برترين و والاترين ويژگى جانشينان پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) دورى از هر گونه گناه و اشتباه و فراموشى است و داشتن اين ويژگى براى او ضرورى است؛ زيرا پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله) او پاسدار شريعت و نگهبان قرآن و حجت بالغه خداوند در عالم هستى است و كسى […]
برترين و والاترين ويژگى جانشينان پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) دورى از هر گونه گناه و اشتباه و فراموشى است و داشتن اين ويژگى براى او ضرورى است؛ زيرا پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله) او پاسدار شريعت و نگهبان قرآن و حجت بالغه خداوند در عالم هستى است و كسى كه چنين وظيفه سنگينى بر عهده دارد، بايد از همه آلايشهاى مادى و معنوى پاك باشد. بنابراين، امام براى برآوردن اين هدف، نه تنها در دوران امامت، بلكه پيش از آن نيز بايد از اين ويژگى برخوردار باشد كه خداوند در آيه تطهير مىفرمايد: «اِنَّما يُريدُ اللّه لِيُذهِبُ عَنكُم الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهيرا»؛ «خداوند خواسته است تا هر گونه پليدى را از شما اهلبيت (عليهمالسلام) بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.»
اين ويژگى بزرگ از امامان و پيشوايان ما كاملترين الگوهاى هستى را ساخته و سر منشأ ديگر خوبىها و نيكىهاى آنها است به گونهاى كه هر لحظه از حيات پر بركتشان براى بشر افتخار آفرين و نجات بخش است. ويژگىهاى روحى و رفتارى آنان به گونهاى بود كه دوست و دشمن زبان به تحسين آنان مىگشود. مقاله پيش رو به بيان اين ويژگىها در امام حسن مجتبى (عليهالسلام)، از زبان معصومين (عليهمالسلام)، دوستان و دشمنان آنها پرداخته است.
۱٫ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله)
شيفتگى و علاقه زياد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به امام حسن (عليهالسلام) به اندازهاى بود كه در زمان زندگانى ايشان، همه مردم جايگاه برجسته امام حسن (عليهالسلام) را مىشناختند. پيامبر بسيار مىفرمود: «حسن از من و من از اويم. هر كس او را دوست بدارد، خدا دوستش خواهد داشت». پيامبر (صلى الله عليه و آله) همواره امام حسن (عليهالسلام) و امام حسين (عليهالسلام) را بر دوش خود سوار مىكرد و مىفرمود: «به خدا قسم شما دو نفر (حسن و حسين) را گرامى مىدارم؛ زيرا خدا شما را گرامى داشته است».
و نيز همواره مىفرمود: «حسن (عليهالسلام) گل خوشبوى من است». و مىفرمود: «پروردگارا! من او را دوست دارم، پس تو هم او و هر كه او را دوست دارد، دوست بدار». و نيز مىفرمود: «هر كه مرا دوست دارد، بايد او را دوست بدارد».
ابراز محبت پيامبر (صلى الله عليه و آله) نسبت به امام حسن (عليهالسلام) تا جايى بود كه همواره مردم او را در آغوش پيامبر مىديدند. گاهى كه پيامبر بالاى منبر مشغول سخنرانى بود. با ديدن امام حسن (عليهالسلام) سخنش را قطع مىكرد و از منبر به زير مىآمد، سپس او را در آغوش مىگرفت و به او محبت مىكرد. همواره او را مىبوسيد و سه مرتبه اين سخن را تكرار مىكرد: «خداوندا! من او را دوست دارم و هر كه او را دوست بدارد نيز دوست خواهم داشت».
روزى در نماز جماعت، پيامبر (صلى الله عليه و آله) به سجده رفت و سجده را طولانى كرد تا جايى كه بعضى از نمازگزاران شگفت زده شدند. وقتى نماز تمام شد، از ايشان پرسيدند: اى رسول خدا، سجده را به اندازهاى طولانى كرديد كه ما فكر كرديم در سجده بر شما وحى نازل شده است. پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: خير! وحى بر من نازل نشد، ولى فرزندم حسن (عليهالسلام) بر دوش من رفته بود و مىخواستم او خود پايين بيايد. از همين رو، صبر كردم و سجدهام طولانى شد.
