده بود 
اینکه تو از ظلم چاهى میکَنى  از براى خویش دامى مى تنى 

مولانا

* * *

در اخبار نیز از نافرمانى ها، به عنوان ظلم در حق خویش یاد شده است،همان گونه که از حضرت على علیه السلام نقل است که:

«ظَلَمَ نَفْسَهُ مَنْ عَصَى اللّهَ وَ اَطاعَ الشَّیْطانَ؛ آنکه خدا را نافرمانى نماید و از شیطان اطاعتکند، در حق خویش، ستم نموده است.»(۵۵)و(۵۶)

و باز از آن حضرت است که:

«مَنْ اَهْمَلَ الْعَمَلَ بِطاعَةِ اللّهِ ظَلَمَ نَفْسَهُ؛ هرکه طاعت خدا را فروگذارد، به خود ستم کرده است.»(۵۷)

و در حکایت است که:

«مردى به ابوذر نوشت: اى اباذر مرا بهره اى از تازه هاى دانش بخش، ابوذر بهاو نوشت: در حق کسى که دوستش دارى، بدى مکن. مرد به او گفت: مگر کسى بهکسى که دوستش دارد، بدى مى کند؟ ابوذر گفت: آرى. تو خودت را بیش از همهدوست دارى و اگر خدا را نافرمانى کنى، به خودت بدى کرده اى».(۵۸)

همچنین در حکایتى دیگر آمده است که:

درویشى در راه مى رفت و مى گفت:

هر چه کنى به خود کنى  گر همه نیک و بد کنى 

پیرزنى این گفته را شنید و گفت: من به این درویش ثابت مى کنم که این حرف،درست نیست. پیرزن، نانى پخت و در آن زهر ریخت. هنگامى که درویش به خانهآمد، نان را به او داد. درویش نان را گرفت و روانه شد.

نزدیک خانه پیرزن، پسرى به درویش رسید و گفت: من از راه دور آمده ام،گرسنه ام.

درویش، نان را به پسر داد. پسر تا لقمه اى از نان را خورد، فریاد زد: سوختم.

مردم از خانه ها بیرون ریختند و پیرزن هم بر اثر سر و صداى آنها، داخلجماعت شد و دید، کسى که نان را خورده، پسر اوست که پس از مدت ها از سفرآمده بود. پیرزن با مشاهده این صحنه، بى اختیار با خویش گفت:

هر چه کنى به خود کنى  گر همه نیک و بد کنى(۵۹)

از دست دادن فرصت: ظلم به خویشتن
امام علیه السلام در فرازى که ذکر شد در مقام اهتمام به فرصت ها به خدایش عرض مى کند: «منبا امروز و فردا کردن و از دست دادن فرصت ها، در حق خویش ظلم نمودم».

از این عبارت معلوم مى شود که ضایع نمودن فرصت ها نیز، نوعى ستم در حقخویشتن است. در توضیح باید گفت:

آنها که به جایى رسیده اند و به آرزوهایشان دست یافتند، از سلسله قوانینىپیروى کردند که در راه ماندگان و ناکامان در آرزوها، آن قوانین را زیر پا گذاشتند.از جمله آن قوانین، در یافتن فرصت ها و استفاده کامل از آنها مى باشد.

در قاموس انسان هاى بزرگ و موفق، چیزى به نام «هنوز فرصت هست»، و واژهنامأنوسى به نام «امروز و فردا کردن» وجود ندارد. آنها با تمام وجود دریافتند که:

قدر وقت ار نشناسد دل و کارى نکند  بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم 

حافظ

انسان هاى ناموفق و ملت ناکام کسانى هستند که فرصت ها را یکى پس ازدیگرى از کف داده و در نتیجه یا دوباره، روى فرصت را ندیدند و یا توانى براىاستفاده از فرصت ها برایشان نمانده است.

بارى:

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار  کس را وقوف نیست که انجام کار چیست 

حافظ

عزیز الدّین نَسَفى در کتاب اَلْاِنسان الْکامل چنین مى گوید:

حیات را به غنیمت دار، و صحت را به غنیمت دار، و فراغت و یاران موافق ودوستان مشفق را به غنیمت دار، که هر یک نعمتى عظیمند، و مردم از ایننعمت ها غافلند و هر که نعمت را نشناسد، از آن نعمت برخوردارى نیابد. واین نعمت ها هیچ بقا و ثَبات ندارند، اگر درنیابى خواهند گذشت. و چونبگذرد، هر چند پشیمان شوى، سود ندارد. امروز که دارى، به غنیمت دار، وهر کار که امروز مى توانى کردن، به فردا مینداز، که معلوم نیست که فردا چون باشد.(۶۰)

سهل انگارى و ضایع نمودن فرصت ها یکى پس از دیگرى تا آنجا مى تواندخطرناک باشد که در نهایت، آدمى را از ره یابى به بهشت ابدى محروم سازد.ملاّمهدى نراقى در کتاب جامع السّعادات چنین مى گوید:

«قَدْ وَرَدَ اَنّ اَکْثَرَ اَهْلِ النّارِ صِیاحُهُمْ مِنْ سَوْفَ، یَقُولُون واحُزْناه مِنْ سَوْفَ؛ روایت شدهاست که ناله بیشتر اهل جهنم از فردا گفتن و به تأخیر انداختن فرصت ها است وصداى واحزناه از آنها به خاطر این سهل انگارى ها بلند است».(۶۱)

صوفى اِبنُ الوقت(۶۲) باشد اى رفیق  نیست فردا گفتن از شرط طریق 
مولانا

در این قسمت مناسب است که چند روایت نیز درباره غنیمت شمردنفرصت ذکر کنیم: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید:

«مَنْ فُتِحَ لَهُ بابُ خَیْرٍ فَلْیَنْتَهِزْهُ، فَاِنَّهُ لا یَدْرى مَتى یُغْلَقُ عَنْهُ؛ کسى که درِ نیکى و خیرى بر اوگشوده شود، باید آن را غنیمت شمارد، زیرا نمى داند که چه وقت بر روى او بسته خواهد شد».(۶۳)

چو بر روى زمین باشى توانایى غنیمت دان  که دوران، ناتوانى ها بسى زیر زمین دارد 

حافظ

امام على علیه السلام فرمود:

ماضِى یَوْمِکَ فائِتٌ وَ آتیهِ مُتَّهَمٌ، وَ وَقْتُکَ مُغْتَنَمٌ فَبادِرْ فیهِ فُرْصَةَ الْاِمْکانِ! وَاِیّاکَ اَنْ تَثِقَ بِالزَّمانِ.(۶۴)

دیروزت از دست رفته، و فردایت مشکوک است، و امروزت غنیمت. پسامروزت را دریاب و در بهره بردارى از فرصت ممکن شتاب کن، و از اطمینانکردن به روزگار بپرهیز.

سعدیا! دى رفت و فردا همچنان موجود نیست  در میانِ این و آن فرصت شمار امروز را 

سعدى

این بخش را با ذکر اشعارى نغز از شاعر شیرین سخن، پروین اعتصامى به پایانمى بریم:

جوانى چنین گفت روزى به پیرى  که چون است با پیریَت زندگانى 
بگفت: اندرین نامه حرفى است مبهم  که معنیش جز وقت پیرى ندانى 
تو، بِه کز توانایى خویش گویى  چه مى پرسى از دوره ناتوانى 
جوانى نکو دار، کاین مرغ زیبا  نماند در این خانه استخوانى 
متاعى که من رایگان دادم از کف  تو گر مى توانى، مده رایگانى 
هر آن سر گرانى که من کردم اول  جهان کرد از آن بیشتر، سرگرانى 
چو سرمایه ام سوخت، از کار ماندم  که بازى است، بى مایه بازارگانى 
از آن بُرد گنج مرا، دزد گیتى  که در خواب بودم گه پاسبانى 

واى بر نَفْسِ مان اگر خداوند او را نبخشد
گرچه ظلم بر نفس و از دست دادن فرصت ها، خسارتى بزرگ است، ولى کدامخسارت و بیچارگى است که اگر مشمول عفو و غفران اِلهى شود، جبران نشود. بهقول شیخ محمود شبسترى:

گدایى گردد از یک جذبه، شاهى  به یک لحظه دهد کوهى به کاهى 

به هر حال امام علیه السلام در فراز مذکور از دعا به طور ضمنى غفران الهى را، موجبجبران گناهان و ستم بر خویشتن مى داند؛ و این خود، بشارتى بزرگ است کهآدمى تا خدایى دارد در سایه رحمت و کرم او مى تواند، تمام شکستگى هاىحاصل از معاصى را جبران و ترمیم نماید. چنانچه در مناجات یازدهم ازمناجات هاى خَمْسَةَ عشر مى خوانیم:

اِلهى کَسْرى لاْ یَجْبُرُهُ اِلاّ لُطْفُکَ وَ حَنانُکَ وَ فَقْرى لا یُغْنیهِ اِلاّ عَطْفُکَ وَاِحْسانُکَ وَ رَوْعَتى لا یُمَکّنُها اِلاّ اَمانُکَ وَ ذِلَّتى لا یُعِزُّها اِلاّ سُلْطانُکَ.

معبود من!شکستگى مرا چیزى جز لطف و عطایت تدارک نمى کند و فقر وبى نواییم را به جز عطوفت و احسانت، بدل به بى نیازى نمى کند و ترس واضطرابم را جز امان تو ایمنى نمى بخشد و ذلت و خواریم را غیر از سلطنتت،بدل به عزت نمى کند.

شکسته چنان گشته ام بلکه خُرد  که آبادیم را همه باد بُرد 
تویى کز شکستم رهایى دهى  وگر بشکنى مومیایى دهى 

نظامى

دل از نظرِ تو جاودانى گردد  غم با لطف تو شادمانى گردد 
گر باد به دوزخ برد از کوى تو خاک  آتش همه آب زندگانى گردد 

ابوسعید ابوالخیر

ولى اگر در این ظلم بر نفس، نسیم غفران الهى بر چهره گنه کار نوزد، به تعبیرامام علیه السلام ، «واى بر او»

خیالت مى کنم مو گاهگاهى  مصیبت بى اگر مو را نخواهى 

باباطاهر

براى چنین بنده اى، در چنین حالى، هیچ پناهگاهى نخواهد بود:

یا رب قبول کن به بزرگى و فضل خویش  کان را که رد کنى نبود هیچ مُلْتجا 

حاصل سخن آنکه:

یا دولتاه اگر به عنایت کنى نظر  واخجلتاه اگر به عقوبت دهد جزا 

«اِلهى لَمْ یَزَل بِرُّکَ عَلَىَّ…».

در عالَم دیگر نیز ما را دریاب.

از آنجا که خداوند، «دائم الفضل» است، و همواره فیض او به طرف بندگانشجارى و سارى مى باشد، و از آنجا که در عالَم دنیا، جز نیکى و خوبى از او مشاهدهنشده است، چگونه مى شود که ناگهان، در جهان دیگر، بارش رحمت او کاهش یابد ومهر خویش را از بندگانش دریغ بدارد؟! و به تعبیر امام علیه السلام در این فراز از مناجات:

چگونه مى شود که از رفتار نیک تو در جهان دیگر، مأیوس شوم، در حالى کهتو در این جهان، جز به زیبایى و خوبى با من معامله نکردى؟!

بارى، آنکه کریم است، همواره کریم است و آنکه بزرگوار است، هموارهبزرگوار خواهد ماند. از این سخن که بگذریم، خداوند، اصل رحمت و عمده آنرا براى جهان دیگر ذخیره نموده است، بر این اساس پیامبر گرامى اسلاممى فرماید:

اِنَّ لِلّه مِائَةَ رَحْمَةٍ اَنْزَلَ مِنْها رَحْمَةً واحِدَةً بَیْنَ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ وَ الطَّیْرِ وَالْبَهائِمِ وَالْهَوامِّ فَبِها یَتَعاطَفُونَ وَ بِها یَتَراحَمُونَ، وَ اَخَّرَ تِسْعا وَ تِسْعینَ رَحْمَةً یَرْحَمُ بِهاعِبادَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ.

خداوند، از صد قسمت رحمتش، فقط یک قسمت را در دنیا به جن و انس،پرندگان، حیوانات و حشرات عطا کرده است، تا بین خود با محبت و مهربانىزندگى کنند و نود و نه قسمت دیگر را در آخرت به بندگان خویش اختصاصخواهد داد.(۶۵)

چو ما را به دنیا تو کردى عزیز  به عُقبى همین چشم داریم نیز 

سعدى

 

 

قسمت هفتم
اِلهى تَوَلَّ مِنْ اَمْرى ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَعُدْ عَلَىَّ بِفَضْلِکَ عَلى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ.

معبود من تدبیر امورم را آن گونه که شایسته توست به انجام رسان، و فضلخود را به گنهکارى که غریقِ امواج جهالت است، بازگردان.

نکاتى از این فراز
۱٫ واگذارى امور به خداوند

۲٫ تقاضاى دریافت فیض از حق تعالى.

«اِلهى تَوَلَّ مِنْ اَمْرى… ».

واگذارى امور به خداوند
کار خود گر به خدا بازگذارى حافظ!  اى بسا عیش که با بخت خدا داده کنى 

علم آدمى بسیار ناچیز و اندک است، به همین سبب، هرگز به طور جامع وکامل، به مصالح و مفاسد خویش آگاه نمى باشد. گرچه او مأمور به سعى وتلاش و همت ورزى مى باشد و باید وظایفش را به درستى ادا نماید، ولى به هرحال، آگاهى درست از اینکه خیر و صلاح واقعى او، چه مى باشد و اینکه چهمقامى و مکانى شایسته وقوف او و چه احوالى مناسب وجود اوست، از عهدهوى خارج است، به همین جهت، مصلحت و خیر بنده در این است که امورزندگى خویش را به پروردگارش واگذار نماید؛ آن گونه که حضرتسیّدالشّهداء علیه السلام واگذار نموده و به این شکل در دعاى عرفه به مناجات نشستهاست که:

«اِلهى اَغنِنى بِتَدْبیرِکَ عَنْ تَدْبیرى وَ بِاخْتِیارِکَ عَنْ اِخْتِیارى؛ معبود من! تدبیرت راجایگزین تدبیرم نما! و بدین گونه بى نیازم فرما! و اختیار خودت را به جاىاختیارم اِعمال فرما!»

بارى، سعادت واقعى بنده، در واگذارى تدبیر امور به پروردگارش مى باشد،زیرا او به خیر و صلاحِ بنده از همگان آگاه تر است و جز خیرخواهى، ارادهدیگرى در حق بنده خود ندارد.

نه من چاره خویش دانم نه کس  تو دانى چنان کن که دانى و بس 
نبینم من آن زهره در خویشتن  که گویم تو را این و آن ده به من 

نظامى

از عزیزالدّین نَسَفى در کتاب اَلْاِنْسانُ الْکامِل چنین نقل است که:

«اى درویش! دانایان در دنیا، هرگز چیزى نخواسته اند، به هر چه پیش آمدهاست راضى و تسلیم بوده اند، از جهت آنکه دانسته اند که آدمى نداند که خیر اودر چیست.

عَسَى اَنْ تَکْرَهوا شَیْئا وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسىْ اَنْ تُحِبُّوا شَیْئا وَ هُوَ شَرٌّلَکُم. (بقره: ۲۱۶)(۶۶)

و به یقین دانسته اند که خداى، مصلحت کار بنده دارند. پس تدبیر و تصرّفخود و ارادت و اختیار خود، از میان برداشته اند و کار به خداى بگذاشته اند.(۶۷)

او هر چه مى کند چو صَلاحست و محضِ خیر  پس ما چرا حدیث ز چون و چرا کنیم 

فیض کاشانى

نقل سخنى از علامه حلى نیز در این مورد، خالى از لطف نمى باشد. وى درکتاب «اَوْصافُ الْاَشراف» مى نویسد:

چون بنده را یقین باشد که خداى تعالى از او داناتر است و تواناتر، کار خود بهاو واگذارد، تا چنان که تقدیر اوست، آن کار را بسازد، و به آنچه او تقدیر کندو کرده باشد خرسند و راضى باشد و خرسندى او به آنچه خدا کند و سازد، بهآن حاصل شود که نظر کند در حال گذشته خود که او را به وجود آورد وچندین حکمت در آفرینش او اعمال کرد که به همه عمر خود هزار یک آنرا نتواند شناخت و بى التماس بنده، او را از نقصان به کمال آورد … پس بر اواعتماد کند و او را یقین حاصل شود که آنچه باید و آنچه شایسته است، خداانجام خواهد داد. و حقیقتِ «اَلَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خدا بنده اش را کافىنیست» (آل عمران: ۱۵۹) را درخواهد یافت.

بارى آنکه هم زمان با سعى و تلاش، به راستى تدبیر امورش را به خداىخویش واگذار کند و به او پناه برد و او را چاره و پناه خویش در زندگى بداند،هرگز بیچاره و درمانده نخواهد گشت، چون، خداوند، هرگز بنده اى را که از اوچاره جویى مى کند و استمداد مى طلبد رها نخواهد کرد:

آن را که منم خِرقه، عریان نشود هرگز  وان را که منم چاره، بیچاره نخواهد شد 
آن را که منم منصب، معزول کجا گردد  آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد 
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز  وان مُصحفِ خاموشان سى پاره نخواهد شد 

مولانا

«وَعُدْ عَلَىَّ بِفَضْلِکَ…».

جهل، عذرى براى دریافت فضل
الطاف حق تعالى به قدرى وسیع و فراگیر است که با هر بهانه اى آدمى را مشمولرحمت و عنایت خود مى سازد؛ به عنوان نمونه همانگونه که از مناجاتِ حضرتامام على علیه السلام در مسجد کوفه استفاده مى شود:

نَفْسِ عبد بودن آدمى در مقابل مولایش، ذلیل بودن آدمى در برابر خداىعزیز، ضعیف بودن انسان در مقابل خداى قوى، گمراه بودن آدمى در برابر خداىهدایت گر و صفاتى از این دست، آدمى را مستحق دریافت رحمت الهى مى نماید.در اینجاست که امام على علیه السلام این گونه به تضرع مى نشیند:

«مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمَوْلى و اَنَا الْعَبْدَ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلاَّ الْمَوْلى؛ مولاى من تو مولایى ومن عبد، و چه کسى جز مولى بر عبد خویش ترحم مى نماید».

«مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَزیزُ وَ اَنَا الذَّلیلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الذَّلیلَ اِلاّ الْعَزیزُ؛ مولاى من! تو عزیزىو من ذلیل، و جز عزیز، چه کسى به ذلیل رحم خواهد کرد».

«مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَ اَنَا الضَّعیفُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضَّعیفَ اِلاَّ الْقِوِىُّ؛ مولاى من! تو قوىهستى و من ضعیف و ناتوان، و آیا جز قوى، کس دیگرى به ضعیف رحم خواهد کرد».

«مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْهادِى وَ اَنَا الضّالُّ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضّالَّ اِلاَّ الْهادى؛ مولاى من! تو هادى ومن گمراهم و بر گمراه، جز هادى، چه کس رحمت خواهد کرد».

بارى:

من اگر بى هنر و بى خِرَدم  خواجه با خِردى مى خَرَدم 

و در فراز مذکور از مناجات، «جهل» و جاهل بودن بنده نیز از عواملى به شمارآمده که آدمى را مستحق دریافت فضل و کَرَم الهى مى نماید، همان گونه که امام علیه السلام مى گوید: معبود من! فضل خود را به گنهکارى که غریق امواج جهالت است باز گردان».

سهو و نسیان را مبدل کن به علم  من همه جلهم مرا ده صبر و حلم 
کار تو تبدیل اعیان و عطا  کار ما سهو است و نسیان و خطا 

در دعاى ابوحمزه ثِمالى نیز آمده است که: «وَ اَىُّ جَهْلٍ یا رَبِّ لا یَسَعُهُ جُودُکَ؛ و کدامجهل است، که جودِ تو آن را فرا نگیرد».

ناگفته نماند که مقصود از «جهل» تنها بى اطلاعى نسبت به حرام و گناهنمى باشد، بلکه چه بسا، دایره جهل وسیع تر از این باشد. یعنى مى توان به افرادىکه حتى به عواقب گناهان آگاهى دارند ولى باز مرتکب آن گناهان مى شوند نیزنسبت جهل داد؛ به این بیان که اگر آنها آگاهى واقعى به آثار نکبت بار و خواصزهرگونه معاصى داشتند و آنها را به چشم قلب، مشاهده و ادراک مى نمودند،قطعا از لغزش ها اجتناب مى کردند. ازاین رو مى توان گفت این گروه نیز در واقع ازنوعى جهل برخوردار بوده و مستحق ترحم و دریافت رحمت پروردگارمى باشند. به هر حال، به تعبیر حکیم نظامى گنجه اى، خداوند، تنها، نوازشگرخردمندان نمى باشد، بلکه، چاره ساز ناخردمندان نیز هست.

خداىِ خِردبخش بِخْرَد نواز  همان، ناخردمند را چاره ساز 

نظامى

 

 

قسمت هشتم
اِلهى قَد سَتَرْتَ عَلىَّ ذُنُوبا فِى الدُّنْیا وَ اَنَا اَحْوَجُ اِلى سَتْرِها عَلَىَّ مِنْکَ فِى الْاُخْرىاِذْلَمْ تُظْهِرْها لِاَحَدٍ مِنْ عِبادِکَ الصّالحینَ فَلا تَفْضَحْنى یَوْمَ القِیامَةِ عَلى رُئُوسِالْاَشهادِ.

معبودِ من! همانا گناهانم را در دنیا پوشانیدى و من به این پرده پوشى، درآخرت محتاج ترم. همانا در دنیا، حتى نزد بندگان شایسته ات نیز، گناهانم رافاش نکردى، پس در روز قیامت، نزد آنها که شاهد مى باشند رسوایم مفرما! .

نکاتى از این فراز
۱٫ خداوند، ستّار العیوب؛

۲٫ مهم تر بودن پرده پوشى از گناهان در آخرت.

«اِلهى قَدْ سَتَرْتَ عَلَىَّ ذُنوبا…».

خداوندِ ستّارالعیوب
یکى از عنایت هاى خداوند مهربان در حق بندگان، موهبت پرده پوشى او ازگناهان و زشتى هاى آنان مى باشد. در واقع هر انسانى، آبرو و عزت خویش درمیان جامعه را مدیون پوشانده ماندن لغزش هایش از جانب خداوند کریممى باشد. مِهرورزى پروردگار در حق آدمیان سبب شده است که تا آخرین حدممکن، با پرده پوشى از معاصى او، عزت و اعتبار آنها را در برابر دیگرانمحفوظ بدارد.

از جمله نکاتى که در دعاهاى اهل بیت علیهم السلام مورد توجه آنها بوده است، صفت«ستّاریّتِ» خداوند مى باشد که به طور مکرر و بارها، پروردگار خود را به اینصفت حمیده و زیبا ستوده اند. در اینجا به عنوان نمونه، به برخى از این فرازهاىدل نشین اشاره مى نماییم:

اَىْ رَبِّ جَلِّلْنى بِسِتْرِکَ، فَلَوِ اطَّلَعَ الْیَوْمَ عَلى ذَنْبى غَیْرُکَ ما فَعَلْتُهُ وَ لوْ خِفْتُتَعْجیلَ الْعقُوبَةِ لاَجْتَنَبْتُهُ لا لِاَنَّکَ اَهْوَنُ النّاظِرینَ وَ اَخَفُّ الْمُعطَّلِعینَ بَلْ لِاَنَّکَ یارَبِّ خَیْرُ السّاتِرینَ.(۶۸)

پروردگارا! کردار زشتم را در پرده دار. اگر بر گناهم کسى غیر از تو آگاهمى شد، آنرا مرتکب نمى شدم و نیز اگر از تعجیل عقوبت مى ترسیدم باز هم ازخطا اجتناب مى کردم.

و این حیا نمودن از مردم و عدم حیا از تو، نه بدان سبب است که قدر واهمیت تو از دیگران کمتر است و آگاهى تو از گناهانم نسبت به سایرینپایین تر است، بلکه بدان خاطر است که تو اى پروردگارم، بهترین پوشانندهگناهانى.

در جاى دیگر از دعاى ابوحمزه ثمالى مى خوانیم:

«اِلهى فَبِحِلْمِکَ اَمْهَلْتنى وَ بِسِتْرِکَ سَتَرْتَنى حَتّى کَاَنَّکَ اَغْفَلْتَنى؛ معبود من! به سببِ حلمى کهورزیدى مُهلتم دادى، و چون، ستّار بودى، پرده بر لغزش هایم کشیدى تا آنجا که گویا ازکارهایم غافل بودى و نمى دیدى».

همچنین سیّدالسّاجدین علیه السلام در دعاى شانزدهم صحیفه سجّادیه، این گونه،پروردگارش را به پرده پوشى مى ستاید:

یا اِلهى فَلَکَ الْحَمْدُ، فَکَمْ مِنْ عائِبَةٍ سَتَرْتَها عَلَىَّ فَلَمْ تَفْضَحْنى، وَ کَمْ مِنْ ذَنْبٍغَطَّیْتَهُ عَلَىَّ فَلَمْ تَشْهَرْنى وَ کَمْ مِنْ شائِبَةٍ اَلْمَمْتُ بها فَلَمْ تَهْتِکْ عَنّى سِتْرَها، وَ لَمْتُقَلِّدْنى مَکْرُوهَ شَنارِها وَ لَمْ تُبْدِ سَوْءاتِها لِمَنْ یَلْتَمِسُ مَعایبى مِنْ جیرَتى وَ حَسَدَةِنِعْمَتِکَ عِنْدى.

اى معبودِ من! شکر و سپاس تو را که چه بسیار عیبم را پوشاندى و رسوایمنکردى و چه فراوان گناهم را پنهان کردى و در گناهان، مشهورم نساختى وچه بسیار، زشتى ها که انجام دادم و پرده ـ آبرویم ـ را ندریدى و طوق زشتآن را بر گردنم نیفکندى و بدى هاى آن را بر همسایگان که در جستجوىِعیب هایم هستند و بر حسودانى که تحمل دیدن نعمت هایت را ندارند،آشکار نساختى.

این همه پرده که بر کرده ما مى پوشى  گر به تقصیر بگیرى نگذارى دَیّار(۶۹)

فعل هایى که ز ما دیدى و نپسندیدىبه خداوندى خود پرده بپوش اى ستّار

سعدى

نکته دیگر اینکه خداوند مهربان، نه تنها خود «ستّار الْعُیُوب» است، بلکه ازبندگانش خواسته که آنها نیز در این صفت زیبا، آینه پروردگارشان باشند و آنهانیز از لغزش هاى یکدیگر چشم پوشى و پرده پوشى کنند و بدین گونه آبروىیکدیگر را محفوظ بدارند. در روایتى از حضرت نبى اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که:«اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ حَیّىٌ سِتّیرٌ یُحِبُّ الْحَیَاءَ وَ السِّتْرَ؛ به درستى که خداى عزّ و جلّ، بسیار باحیا وپرده پوش است و حیا و پرده پوشى را (نیز در دیگران) دوست مى دارد».(۷۰)

بارى خداوند، نه تنها زشتى ها را مى پوشاند بلکه به همان نسبت، زیبایى هاىدیگران را نیز آشکار مى سازد، در دعاى جوشن کبیر مى خوانیم: «یا مَنْ اَظْهَرَ الْجَمیلَوَ سَتَرَ الْقَبیحَ؛ اى آنکه زیبایى را آشکار مى سازى و زشتى را مى پوشانى».

در تفسیر این عبارت از دعا، روایتى دل نشین از امام صادق علیه السلام نقل شدهاست که:

هیچ مؤمنى نیست مگر آنکه در عرش، صورتى دارد شبیه به صورت او درزمین، پس هرگاه کارهاى نیکى چون رکوع و سجود و دیگر افعال نیکو از اوصادر شود، صورت این اعمال نیکویش در عرش ظاهر مى شود، و ملایکه آنرا مى بینند و بر او درود مى فرستند و برایش استغفار مى کنند، ولى اگر معصیتىاز او سر زند، خداوند، حجابى بر آن مى نهد تا ملایکه بر آن مطلع نگردند، واین است تأویل: «یا مَنْ اَظْهَرَ الْجَمیلَ وَ سَتَرَ الْقَبیحَ».(۷۱)

«وَ اَنا اَحْوَجُ اِلى سَتْرِها…».

مهم تر بودن پرده پوشى خداوند در آخرت
آن گونه که امام علیه السلام اشاره کرد: احتیاج آدمى به ستاریت حق تعالى در جهان دیگربیشتر است تا این جهان مادى.

در اینجا مى توان در بیان دلیل این امر، گفت: از آنجا که این دنیا، سراى گذرا وفریب و فراموشى و غفلت و بى توجهى و نیستى و نابودى است، اگر انسان، دراین دنیا، رسوا شود، گذر زمان و گردش روزگار، فراموشى ها، فرصتِ جبران،تغییر آدمیان و مشغول بودن آنها به زر و زیور دنیوى، باعث مى شود که رسوایىاز یاد دیگران برود و یا بسیار کمرنگ گردد.

ولى در قیامت که همه این امور، منتفى است، مصیبت رسوایى آن روز بسیاربزرگ تر از مصیبت رسوایى عالَم دنیاست، علاوه بر اینکه رسوایى در آن روز،بسیار گسترده تر و در برابر دیدگان همه آفریدگان مى باشد. از اینجاست که امام علیه السلام مسئلت مى کند که: «من به پرده پوشى تو اى خدا، در آخرت، محتاج ترم تا عالَمدنیا».

یا رب به لطف خویش گناهان ما بپوش  روزى که رازها فتد از پرده برملا 

سعدى

و به قول ابوسعید ابوالخیر:

افعال بدم ز خلق پنهان مى کن  دشوار جهان بر دلم آسان مى کن 
امروز خوشم بدار و فردا با من  آنچ از کَرَم تو مى سزد آن مى کن 

دو نکته و پایان سخن
نخست آنکه اگر خداوند، «ستّار العیوب» نمى بود و در نتیجه، آدمى با ارتکاب هرگناهى، خود را رسوا و یا در معرضِ رسوایى مى دید، در این صورت، رمز برترىانسان بر ملایکه که همان «اختیار» باشد از بین مى رفت.

توضیح آنکه آنچه در واقع سبب شده است که آدمى را از فرشتگان نیز برترساخته و او را صدرنشین مَلَک نماید، همچنین رمز آن همه شگفتى و عظمتانسان در آن است که او ابتدا در مقام اختیار بین سعادت و شقاوت بوده و سپس بامیل و اراده خویش و آزادانه، راه (سعادت) را بپیماید، تا سپس به آن همه عظمتو شگفتى که ملایکه را وادار به سجده در برابر خویش نمود، دست یابد. حال اگربنده اى، بداند به محض ارتکاب معصیت، رسوا خواهد شد و آبرویش از میانخواهد رفت، در اینجا به نوعى، «اختیار» در ترک معاصى از او سلب شده و او بهگونه اى «جَبر» در ترک گناهان مبتلا خواهد شد که آن جبر، خوف از بى آبرویىبعد از هر لغزش مى باشد. در این حال، آدمى اگرچه با این انگیزه نیز ترک معصیتنماید، امرى نیکو و پسندیده است، ولى رمز عظمت و شکوه انسان که او را معلمفرشتگان نموده بود، از بین رفته و او را از آن اوج به مقام فرشته شدن تنزلمى دهد.

بنابراین «ستّار العیوب» بودن حق تعالى، ریشه در «رَبُّ العالَمین» بودن او واینکه او پرورش دهنده جهانیان بر طبق آنچه استعدادشان تقاضا مى کند، (دارد)،و اینکه اگر «رَبُّ العالمین» بخواهد آدمى را پرورش داده تا آنجا که آینه تمام نماىخداوند خویش گشته و حیرت ملایکه را در پى داشته باشد، باید از پرتو «ستّارالعیوب» بودن بهره گیرد، تا قبل از هر چیز مقام «اختیار» از انسان، سلب نگردد.

نکته دیگر اینکه اساسا ستّاریّت از رموز دلبرى جاودانه خداوند مى باشد و ازهمین دست صفات زیباى حق تعالى است که شیدایى و حیرانى همواره بندگانعارفش را سبب شده است.

شناساییش بر کس نیست دشوار  و لیکن هم به حیرت مى کشد کار(۷۲)

 

 

قسمت نهم
اِلهى جُودُکَ بَسَطَ اَمَلى وَ عَفْوُکَ اَفْضَلُ مِنْ عَمَلى، اِلهى فَسُرَّنى بِلِقائِکَ یَومَتَقْضى فیهِ بَیْنَ عِبادِکَ.

معبود من! جود و بخششت، آرزویم را گسترش داده است، و عفو تو بر کردارـ زشت ـ من برترى یافت. معبودِ من! مرا به دیدارت، در روزى که میانبندگانت داورى مى کنى شادمان کن!

نکاتى از این فراز
۱٫ جود گسترده خداوند، آرزوى بیشتر بنده؛

۲٫ «عفو خدا، بیشتر از جُرم ماست»؛(۷۳)

۳٫ تمناى سرور حاصل از دیدار خداوند در روز قیامت.

«اِلهى جُودُکَ بَسَطَ اَمَلى…».

آرزوهاى بى پایان آدمى، جود بى پایان خداوندى
از خداوند بزرگ، فراوان خواستن و چیزهاى بزرگ را آرزو کردن و درخواستنمودن، از صفات نیک و شایسته یک بنده است که مطلوب حضرت حق نیزمى باشد.

پروردگار از بنده اى که در کنار خزاین بى پایانش، از او چیزهایى اندک و ناچیزمى طلبد، خشنود نمى باشد. لذا با اندک تأملى در دعاهاى اهل بیت علیهم السلام درمى یابیمکه آن بزرگواران، هم فراوان مى خواستند و هم چیزهاى بزرگ، همانند دیدار باخداوند را مسئلت مى نمودند.

اینکه چه چیز باعث بسط و گسترش آرزوى یک بنده مى شود ـ چنانچه در اینقسمت از مناجات، بدان اشاره شد ـ «جود و کَرَم» خداوند مى باشد که این چنینآرزویى را مى طلبد. در واقع، گویا آن چنان جودى را، این چنین آرزویى مبسوطو بى پایان معنا خواهد داد.

حاصل سخن آنکه، اگر خداوند، از بنده اش بسط و گستردگى آرزو رابخواهد، بدان سبب است که خود از جودى بى پایان برخوردار است و خداوند،جود و کرم و بخشش خود را، بدون مصرف، نمى پسندد.

بانگ مى آید که اى طالب بیا  جودْ محتاجِ گدایان چون گدا 
جود مى جوید گدایان و ضِعاف  همچو خوبان کاینه جویند صاف 
روى خوبان ز آینه زیبا شود  روى احسان از گدا پیدا شود 
پس گدایان آیتِ جود حق اند  وانکه با حقند جود مطلق اند 

مولانا

عفو خدا بیشتر از جُرم ماست
خداوند، در همه زیبایى ها و صفاتش بى انتهاست، از جمله در صفت «عفوِ»خویش.

اگر بنده اى هر قدر هم مرتکب معصیت شده باشد، از عفو خداوند خویشمأیوس گردد، معنایش، محدود ساختن و محدود دانستن صفت بى انتهاى عفوالهى مى باشد؛ و معناى محدود نمودن حق تعالى در صفاتش، شبیه دانستن او بهمخلوقات محدودش مى باشد، در حالى که خداوند از هرگونه شبیه و مثل و مانندمنزه است.

عفو خدا بیشتر از جُرم ماست  نکته سربسته چه دانى خموش 
لطف الهى بکند کار خویش  مژده رحمت برساند سروش 
رندى حافظ نه گناهیست صعب  با کَرَم پادشهِ عیب پوش 

حافظ

و در تعقیبات مشترکه هر نماز، دستور رسیده که مستحب است این دعا را بخوانیم:

اَللّهُمَّ اِنَّ مَغْفِرَتَکَ اَرْجى مِنْ عَمَلى وَ اِنَّ رَحْمَتَکَ اَوْسَعَ مِنْ ذَنْبى اَللّهُمَّ اِنْ کانَذَنْبى عِنْدَکَ عَظیما فَعَفْوُکَ اَعْظَمُ مِنْ ذَنْبى اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ اَکُنْ اَهْلاً اَنْ اَبْلُغَ رَحْمَتَکفَرَحْمَتُکَ اَهْلٌ اَنْ تَبْلُغَنى وَ تَسَعَنى لِاَنَّها وَسِعَتْ کُلَّ شَىْ ءٍ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَالرّاحمینَ.(۷۴)

پروردگارا! به درستى که به آمرزش تو بیشتر امیدوارم تا به عمل خود. خدایا!رحمت تو گسترده تر از گناهم مى باشد. خداوندا! اگر گناهم نزد تو بزرگاست، عفو تو بزرگ تر از گناهم مى باشد. پروردگارا! اگر من شایسته دریافترحمتت نیستم، ولى رحمتِ تو، سزاوار است که مرا دریابد، چون رحمت توهمه چیز را فراگرفته است. به حق رحمتت اى رحم کننده ترین رحم کنندگان.

سرور قلب با دیدار خدا در قیامت
بلند همتى امام علیه السلام سبب شده است که در بلوا و آشوب روز قیامت که دل ها نگرانو اندوهگین مى باشد، سرور قلبى خویش را بدون هیچ گونه توجهى به بهشت ونعمت هاى خیره کننده آن، تنها با دیدار خداوندش مطالبه نماید.

بارى:

گر خمرِ بهشت است بریزید که بى دوست  هر شربت عَذبم(۷۵) که دهى عین عذاب است 

حافظ

بندگان خاص خدا، در میان هیاهو و غوغاى روز محشر، از محبوبشان مطالبهنمى کنند که ما را به مکانى امن ببر تا آسوده باشیم، بلکه مسئلت مى کنند که با ماباش و دیدارت را براى ما میسر فرما تا آسوده باشیم و در عیش و امنیتِ کامل بهسر بریم.

در آن نَفَس که بمیرم، در آرزوى تو باشم  بدان امید دهم جان که خاکِ کوى تو باشم 
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک بر آرم  به گفت وگوى تو خیزم، به جست وجوىِ تو باشم 
حدیث روضه نگویم، گُل بهشت نبویم  جمال حور نجویم، دوان به سوى تو باشم 
مى بهشت ننوشم، ز دست ساقى رضوان  مرا به باده چه حاجت که مست روى تو باشم 

سعدى

 

 

قسمت دهم
اِلهى اِعْتِذارى اِلَیْکَ اعْتذارَ مَنْ لَمْ یَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِه فَاقْبَلْ عُذْرى یا اَکْرَمَمَنِ اعْتَذَرَ اِلَیْهِ الْمُسیئُونَ، اِلْهى لا تَرُدَّ حاجَتى وَ لا تُخَیِّبْ طَمَعى وَ لا تَقْطَعْ مِنْکَرَجائى وَ اَمَلى.

معبود من! عذر آوردنم به درگاهت، عذر آوردنِ کسى است که نیاز به قبولدارد. پس عذرم را بپذیر، اى بزرگوارترین کسى که تبهکاران به درگاهشعذر مى آورند. معبود من! حاجتم را رد مکن و دستِ طمعم را تهى برمگردان و امید و آرزویم را از خود قطع مساز!

نکاتى از این فراز
۱٫ عذرخواهى نزد معبود و تمناى پذیرش آن؛

۲٫ مسئلت از خداوند براى ناامید نکردن امید بنده.

«اِلهى اِعتذارى اِلَیکَ…».

اعتذار به پیشگاه خداوند
بعد از ارتکاب گناه، چه چیزى بهتر از عذرخواهى در پیشگاه خداوند بزرگ، بهعنوان برداشتن قدمِ اول در پذیرش توبه.

عقوبت مکن عذرخواه آمدم  به درگاه تو روسیاه آمدم 

نظامى

به خصوص آنکه، بنده دلایل کافى در عذرخواهى و قبول عذر از طرفخداوند در اختیار دارد.

توضیح اینکه گرچه آدمى موظف به ترک معاصى مى باشد ولى ازیک طرف،دشمنىبه نام «ابلیس» دارد که قسم یاد کرد که آدمیان را گمراه نماید: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَاُغْوِیَنَّهُمْاَجْمَعینَ؛ شیطان گفت: به عزّتت اى خدا، سوگند که همه را گمراه خواهم کرد». (ص: ۸۲)

و از سوى دیگر، انسان گرفتار نفس امّاره است که همواره و با قدرت او را بهبدى امر مى کند، چنانچه در قرآن مجید از زبان آدمى فرمود:

وَ ما اُبَرِّى ءُ نَفْسى اِنَّ النَّفْسَ لَاَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّى اِنَّ رَبّى غَفُورٌ رَحیمٌ.(یوسف: ۵۳)(۷۶)

و من خود را از عیب و لغزش مُبرا نمى دانم، زیرا نفس امّاره، فراوان، مرا بهبدى دستور مى دهد، مگر آنکه پروردگارم، رحم نماید، همانا که پروردگارمآمرزنده و مهربان است.

به گفته خواجه شیراز، آنجا که جد ما، آدم، را با وسوسه «دانه» از بهشت اخراجکردند ما «به صد خِرمن پندار» چگونه از راه بِدر نرویم:

ما به صد خِرمن پندار ز ره چون نرویم  چون ره آدم خاکى به یکى دانه زدند 

حافظ

خلاصه آنکه اوج این بیچارگى آدمى و گرفتاریش در چنگال عوامل گمراهکننده، به این صورت در یکى از دعاها به تصویر درآمده است:

فَیاغَوْثاهُ ثُمَّ واغَوْثاهُ بِکَ یا اَللّهُ مِنْ هُوىً قَدْ غَلَبَنى وَ مِنْ عُدُوٍ قَدِ اسْتَکْلَبَ عَلَىَّ وَمِنْ دنْیا قَدْ تَزَیَّنَتْ لى و مِنْ نَفْسٍ اَمّارَةٍ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّى.

وا غوثاه، واغوثاه به تو اى خدا از هواى نفسى که بر من غلبه نمود و ازشیطانى که چون سگ به من حمله ور شده است و از زرق و برق گمراه کنندهدنیا و از نفسى که فراوان، به بدى دعوت مى کند، مگر پروردگارم رحم کند.

صد هزاران دام و دانه است اى خدا  ما چو مرغانى حریص و بى نوا 

مولانا

در کنار همه عوامل فریب دهنده که گرداگرد آدمى را فرا گرفته است ـ به ویژهاگر در آغاز شباب و جوانى نیز باشد ـ کار بر او سخت تر خواهد شد، زیرا فصلجوانى به سببِ اقتضائاتى که در آن نهفته است، بیش از هر زمان دیگرى، زمینه رابراى ارتکاب لغزش ها مهیا مى سازد. از اینجاست که آن شاعر بزرگ، سنایىغزنوى، در مقام اعتذار به پیشگاه خداوند چنین گفته است:

به حرص ار شربتى خوردم مگیر از من که بَد کردم  بیابان بود و تابستان و آبِ سرد و اِستسقا 

یعنى اگر کسى در بیابانى در گرماى تابستان باشد و در کنارش آب سرد وگوارایى هم قرار داده شود، علاوه بر اینها دچار بیمارى استسقا نیز باشد، فشارمضاعف درون، او را وادار به نوشیدن آب مى کند، گرچه به هلاکت وى منجرگردد. زیرا استسقا نوعى بیمارى است که حاصل آن عطش شدید و نیاز بهنوشیدن آب است، حال آنکه براى درمان آن باید براى مدتى از نوشیدن آباجتناب نماید، زیرا نوشیدن آب موجب مرگ وى خواهد شد و جان خویش را ازدست خواهد داد. حاصل سخن آنکه چنانچه پیش از این هم اشاره شد، گرچههیچ کدام از عوامل فوق نمى تواند خیالِ آدمى را در ارتکاب گناهان آسوده نماید،چون در سایه همین فشارها، و سپس کنترل نفس است که آدمى به مقامى برتر ازمقام فرشتگان دست مى یابد، ولى دست کم اینکه عذرخواهى او را به درگاهپروردگارش، موجه مى سازد و چون خداوند، پذیراى عذر عذرخواهان مى باشدهمانگونه که در دعاى جوشن کبیر آمده است که: «یا مَنْ یَقْبَلُ عُذْرَ التّائِبینَ؛ اى آنکهعذرخواهى توبه کنندگان را قبول مى کنى» به همین سبب، عذرِ او را خواهد پذیرفت.

و اساسا عذرخواهى از خداوند از صفات نیکو براى بنده محسوب مى شود وبراى او، گامى مى باشد به طرف تکامل و پیشرفت.

عُذر بِه آن را که خطایى رسید  بنده از آن عُذر به جایى رسید 

نظامى

«اِلهى لاَ تَرُدَّ حاجَتى…».

پروردگارا نا امیدم مفرما
تمناى استجابت دعا و تقاضاى حفظ امید و طمع به خداوند، محتوا و مضمونعبارات فوق مى باشد.

امیدم به تو هست از اندازه بیش  مکن ناامیدم ز درگاه خویش 

نظامى

بضاعت نیاوردم اِلاّ اُمید  خدایا ز عفوم مکن ناامید 

سعدى

امیدوار بودن به خداوند، یکى از عالى ترین ویژگى هاى بندگان است. توضیحآنکه، از آنجا که از خداوند، توقع هرگونه خیر و خوبى و مهرورزى و گذشت وعفو مى رود و از آنجا که خداوند، هرگز امید کسى را ناامید نخواهد کرد، به همیندلیل، امید، بهترین سرمایه براى آدمى به شمار مى رود، تا به سبب آن به هدف هاىبزرگ و آرزوهاى والایش دست یابد. چنانچه مولا على علیه السلام در دعاىِ کمیلمى گوید: «اِرْحَمْ مَنْ رَأسُ مالِهِ الرَّجاءُ؛ خدایا! رحم کن بر کسى که سرمایه او، امید است».

و در دعاى صَباح نیز در مقامِ امید به خداوند عرض مى کند: «اِلهى قَرَعْتُ بابَرَحْمَتِکَ بِیَدِ رَجائى؛ معبودِ من! با دستِ امیدم درِ رحمتت را مى زنم».

 

 

قسمت یازدهم
اِلهى لَوْ اَرَدتَ هُوانّى لَمْ تَهْدِنى وَ لَوْ اَرَدْتَ فَضیحَتى لَمْ تُعافِنى، اِلهى ما اَظُنُّکَتَرُدُّنى فى حاجَةٍ قَد اَفْنِیَتُ عُمْرى فى طَلَبِها مِنْک.

معبود من! اگر خواریم را مى خواستى هدایتم نمى فرمودى، و اگر مى خواستىکه رسوا شوم، این همه آثار و اسباب رسوایى برانگیز را از من نمى زدودى.معبود من! هرگز به تو این گمان را ندارم که در حاجتى که عمرم را در طلبشبه پایان رساندم، ردم فرمایى.

نکاتى از این فراز
۱٫ آثار عنایت خداوند به آدمى؛

۲٫ گمان نیکو به خداوند و ثمرات آن.

«اِلهى لَوْ اَرَدْتَ هَوانى…».

۱٫ توجه الهى؛ هدایت و حرمت بنده

پى بردن به محبت ربوبى نسبت به بنده، کارى صعب و مشکل نیست. به وسیلهنشانه ها به آسانى مى توان مهرورزى خداوند را در حق بنده اش دریافت. به عنوانمثال، «مولانا»، درخشش برق مهر دوست در دل بنده را علامت آن دانست که ازآن طرف در نهاد معبود نیز دوستى و مهر وجود دارد، و نیز عنوان نموده است کهاگر عاشقى، جویاى وصل معشوق باشد و در سرش سوداى وصال او را بپروراند،بداند که معشوق نیز جویاى او است:

چون در این دل،برقِ مهرِ دوست جَست  اندر آن دل، دوستى مى دان که هست 
هیچ عاشق، خود نباشد وصل جو  که نه معشوقش بود جویاى او 
در دل تو مهر حق چون گشته نو  هست حق را بى گمان مهرى به تو 

مولانا

و به تعبیر عارف و شاعر شوریده همدان، بابا طاهر: «اگر دوست با ما سر یارىنداشته باشد، چرا هر نیمه شب به خوابمان مى آید».

دو زلفونت بُوَد تار رُبابُم  چه مى خواهى از این حال خرابُم 
اگر با مو سر یارى ندارى  چرا هر نیمه شو آیى بخوابُم 

حاصل سخن آنکه، امام علیه السلام براى بیان دلگرمى به عنایت و توجه معبودش درحق او، دو علامت عنوان مى نماید: یکى آنکه هدایت نمودنش، نشانه آن است کهخداوند خوارى بنده را بر نمى تابد و در نتیجه، بنده اش را دوست مى دارد. دیگر آنکه،بنده خویش را رسوا نکرده است و رسوا نکردنش، علامت آن است که او را از این جهتعافیت بخشیده است و عافیت بخشى او نیز ریشه در عنایت او و مهر و محبت او دارد.

«اِلهى ما اَظُنُّکَ تَرُدُّنى…».

۲٫ گمان نیک به خداوند
خداوند در برابر «گمان نیک» بنده اش در حق او حساب ویژه اى باز نموده است، وابواب بى شمارى را تنها، به سبب خوش گمانى بنده اش در حق او، گشوده است.

حسن ظن است و امید حق تو را  که تو را گوید به هر دم برتر آ 

مولانا

براى بیان اهتمام به گمان شایسته داشتن به پروردگار و برکات و خیراتفراوان حاصل از آن به نقل یک روایت و نیز یک حکایت اکتفا مى کنیم؛ «تو خودمفصل بخوان از این مُجمَل».

از امام رضا علیه السلام چنین نقل است:

اَحْسِنِ الظَّنَ بَاللّه ِ فَاِنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ یَقوُلُ: أنَا عِندَ ظَنِّ عَبدِى الْمُؤمِن بى، اِنْ خَیْراًفَخَیراً وَ اِنْ شَرّاً فَشَرّاً.

خوش گمان باش، زیرا خداى عزوجل مى فرماید: من نزد گمان بنده مؤمنخویش مى باشم. اگر گمان خوب بود، رفتار من نیز خوب خواهد بود و اگرگمان او بد بود، رفتار من نیز با او بد خواهد بود.(۷۷)

صاحبدلى را به خواب دیدند. او را گفتند: خداى عزوجل با تو چه کرد؟

گفت: مرا در موقف سؤال نگه داشت و گفت: دیدى در دنیا چه کردى؟

من ترسیدم: آنگه گفتم: بار خدایا! از تو نه این خبر دادند! خداى تعالى گفت:چگونه؟

گفتم: از تو خبر دادند که فرمودى: «من با بنده آن کنم که از من چشم دارد و بهمن گمان برد.» و من گمان بردم که بر من رحمت کنى!

خداى تعالى مرا گفت: رو که تو را آمرزیدم و بر تو رحمت نمودم.(۷۸)

و این گونه است که امام علیه السلام از سرمایه خوش گمانى خویش به خداوند سودجسته و عرض مى کند: «معبود من، آن گمان به تو ندارم که حاجتى را که عمرخویش بر آن گذاشتم روا نسازى».

 

 

قسمت دوازدهم
اِلهى! فَلَکَ الْحَمْدُ اَبَداً اَبَداً دائِماً سَرْمَداً یَزیدُ وَ لا یَبیدُ کَما تُحِبُّ وَ تَرضى. الهىاِنْ اَخَذتَنى بِجُرمى اَخَذتُکَ بِعَفوِکَ وَ اِنْ اَخَذْتَنى بِذُنُوبى اَخَذتُکَ بِمَغفِرَتِکَ وَ اِنْاَدْخَلْتَنى النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّى اُحِبُّکَ.

معبود من! حمد و ستایش بى نهایت و دائم و همیشگى از آن توست کههمواره در فزونى است و فنا نمى پذیرد، آن گونه که دوست دارى ومى پسندى؛ معبود من! اگر مرا به جرمم باز خواست فرمایى،، من از تومى پرسم عفوت کجاست؟ و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه فرمایى، از مغفرت توخواهم پرسید. و اگر مرا در آتش افکنى، من به همه دوزخیان اعلام خواهمکرد که تو را دوست دارم.

نکاتى از این فراز
۱٫ حمد و ستایش بیش از حد و دائمى از پروردگار؛

۲٫ یاد نمودن صفات مهر خداوند در صورت مؤاخذه او از بنده اش.

«اِلهى فَلَکَ الْحَمْدُ اَبَداً اَبَداً…».

حمد و ستایش کردگار

شکر و سپاس و منت و عزت خداى را  پروردگار خلق و خداوند کبریا 

سعدى

گذشته از آنکه حمد و ستایش معبود و توصیف او، فى نفسه، براى عبد، عملىسرورانگیز و لذت بخش مى باشد و اساساً از لذت هاى یک عاشق این است کهمعشوقش را حمد و ستایش نماید، چنانچه سعدى مى گوید:

یاد تو روح پرور و وصف تو دل فریب  نام تو غم زُداى و کلام تو دلربا 

حمد و ستایش، توصیف معشوق، براى عبد بسیار ثمر بخش و پر فایده نیزمى باشد و یکى از درهاى ورودى به بارگاه کبریایى حضرت حق تعالى، حمد وستایش او است.

مناسب است براى اثبات این مهم به حکایتى اشاره شود:

نقل است که: چون حکیم ابوالقاسم فردوسى وفات کرد، شیخ ابوالقاسم کُرَّگانىبر او نماز نکرده و عذر گفته بود که او مداح کفار بوده است. اندکى بعد، در خوابمشاهده کرد که فردوسى در بهشت فردوس، غرق در نعمت هاى آسمانى است.

شیخ به او گفت: به چه چیز، خداى تعالى تو را آمرزیده و در جنت ساکنگردانید؟ فردوسى گفت: بدان سبب که بیتى این گونه در توحید و ستایشپروردگار سروده ام:

جهان را بلندى و پستى تویى  ندانم چه اى، هر چه هستى تویى(۷۹)

«اِلهى اِنْ اَخَذْتَنى بِجُرمى…».

صفات جمالیه در برابر صفات قهریه
به رخ کشیدن صفات جمالیه خداوند، مانند صفات عفو و مغفرت و کرم و… دربرابر مؤاخذه و توبیخ حضرتش، از رموز گشودن دریچه هاى رحمت به سوىخویش مى باشد. در دعاى ابوحمزه ثمالى آمده است که:

اِلهى وَ سَیِّدى وَ عِزَّتِکَ وَ جَلالِکَ لَئِن طالَبتَنى بِذُنُوبى لَاُطالِبَنَّکَ بِعَفوِکَ وَ لَئِنطالَبتَنى بِلُؤمى لَاُطالِبَنَّکَ بِکَرَمِکَ وَ لَئِن اَدْخَلتَنى النّارَ لَاُخَبِّرَنَّ اَهلَ النّارِ بِحُبّىلَکَ اِلهى اِنْ کُنتَ لا تَغفِرُ اِلاّ لِاَولِیائِکَ وِ اَهْلِ فَاِلى مَنْ یَفْزَعُ الْمُذْنِبُونَ وَ اِنْ کُنتَلا تُکرِمُ اِلاّ لِاَهلِ الْوَفاءِ بِکَ فَبِمَن یَسْتَغیثُ الْمُسیئُونَ.

اى خداى من و اى آقاى من، به عزت و جلالت سوگند!اگر به گناهانممؤاخذه ام نمایى، من عفوت را به رخت مى کشم و اگر مرا به خواریم باز خواستنمایى، تو را به کرمت بازخواست خواهم نمود و اگر داخل (آتشم) نمایى، اهلآتش را آگاه خواهم نمود که تو را دوست مى دارم. معبود من! اگر تو، تنها ازلغزش هاى اولیا و اهل طاعت در مى گذرى، پس گنهکاران به که پناه آورند، و اگرکرم تو تنها نصیب اهل وفا مى شود، پس بدکاران به کدام در استغاثه نمایند.

همچنین در دعاى کمیل مى خوانیم:

اَفَتُراکَ سُبْحانَکَ یا اِلهى وَ بِحَمْدِکَ تَسْمَعُ فیها صَوتَ عَبدٍ مُسلِمٍ سُجِنَ فیهابِمُخالَفَتِهِ وَ ذاقَ طَعْمَ عَذابِها بِمَعصِیَتِهِ وَ حُبِسَ بَینَ اَطْباقِها بِجُرمِهِ وَ جَریرَتِهِ وَ هُوَیَضِجُّ اِلَیکَ ضَجیجَ مُؤَمِّلٍ لِرَحْمَتِکَ وِ یُنادیکَ بِلِسانِ اَهلِ تَوحیدِکَ وَ یَتَوَسَّلُاِلَیکَ بِرُبُوبِیَّتِک. یا مَولاىَ فَکَیَْف یَبْقى فى الْعَذابِ وَ هُوَ یَرجُو ما سَلَفَ مِنْحِلْمِکَ اَمْ کَیفَ تُؤلِمُهُ النّارَ وَ هُوَ یَأمُلُ فَضلَکَ وَ رَحمَتَکَ اَمْ کَیفَ یُحْرِقُهُ لَهیبُهاوَ اَنتَ تَسْمَعُ صَوتَهُ وَ تَرى مَکانَهُ اَم کَیفَ یَشتَمِلُ عَلَیهِ زَفیرُها وَ اَنْتَ تَعْلَمُ ضَعفَهُاَمْ کَیفَ یَتَغَلْغَلُ بَینَ اَطْباقِها وَ اَنتَ تَعلَمُ صِدقَهُ… .

آیا درباره تو اى خداى منزه و ستوده صفات گمان مى توان کرد که بشنوى درآتش، فریاد بنده مسلمانى را که به نافرمانى در دوزخ زندانى شده و سختىعذابت را به کیفر گناه مى چشد و میان طبقات جهنم به جرم و عصیان محبوسگردیده و ناله اش با چشم انتظار و امید به رحمت، به سوى تو بلند است و بهزبان اهل توحید، تو را مى خواند و به ربوبیت تو متوسل مى شود. اى مولاىمن چگونه در آتش عذاب خواهد ماند در صورتى که به سابقه حلمنامنتهایت چشم دارد، یا چگونه آتش به او آسیب رساند، در حالى که او بهفضل و کرمت امیدوار است، یا چگونه شراره هاى آتش، او را بسوزاند با آنکهتو ناله اش را مى شنوى و مکانش را در آتش مى بینى، یا چگونه شراره هاى دوزخبر او احاطه کند با آنکه ضعف و بى طاقتیش را مى دانى، یا چگونه در طبقاتآتش به خود بپیچد و مضطرب بماند با آنکه تو به صدق او آگاهى…».

حاصل سخن آنکه، بخش هاى زیادى از فرازهاى دعاى اهل بیت علیهم السلام یادنمودن صفات رحمت خداوندى به هنگام غضب و سخط حضرتش مى باشد کهمى توان از این گونه مناجات، نکته مهمى را عنوان کرد و آن اینکه:

از باب گفتار پروردگار که فرموده است: «سَبَقَت رَحْمَتى غَضَبى، رحمت من برغضبم پیشى گرفت»(۸۰) و نیز «اِنَّ رَحْمَتى تَغْلِبُ غَضَبى، به درستى که رحمت من برغضبم غلبه خواهد کرد».(۸۱) در واقع این گونه مناجات نمودن و معرفت ورزیدن،نوعى غلبه دادن عملى رحمت حق تعالى بر مؤاخذه او و نوعى بارش بارانمغفرت او بر سرزمین گناهان باشد که در نتیجه، هر جا، رحمت آید، از سخط وخشم خدایى اثر و خبرى نخواهد بود و هر جا که بارش مغفرت او نازل گردد،خس و خاشاک معاصى را از صحراى جان آدمى خواهد زدود.

زان که این دَم ها چه گر نالایق است  رحمت من بر غضب هم سابق است 

بارى، قطعاً حق تعالى، از اینکه بنده اش او را به صفات جمالیه و مهر او یادنماید، خشنودتر خواهد شد، تا آنکه او را به صفات قهریه اش خوانده و خود رامقهور قهر و غضب خدایش بداند.

 

 

قسمت سیزدهم
اِلهى اِنْ کانَ صَغُرَ فى جَنبِ طاعَتِکَ عَمَلى فَقَد کَبُرَ فى جَنبِ رَجائکَ أَمَلى، اِلهىکَیفَ اَنقَلِبُ مِنْ عِندِکَ بِالْخَیْبَةِ مَحرُوماً وَ قَد کانَ حُسنُ ظَنّى بِجُودِکَ اَنْ تَقْلِبَنىبِالنَّجاةِ مَرْحُوما.

خدایا! اگر عملم در اطاعت تو ناچیز است، ولى در کنار امیدوارى به کرمت،آرزویم، بزرگ است. معبود من! چگونه از آستان جودت، تهى دست ومحروم برگردم، در صورتى که حسن ظن من به جود تو این بوده که بر منرحمت خواهى آورد و مرا نجات خواهى داد.

نکاتى از این فراز
۱٫ امید فراوان به رحمت حق در کنار طاعت اندک؛

۲٫ گمان نیک به خدا.

«اِلهى اِنْ کانَ صَغُرَ فى جَنْبِ طاعَتِک…».

آرزوى بزرگ و طاعت اندک
از تکرار دوباره، امیدوارى و حسن ظن به خداوند چنانچه در فرازهاى بعدى نیزتکرار خواهد شد، یکى دیگر از آداب دعا نیز فهمیده مى شود، و آن اصرارورزیدن و پافشارى کردن در اجابت خواسته هاى خویش مى باشد.

چنانچه از اخبار به دست مى آید و مطلوب خداوند نیز مى باشد، از جملهآداب دعا و در واقع، از جمله شرایط استجابت خواسته ها، پافشارى و سماجتدر برآوردن خواسته ها از طرف پروردگار عالم مى باشد.

امام صادق علیه السلام در این باره مى فرماید:

اِنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ کَرِهَ اِلْحاحَ النّاسِ بَعْضُهُم عَلى بَعْضٍ فِى الْمَسأَلَةِ وَ اَحَبَّ ذلِکَلِنَفْسِهِ، اِنَّ اللّه َ عَزَّوَجَل یُحِب اَنْ یُسْألَ وَ یُطْلَبُ ما عِنْدَه.

همانا خداى عزوجل خوش ندارد که مردم در انجام حاجت بر همدیگراصرار کنند، ولى براى خودش آن را دوست دارد. خداى عزوجل دوستدارد که از او درخواست شود و آنچه نزد اوست خواهش شود.(۸۲)

همچنین از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:

وَ اللّه ِ لا یُلِحُّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ عَلَى اللّه ِ عَزَّوَجَل فِى حاجَتِهِ اِلاّ قَضاها لَه.

به خدا سوگند هیچ بنده اى در دعا، پافشارى و اصرار به درگاه خداى عزوجلنکند، جز اینکه حاجتش را برآورد.(۸۳)

در کتاب مقدس «انجیل» نیز چنین آمده است که:

روزى عیسى براى شاگردانش، مَثَلى آورد تا نشان بدهد که لازم است، همیشهدعا کنند و تا وقتى جواب دعاى خود را نگرفته اند از دعا کردن باز نایستند.

فرمود: در یک شهر یک قاضى بود که نه از خدا مى ترسید و نه توجهى بهمردم داشت. بیوه زنى اهل همان شهر پى در پى، پیش او مى آمد و از دستمردى شکایت مى کردکه به او خسارت رسانیده بود. قاضى تا مدتى بهشکایت او توجهى نکرد. ولى بالاخره از دست او به ستوه آمد و به خودشگفت: من نه از خدا مى ترسم و نه از مردم. اما این زن مایه دردسر من شدهاست، بهتر است به دادش برسم.

در این هنگام، عیسى مسیح علیه السلام فرمود: آنجا که چنین قاضى بى انصافى راضىشود به داد مردم برسد، آیاخدا به داد قوم خود نخواهد رسید که شبانه روز بهدرگاه او دعا و التماس مى کنند؟ بله او حتماً دعاى ایشان را اجابت خواهد فرمود.(۸۴)

بارى، امام علیه السلام در فراز مذکور از مناجات شعبانیه و در مقام اصرار، بار دیگرآرزوى بزرگش را در کنار امیدوارى به کرم پروردگارش مطرح نموده، و با امیدىدوباره، از معبودش، اجابت خواسته هایش را مى طلبد.

چون عود نبود چوب بید آوردم  روى سیه و موى سپید آوردم 
گفتى تو مرا که ناامیدى کفر است  بر قول تو رفتم و امید آوردم 

ابوسعید ابوالخیر

«اِلهى کَیْفَ اَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِک بِالْخَیْبَةِ…».

گمان نیکو به خدا
به راستى که با این سکه صاحب عیار، یعنى «حسن ظن به خداوند» از چهتهى دستى و فقر و حرمانى مى توان رها شد و به چه خیراتى مى توان راه پیدا کرد؟!

گمان نیک داشتن به خداوند عزّوجلّ و اعتقاد خیر به حضرتش، پایه بسیارىاز درجه هاى معرفت و زیر بناى اصلى مرتبه توکل و تسلیم و طمأنینه و آرامش ونظایر آنها است.

در اینجا مناسب است که تنها به یکى از برکات سرشار «گمان نیکو داشتن بهحضرت حق» اشاره کنیم و آن اینکه:

گذشته از آنکه آدمى همواره در معرض لغزش ها و خطاها قرار دارد و با وجود آنکهممکن است حق اخلاص را در اعمالش ادا نکند، در شناخت پروردگار و عبادت او نیزآن چنان که سزاوار خداوندیش باشد، مقصر و تقصیر کار است.

زیرا آنجا که اشرف مخلوقات عالم، حضرت نبى اکرم صلى الله علیه و آله در خطاب بهپروردگارش عرض مى کند: «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک وَ ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِک؛ آنچنان که شایسته توست، تو را نشناختیم و آن چنان که سزاوار توست، تو راپرستش نکردیم»(۸۵) تکلیف دیگر انسان ها مشخص خواهد بود.

حضرت امام خمینى رحمه الله در این باره مى فرماید:

اى ضعیف جایى که رسول خدا صلى الله علیه و آله که اعرف خلق اللّه است و عمل او از همهکس نورانى تر و باعظمت تر است اعتراف به عجز و تقصیر کند و بگوید: «ماعَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک وَ ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِک» و ائمه معصومین علیهم السلام آنطور در محضر مقدس حق، اظهار قصور و تقصیر کنند، از پشه لاغرى چهخیزد؟… آرى آنها مقام معرفتشان به عجز مخلوقات وعزت و عظمت واجبتعالى شأنه اقتضا مى کرد آن اظهارات و اعترافات را.

ما بیچارگان از جهل و حجاب هاى گوناگون، به گردن فرازى برخاستیم و خودفروشى و عمل فروشى کنیم. ما خود بالضّروره مى دانیم که اعمال ما و همهبشر عادى بلکه همه ملائکة اللّه در میزان مقایسه بااعمال رسول خدا صلى الله علیه و آله وائمه هدى علیهم السلام ، قدرى محسوس ندارد و به هیچ وجه در حساب نیاید. این دوقضیه به ما نتیجه مى دهد که باید به هیچ یک ازاعمال خود، خشنود نباشیم،بلکه اگر به قدر عمر دنیا به عبادت و اطاعت، قیام کنیم، خجل و شرمسار باشیم.(۸۶)

همچنین در روایتى از امام موسى بن جعفر علیه السلام وارد شده است که:

کُلُّ عَمَلٍ تُریدُ بِهِ اللّهَ عَزّّوَجلّ فَکُنْ فیهَ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِکَ فَاِنَّ النّاسَ کُلُّهُم فىاَعْمالِهِم فیما بَیْنَهُم وَ بَیْنَ اللّه مُقَصِّرونَ اَلاّ مَنْ عَصَمَهُ اللّه عَزَّوَجلّ.

هر عملى که به قصد خداى عزوجل مى کنى، خود را در آن مقصر بدان، زیرامردم، همگى در اعمال خویش، میان خود و خدا مقصرند، مگر آن کس راکه خداى عزوجل نگه دارد.(۸۷)

خرما نتوان خوردن از این خار که کشتیم  دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم 
بر حرف معاصى خط عذرى نکشیدیم  پهلوى کبائر حسناتى ننوشتیم 
افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت  ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم 
باشد که عنایت برسد ور نه مپندار  با این عمل دوزخیان کاَهل بهشتیم 

سعدى

حاصل سخن آنکه در میان این همه تقصیرها و کوتاهى ها، آنچه مى تواندآدمى را دلگرم و امیدوار به کرم و رحمت خداوندگار نماید«گمان نیکو وشایسته» به حضرتش مى باشد، که با بنده اش به نیکى معامله نماید، از تقصیرات اوچشم بپوشد و عبادات او را با همه کاستى ها و ناخالصى ها پذیرا گردد، که نفْسِچنین نگاه و چنین حسن ظنى در حق پروردگار، قادر است دریچه هاى «رحمت»و «رضوان» و «مغفرت» را به سوى قلب و جان بنده بگشاید و نهاد او را مالامال ازسرور و انبساط نماید؛ همان گونه که خود، در دعوت بندگان به «حسن ظن» بهخالق خویش و در مقام تذکر به برکات «گمان نیک» به خداوند چنین فرمودهاست:

لا یَتَّکِلُ العامِلونَ لى عَلى اَعْمالِهِمَ الَّتى یَعْمَلونَها لِثَوابى، فَاِنَّهُم لَوِاجْتَهِدُوا وَ اَتْعَبُوااَنْفُسَهُم فى عَبادَتى کانُوا مُقَصِّرینَ غَیرَ بالِغینَ فى عِبادَتِهِم کُنْهَ عِبادَتى فیمایَطْلُبُونَ عِنْدى مَنْ کَرامَتى وَ النَّعیمِ فى جَنّاتى وَ رَفیعِ الدَّرَجاتِ العُلى فىجَوارِى وَ لکِنَّ بِرَحمَتى فَلْیَثِقُوا وَ فَضْلى فَلْیَرجُوا وَ اِلى حُسْنِ الظَّنِ بىفَلْیَطْمَئنُّوا. فَاِنَّ رَحْمَتى عِنْدَ ذلِکَ تُدْرِکُهُم وَ مَنّى یُبَلِّغُهُم رِضْوانى وَ مَغْفِرَتىتُلْبِسُهُم عَفوى فَاِنّى أنا اللّه ُ الرَّحمنُ الرَّحیمُ وَ بِذلکَ تَسَمّیَتُ.

آنها که براى ثواب من عملى انجام مى دهند، نباید به اعمالى که انجام مى دهندتکیه کنند، زیرا ایشان اگر در تمام عمر خویش کوشش کنند و در راه عبادتمخود را به زحمت اندازند، باز مقصر باشند. و در عبادت به کنه بندگیم نرسندنسبت به آنچه از من طلب مى کنند که کرامت و نعمت در بهشت و رفعت بهدرجات عالى در جوارم باشد. بلکه تنها باید به رحمتم اعتماد کنند و به فضلمامیدوار باشند و به گمان نیک و حسن ظن خویش نسبت به من اطمینان کنند.که در این صورت است که رحمتم ایشان را دریابد و رضوانم به آنها برسدوآمرزشم بر آنها لباس گذشت بپوشاند زیرا من خداى رحمان و رحیم هستم وبدین نام نامیده شده ام.(۸۸)

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.