۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » سیره ی امام مجتبی علیه السلام
  • شناسه : 123
  • 31 مارس 2010 - 22:37
  • ارسال توسط :
تأملى در رفتارهاى اجتماعى امام مجتبى (عليه‏السلام)

تأملى در رفتارهاى اجتماعى امام مجتبى (عليه‏السلام)

تعالى شخصيت معنوى انسان، از والاترين و مقدس‏ترين اهداف پيشوايان دين بوده است. آنان با تحمل مشقت‏هاى بسيار در اين مسير، تمامى همّ خويش را بر آن گذاشتند تا اخلاق نيك را با شيوه‏هاى رفتارى و گفتارى خويش به آدمى بياموزند واو را از زشتى‏ها به دور داشته، متوجه حقيقت والاى انسانى و ارزش سترگش […]

تعالى شخصيت معنوى انسان، از والاترين و مقدس‏ترين اهداف پيشوايان دين بوده است. آنان با تحمل مشقت‏هاى بسيار در اين مسير، تمامى همّ خويش را بر آن گذاشتند تا اخلاق نيك را با شيوه‏هاى رفتارى و گفتارى خويش به آدمى بياموزند واو را از زشتى‏ها به دور داشته، متوجه حقيقت والاى انسانى و ارزش سترگش كنند. در اين ميان نقش برجسته امام مجتبى(عليه‏السلام) بسيار چشم‏گير جلوه مى‏نمايد. از اين‏رو، برآن شديم كه با تأملى كوتاه در رفتارهاى اجتماعى امام مجتبى(عليه‏السلام) دريچه‏اى به بى‏كران سجاياى اخلاقى آن امام همام بگشاييم.

مهربانى و مهرورزى
مهربانى با بندگان خدا از ويژگى‏هاى بارز امام مجتبى(عليه‏السلام) بود. اَنس مى‏گويد: روزى در محضر امام بودم كه يكى از كنيزان ايشان با شاخه گلى در دست وارد شد و آن گل را به امام تقديم كرد. حضرت گل را از او گرفت و با مهربانى به او فرمود: «برو، تو آزادى!» من كه از اين رفتار حضرت شگفت‏زده بودم، گفتم: «اى فرزند رسول خدا! اين كنيز تنها يك شاخه گل به شما هديه كرد. آن‏گاه شما او را آزاد مى‏كنيد؟!» امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است هركس به شما مهربانى كرد، دو برابر او را پاسخ گوييد». (نساء/ ۸۶) سپس فرمود: «پاداش در برابر مهربانى او نيز آزادى‏اش بود».۱

امام، همواره، مهربانى را با مهربانى پاسخ مى‏گفت. حتى پاسخ او در برابر نامهربانى نيز مهربانى بود. هم‏چنان‏كه نوشته‏اند، امام گوسفند زيبايى داشت كه به او علاقه نشان مى‏داد. روزى ديد گوسفند در گوشه‏اى افتاده و ناله مى‏كند. جلوتر رفت و ديد كه پاى آن را شكسته‏اند. امام از غلامش پرسيد: «چه كسى پاى اين حيوان را شكسته است؟». غلام گفت: «من شكسته‏ام». حضرت فرمود: «چرا چنين كردى؟» گفت: «براى اين‏كه تو را ناراحت كنم». امام با تبسّمى دلنشين فرمود: «ولى من در عوض، تو را خشنود مى‏كنم و غلام را آزاد كرد».۲ هم‏چنين آورده‏اند، روزى امام مشغول غذا خوردن بودند كه سگى آمد و برابر حضرت ايستاد. حضرت هر لقمه‏اى كه مى‏خوردند، يك لقمه نيز جلوى آن مى‏انداختند. مردى گفت: «يا بن رسول الله! اجازه دهيد اين حيوان را دور كنم». امام فرمود: «نه، رهايش كنيد! من از خدا شرم مى‏كنم كه جاندارى به غذا خوردن من نگاه كند و من به او غذا ندهم».۳
ايثار و گذشت
امام بسيار با گذشت و بزرگوار بود و از ظلم و ستم ديگران چشم پوشى مى‏كرد. بارها پيش مى‏آمد كه واكنش حضرت به رفتار ناشايست ديگران، سبب تغيير رويه فرد خطاكار مى‏شد.
نوشته‏اند در همسايگى امام، خانواده‏اى يهودى مى‏زيستند. ديوار خانه يهودى شكافى پيدا كرده بود و رطوبت نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ كرده بود. فرد يهودى نيز از اين جريان آگاهى نداشت تا اين‏كه روزى زن يهودى براى درخواست نيازى به خانه امام آمد و ديد كه شكاف ديوار سبب شده است كه ديوار خانه امام نجس گردد. بى‏درنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد يهودى نزد امام آمد و از سهل‏انگارى خود پوزش خواست و از اين‏كه در اين مدت، امام سكوت كرده و چيزى نگفته بود، شرمنده شد. امام براى اين‏كه او بيش‏تر شرمنده نشود فرمود: «از جدم رسول خدا(صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه به همسايه مهربانى كنيد». يهودى با ديدن گذشت و چشم پوشى و برخورد پسنديده ايشان به خانه‏اش رفت، دست زن و بچه‏اش را گرفت و نزد امام آمد و از ايشان خواست تا آنان را به دين اسلام در آورد.۴
هم‏چنين داستان مشهورى است كه درباره گذشت امام از بى‏ادبى مردى شامى است كه مرد با ديدن آن همه گذشت و مهربانى، گزيرى جز اشك شرمسارى نديده و از آن پس، از بهترين دوستداران آن خاندان گرديد.۵
گستره گذشت و مهرورزى امام، آن‏قدر پردامنه بود كه قاتل او را هم در برگرفت. چنان‏كه «عمر بن اسحاق» مى‏گويد: من و حسين(عليه‏السلام) در لحظه شهادت، نزد امام مجتبى(عليه‏السلام) بوديم كه فرمود: «بارها به من زهر داده‏اند، ولى اين بار تفاوت مى‏كند؛ زيرا اين بار جگرم را قطعه قطعه كرده است». حسين(عليه‏السلام) با ناراحتى پرسيد: «چه كسى شما را زهر داده است؟» فرمود: «از او چه مى‏خواهى؟ مى‏خواهى او را بكشى؟ اگر آن كسى باشد كه من مى‏دانم، خشم و عذاب خداوند بيش‏تر از تو خواهد بود. اگر هم او نباشد، دوست ندارم كه به خاطر من، بى‏گناهى گرفتار شود».۶
ميهمان نوازى
امام همواره در پذيرايى از ميهمان تلاش جدى مى‏كرد. گاه از اشخاصى پذيرايى مى‏كرد كه حتى آنان را نمى‏شناخت. به ويژه، به پذيرايى از بينوايان علاقه زيادى داشت. آنان را به خانه خود مى‏برد و به گرمى پذيرايى مى‏كرد و به آن‏ها لباس و مال مى‏بخشيد.۷
در سفرى كه امام حسن(عليه‏السلام) به همراه امام حسين(عليه‏السلام) و عبدالله بن جعفر به حج مى‏رفتند، شترى كه بار آذوقه بر آن بود، گم شد و آن‏ها در ميانه راه، گرسنه و تشنه ماندند. در اين هنگام، متوجه خيمه‏اى شدند كه در آن پيرزنى تنها زندگى مى‏كرد. از او آب و غذا خواستند. پيرزن نيز كه انسان مهربان و ميهمان‏نوازى بود، تنها گوسفندى را كه داشت دوشيد و گفت: «براى غذا نيز آن را ذبح كنيد تا براى شما غذايى آماده كنم». امام نيز آن گوسفند را ذبح نمود و زن، از آن، غذايى براى ايشان درست كرد. آنان غذا را خوردند و پس از صرف غذا، از آن زن تشكر كردند و گفتند: «ما افرادى از قريش هستيم كه به حج مى‏رويم. اگر به مدينه آمدى نزد ما بيا تا ميهمان نوازى‏ات را جبران كنيم.» سپس از زن خداحافظى كردند و به راه خويش ادامه دادند. شب هنگام، شوهر زن به خيمه‏اش آمد و او داستان ميهمانى را برايش بازگفت. مرد خشمگين شد و گفت: «چگونه در اين برهوت، تنها گوسفندى را كه همه دارايى‏مان بود براى كسانى كه نمى‏شناختى كشتى؟» مدت‏ها از اين جريان گذشت تا اين‏كه باديه نشينان به جهت فقر و خشك‏سالى به مدينه سرازير شدند. آن زن نيز به همراه شوهرش به مدينه آمد. در يكى از همين روزها، امام مجتبى(عليه‏السلام) همان پيرزن را در كوچه ديد و فرمود: «اى كنيز خدا! آيا مرا مى‏شناسى». گفت: «نه»، فرمود: «من همان كسى هستم كه مدت‏ها پيش به همراه دو نفر در خيمه توشديم. نامم حسن بن على(عليه‏السلام) است». پيرزن خوشحال شد و عرض كرد: «پدر و مادرم به فداى تو باد!» امام به پاس فداكارى و پذيرايى او، هزار گوسفند و هزار دينار طلا به او بخشيد و او را نزد برادرش حسين(عليه‏السلام) فرستاد. او نيز همان مقدار به او گوسفند و دينار طلا بخشيد و وى را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد. عبدالله نيز به پيروى‏از پيشوايان خود، همان مقدار را به آن پيرزن بخشيد.۸
حضرت با اين سپاس‏گزارى، هم از ميهمان غريبى پذيرايى كرد و هم جايگاه و ارزش ميزبانى او را به جهت عمل نيكويش، پاس داشت. بارها درباره فقيرانى كه از ايشان پذيرايى كرده بودند مى‏فرمود:
«فضيلت با آنان است. اگر چه پذيرايى‏شان اندك است و مالى ندارند، ولى برترند، زيرا آنان غير از آن‏چه كه ما را به آن پذيرايى مى‏كنند چيز ديگرى ندارند و از همه چيز خود گذشته‏اند، ولى ما بيش از آن‏چه پيش ميهمان مى‏گذاريم اموال داريم».۹
بردبارى و شكيبايى در برخوردها
از سخت‏ترين دوران زندگانى با بركت امام مجتبى(عليه‏السلام)، دوران پس از صلح با معاويه بود. ايشان سختى اين سال‏هاى ستم را با بردبارى وصف ناشدنى‏اش سپرى مى‏كرد. در اين سال‏ها، ايشان از غريبه و آشنا سخنان زشت و گزنده مى‏شنيد و زخم خدنگ بى‏وفايى مى‏خورد. بسيارى از دوستان به ايشان پشت كرده بودند. روزگار، برايشان به سختى مى‏گذشت. ناسزا گفتن به على(عليه‏السلام)، شيوه سخن‏رانان شهر شده بود. هرگاه امام را مى‏ديدند مى‏گفتند: «السّلامُ عَلَيك يا مُذِلَّ المُومنين؛ سلام بر تو اى خواركننده مؤمنان».۱۰
در حضور ايشان، زبان به هتك و دشنام على(عليه‏السلام) مى‏گشودند و امام با بردبارى و مظلوميت بسيار هتاكى‏ها و دشنام‏ها را تحمل مى‏كرد. روزى ايشان وارد مجلس معاويه شد. مجلسى شلوغ و پرازدحام بود. امام جاى خالى نيافت و ناگزيز نزديك پاى معاويه كه بالاى منبر بود، نشست. معاويه با دشنام به على(عليه‏السلام) سخنش را آغاز كرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: «من از عايشه در شگفتم كه مرا در خور خلافت نديده است و فكر مى‏كند كه اين جايگاه، حق من نيست.» سپس با حالتى تمسخرآميز گفت: «زن را به اين سخنان چه كار؟! خدا از گناهش بگذرد. آرى! پدر اين مرد [با اشاره به امام مجتبى (عليه‏السلام)[ در كار خلافت با من سرستيز داشت، خدا هم جانش را گرفت». امام(عليه‏السلام) فرمود: «اى معاويه! آيا از سخنان عايشه تعجب مى‏كنى؟» معاويه گفت: «بله به خدا!» امام(عليه‏السلام) فرمود: «مى‏خواهى عجيب‏تر از آن را برايت بگويم؟» گفت: «بگو». امام(عليه‏السلام) پاسخ داد: «عجيب‏تر از اين‏كه عايشه تو را قبول ندارد، اين است كه من پاى منبر تو و نزد پاى تو بنشينم».۱۱
اين بردبارى تا جايى بود كه مروان بن حكم ـ دشمن سرسخت امام ـ با حالتى اندوهگين در تشييع پيكر ايشان شركت كرد و در پاسخ آنانى كه به او مى‏گفتند تو تا ديروز با او دشمن بودى، گفت: «او كسى بود كه بردبارى‏اش با كوه‏ها سنجيده نمى‏شد».۱۲
بخشندگى و برآوردن نيازهاى ديگران
مى‏توان گفت كه بارزترين ويژگى امام مجتبى(عليه‏السلام) كه بهترين سرمشق براى دوستداران او است، بخشندگى بسيار و دستگيرى از ديگران است. ايشان به بهانه‏هاى مختلف همه را از خوان كرم خويش بهره‏مند مى‏ساخت و آن‏قدر بخشش مى‏كرد تا شخص نيازمند بى‏نياز مى‏شد؛ زيرا طبق تعاليم اسلام بخشش بايد به گونه‏اى باشد كه فرهنگ تكدى‏گرى را ريشه‏كن سازد و در صورت امكان شخص را از جرگه نيازمندان بيرون گرداند. روزى حضرت مشغول عبادت بود. ديد فردى در كنار او نشسته است و به درگاه خدا مى‏گويد: «خدايا! ده هزار درهم به من ارزانى دار». حضرت به خانه آمد و براى او ده هزار درهم فرستاد.۱۳
نوشته‏اند شخصى از امام مجتبى(عليه‏السلام) كمك خواست. امام نيز به او پنجاه هزار درهم نقره و پانصد دينار طلا بخشيد. آن مرد به امام عرض كرد: «اكنون باربرى نيز به من بده تا اين همه سكه را حمل كنم». امام(عليه‏السلام) نيز باربرى به همراه جامه اطلس خود به او بخشيد!
امام حسن مجتبى(عليه‏السلام) هيچ‏گاه سائلى را از خود نمى‏راند و هرگز پاسخ «نه» به نيازمندان نمى‏فرمود و تمامى جنبه‏هاى معنوى بخشش را در نظر مى‏گرفت. آورده‏اند مردى نزد امام مجتبى(عليه‏السلام) آمد و ابراز نيازمندى كرد. امام براى اين‏كه كمك رو در رو نباشد و سبب شرمندگى آن مرد نگردد، فرمود: «آنچه را مى‏خواهى در نامه‏اى بنويس و براى ما بفرست تا نيازت برآورده شود». آن مرد رفت و نيازهاى خود را در نامه‏اى به امام فرستاد. حضرت نيز آن‏چه را خواسته بود برايش فرستاد. شخصى كه در آن‏جا حضور داشت، به امام عرض كرد: «به راستى چه نامه پربركتى براى آن مرد بود!» امام در پاسخ او فرمود: «بركت اين كار براى من بيش‏تر بود كه سبب شد شايستگى انجام اين كار نيك را بيابم؛ زيرا بخشش راستين آن است كه بدون درخواست شخص، نيازش را برآورى، ولى اگر آن‏چه را خواسته است، به او بدهى، در واقع قيمتى است كه براى آبرويش پرداخته‏اى».۱۴
امام برآوردن نياز ديگران را در هر حالى در اولويت قرار مى‏دادند. ابن عباس مى‏گويد: با امام مجتبى(عليه‏السلام) در مسجدالحرام بودم. حضرت در آن‏جا معتكف و مشغول طواف بودند. نيازمندى نزد ايشان آمد و عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا، به فلان شخص مقدارى بدهكارم و از عهده قرض او بر نمى‏آيم. اگر ممكن است [مرا كمك كنيد]» امام فرمود: «به صاحب اين خانه [و اشاره به كعبه كرد] متأسفانه در حال حاضر، پولى در اختيار ندارم». شخص نيازمند گفت: «اى فرزند رسول خدا! پس از او بخواهيد كه به من مهلت بدهد؛ چون مرا تهديد كرده است كه اگر بدهى خود را نپردازم، مرا به زندان بيندازد». حضرت طواف خود را قطع كرد و همراه آن مرد به راه افتاد تا نزد طلبكارش بروند و از او مهلت بگيرند. ابن عباس مى‏گويد عرض كردم: «يا بن رسول الله! گويا فراموش كرده‏ايد كه در مسجد قصد اعتكاف كرده‏ايد». حضرت فرمود: «نه فراموش نكرده‏ام ؛ ولى از پدرم شنيدم كه پيامبر اكرم(صلى‏الله‏عليه‏وآله) فرمود: هر كس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، نزد خدا مانند كسى است كه نُه هزار سال روزها روزه گرفته و شب‏ها را به عبادت گذرانيده است».۱۵
فروتنى
امام مانند جدش رسول‏الله(صلى‏الله‏عليه‏وآله) بدون هيچ تكبرى روى زمين مى‏نشست و با تهى‏دستان هم‏سفره مى‏شد. روزى سواره از محلى مى‏گذشت كه ديد گروهى از بينوايان روى زمين نشسته‏اند و مقدارى نان را پيش خود گذارده‏اند و مى‏خورند. وقتى امام حسن(عليه‏السلام) را ديدند، به ايشان تعارف كردند و حضرت را سر سفره خويش خواندند. امام از مركب خويش پياده شد و اين آيه را تلاوت كرد: «اِنّه لايُحبُ المُستَكبرين؛ خداوند خودبزرگ‏بينان را دوست نمى‏دارد.» (نحل/ ۲۳) سپس سر سفره آنان نشست و مشغول خوردن گرديد. وقتى همگى سير شدند، امام آن‏ها را به منزل خود فرا خواند و از آنان پذيرايى نمود و به آنان پوشاك هديه كرد.۱۶
همواره ديگران را نيز بر خود مقدم مى‏داشتند و پيوسته با احترام و فروتنى با مردم برخورد مى‏كردند. روزى ايشان در مكانى نشسته بود. برخاست كه برود، ولى در اين لحظه پيرمرد فقيرى وارد شد. امام به او خوش‏آمد گفت و براى اداى احترام و فروتنى به او، فرمود: «اى مرد! وقتى وارد شدى كه ما مى‏خواستيم برويم. آيا به ما اجازه رفتن مى‏دهى»؟ و مرد فقير عرض كرد: «بله، اى پسر رسول خدا!»۱۷
شجاعت
شجاعت، ميراث ماندگار على(عليه‏السلام) بود و امام مجتبى(عليه‏السلام) ميراث‏دار آن بزرگوار. در كتاب‏هاى تاريخى آمده است كه على(عليه‏السلام) در تقويت اين روحيه در كودكانش، خود به طور مستقيم دخالت مى‏كرد. شمشيرزنى و مهارت‏هاى نظامى را از كودكى به آنان مى‏آموخت و پشتيبانى از حق و حقيقت را به آنان درس مى‏داد. ميدان‏هاى نبرد، مكتب درس شجاعت على(عليه‏السلام) به فرزندانش بود.
با آغاز خلافت على(عليه‏السلام)، كشمكش‏ها نيز آغاز شد. نخستين فتنه، جنگ جمل بود كه به بهانه خونخواهى عثمان بر پا گرديد. شعله‏هاى جنگ زبانه مى‏كشيد. على(عليه‏السلام) پسرش «محمد بن حنفيّه» را فراخواند و نيزه خود را به او داد و فرمود: «برو شتر عايشه را نحر كن». محمد بن حنفيّه نيزه را گرفت و حمله كرد، ولى كسانى كه به سختى اطراف شتر عايشه را گرفته بودند، حمله او را دفع كردند. او چندين بار حمله كرد، ولى نمى‏توانست خود را به شتر برساند. ناچار نزد پدر آمد و اظهار ناتوانى كرد. امام نيزه را پس گرفته و به حسن(عليه‏السلام) داد. او نيزه را گرفت و به سوى شتر تاخت و پس از مدتى كوتاه، بازگشت، در حالى‏كه از نوك نيزه‏اش خون مى‏ريخت. محمد حنفيه به شتر نحر شده و نيزه خونين نگريست و شرمنده شد. اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) به او فرمود: «شرمنده نشو؛ زيرا او فرزند پيامبر(صلى‏الله‏عليه‏وآله) است و تو فرزند على(عليه‏السلام) هستى».۱۸
امام مجتبى(عليه‏السلام) در ديگر جنگ‏هاى آن دوران نيز شركت كرده و دلاورى‏هاى بسيارى از خود نشان داد. معاويه درباره دلاورى‏هاى او مى‏گفت: «او فرزند كسى است كه به هر كجا مى‏رفت، مرگ نيز همواره به دنبالش بود (كنايه از اين‏كه نترس بود و از مرگ نمى‏هراسيد)».۱۹
پى‏نوشت‏ها:
۱ـ المناقب، ج ۴، ص ۱۸٫
۲ـ حياة امام الحسن‏بن‏على، ج۱، ص ۳۱۴٫

۳ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۵۲٫
۴ـ تحفة الواعظين، ج ۲، ص ۱۰۶٫
۵ ـ المناقب، ج ۴، ص ۱۹٫
۶ ـاسدالغابة، ج ۲، ص ۱۵٫
۷ـ المناقب، ج ۴، ص ۱۶٫
۸ ـ همان، ج ۴، ص ۱۶؛ كشف‏الغمة، ج ۲، ص ۱۳۳٫
۹ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۵۳٫
۱۰ـ همان، ج ۷۵، ص ۲۸۷٫
۱۱ـ ناسخ‏التواريخ، ج ۲، ص ۲۹۳٫
۱۲ـ ائمة‏اثناعشر، ج ۱، ص ۵۰۶ .
۱۳ـ المناقب، ج ۴، ص ۱۷٫
۱۴ـ المحاسن و المساوى، ص ۵۵ .
۱۵ـ سفينة‏البحار، باب‏الحاء.
۱۶ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۵۲٫
۱۷ـ ملحقات‏احقاق‏الحق، ج ۱۱، ص ۱۱۴٫
۱۸ـ المناقب، ج ۴، ص ۲۱٫
۱۹ـ شرح نهج‏البلاغه، ابن‏ابى‏الحديد، ج ۴، ص ۷۳٫

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.