اين ابراز محبت تا جايى بود كه گاه تعجب ديگران را بر مىانگيخت و از خود مىپرسيدند چرا پيامبر (صلى الله عليه و آله) اين اندازه حسن (عليهالسلام) و برادرش حسين (عليهالسلام) را دوست مىدارد. اين در حالى است كه پيامبر جز حسن و حسين (عليهمالسلام)، نوههاى ديگرى نيز داشت، ولى به آنها اين اندازه علاقه نشان نمىداد!
پيامبر (صلى الله عليه و آله) در پاسخ پرسش كنندگان مىفرمود: «اين دو (حسن و حسين) دو گل خوشبوى من در دنيا هستند». بارها در كوچههاى مدينه پيامبر (صلى الله عليه و آله) را مىديدند كه حسن (عليهالسلام) را بر دوش راست و حسين (عليهالسلام) را بر دوش چپ خود سوار كرده بود. ابوبكر حضرت را ديد و گفت: «اى رسول خدا! بردن هر دوى آنها براى شما دشوار است. يكى از آنها را به من بدهيد.» پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «هم مركب آنها مركب خوبى است و هم خود اين دو خوب سواركارانى هستند. البته پدرشان از اين دو بهتر و برتر است». سپس فرمود: «اى مسلمانان! آيا شما را به كسى كه جدّ و جدّهاش بهترين مردمند، سفارش بكنم!» گفتند: آرى! پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: حسن و حسين (عليهمالسلام) كه جدشان آخرين پيامبران و جدهشان حضرت خديجه (عليهاالسلام) دختر خويلد بانوى زنان بهشت است». دوباره فرمود: «بگويم چه كسى پدر و مادرش بهترين بندگان خدا هستند؟» گفتند: «بلى!» فرمود: «حسن و حسين (عليهمالسلام) كه پدرشان على بن ابىطالب و مادرشان فاطمه (عليهاالسلام) دختر پيامبر است». باز پرسيد: «آيا شما را به كسى كه عمه و عمويشان بهترين مردم هستند سفارش بكنم؟ گفتند: «بلى يا رسول الله! فرمود: حسن و حسين (عليهمالسلام) عمويشان جعفر بن ابى طالب و عمهشان امّ هانى دختر ابىطالب است». سپس پرسيد: «آى مردم! آيا مىخواهيد بدانيد خاله و دايى چه كسانى از همه بهترند؟» عرض كردند: بلى! فرمود: «حسن و حسين (عليهمالسلام) دايىشان قاسم پسر رسول خدا و خالهشان زينب دختر رسول خداست».
آن گاه دست به دعا برداشت و فرمود: «خداوندا! تو مىدانى كه حسن و حسين (عليهمالسلام) بهشتىاند. پدرشان در بهشت، مادرشان در بهشت، جد و جدهشان در بهشت، عمه و عمويشان در بهشت و خاله و دايىشان در بهشت هستند. پس هر كس آن دو را دوست دارد، بهشتى و هر كس دوست داران آنها را هم دوست بدارد، بهشتى است».
نوشتهاند روزى حضرت زهرا (عليهاالسلام) مشغول پختن غذا بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) به خانه ايشان آمد و با فاطمه (عليهاالسلام) مشغول صحبت شد. على (عليهالسلام) نيز در گوشهاى كنار حسين (عليهالسلام) خوابيده بود.در اين هنگام، حسن (عليهالسلام) بيدار شد و به پيامبر (صلى الله عليه و آله) گفت: «پدر! تشنهام». حضرت او را در آغوش گرفت و كنار شترش كه شيرده بود برد. سپس شير آن را دوشيد و خواست كه به او بنوشاند كه حسين (عليهالسلام) نيز بيدار شد و ابراز تشنگى كرد. پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: فرزندم! برادرت از تو بزرگتر است و پيش از تو از من آب خواسته است. نخست به او شير بنوشانم. ولى حسين خردسال (عليهالسلام) نيز، كودكانه درخواست آب كرد. در اين حال، فاطمه (عليهاالسلام) عرض كرد: «پدر! گويا حسن (عليهالسلام) را بيشتر از حسين (عليهالسلام) دوست مىداريد؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: خير! هر دوى آنها نزد من يكساناند، ولى اول حسن (عليهالسلام) درخواست آب كرده است. دخترم! من و تو اين دو و آن كسى كه خوابيده (على عليهالسلام) در بهشت در يك مرتبه و در يك جايگاه خواهيم بود.
گاه حسن (عليهالسلام) در حالى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) خطبه مىخواند، از منبر بالا مىرفت و بر گردن آن حضرت سوار مىشد و پاهاى خود را روى دوش پيامبر (صلى الله عليه و آله) آويزان مىكرد؛ به گونهاى كه برق خلخال پاى او ديده مىشد. پيامبر (صلى الله عليه و آله) همچنان به خطبهاش ادامه مىداد تا اين كه از منبر پايين مىآمد.
۲٫ امير المؤمنين (عليهالسلام)
گاه پيش مىآمد كه امام على (عليهالسلام) دستور مىداد كه امام حسن (عليهالسلام) در حضور وى به قضاوت بپردازد. سپس با ديدن تيزهوشى و تيز بينى امام حسن (عليهالسلام) در مسائل، وى را با پيامبران الهى (عليهالسلام) مىسنجيد و مىفرمود: «اى مردم! پسرم حسن مىداند همان چيزى را كه خدا به سليمان بن داود آموخته بود».
۳٫ امام مجتبى (عليهالسلام) درباره خود
روزى امام حسن (عليهالسلام) وارد مسجد شد. مجلسى شلوغ و پر ازدحام بود. معاويه بالاى منبر نشسته بود و سخن مىپراكند. امام جاى خالى نيافت و ناگزير نزديك پاى معاويه كه بالاى منبر بود، نشست. معاويه با دشنام به على (عليهالسلام) سخنش را آغاز كرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: «من از عايشه در شگفتم كه مرا در خور خلافت نديده است و فكر مىكند كه اين جايگاه، حق من نيست.» سپس با حالتى تمسخرآميز گفت: زن را به اين سخنان چه كار؟ خدا از گناهش بگذرد. آرى! پدرِ اين مرد – با اشاره به امام مجتبى (عليهالسلام) – در كار خلافت با من سر ستيز داشت، خدا هم جانش را گرفت.
امام مجتبى (عليهالسلام) فرمود: اى معاويه! آيا از سخنان عايشه تعجب مىكنى؟ معاويه گفت: بله به خدا! امام فرمود: مىخواهى عجيبتر از آن را برايت بگويم؟ گفت: بگو، امام در مقام ترسيم جايگاه خود پاسخ داد: «عجيبتر از آن كه عايشه تو را قبول ندارد، اين است كه من پاى منبر تو و نزد پاى تو بنشينم».
۴٫ امام حسين (عليهالسلام)
پس از شهادت امام مجتبى (عليهالسلام)، امام حسين (عليهالسلام) هر شب جمعه بر مزار او مىرفت و اين گونه با برادر سخن مىگفت: «چگونه سر و بدن خود را خوشبو كنم در حالى كه بدن تو در زير خاك است. چگونه از دنيا بهره گيرم در حالى كه هر آنچه به تو نزديك است نزد من محبوب است. هرگاه كبوترى بانگ زند و باد شمال و جنوب به وزش در آيد، بر تو خواهم گريست. تا وقتى بر درختهاى حجاز شاخهاى جوانه مىزند چشمانم از اشك بر تو خشك نخواهد شد. گريهام طولانى و اشكم جارى است كه تو از من دورى و مزارت نزديك و غريب. ديوارههاى قبر، تو را در بر گرفته كه هر كس زير خاك است غريب است. او كه رفته خوشحال و اينكه مانده غمگين است. غارت زده آن كسى نيست كه دارايىاش را به تاراج بردهاند، غارت زده كسى است كه برادرش را زير خاك پوشاندهاند».
۵٫ امام صادق (عليهالسلام)
امام صادق (عليهالسلام) درباره جايگاه امام مجتبى (عليهالسلام) فرمود: «حسن بن على (عليهالسلام) عابدترين و زاهدترين و برترين فرد روزگار خود بود. هنگامى كه به حج مىرفت با پاى پياده مىرفت و حتى بارها با پاى برهنه از مدينه به سوى مكه روانه مىشد. به هنگام يادِ مرگ و قبر و بر انگيخته شدن در روز رستاخيز و به دست گرفتن نامه اعمال به سختى مىگريست. هرگاه سخن از گذشتن از صراط و عرضه اعمال به خداوند به ميان مىآمد، آن چنان ناله مىزد كه همگان براى حال او نگران مىشدند. وقتى براى نماز به پا مىخاست و در برابر پروردگار مىايستاد، تمام بدنش از ترس خدا مىلرزيد. آن گاه كه ياد بهشت و جهنم مىافتاد نگرانى عجيبى سراپايش را فرا مىگرفت و به سان انسان عقرب گزيده ناله مىكرد و به خود مىپيچيد. از خدا بهشت را مىخواست و از جهنمش دورى مىگزيد. اعمال و رفتار او به گونهاى بود كه هر بينندهاى را به ياد خدا مىانداخت. سخنى راست، درست و شيوا داشت. هرگاه قرآن، مؤمنان را خطاب مىكرد كه «يا أيّها الَّذين آمنوا…» پاسخ مىگفت: «لَبيك اللّهم لَبيك».
۶٫ محمد بن حنفيه
وى پس از شهادت امام حسن مجتبى (عليهالسلام) بر مزار ايشان، حاضر مىشد و با اندوه مىگفت: «خداى تو را رحمت كند، اى ابا محمد! همان گونه كه زندگانى ات سبب سربلندى و افتخار ما بود، شهادتت نيز به همان اندازه سنگين و كمرشكن بود. چه روح بزرگوارى داشتى و چه پر بركت بود آن بدن كه كفن آن را در بر گرفت. آرى! چگونه چنين نباشد كه تو فرزند هدايت بودى و هم پيمان پرهيزكارى. در دامن اسلام پرورش يافته بودى و از سينه ايمان شير نوشيده بودى، تو آن همه پيشينه درخشان و مراتب بزرگ را به نام خود رقم زدى…».
۷٫ عبدالله بن عباس
هرگاه ابن عباس مىديد كه امام حسن يا امام حسين (عليهمالسلام) مىخواهند بر مركب خود سوار شوند، جلو مىرفت و ركاب ايشان را مىگرفت و پارچه روى مركب و لباس امام را مىتكاند و آنان را بدرقه مىكرد. «مدارك بن زياد» با ديدن اين صحنه، او را سرزنش كرد. ولى ابن عباس با تندى گفت: «اى نادان و بى خرد! هيچ مىدانى اينان كيستند؟! اينان فرزندان رسول خدايند! آيا اين نعمت خدا نيست كه بر من ارزانى شده است تا ركاب آن دو بزرگوار را بگيرم و بر مركب سوارشان سازم و لباسشان را مرتب نمايم؟.»
۸٫ انس بن مالك
انس ابن مالك نيز درباره امام حسن (عليهالسلام) گفته است: «كسى به پيامبر (صلى الله عليه و آله) شبيهتر از حسن بن على (عليهالسلام) نبود».
۹٫ عايشه
عايشه مىگفت: «هر كس مىخواهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را ببيند به اين پسر نگاه كند». او مىگفت: «رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را مىديدم كه حسن (عليهالسلام) را به سينه مىچسبانيد و مىفرمود: «بار خدايا! اين پسر من است. او را دوست دارم. تو نيز او را دوست بدار و هر كسى كه او را دوست مىدارد، دوست بدار».
۱۰٫ ابوهريره
ابوهريره مىگفت: «هرگاه حسن بن على (عليهالسلام) را مىديدم، اشك از ديدگانم سرازير مىشد؛ زيرا روزى او را ديدم كه مىدويد و خود را در دامان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مىانداخت. در آن حال، رسول خدا او را در آغوش مىفشرد و در دهان حسن (عليهالسلام) مىفرمود: خدايا من او را دوست دارم و نيز هر كه او را دوست بدارد، دوست دارم».
۱۱٫ سعد بن ابى وقاص
سعد مىگويد: «نزد رسول خدا بودم و حسن و حسين (عليهماالسلام) پيش روى او بازى مىكردند. عرض كردم: اى رسول خدا! آيا اين دو را دوست مىدارى؟ فرمود: چگونه اين دو را دوست نداشته باشم كه اينها گلهاى خوشبوى من در دنيا هستند و من آنها را مىبويم».
۱۲٫ ابوبكر
ابوبكر درباره امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) گفته است: «حسن و حسين را ديدم، در حالى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نماز مىخواند و آن دو بر پشت پيامبر (صلى الله عليه و آله) سوار شده بودند. رسول خدا آن دو را با دست خود نگه داشت و آنان را به آهستگى بر زمين گذارد كه برخيزند و آنان به راحتى بر زمين ايستادند. وقتى نمازش به پايان رسيد، آن دو را در دامان خود نشانيد و نوازش كرد و فرمود: «اين دو پسر، دو گل خوشبوى من در اين دنيايند».
۱۳٫ معاويه بن ابى سفيان
امام مجتبى (عليهالسلام) در جنگهاى بسيارى شركت كرده و دلاورىهاى بسيارى از خود نشان داده بود. معاويه درباره دلاورىهاى او مىگفت: «او فرزند كسى است كه به هر كجا مىرفت، مرگ نيز همواره، به دنبالش بود (كنايه از اين كه نترس بود و از مرگ نمىهراسيد)».
وقتى خبر شهادت امام به گوش معاويه رسيد، او از خوشحالى بى اختيار قهقهه زد و سپس تكبير گفت و سجده شكر به جاى آورد؟! حاضران نيز براى خوشايند او پيروى كردند و به خاك افتادند. ولى فاخته همسر معاويه از شادمانى پوچ او تعجب كرد و كلمه استرجاع را بر زبان آورد و گريست.
نوشتهاند وقتى ابن عباس نزد معاويه رفت معاويه از او پرسيد: «ابن عباس! آيا ابو محمد (عليهالسلام) در گذشت؟» گفت: بله خدايش رحمت كند. خبر تكبير گفتن و اظهار شادمانى تو نيز به من رسيد، ولى به خدا سوگند مرگ او جلوى مرگ تو را نخواهد گرفت و كوتاهى عمر او بر عمر تو نخواهد افزود». معاويه سرش را پايين انداخت و دوباره با لحن حق به جانبى گفت: تو از اين پس بزرگ قبيله خود هستى. ولى ابن عباس باز هم او را سر افكنده كرد و گفت: تا زمانى كه حسين بن على (عليهالسلام) زنده است، من هرگز بزرگ قبيلهام نيستم.
۱۴٫ مروان بن حكم
از جمله خصلتهاى پسنديده امام، بردبارى و شكيبايى بود. اين بردبارى تا جايى بود كه مروان بن حكم – دشمن سرسخت امام – مدّتها پس از شهادت ايشان با حالتى اندوهگين در مورد ايشان سخنانى مبنى بر تأثر از جاى خالى ايشان گفته بود. همگان مىدانستند كه او همواره با امام دشمنى داشت. اما از آنجا كه سعه وجودى آن بزرگوار به حدى بود كه دشمن نيز به تمجيد آن لب مىگشود، در پاسخ آنانى كه به او مىگفتند: تو كه تا ديروز با او دشمن بودى، پاسخ داده بود: «او كسى بود كه بردبارىاش با كوهها سنجيده نمىشد».
پىنوشتها:
۱٫ سوره احزاب (۳۳) آيه ۳۳٫
۲٫ بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۰۶٫
۳٫ ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۴، ص ۲۷٫
۴٫ همان، ص ۲۵٫
۵٫ كشف الغمة، ج ۲، ص ۱۹۰٫
۶٫ ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۴، ص ۲۵٫
۷٫ همان، ص ۲۴٫
۸٫ همان، ص ۲۵؛ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۶۴٫
۹٫ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۰۲٫
۱۰٫ سليم بن قيس، اسرار آل محمد (صلى الله عليه و آله)، ص ۴۰۱٫
۱۱٫ همان، ص ۴۰۵٫
۱۲٫ مناقب آل ابىطالب (عليهالسلام)، ج ۴، ص ۱۰٫
۱۳٫ ميرزا محمد تقى سپهر، ناسخ التواريخ، ج ۲، ص ۲۹۳٫
۱۴٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۵۱٫
۱۵٫ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج ۴، ص ۵۰٫
۱۶٫ بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۳۱٫
۱۷٫ مروج الذهب، ج ۲، ص ۳؛ تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۲۰۰٫
۱۸٫ ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۳، ص ۴۰۰٫
۱۹٫ بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۰۱٫
۲۰٫ حياة امام الحسن بن على (عليهالسلام)، ج ۱، ص ۶۷٫
۲۱٫ على المتقى بن حسام الدين هندى، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، ج ۷، ص ۱۰۴٫
۲۲٫ بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۶۶٫
۲۳٫ ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۳، ص ۳۸۳٫
۲۴٫ محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج ۲، ص ۲۵٫
۲۵٫ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۷۳٫
۲۶٫ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج ۴، ص ۴۴٫
۲۷٫ مروج الذهب، ج ۳، ص ۸٫
۲۸٫ ابن قتيبة الدينورى، الامامة و السياسة، ص ۱۹۷٫
۲۹٫ هاشم معروف الحسينى، ائمة اثنى عشر، ج ۱، ص ۵۰۶٫
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین