قیس بن سعد بن عبادهسعد بن عبادة(پدر قیس)در زمان خود از بزرگان مدینه و رئیس قبیله خزرج، و مرد غیور و با شخصیتی بود و شرح شجاعت و خدمات او در اسلام و پس از آن، و مخالفت وی با خلافت ابوبکر در ماجرای سقیفه در تاریخ مضبوط است، که ما نیز شمهای از آن […]
قیس بن سعد بن عباده
سعد بن عبادة(پدر قیس)در زمان خود از بزرگان مدینه و رئیس قبیله خزرج، و مرد غیور و با شخصیتی بود و شرح شجاعت و خدمات او در اسلام و پس از آن، و مخالفت وی با خلافت ابوبکر در ماجرای سقیفه در تاریخ مضبوط است، که ما نیز شمهای از آن را در تالیفات گذشته به رشته تحریر در آوردیم.
قیس-فرزند او-نیز مانند پدرش مردی شجاع و غیور بود، و از نظر قامت نیز، بلند قد بوده، به طوری که به گفته ابو الفرج وقتی سوار اسب میشد، پاهایش روی زمین کشیده میشد، و در این باره نیز داستانی دارد که ما در شرح حال محمد بن حنفیة در جلد دوم زندگانی امیر مؤمنان(ع)نقل کردهایم (۱).
و نیز مینویسند که مو در صورت نداشت و به اصطلاح«کوسه»بود، و در کتاب مقاتل الطالبیین آمده که به او«خواجه انصار»میگفتند.
قیس بن سعد در ارادت به امیر المؤمنین(ع)و خاندان آن حضرت مشهور است و آن حضرت در آغاز خلافتخود حکومت مصر را به او واگذار فرمود به شرحی که در احوال آن حضرت نوشتهایم، و قیس از کسانی بود که حاضر نبود با معاویه بیعت کند و چون قبل از ماجرای صلح معاویه برای او نامه نوشت و خواست تا مانند عبید الله بن عباس او را به طرف خود جذب کند در پاسخ نوشت:
«لا و الله لا تلقانی ابدا الا بینی و بینک الرمح…»
(نه به خدا سوگند هرگز مرا دیدار نخواهی کرد، جز آنکه میان من و تو نیزه باشد…!
و پس از همین پاسخ صریح و قاطع بود که معاویه خشمگین شد وبرای او نوشت:
(سعد بن عباده بر غیر از کمان خویش زه نهاد، و بغیر از نشان خویش تیر افکند، از این رو پارگی و رخنه در کمانش بسیار شد، و تیرش به خطا رفت(یعنی در کاری که نباید وارد بشود وارد شد و بدین جهت موفق نگشت.اشاره به داستان سقیفه بنی ساعده است که سعد بن عباده مدعی خلافت رسول خدا بود و با ابوبکر بیعت نکرد)، پس مردم او را واگذاردند تا مرگش فرا رسید و آواره و غریب وار در حوران(شام)بمرد. (۲) و السلام.
قیس بن سعد در پاسخش نوشت:
«اما بعد فانما انت وثن بن وثن من هذه الاوثان-الخ»
(ای آنکه بتی و پسر بتی از این بتها هستی جز این نبود که تو بناچاری و کراهت در دیانت اسلام درآمدی و از روی ترس بدان گردن نهادی و دوباره به میل خود دانسته از دین خارج شدی، و خداوند برای تو در این دین بهرهای نگذاشت!از قدیم مسلمان نبودی و نفاق تو تازگی ندارد، همواره با خدا و رسولش دشمن بودی، و در میان احزاب مشرکین مقام و منزلتی داشتی، پس تو همان دشمن خدا و رسول و بندگان مؤمن خداوندی!باری تو پدر مرا به بدی یاد کردی!به خدا سوگند پدر من به کمان خود زه نهاد، و به نشان خویش تیر افکند، ولی کسی برای او شر برانگیخت، که تو به گرد او نخواهی رسید، و به پایه و مقامش دست نخواهی یافت-و خود کاری نابجا و نادرست و غیر مرغوب بود(یعنی خلافت ابیبکر)-و چنین پنداشتی که من یهودی و پسر یهودی هستم ولی تو خود بهتر میدانی و مردم نیز خوب میدانند که من و پدرم از انصار و یاران دین بودیم، همان دینی که تو از آن بیرون رفتی، و ما از دشمنان آن دین و آیینی بودیم که تو در آن داخل شده و به سویش رفتی(یعنی شرک)و السلام.)
همین که معاویه این نامه را خواند به خشم آمد و خواست پاسخیبرای آن بنویسد که عمرو بن عاص او را از این کار بازداشته و به او گفت: دست نگهدار زیرا اگر پاسخش را بنویسی او به بدتر از این جواب تو را خواهد داد، معاویه که این سخن را شنید از پاسخ او صرفنظر کرد.
باری قیس بن سعد وقتی مطلع شد که امام او-یعنی حضرت حسن بن علی(ع)-از حکومت کناره گرفته و کار را به معاویه وا گذارده، با شدت ناراحتیی که از این ناحیه پیدا کرده بود، بناچار به کوفه بازگشت و چون معاویه وارد کوفه شد کسی را به سراغ او فرستاد تا برای بیعتحاضر شود.
ولی قیس حاضر نشده و گفت: من قسم خوردهام او را دیدار نکنم، جز آنکه میان من و او نیزه و یا شمشیر باشد…
معاویه دستور داد برای آنکه به قسم او عمل شده باشد، نیزه و شمشیری بیاورند و در میان او و معاویه بگذارند، و بدین ترتیب قیس بن سعد در آن مجلس حاضر شد و با معاویه بیعت کرد-به شرحی که در کتابهای تاریخ مذکور است. (۳)
حجر بن عدی
و از کسانی که از صلح امام(ع)سخت غمگین و کوفته خاطر گردید، حجر بن عدی است که از بزرگان اصحاب رسول خدا و امیر المؤمنین(ع)و از ابدال روزگار بوده، و به گفته ابن اثیر جزری در اسد الغابة و دیگران از نظر تقرب به خدا به آن حد و مقام رسید که مستجاب الدعوه بود…
و بالاخره نیز در مرج عذراء (۴) به دستور معاویه و به وسیله دژخیمان او به شهادت رسید که شهادت او موجی از اعتراض را علیه معاویه برانگیخت و مورد اعتراض عایشه و دیگران قرار گرفت… (۵) و به هر صورت طبق روایت ابن شهر آشوب و ابن ابی الحدید، حجر بن عدی از کسانی بود که از ماجرای صلح بسختی کوفته خاطر گردید تا جایی که-با شدت علاقه و ارادتی که نسبتبه امام حسن(ع)و پدرش علی و خاندان آن حضرت داشت-به نزد آن بزرگوار آمده و در حضور معاویه همچون کسی که عنان اختیار از کف او خارج گشته باشد، گفت:
«اما و الله لوددت انک مت فی ذلک الیوم و متنا معک و لم نر هذا الیوم فانا رجعنا راغمین بما کرهنا، و رجعوا مسرورین بما احبوا»
(به خدا سوگند دوست داشتم که در این روز همگی مرده بودیم و چنین روزی را نمیدیدیم که ما بر خلاف آنچه میخواستیم با اکراه باز گردیم و آنها خوشحال با آنچه دوست داشتند مراجعت کنند!)
و این گفتار حجر امام را نیز ناراحت کرد که به گفته مدائنی رنگ آن حضرت دگرگون شد و چون مجلس خلوت شد، حضرت او را مخاطب ساخته فرمود:
«یا حجر قد سمعت کلامک فی مجلس معاویة، و لیس کل انسان یحب ما تحب و لا رایه کرایک، و انی لم افعل ما فعلت الا ابقاءا علیکم و الله تعالی کل یوم فی شان» (۶)
(ای حجر من سخن تو را در حضور معاویه شنیدم، و همه مردم اینگونه مانند تو نیستند که خواسته و رای تو را داشته باشند، و من آنچه کردم و انجام دادم جز به منظور ابقای شما نبود، و خدا را روزهای دیگری نیز هست!)
و مؤلف محترم کتاب قاموس الرجال عذر حجر را در این گستاخی با این جمله خواسته که گوید:
«و لعله لفرط اسفه من تسلط معاویة لم یفهم ما قال» (۷) شاید به خاطر شدت تاسفی که از تسلط معاویه به وی دست داده بود، بدان حد ناراحتشده بود که نمیفهمید چه میگوید!…)
عدی بن حاتم
عدی بن حاتم نیز یکی دیگر از ارادتمندان شجاع و غیور این خاندان بود که شمهای از رشادتها و شهامتهای او را در جنگهای جمل و صفین در زندگانی امیر المؤمنین(ع)نوشتهایم، و بالجمله طبق نقل مؤلف کتاب حیاة الامام الحسن(ع)از دینوری:
عدی بن حاتم پس از ماجرای صلح به نزد امام(ع)آمده و با ناراحتی گفت:
«یابن رسول الله لوددت انی مت قبل ما رایت!اخرجتنا من العدل الی الجور، فترکنا الحق الذی کنا علیه، و دخلنا فی الباطل الذی کنا نهرب منه، و اعطینا الدنیة من انفسنا، و قبلنا الخسیس التی لم تلق بنا»
(ای فرزند رسول خدا، براستی که من دوست داشتم پیش از آنچه دیدم مرده بودم، ما را از عدالتبه بیعدالتی وارد کردی!و حق را که در آن بودیم رها کردیم، و در آن باطلی که از آن میگریختیم درآمدیم، و ما را به خواری انداختی و آن پستی را که به ما نرسیده بود پذیرفتیم!)
و امام(ع)در پاسخ او فرمود:
«یا عدی انی رایت هوی معظم الناس فی الصلح، و کرهوا الحرب فلم احب ان احملهم علی ما یکرهون، فرایت دفع هذه الحروب الی یوم ما، فان الله کل یوم هو فی شان» (۸)
(ای عدی من دیدم خواسته بیشتر مردم صلح است و جنگ را خوش ندارند، و من دوست نداشتم چیزی را که خوش ندارند بر آنها تحمیل کنم، و مصلحت در آن دیدم که این جنگها را برای روز دیگری بیندازم، که خدارا روزهای دیگری نیز هست!)
مسیب بن نجبة و سلیمان بن صرد
ابن شهر آشوب در مناقب خود روایت کرده که مسیب بن نجبة فزاری و سلیمان بن صرد خزاعی (۹) نزد امام حسن(ع)آمده و گفتند:
«و ما ینقضی تعجبنا منک!بایعت معاویة و معک اربعون الف مقاتل من الکوفة سوی اهل البصرة و الحجاز!»
(تعجب ما از تو بر طرف نمیشود که چرا با معاویه بیعت کردی! (۱۰) در صورتی که چهل هزار مرد جنگی از اهل کوفه با تو بودند سوای اهل بصره و حجاز!)
امام(ع)به مسیب بن نجبة فرمود: چنین شده اکنون چه نظر داری؟
عرض کرد: «و الله اری ان ترجع لانه نقض العهد»!
به خدا نظر من این است که به جنگ او بازگردی زیرا که او پیمانشکنی کرده!)
امام(ع)فرمود: «ان الغدر لا خیر فیه و لو اردت لما فعلت…» (۱۱)
(براستی که خیری در پیمانشکنی و فریبکاری نیست و اگر دنیا را میخواستم، چنین کاری نمیکردم!)
و در نقل دیگری است که به او فرمود:
«یا مسیب انی لو اردت-بما فعلت-الدنیا لم یکن معاویة باصبر عند اللقاء و لا اثبت عند الحرب منی، و لکن اردت صلاحکم و کف بعضکم عنبعض» (۱۲)
(ای مسیب من اگر در این کاری که انجام دادم طالب دنیا بودم هیچ گاه معاویه در برخورد جنگی از من پایدارتر نبود و در هنگام جنگ از من ثابتتر نبود، ولی من مصلحتشما را در این کار دیدم، و هدف دیگر من پیشگیری از برخورد میان شما بود!)
سفیان بن ابی لیلی
و از جمله کسانی که در مورد صلح با معاویه بسختی امام حسن(ع)را مورد نکوهش قرار داد، سفیان بن ابی لیلی (۱۳) است، و در معرفی این شخص نیز در روایات و نوشتهها اختلافی دیده میشود، که برخی او را از هواداران خوارج و همفکران آنها دانستهاند (۱۴) و در برخی از روایت نیز-مانند روایتی که ذیلا میخوانید-و برخی از نقلهای دیگر، وی از دوستان و محبان اهل بیت، و بلکه از حواریان امام حسن(ع)به شمار میرفته (۱۵) ، و ظاهرا همین نقل دوم صحیحتر باشد، و الله العالم.
و به هر صورت ابو الفرج در کتاب مقاتل الطالبیین از وی نقل میکند که گفته است: پس از ماجرای صلح به نزد امام حسن(ع)که در جلوی خانهاش نشسته بود و جمعی اطراف او بودند رفته و به آن حضرت گفتم:
«السلام علیک یا مذل المؤمنین»(سلام بر تو ای کسی که مؤمنان را خوار و زبون کردی؟
فرمود: علیک السلام ای سفیان پیاده شو.
من پیاده شدم و مرکب خویش را بستم، آنگاه پیش رفته نزدش نشستم.
فرمود: ای سفیان چه گفتی؟
گفتم: سلام بر تو ای آنکه مؤمنان را خوار و سرافکنده نمودی!
فرمود: چه شد که نسبتبه ما چنین میگویی؟
گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد، به خدا ما را با این کار سرافکنده و خوار کردی، با این مرد ستمگر بیعت کردی، و کار خلافت را به این مرد لعین پسر لعین و فرزند(هند)جگر خوار سپردی، در صورتی که صد هزار مرد جنگی مددکار تو بودند و در راه تو از هر گونه فداکاری دریغ نداشتند، و خدا(کار تو را رو به راه کرده)و مردم را در راه فرمانبرداری شما فراهم و آماده ساخته بود!
فرمود: ای سفیان ما خاندانی هستیم که چون حق را تشخیص دادیم بدان تمسک جوییم(و از آن منحرف نخواهیم شد)و من از پدرم علی شنیدم که میفرمود: رسول خدا(ص) میفرمود: روزگار سپری نشود(و چیزی نمیگذرد)تا اینکه فرمانروایی این مردم به دست مردی افتد که حنجره و گلویش گشاده و فراخ(پرخور)باشد، میخورد ولی سیر نمیشود، خدا به او نظر رحمت ندارد، از این جهان بیرون نرود تا(از بسیاری ستم و جنایت) آنچنان شود که نه در آسمان عذر پذیری برای او به جای ماند، و نه در زمین یاوری داشته باشد، و این مرد همان معاویه است، و من دانستم که خدا کار را به مراد او خواهد کرد.
در این هنگام مؤذن اذان نماز گفت و ما برخاستیم و کسی در آنجا پستان شتری را میدوشید، آن جناب ظرف شیر را از او گرفت و سر پا قدری نوشید و به من نیز داده، نوشیدم و هر دو به سوی مسجد به راه افتادیم، در راه به من فرمود: ای سفیان چه تو را بر آن داشت که به نزد ما بیایی؟عرض کردم: سوگند بدان خدایی که محمد(ص)را به راهنمایی و دین حق مبعوث فرمود، محبت و دوستی شما مرا بدین جا کشانید.فرمود: مژده گیر ای سفیان و شادباش که از پدرم علی شنیدم میفرمود: از رسول خدا(ص)شنیدم که فرمود: اهل بیت من و کسانی از امت من که آنان را دوست دارند، مجموعا در نزد حوض کوثر بر من وارد شوند، (و آنها با هم هستند)همانند این دو انگشتسبابه.و اگر بهتر بود میگفتم: همانند انگشتسبابه و وسطی که یکی را بر دیگری برتری است.ای سفیان ترا مژده دهم که دنیا جای نیکان و بدان است تا آنگاه که خداوند امام بر حق از آل محمد را برانگیزد.
و در حدیثهای دیگری که محمد بن حسن و علی بن عباس روایت کردهاند همین کلمات هستبا این تفاوت که آنها از خود امام حسن(ع)نقل شده و به رسول خدا(ص)نسبت داده نشده، جز در همان قسمتی که مربوط به معاویه است(که آن قسمت در آنها نیز از رسول خدا(ص)روایتشده است). (۱۶)
و افراد دیگری هم بودهاند که در این مصالحه امام(ع)را مورد نکوهش و اعتراض قرار میدادند، مانند ابو سعید عقیصا-که ما داستانش را در بخش هفتم نقل کردیم. (۱۷) و امام(ع)ناچار بود علل و اسرار این مصالحه و کنارهگیری را با بیانهای گوناگون و با اجمال و تفصیل برای آنها بازگو کند…
پینوشتها:
۱٫جلد دوم زندگانی امیر مؤمنان(ع)ص ۴۰۳٫
۲٫این داستان را ما بتفصیل در جلد اول زندگانی علی(ع)نقل کردهایم.
۳٫برای شرح بیشتر به ترجمه مقاتل الطالبیین(صص ۶۹-۶۸)ترجمه مؤلف مراجعه نمایید.
۴٫روستایی از روستاهای شام.
۵٫اسد الغابة، ج ۱، ص ۳۸۶٫
۶٫شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، (چاپ بیروت)، ج ۱۶، ص ۱۵ و مناقب ابن شهرآشوب، (چاپ قم)، ج ۴، ص ۳۵٫
۷٫قاموس الرجال، ج ۳، ص ۸۸٫
۸٫حیاة الامام الحسن(ع)، ج ۲، ص ۲۷۴٫
۹٫این هر دو نیز از شیعیان این خاندان بودند و در داستان کربلا و نهضت امام حسین(ع)نیز خدمات نیکی انجام دادهاند که انشاء الله در جای خود مذکور خواهد شد.
۱۰٫چنانکه در جای دیگر نیز تذکر دادهایم، لفظ بیعت در اینجا به معنای لغوی آن صحیح نیست، زیرا امام(ع)با معاویه بیعت نکرد و از این نظر تسامحی در تعبیر واقع شده.
۱۱٫مناقب ابن شهرآشوب، (چاپ قم)، ج ۴، ص ۳۵٫
۱۲٫حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، ج ۲، ص ۲۷۶٫
۱۳٫و در برخی از نقلها«سفیان بن لیل»به جای«ابی لیلی»نقل شده(قاموس الرجال، ج ۴، ص ۳۸۷).
۱۴٫حیاة الامام الحسن(ع)، ج ۲، ص ۲۷۷٫
۱۵٫قاموس الرجال، ج ۴، ص ۳۸۷٫
۱۶٫ترجمه مقاتل الطالبیین، صص ۶۶-۶۵٫
۱۷٫به صفحه ۲۳۶ مراجعه شود.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین