به مناسبت ۲۶ ربيعالاول، سالروز صلح امام حسن مجتبى (ع) مهمترين و حساسترين بخش زندگى امام مجتبى (ع) كه مورد بحث و گفتوگوى فراوان واقع شده است، ماجراى صلح آن حضرت با معاويه و كنارهگيرى اجبارى ايشان از صحنه خلافت و حكومت اسلامى است. گروهى با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى (ع) و حوادث آن روز، […]
به مناسبت ۲۶ ربيعالاول، سالروز صلح امام حسن مجتبى (ع)
مهمترين و حساسترين بخش زندگى امام مجتبى (ع) كه مورد بحث و گفتوگوى فراوان واقع شده است، ماجراى صلح آن حضرت با معاويه و كنارهگيرى اجبارى ايشان از صحنه خلافت و حكومت اسلامى است. گروهى با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى (ع) و حوادث آن روز، اين سؤالات را مطرح مىسازند كه چرا امام حسن (ع) با معاويه صلح كرد؟ مگر پس از شهادت امير مؤمنان شيعيان و پيروان على (ع) با فرزندش امام حسن مجتبى (ع) بيعت نكرده بودند؟ آيا بهتر نبود كه آنچه را بعداً امام حسين (ع) انجام داد، امام حسن (ع) پيشتر انجام مىداد و در برابر معاويه قيام مىكرد؟ و آن گاه، يا پيروز مىشد، يا با شهادت خود حكومت معاويه را متزلزل مىساخت؟!
در پاسخ، اجمالاً بايد گفت كه حضرت امام حسن مجتبى(ع) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحميل شد. يعنى اوضاع و شرايط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده، وضعى به وجود آوردند كه صلح به عنوان يك مسئله ضرورى بر امام تحميل شد و حضرت جز پذيرفتن صلح چارهاى نديد. اكنون دلايل صلح امام را جداگانه مورد بررسى قرار مىدهيم.
سياست خارجى
از نظر سياست خارجى، آن روز جنگ داخلى ميان مسلمانان به سود جهان اسلام نبود، زيرا وقتى كه گزارش صفآرايى سپاه امام حسن و معاويه در برابر يكديگر، به سران روم شرقى رسيد زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن را براى تحقق بخشيدن به هدفهاى خود به دست آوردهاند؛ لذا با سپاهى عظيم عازم كشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگيرند. در چنين شرايطى، امام حسن (ع) كه رسالت حفظ اساس اسلام را بر عهده داشت، راهى نداشت جز اينكه با قبول صلح، اين خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند اگر چه به قيمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان كوتهبين تمام شود.
سياست داخلى
از نظر سياست داخلى هم، مهمترين موضوع، فقدان جبهه نيرومند و متشكل داخلى بود، زيرا مردم عراق و مخصوصاً مردم كوفه، در عصر امام حسن مجتبى (ع) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشكل و هماهنگى و اتحاد. در بررسى علل صلح امام حسن به برخى مشكلات اشاره مىكنيم:
خستگى مردم از جنگ
جنگ جمل و صفين و نهروان و همچنين جنگهاى توأم با تلفاتى كه بعد از جريان حكميت، در عراق و حجاز و يمن درگرفت، در ميان بسيارى از ياران امام على (ع) يك نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متاركه جنگ ايجاد كرد، زيرا در طى پنج سال خلافت امير مؤمنان (ع) ياران آن حضرت هيچگاه اسلحه را بر زمين نگذاشتند، مگر به قصد اينكه فردا در جنگ ديگرى شركت كنند. از طرف ديگر جنگ آنها با بيگانگان نبود، بلكه در واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزى آنان بود كه اينك در جبهه معاويه مستقر شده بودند.
سپاهى ناهماهنگ با عناصرى متضاد
جامعه عراق آن روز، يك جامعه متشكل و فشرده و متحد نبود، بلكه از قشرها و گروههاى مختلف و متضادى تشكيل يافته بود كه بعضاً هيچ گونه هماهنگى و تناسبى با يكديگر نداشتند. اين چند دستگى و اختلاف عقيده و تشتت و پراكندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام حسن (ع) نيز منعكس شده و آن را به صورت ارتشى با تركيب ناهماهنگ درآورده بود. استاد شيعه، مرحوم شيخ مفيد و ديگر مورخان در مورد اين ناهماهنگى در سپاه امام مىنويسند: عراقيان خيلى به كندى و بىعلاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى كه امام حسن (ع) بسيج نمود از گروههاى مختلفى تشكيل مىشد كه عبارت بودند از: ۱ـ شيعيان و طرفداران اميرالمؤمنين (ع) ۲ـ خوارج كه از هر وسيلهاى براى جنگ با معاويه استفاده مىكردند (و شركت آنها در جنگ به خاطر دشمنى با معاويه بود، نه دوستى با امام مجتبى) ۳ـ افراد دو دل و شكاك كه شخصيت بزرگى مانند امام حسن (ع) در نظر آنان چندان بر معاويه ترجيح نداشت. ۴ـ و بالاخره اينكه نه به خاطر دين، بلكه از روى تعصب عشيرگى و صرفاً به پيروى از رئيس قبيله خود، براى جنگ حاضر شده بودند. بدين ترتيب سپاه حضرت مجتبى (ع) فاقد يكپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نيرومندى چون معاويه بود.
پيمان شكنى مردم
همزمان با بحران آرايش سپاه و بسيج نيروهاى طرفين، عدهاى از رؤساى قبايل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ كوفه، به امام خيانت كرده و به معاويه نامه نوشتند و تأييد و حمايت خود را از حكومت وى ابراز نمودند و مخفيانه او را براى حركت به سوى عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به محض نزديك شدن وى، امام حسن (ع) را تسليم او نمايند يا ترور كنند. معاويه نيز عين نامهها را براى امام فرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادى حاضر به جنگ با وى شده است.۱
خيانت افراد
امام حسن (ع) پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ با معاويه ترك كرد، «عبيد الله بن عباس» را با دوازده هزار سرباز، به عنوان طلايهدار لشگر گسيل داشت و «قيس بن سعد» و «سعيد بن قيس» را كه هر دو از ياران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشين وى تعيين كرد تا اگر براى يكى از اين سه نفر حادثهاى پيش آمد، به ترتيب، ديگرى جانشين ابن عباس گردد. حضرت مجتبى (ع) خط سير پيشروى سپاه را تعيين كرد و دستور داد در هر كجا كه به سپاه معاويه رسيدند جلوى آنها را بگيرند و جريان را به امام گزارش دهند تا بىدرنگ با سپاه اصلى به آنها ملحق شود «عبيدالله بن عباس» سپاه تحت فرماندهى خود را حركت داد و در محلى به نام «مَسْكِن» با سپاه معاويه رو به رو شد و در آن جا اردو زد. طولى نكشيد به امام گزارش رسيد كه عبيداللهابن عباس با دريافت يك ميليون درهم از معاويه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پيوسته است.۲
توطئههاى خائنانه
معاويه تنها به خريد «عبيداللهابن عباس» اكتفا نكرد؛ بلكه به منظور ايجاد شكاف و اختلاف و شايعهسازى در ميان ارتش امام (ع) به وسيله جاسوسان و مزدوران خود، در ميان لشكر امام مجتبى (ع) شايع مىكرد كه قيس بن سعد با معاويه سازش كرده و در ميان سپاه قيس نيز شايع مىكرد كه حسن بن على با معاويه صلح كرده است! كار به جايى رسيد كه معاويه چند نفر از افراد خوشظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام فرستاد، اين عمره در اردوگاه ايشان با وى ملاقات كردند و پس از خروج از خيمه امام، در ميان مردم جار زدند: «خداوند به وسيله فرزند پيامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على با معاويه صلح كرد و خون مردم را حفظ كرد»! مردم نيز سخنان آنان را باور كرده بر ضد امام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شدند.
خيانت خوارج
امام مجتبى (ع) از مدائن روانه ساباط شد كه در بين راه يكى از خوارج، ضربت سختى بر آن حضرت وارد كرد. امام بر اثر جراحت دچار خونريزى و ضعف شديد شد و به وسيله عدهاى از دوستان و پيروان خاص خود، به مدائن منتقل شد. معاويه با استفاده از اين فرصت بر اوضاع تسلط يافت. پيشواى دوم كه نيروى نظامى لازم را از دست داده و تنها مانده بود، ناگزير پيشنهاد صلح را پذيرفت.۳
بنابراين اگر امام حسن مجتبى تن به صلح داد چارهاى جز اين نداشت، چنان كه طبرى و عدهاى ديگر از مورخان مىنويسند: «حسن بن على (ع) موقعى حاضر به صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وى را تنها گذاردند.»۴
سخن امام درباره انگيزه صلح
امام مجتبى (ع) در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت اعتراض كرد، عوامل و موجبات اقدام خود را چنين بيان كرد: «من به اين علت حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و يارانى براى جنگ با او نداشتم. اگر يارانى داشتم، شبانه روز با او مىجنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب مىشناسم و بارها آنها را امتحان كردهام. آنها مردمى فاسد هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پيمانهاى خود پايبندند، نه دو نفر ايشان با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مىكنند ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.»۵
هدفهاى امام از صلح با معاويه
امام حسن مجتبى مىكوشيد هدفهاى عالى خود را تا آنجا كه مقدور است به طور نسبى تأمين نمايد. از اين رو هنگامى كه ناگزير شد با معاويه كنار آيد، طبق ماده اول با اين شرط، حكومت را به وى واگذار كرد كه در اداره امور جامعه اسلامى تنها بر اساس قوانين قرآن و روش پيامبر رفتار نمايد.
به علاوه طبق ماده دوم (عدم انتخاب جانشين از طرف معاويه و خلافت امام حسن (ع) پس از مرگ معاويه)، حسن بن على (ع) مىتوانست آزادانه رهبرى جامعه اسلامى را بر عهده گيرد و با توجه به اينكه معاويه در حدود سى سال از آن حضرت بزرگتر بود۶ و در آن ايام دوران پيرى را مىگذرانيد، طبق شرايط عادى اميد زيادى مىرفت كه عمر وى چندان طول نكشد.
بقيه موارد پيمان نيز هر كدام حائز اهميت بسيار بود؛ زيرا در شرايطى كه امير مؤمنان در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با كمال بىپروايى مورد سب و شتم قرار مىگرفت و اين كار به صورت يك بدعت ريشه دار درآمده بود و شيعيان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پيامبر (ص) همه جا مورد تعقيب و در معرض تهديد و شكنجه بودند، طبق ماده پنجم، معاويه متعهد مىشود كه تمام مردم از هر نژاد و دينى از تعقيب و آزار در امان باشند. ارزشِ گرفتن چنين تعهدى از معاويه غير قابل انكار بود.
پايان سخن
روزى كه امام حسن صلح كرد، هنوز جامعه به آن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدف امام را تأمين كند، آن روز هنوز جامعه اسلامى اسير زنجيرهاى آمال و آرزوها بود؛ آرزوهايى كه روح شكست را در آنها تزريق كرده بود. از اين رو هدفى كه امام حسن (ع) تعقيب مىكرد اين بود كه افكار عمومى را براى قيام بر ضد حكومت اموى آماده كند و به مردم فرصت دهد تا خود فكر كنند و به حقايق اوضاع و ماهيت حكومت اموى پى ببرند به ويژه آن كه اشارتهايى كه حضرت به ستمگرىها و جنايات حكومت اموى و زير پا گذاشتن احكام اسلام مىكرد، افكار عمومى را كاملاً بيدار كرد. كم كم اين آمادگى قوت گرفت و شخصيتهاى بزرگ عراق پس از شهادت امام متوجه امام حسين (ع) شده از ايشان خواستند كه قيام كنند.
تفاوت زمان آن دو بزرگوار، آگاهى و بيدارى مردم از اوضاع حكومت، تفاوت عملكرد يزيد با معاويه و تفاوت ياران امام حسن و امام حسين سبب شد تا امام حسن(ع) صلح و امام حسين (ع) قيام كند. امام مجتبى بزرگترين تجسم خواستن و نتوانستن بود؛ اما به بركت قيام ساكت امام حسن (ع) نقطههاى پوشيده عريان شدند و فكرهاى نهان عيان گشتند. آرى اين بغض اسلام بود كه در حسن نهفت و در حسين (ع) به فرياد شكست و شالوده امامت بود كه در خون جگر حسن (ع) نطفه بست و در خون پيكر حسين… به بلوغ رسيد.
پر شكوهترين نرمش قهرمانانه
اى بُرده از رسول خدا يادگار صلح تو قهرمان رزمى و آموزگار صلح
آن سان كه حسين اميد قيام داشت اسلام را ز حلم تو بود انتظار صلح
اى حُسن بى زوان خدايا حسن تويى در پرده محارم دين پاسدار صلح
بَهر بقاى ملت اسلام داشتى يك دست در سياست و دستى به كار صلح
از حلم خويش و لطف خوش و اشك و خون و دل خوش پروريدى، گل زهرا بهار صلح
صلح تو، نى به معنى سازش بود به خصم چندين قرار بود و گرفت اشتهار صلح
از صلح و جنگ و بيعت دشمن به ناگزير كردى به پاس حُرمت دين، اختيار صلح
دشمن گمان نمود كه پيروز مىشود اما شكست خورد در اين كارزار صلح
دشمن ز پا فتاد گشودى چو دست صبر پشت ستم شكست چو بستى قرار صلح
اول بناى نهضت خونين كربلا بنيان نهاده شد ز تو بنيانگذار صلح
سيد رضا مؤيد، نغمههاى ولايت، ص ۱۸۰٫
پىنوشتها:
۱ـ شيخ مفيد، الارشاد، قم، انتشارات مكتبه بصيرتى، ص ۱۹۱٫
۲ـ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبين، ط ۲، ص ۴۰٫
۳ـ ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۲۰۵٫
۴ـ محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ص ۹۲٫
۵ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۴۷٫ طبرسى، احتجاج، ص ۱۵۷٫
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین