تعالى شخصيت معنوى انسان، از والاترين و مقدسترين اهداف پيشوايان دين بوده است. آنان با تحمل مشقتهاى بسيار در اين مسير، تمامى همّ خويش را بر آن گذاشتند تا اخلاق نيك را با شيوههاى رفتارى و گفتارى خويش به آدمى بياموزند واو را از زشتىها به دور داشته، متوجه حقيقت والاى انسانى و ارزش سترگش […]
تعالى شخصيت معنوى انسان، از والاترين و مقدسترين اهداف پيشوايان دين بوده است. آنان با تحمل مشقتهاى بسيار در اين مسير، تمامى همّ خويش را بر آن گذاشتند تا اخلاق نيك را با شيوههاى رفتارى و گفتارى خويش به آدمى بياموزند واو را از زشتىها به دور داشته، متوجه حقيقت والاى انسانى و ارزش سترگش كنند. در اين ميان نقش برجسته امام مجتبى(عليهالسلام) بسيار چشمگير جلوه مىنمايد. از اينرو، برآن شديم كه با تأملى كوتاه در رفتارهاى اجتماعى امام مجتبى(عليهالسلام) دريچهاى به بىكران سجاياى اخلاقى آن امام همام بگشاييم.
مهربانى و مهرورزى
مهربانى با بندگان خدا از ويژگىهاى بارز امام مجتبى(عليهالسلام) بود. اَنس مىگويد: روزى در محضر امام بودم كه يكى از كنيزان ايشان با شاخه گلى در دست وارد شد و آن گل را به امام تقديم كرد. حضرت گل را از او گرفت و با مهربانى به او فرمود: «برو، تو آزادى!» من كه از اين رفتار حضرت شگفتزده بودم، گفتم: «اى فرزند رسول خدا! اين كنيز تنها يك شاخه گل به شما هديه كرد. آنگاه شما او را آزاد مىكنيد؟!» امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است هركس به شما مهربانى كرد، دو برابر او را پاسخ گوييد». (نساء/ ۸۶) سپس فرمود: «پاداش در برابر مهربانى او نيز آزادىاش بود».۱
امام، همواره، مهربانى را با مهربانى پاسخ مىگفت. حتى پاسخ او در برابر نامهربانى نيز مهربانى بود. همچنانكه نوشتهاند، امام گوسفند زيبايى داشت كه به او علاقه نشان مىداد. روزى ديد گوسفند در گوشهاى افتاده و ناله مىكند. جلوتر رفت و ديد كه پاى آن را شكستهاند. امام از غلامش پرسيد: «چه كسى پاى اين حيوان را شكسته است؟». غلام گفت: «من شكستهام». حضرت فرمود: «چرا چنين كردى؟» گفت: «براى اينكه تو را ناراحت كنم». امام با تبسّمى دلنشين فرمود: «ولى من در عوض، تو را خشنود مىكنم و غلام را آزاد كرد».۲ همچنين آوردهاند، روزى امام مشغول غذا خوردن بودند كه سگى آمد و برابر حضرت ايستاد. حضرت هر لقمهاى كه مىخوردند، يك لقمه نيز جلوى آن مىانداختند. مردى گفت: «يا بن رسول الله! اجازه دهيد اين حيوان را دور كنم». امام فرمود: «نه، رهايش كنيد! من از خدا شرم مىكنم كه جاندارى به غذا خوردن من نگاه كند و من به او غذا ندهم».۳
ايثار و گذشت
امام بسيار با گذشت و بزرگوار بود و از ظلم و ستم ديگران چشم پوشى مىكرد. بارها پيش مىآمد كه واكنش حضرت به رفتار ناشايست ديگران، سبب تغيير رويه فرد خطاكار مىشد.
نوشتهاند در همسايگى امام، خانوادهاى يهودى مىزيستند. ديوار خانه يهودى شكافى پيدا كرده بود و رطوبت نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ كرده بود. فرد يهودى نيز از اين جريان آگاهى نداشت تا اينكه روزى زن يهودى براى درخواست نيازى به خانه امام آمد و ديد كه شكاف ديوار سبب شده است كه ديوار خانه امام نجس گردد. بىدرنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد يهودى نزد امام آمد و از سهلانگارى خود پوزش خواست و از اينكه در اين مدت، امام سكوت كرده و چيزى نگفته بود، شرمنده شد. امام براى اينكه او بيشتر شرمنده نشود فرمود: «از جدم رسول خدا(صلىاللهعليهوآله) شنيدم كه به همسايه مهربانى كنيد». يهودى با ديدن گذشت و چشم پوشى و برخورد پسنديده ايشان به خانهاش رفت، دست زن و بچهاش را گرفت و نزد امام آمد و از ايشان خواست تا آنان را به دين اسلام در آورد.۴
همچنين داستان مشهورى است كه درباره گذشت امام از بىادبى مردى شامى است كه مرد با ديدن آن همه گذشت و مهربانى، گزيرى جز اشك شرمسارى نديده و از آن پس، از بهترين دوستداران آن خاندان گرديد.۵
گستره گذشت و مهرورزى امام، آنقدر پردامنه بود كه قاتل او را هم در برگرفت. چنانكه «عمر بن اسحاق» مىگويد: من و حسين(عليهالسلام) در لحظه شهادت، نزد امام مجتبى(عليهالسلام) بوديم كه فرمود: «بارها به من زهر دادهاند، ولى اين بار تفاوت مىكند؛ زيرا اين بار جگرم را قطعه قطعه كرده است». حسين(عليهالسلام) با ناراحتى پرسيد: «چه كسى شما را زهر داده است؟» فرمود: «از او چه مىخواهى؟ مىخواهى او را بكشى؟ اگر آن كسى باشد كه من مىدانم، خشم و عذاب خداوند بيشتر از تو خواهد بود. اگر هم او نباشد، دوست ندارم كه به خاطر من، بىگناهى گرفتار شود».۶
ميهمان نوازى
امام همواره در پذيرايى از ميهمان تلاش جدى مىكرد. گاه از اشخاصى پذيرايى مىكرد كه حتى آنان را نمىشناخت. به ويژه، به پذيرايى از بينوايان علاقه زيادى داشت. آنان را به خانه خود مىبرد و به گرمى پذيرايى مىكرد و به آنها لباس و مال مىبخشيد.۷
در سفرى كه امام حسن(عليهالسلام) به همراه امام حسين(عليهالسلام) و عبدالله بن جعفر به حج مىرفتند، شترى كه بار آذوقه بر آن بود، گم شد و آنها در ميانه راه، گرسنه و تشنه ماندند. در اين هنگام، متوجه خيمهاى شدند كه در آن پيرزنى تنها زندگى مىكرد. از او آب و غذا خواستند. پيرزن نيز كه انسان مهربان و ميهماننوازى بود، تنها گوسفندى را كه داشت دوشيد و گفت: «براى غذا نيز آن را ذبح كنيد تا براى شما غذايى آماده كنم». امام نيز آن گوسفند را ذبح نمود و زن، از آن، غذايى براى ايشان درست كرد. آنان غذا را خوردند و پس از صرف غذا، از آن زن تشكر كردند و گفتند: «ما افرادى از قريش هستيم كه به حج مىرويم. اگر به مدينه آمدى نزد ما بيا تا ميهمان نوازىات را جبران كنيم.» سپس از زن خداحافظى كردند و به راه خويش ادامه دادند. شب هنگام، شوهر زن به خيمهاش آمد و او داستان ميهمانى را برايش بازگفت. مرد خشمگين شد و گفت: «چگونه در اين برهوت، تنها گوسفندى را كه همه دارايىمان بود براى كسانى كه نمىشناختى كشتى؟» مدتها از اين جريان گذشت تا اينكه باديه نشينان به جهت فقر و خشكسالى به مدينه سرازير شدند. آن زن نيز به همراه شوهرش به مدينه آمد. در يكى از همين روزها، امام مجتبى(عليهالسلام) همان پيرزن را در كوچه ديد و فرمود: «اى كنيز خدا! آيا مرا مىشناسى». گفت: «نه»، فرمود: «من همان كسى هستم كه مدتها پيش به همراه دو نفر در خيمه توشديم. نامم حسن بن على(عليهالسلام) است». پيرزن خوشحال شد و عرض كرد: «پدر و مادرم به فداى تو باد!» امام به پاس فداكارى و پذيرايى او، هزار گوسفند و هزار دينار طلا به او بخشيد و او را نزد برادرش حسين(عليهالسلام) فرستاد. او نيز همان مقدار به او گوسفند و دينار طلا بخشيد و وى را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد. عبدالله نيز به پيروىاز پيشوايان خود، همان مقدار را به آن پيرزن بخشيد.۸
حضرت با اين سپاسگزارى، هم از ميهمان غريبى پذيرايى كرد و هم جايگاه و ارزش ميزبانى او را به جهت عمل نيكويش، پاس داشت. بارها درباره فقيرانى كه از ايشان پذيرايى كرده بودند مىفرمود:
«فضيلت با آنان است. اگر چه پذيرايىشان اندك است و مالى ندارند، ولى برترند، زيرا آنان غير از آنچه كه ما را به آن پذيرايى مىكنند چيز ديگرى ندارند و از همه چيز خود گذشتهاند، ولى ما بيش از آنچه پيش ميهمان مىگذاريم اموال داريم».۹
بردبارى و شكيبايى در برخوردها
از سختترين دوران زندگانى با بركت امام مجتبى(عليهالسلام)، دوران پس از صلح با معاويه بود. ايشان سختى اين سالهاى ستم را با بردبارى وصف ناشدنىاش سپرى مىكرد. در اين سالها، ايشان از غريبه و آشنا سخنان زشت و گزنده مىشنيد و زخم خدنگ بىوفايى مىخورد. بسيارى از دوستان به ايشان پشت كرده بودند. روزگار، برايشان به سختى مىگذشت. ناسزا گفتن به على(عليهالسلام)، شيوه سخنرانان شهر شده بود. هرگاه امام را مىديدند مىگفتند: «السّلامُ عَلَيك يا مُذِلَّ المُومنين؛ سلام بر تو اى خواركننده مؤمنان».۱۰
در حضور ايشان، زبان به هتك و دشنام على(عليهالسلام) مىگشودند و امام با بردبارى و مظلوميت بسيار هتاكىها و دشنامها را تحمل مىكرد. روزى ايشان وارد مجلس معاويه شد. مجلسى شلوغ و پرازدحام بود. امام جاى خالى نيافت و ناگزيز نزديك پاى معاويه كه بالاى منبر بود، نشست. معاويه با دشنام به على(عليهالسلام) سخنش را آغاز كرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: «من از عايشه در شگفتم كه مرا در خور خلافت نديده است و فكر مىكند كه اين جايگاه، حق من نيست.» سپس با حالتى تمسخرآميز گفت: «زن را به اين سخنان چه كار؟! خدا از گناهش بگذرد. آرى! پدر اين مرد [با اشاره به امام مجتبى (عليهالسلام)[ در كار خلافت با من سرستيز داشت، خدا هم جانش را گرفت». امام(عليهالسلام) فرمود: «اى معاويه! آيا از سخنان عايشه تعجب مىكنى؟» معاويه گفت: «بله به خدا!» امام(عليهالسلام) فرمود: «مىخواهى عجيبتر از آن را برايت بگويم؟» گفت: «بگو». امام(عليهالسلام) پاسخ داد: «عجيبتر از اينكه عايشه تو را قبول ندارد، اين است كه من پاى منبر تو و نزد پاى تو بنشينم».۱۱
اين بردبارى تا جايى بود كه مروان بن حكم ـ دشمن سرسخت امام ـ با حالتى اندوهگين در تشييع پيكر ايشان شركت كرد و در پاسخ آنانى كه به او مىگفتند تو تا ديروز با او دشمن بودى، گفت: «او كسى بود كه بردبارىاش با كوهها سنجيده نمىشد».۱۲
بخشندگى و برآوردن نيازهاى ديگران
مىتوان گفت كه بارزترين ويژگى امام مجتبى(عليهالسلام) كه بهترين سرمشق براى دوستداران او است، بخشندگى بسيار و دستگيرى از ديگران است. ايشان به بهانههاى مختلف همه را از خوان كرم خويش بهرهمند مىساخت و آنقدر بخشش مىكرد تا شخص نيازمند بىنياز مىشد؛ زيرا طبق تعاليم اسلام بخشش بايد به گونهاى باشد كه فرهنگ تكدىگرى را ريشهكن سازد و در صورت امكان شخص را از جرگه نيازمندان بيرون گرداند. روزى حضرت مشغول عبادت بود. ديد فردى در كنار او نشسته است و به درگاه خدا مىگويد: «خدايا! ده هزار درهم به من ارزانى دار». حضرت به خانه آمد و براى او ده هزار درهم فرستاد.۱۳
نوشتهاند شخصى از امام مجتبى(عليهالسلام) كمك خواست. امام نيز به او پنجاه هزار درهم نقره و پانصد دينار طلا بخشيد. آن مرد به امام عرض كرد: «اكنون باربرى نيز به من بده تا اين همه سكه را حمل كنم». امام(عليهالسلام) نيز باربرى به همراه جامه اطلس خود به او بخشيد!
امام حسن مجتبى(عليهالسلام) هيچگاه سائلى را از خود نمىراند و هرگز پاسخ «نه» به نيازمندان نمىفرمود و تمامى جنبههاى معنوى بخشش را در نظر مىگرفت. آوردهاند مردى نزد امام مجتبى(عليهالسلام) آمد و ابراز نيازمندى كرد. امام براى اينكه كمك رو در رو نباشد و سبب شرمندگى آن مرد نگردد، فرمود: «آنچه را مىخواهى در نامهاى بنويس و براى ما بفرست تا نيازت برآورده شود». آن مرد رفت و نيازهاى خود را در نامهاى به امام فرستاد. حضرت نيز آنچه را خواسته بود برايش فرستاد. شخصى كه در آنجا حضور داشت، به امام عرض كرد: «به راستى چه نامه پربركتى براى آن مرد بود!» امام در پاسخ او فرمود: «بركت اين كار براى من بيشتر بود كه سبب شد شايستگى انجام اين كار نيك را بيابم؛ زيرا بخشش راستين آن است كه بدون درخواست شخص، نيازش را برآورى، ولى اگر آنچه را خواسته است، به او بدهى، در واقع قيمتى است كه براى آبرويش پرداختهاى».۱۴
امام برآوردن نياز ديگران را در هر حالى در اولويت قرار مىدادند. ابن عباس مىگويد: با امام مجتبى(عليهالسلام) در مسجدالحرام بودم. حضرت در آنجا معتكف و مشغول طواف بودند. نيازمندى نزد ايشان آمد و عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا، به فلان شخص مقدارى بدهكارم و از عهده قرض او بر نمىآيم. اگر ممكن است [مرا كمك كنيد]» امام فرمود: «به صاحب اين خانه [و اشاره به كعبه كرد] متأسفانه در حال حاضر، پولى در اختيار ندارم». شخص نيازمند گفت: «اى فرزند رسول خدا! پس از او بخواهيد كه به من مهلت بدهد؛ چون مرا تهديد كرده است كه اگر بدهى خود را نپردازم، مرا به زندان بيندازد». حضرت طواف خود را قطع كرد و همراه آن مرد به راه افتاد تا نزد طلبكارش بروند و از او مهلت بگيرند. ابن عباس مىگويد عرض كردم: «يا بن رسول الله! گويا فراموش كردهايد كه در مسجد قصد اعتكاف كردهايد». حضرت فرمود: «نه فراموش نكردهام ؛ ولى از پدرم شنيدم كه پيامبر اكرم(صلىاللهعليهوآله) فرمود: هر كس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، نزد خدا مانند كسى است كه نُه هزار سال روزها روزه گرفته و شبها را به عبادت گذرانيده است».۱۵
فروتنى
امام مانند جدش رسولالله(صلىاللهعليهوآله) بدون هيچ تكبرى روى زمين مىنشست و با تهىدستان همسفره مىشد. روزى سواره از محلى مىگذشت كه ديد گروهى از بينوايان روى زمين نشستهاند و مقدارى نان را پيش خود گذاردهاند و مىخورند. وقتى امام حسن(عليهالسلام) را ديدند، به ايشان تعارف كردند و حضرت را سر سفره خويش خواندند. امام از مركب خويش پياده شد و اين آيه را تلاوت كرد: «اِنّه لايُحبُ المُستَكبرين؛ خداوند خودبزرگبينان را دوست نمىدارد.» (نحل/ ۲۳) سپس سر سفره آنان نشست و مشغول خوردن گرديد. وقتى همگى سير شدند، امام آنها را به منزل خود فرا خواند و از آنان پذيرايى نمود و به آنان پوشاك هديه كرد.۱۶
همواره ديگران را نيز بر خود مقدم مىداشتند و پيوسته با احترام و فروتنى با مردم برخورد مىكردند. روزى ايشان در مكانى نشسته بود. برخاست كه برود، ولى در اين لحظه پيرمرد فقيرى وارد شد. امام به او خوشآمد گفت و براى اداى احترام و فروتنى به او، فرمود: «اى مرد! وقتى وارد شدى كه ما مىخواستيم برويم. آيا به ما اجازه رفتن مىدهى»؟ و مرد فقير عرض كرد: «بله، اى پسر رسول خدا!»۱۷
شجاعت
شجاعت، ميراث ماندگار على(عليهالسلام) بود و امام مجتبى(عليهالسلام) ميراثدار آن بزرگوار. در كتابهاى تاريخى آمده است كه على(عليهالسلام) در تقويت اين روحيه در كودكانش، خود به طور مستقيم دخالت مىكرد. شمشيرزنى و مهارتهاى نظامى را از كودكى به آنان مىآموخت و پشتيبانى از حق و حقيقت را به آنان درس مىداد. ميدانهاى نبرد، مكتب درس شجاعت على(عليهالسلام) به فرزندانش بود.
با آغاز خلافت على(عليهالسلام)، كشمكشها نيز آغاز شد. نخستين فتنه، جنگ جمل بود كه به بهانه خونخواهى عثمان بر پا گرديد. شعلههاى جنگ زبانه مىكشيد. على(عليهالسلام) پسرش «محمد بن حنفيّه» را فراخواند و نيزه خود را به او داد و فرمود: «برو شتر عايشه را نحر كن». محمد بن حنفيّه نيزه را گرفت و حمله كرد، ولى كسانى كه به سختى اطراف شتر عايشه را گرفته بودند، حمله او را دفع كردند. او چندين بار حمله كرد، ولى نمىتوانست خود را به شتر برساند. ناچار نزد پدر آمد و اظهار ناتوانى كرد. امام نيزه را پس گرفته و به حسن(عليهالسلام) داد. او نيزه را گرفت و به سوى شتر تاخت و پس از مدتى كوتاه، بازگشت، در حالىكه از نوك نيزهاش خون مىريخت. محمد حنفيه به شتر نحر شده و نيزه خونين نگريست و شرمنده شد. اميرالمؤمنين(عليهالسلام) به او فرمود: «شرمنده نشو؛ زيرا او فرزند پيامبر(صلىاللهعليهوآله) است و تو فرزند على(عليهالسلام) هستى».۱۸
امام مجتبى(عليهالسلام) در ديگر جنگهاى آن دوران نيز شركت كرده و دلاورىهاى بسيارى از خود نشان داد. معاويه درباره دلاورىهاى او مىگفت: «او فرزند كسى است كه به هر كجا مىرفت، مرگ نيز همواره به دنبالش بود (كنايه از اينكه نترس بود و از مرگ نمىهراسيد)».۱۹
پىنوشتها:
۱ـ المناقب، ج ۴، ص ۱۸٫
۲ـ حياة امام الحسنبنعلى، ج۱، ص ۳۱۴٫
۳ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۵۲٫
۴ـ تحفة الواعظين، ج ۲، ص ۱۰۶٫
۵ ـ المناقب، ج ۴، ص ۱۹٫
۶ ـاسدالغابة، ج ۲، ص ۱۵٫
۷ـ المناقب، ج ۴، ص ۱۶٫
۸ ـ همان، ج ۴، ص ۱۶؛ كشفالغمة، ج ۲، ص ۱۳۳٫
۹ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۵۳٫
۱۰ـ همان، ج ۷۵، ص ۲۸۷٫
۱۱ـ ناسخالتواريخ، ج ۲، ص ۲۹۳٫
۱۲ـ ائمةاثناعشر، ج ۱، ص ۵۰۶ .
۱۳ـ المناقب، ج ۴، ص ۱۷٫
۱۴ـ المحاسن و المساوى، ص ۵۵ .
۱۵ـ سفينةالبحار، بابالحاء.
۱۶ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۵۲٫
۱۷ـ ملحقاتاحقاقالحق، ج ۱۱، ص ۱۱۴٫
۱۸ـ المناقب، ج ۴، ص ۲۱٫
۱۹ـ شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج ۴، ص ۷۳٫
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین