۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقاله و تحلیل
  • شناسه : 95
  • 28 مارس 2010 - 20:31
  • ارسال توسط :
علت صلح و سازش امام حسن(ع) با معاویه چه بود؟

علت صلح و سازش امام حسن(ع) با معاویه چه بود؟

سيره ى اجتماعى معصومان(عليهم السلام)اين يك واقعيت است كه اسلام توانست در مدتى كوتاه يكى از نيرومندترين و پردوام ترين دولت ها را در بخش بزرگى از جهان ايجاد كند. مردمى بدوى كه از عناصر تمدنى، از جمله دولت و تمركز بى بهره بودند، در سايه ى تعاليم اسلامى، شالوده ى تمدنى نيرومند را بناكردند; […]

سيره ى اجتماعى معصومان(عليهم السلام)
اين يك واقعيت است كه اسلام توانست در مدتى كوتاه يكى از نيرومندترين و پردوام ترين دولت ها را در بخش بزرگى از جهان ايجاد كند. مردمى بدوى كه از عناصر تمدنى، از جمله دولت و تمركز بى بهره بودند، در سايه ى تعاليم اسلامى، شالوده ى تمدنى نيرومند را بناكردند; تمدنى كه على رغم هجوم عظيم و گسترده ى تمدن جديد و با همه ى ظاهرفريبى هاى آن، جاذبه ى خويش را حفظ كرده است. با اين كه اين جامعه ى دينى استوار، بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) گرفتار برخى نابخردى ها و كج روى هايى شد كه اثرى نامطلوب بر سياست حكومت اسلامى باقى گذاشت و با تسلط عناصر فاسدى چون امويان، نوعى جمود و ركود در عالم اسلام پديد آمد، امّا بى شك استوارى و شكوفايى اين جامعه ى اسلامى، مديون موضع گيرها، تدابير و سيره ى الهام گرفته از وحى ائمه ى اطهار(عليهم السلام) است; به طورى كه آنها با روش هاى بسيار مدبرانه ى خود، اصل و اساس دين اسلام را نجات دادند و با فداكارى، صبر، موعظه، و حتى با شهادت و تحمل اسارت خود توانستند تحركى نوين به جامعه ى اسلام بخشيده، آن را به پيش ببرند.

چرا ائمه ى ديگر همانند امام على(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام)با حكام زمان خويش برخورد نظامى نكردند؟ كاظم شيخ الاسلام زاده
l در پاسخ اين سوال بايد موقعيت حساس زمان تك تك ائمه را در نظر گرفت; چون امام على(عليه السلام)در زمان امامت خود دو دوره داشت: دوره ى اول كه حق خلافت از او غصب شده بود و بيست و پنج سال خانه نشين بود و هيچ برخورد جدى اى با حكام زمان خويش نداشت و حتى در مواردى با آنان در حد تأمين مصالح عالى جامعه ى اسلامى همكارى مى كرد; مانند ارائه ى مشاوره به خليفه ى دوم هنگام فتح ايران[۱] و نيز قضاوت هاى ايشان در زمان خليفه ى دوم و ميانجى گرى بين شورشيان و عثمان در زمان محاصره ى خانه ى او توسط شورشيان;[۲] و تنها در دوره ى دوم و در زمان حكومت خود با عهدشكنان و كسانى كه بر او خروج كرده بودند، برخورد نظامى داشت.[۳]
امام حسين(عليه السلام) نيز تا سال ۶۰ هجرى، كه معاويه از دنيا رفت، برخورد نظامى نداشت. آن گاه كه شيعيان بعد از شهادت امام حسن(عليه السلام) آن حضرت را دعوت به قيام كردند، امام حسين(عليه السلام) تا مرگ معاويه آنان را به صبر و انتظار دعوت نمود و زمانى كه معاويه از دنيا رفت و اوضاع و احوال مناسبى براى قيام پيش آمد، آن حضرت قيام كرد.[۴] البتّه بايد توجه داشت كه قيام آن حضرت، قيامى سياسى بود كه نهايتاً به برخورد نظامى منتهى شد.
پس از واقعه ى كربلا، زمينه ى قيام مثل قيام امام حسين(عليه السلام) نبود; لذا ائمه ى اطهار بيش تر به تربيت و پرورش نيروهاى مكتبى پرداختند و پايه هاى فقهى و اعتقادى جامعه ى شيعه را محكم كردند و در مكتب آن ها فقيهان و متكلمان و صاحبان علوم و فنون مختلف تربيت شدند.
بعد از رحلت رسول خدا و پيش آمدن جريان سقيفه و ناديده گرفتن سفارش هاى پيامبر درباره ى جانشينى خود و جريان غدير، دو جريان سياسى مهم به وجود آمد كه منشأ پيدياش فرقه هاى اسلامى گرديد و شقاقى مستمر بين امت اسلام پديد آورد. كسانى كه در رأس اين دو جريان بودند عبارتند از:
۱٫ امان و حجج الهى (استمرار نبوت).
۲٫ حاكمان مستبد و دين گريز كه خود را خليفه رسول خدا مى ناميدند.
حاكمان همواره امامان را در طول تاريخ اسلام تا آغاز غيبت كبرى زير نظر قرار داده، آنان را رقباى اصلى در رسيدن به قدرت تلقى نمودند. ائمه براى ايفاى نقش الهى خود و در مقابل انحرافات، مواضع مختلفى اتخاذ كردند تا نور هدايت و شمع الهى همواره در مزين روشن بماند; ازاين رو، مى توان دوران امامت را به چند مرحله ى حساس تقسيم كرد كه هر يك از اين دوره ها ره آورد و ثمرات ويژه اى را در طول تاريخ اسلام به وجود آوردند تا براى هميشه اصل و اساس دين در بربر انحرافات مختلف مصون بماند.
دوره ى اول: از ويژگى هاى اين دوره مواجه شدن با انحرافات و بدعت هاى خلفاى اولين است كه بعد از سقيفه تا پايان خلافت خليفه ى سوم زمينه پيدايش آنها فراهم مى شد. شعار اصلى و محورى اين دوره حفظ اصل و اساس اسلام با تكيه بر وحدت مسلمين بود كه على(عليه السلام) علاوه بر مبارزه با انحرافات، با تحمل اين دوره ى طولانى اين نقش مهم را ايفا كرد و در دوره ى خلافت كوتاه مدتش اين جهت گيرى، با مبارزه يشديد وجنگ ها و نصايح و تبليغ استمرار يافت.[۵]
امام حسن(عليه السلام) همين مصالح عاليه را با صلح خود دنبال نمود و امام حسين(عليه السلام) مبارزه ى وسيع خود را با جهاد و افشاگرى و شهادت خود استمرار بخشيد و امام چهارم دستاوردهاى مكتب عاشورا را كه عصاره ى تلاش امام على و امام حسن(عليهم السلام) بود با روش خاص خود كه تربيت شاگردان و دعا و مناجات بود پاسدارى نمود.[۶]
دوره ى اول: مى توان اين مرحله را مرحله ى مواجهه با انحراف حكام و يا رويارويى با بدعتها و انحرافات نام گذارى نمود. سقيفه و روح قبيله گرىِ حاكم بر آن، امام برحق را از خلافت دور نگاه داشت و اين گونه بر امت اسلامى رقم زده شد كه درست پس از وفات رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با تحمل حكومتى منحرف به سر برد. ائمه در اين مرحله، به شكل اساسى روياروى انحراف حكام ايستادند و وحدت امت اسلامى را حفظ نمودند.
سرانجام ائمه بين سلطه ى حاكم و منصب خلافت، فرق گذاشتند، و انحراف حكام را از مكتب الهى اسلام جدا نمودند; بدين ترتيب تفاوت بين دو نوع خط مشى، يعنى: ۱٫ حكومت و حكام غاصب; ۲٫ امامت و حجت حق را متمايز نمودند. پرداختن به دستاوردهاى اين مرحله از وظايف چهار امام اول بوده است.

دوره ى دوم: در اين دوره، ائمه با انحراف علما و مكاتب فقهى منحرف روبه رو گشتند و با مشخص نمودن نشانه هاى اسلام راستين و معرفى اهل آن، به مقابله با انحراف پرداختند. مرحله ى جديد با تلاش امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) و امام كاظم(عليه السلام)حول محور ترسيم مشخصات شيعه، به طور مفصل شكل گرفت.[۷] هدف اصلى مرحله ى دوم، آشكار نمودن هر چه بيش تر احكام تشيع و مقررات آن و وسعت بخشيدن معارف آن بود. از اين دوره مى توان به دوره ى تقيّه و آغاز فعاليت هاى فرهنگى و عمق و غنابخشيدن به دين ياد كرده، مبارزه با تهاجمات فرهنگى مختلف و شبهات دينى و تربيت شاگردان در علوم مختلف و فرستادن آنها به نقاط گوناگون براى مبارزه با تهاجمات فرهنگى مكتب هاى مختلف كلامى و فقهى كه از نهضت هاى فكرى مختلف به انديشه مسلمانان مى تاخت. محصول مهم اين دوره تأسيس دانشگاه مذهبى شيعه است كه حوزه هاى دينى وعلمى استمرار آن حركت عظيم فرهنگى است.[۸]
دوره ى سوم: اين مرحله، مرحله ى گسترش فعاليت هاى سياسى و پايگاه هاى مردمى و رشد علمى آن ها در ضمن خط انقلابى مكتب و فرستادن نمايندگان در جهان اسلام و نظم بخشيدن به خطوط افراد خاص امت بود.
آغازگر اين مرحله امام رضا(عليه السلام) بود. به طورى كه در اين مرحله، كميت شيعه و پايگاه هاى مردمى در سطحى قرار گرفت كه نزديك بود زمام حكومتى و جو سياسى را به دست گيرد; تا جايى كه خطر جدى براى حكام شد و شيعيان در جهان اسلام افزايش يافتند. ائمه ى اطهار(عليهم السلام) در اين مرحله در دو جهت تلاش مى كردند: ۱٫ برنامه ريزى فكرى و رشد آگاهى عقيدتى و گسترش فرهنگ مكتبى; ۲٫ بيدارسازى و به حركت درآوردن روحيه ى انقلابى امت.[۹]
دوره ى چهارم: در اين مرحله شاهد توجه اهل بيت به اداره ى پايگاه مردمى و حمايت از موجوديت و تربيت آن ها به عنوان پيشگامان مؤمن، و طليعه دارانى با ايمان در مقابل تلاش هاى حكومت ظالمانه براى عزل امام و رهبرى از صحنه ى سياسى و اجتماعى، و رسيدگى به تمامى تحركات و فعاليت هاى ايشان. در اين دوره، سخت گيرى هايى كينه توزانه، و بيش از حد در مبارزه با امام محمد تقى (جواد)، و امام على النقى (هادى) و امام حسن عسگرى(عليهم السلام) اعمال مى شد و اين سخت گيرى ها يكى از دلايل اصلى حادثه ى غيبت حضرت صاحب الزمان(عج) است.[۱۰] يكى از نتايج مهم اين دوره ايجاد نهاد وكالت و نيابت در تمام نقاط جهان اسلام است. كه در دوره غيبت صغرى تكامل يافت و مقدمه اى شد براى دوره ى غيبت كبرى كه دوره ى وكالت و نيابت عامه جاى نيابت خاصه را گرفت و به شكل گيرى نهاد مرجعيت شيعه منجر شد و تا دوران ظهور، حفظ و پاسدارى از دين به عهده ى مرجعيت و علماى شيعه نهاده شد.[۱۱]
دوره ى پنجم: آن هم مرحله ى ظهور قائم آل محمد(صلى الله عليه وآله) است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد و بساط ظلم و جور را برخواهد چيد.
علت صلح و سازش امام حسن(عليه السلام) با معاويه چه بود؟ آيا جنگ على(عليه السلام) با معاويه، با صلح امام حسن(عليه السلام)سازگار است؟ مختار اصلانى
l به چند دليل، امام حسن(عليه السلام) نتوانست به مقصد اصلى، كه جنگ شرافتمندانه با معاويه بود، بپردازد; لذا بنابه ضرورت حفظ اصل اسلام و نيز جلوگيرى از خون ريزى بى نتيجه، از جنگ خوددارى كرد و صلح را تحت شرايطى خاص قبول نمود.

دلايل صلح امام حسن(عليه السلام)
۱٫ روى گردانى مردم از جنگ، و عدم حمايت از امام(عليه السلام)
سستى مردم در حمايت از امام، از مهم ترين دلايل اقدام آن حضرت براى اتخاذ موضع جديد بود. هيچ كس نمى تواند مدعى شود كه امام به جنگ با معاويه اعتقاد نداشته است.
وقتى امام براى با معاويه اعلام بسيج نمود كه استمرار كار على(عليه السلام) بود خودش به نخيله رفت و ده روز در آنجا ماند. در اين مدت چهار هزار نفر حاضر شدند در حالى كه سپاه معاويه دهها هزار جنگ جو داشت و اكثر اهل كوفه به معاويه نامه نوشتند كه ما با تو هستيم.[۱۲]
ماجراى ساباط نيز يكى از مهم ترين نشانه ها براى روشن ساختن عدم آمادگى مردم براى جنگ بود. در آن جا امام(عليه السلام)دريافت كه مردم او را خوار كرده اند.[۱۳] شمار زيادى از مردم، در جنگ هاى جمل، صفين و نهروان در حمايت از حضرت على(عليه السلام) به قتل رسيده بودند و اينك اينان خسته از جنگ ها، ديگر توان ادامه ى اين جنگ را در خود نمى ديدند و حتّى خود را طلبكار حكومت دانسته، خون خود را از اهل بيت مى طلبيدند. وقتى خبر فرار جمعى از سپاه به گوش امام رسيد، آن حضرت رو به مردم كرد و فرمود:
شما با پدرم مخالفت ورزيده، كار را به حكميت كشانديد، درحالى كه پدرم موافق نبود; پس از آن به سراغ من آمديد و بيعت كرديد، ولى به من خبر رسيده كه اشراف شما به سوى معاويه رفته اند. همين برايم كافى است. مرا در مورد دين و جانم فريب ندهيد.[۱۴]
جاحظ درباره ى علت كناره گيرى امام حسن(عليه السلام) مى نويسد:
وقتى پراكندگى اصحاب و درهم ريختگى سپاه خود را مشاهده نمود، با شناختى كه از برخوردهاى مختلف اين مردم با پدرش داشت و مى دانست كه هر روز به نوع و رنگى رفتار مى كنند، از جنگ كناره گرفت.[۱۵]
امام دريافت كه به اين مردم نمى توان اعتماد كرد. اين عدم اعتماد، تنها شامل عدم همكارى آنها نبود، بلكه امام مى فرمود:
والله لو قاتلت معاويه لأخذوا بعنقى حتّى يدفعونى اليه سلماً;[۱۶]با معاويه درگير شوم، اينان گردن مرا گرفته به صورت اسير به او تحويل مى دهند.
و در جاى ديگر فرمود:
اهل عراق مردمانى هستند كه هر كس به آنها اعتماد كند، مغلوب خواهد شد; زيرا هيچ كدام با ديگرى در فكر و خواسته ها موافقت ندارند. آنان نه در خير و نه در شر، هيچ تصميم قاطعى ندارند.[۱۷]

با چنين مردمى، امكان برپايى جنگ با اهل شام، كه اتحادى كامل و هدف و نيت مشخصى داشتند، وجود نداشت.
سيره ى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) نشان مى دهد كه در بعضى از جاها نمى توان مردم را به زور وادار به جنگ و حمايت كرد. امام مجتبى(عليه السلام) نيز به همين سيره پايبند بود. زمانى كه مى ديد مردم، خود مايل به داشتن چنين امامى نيستند، طبيعى بود كه بعد از نصايح لازم، عراق را رها كند و به مدينه برود. امام(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:
من ديدم كه بيش ترين شما از جنگ روى گردان، و بدان بى رغبت شده ايد، و من شما را بر آنچه ناخوش داريد اجبار نمى كنم.[۱۸]
در جاى ديگر مى فرمايد:
به خدا سوگند، من از آن جهت كار را به او (معاويه) سپردم كه ياورى نداشتم. اگر ياورى مى داشتم شبانه روز با او مى جنگيدم تا خداوند ميان من و آنان حكم كند.[۱۹]
۲٫ حفظ جان شيعيان
يكى ديگر از دلايل امام(عليه السلام) براى پذيرش صلح، حفظ جان شيعيان بود. معترضان به امام از دو گروه بودند: خوارج و نيز برخى از شيعيان قلباً راضى به صلح با معاويه نبودند و به امام معترض شدند. امام با درك حال آنها با نرمى آنها را ساكت نمود[۲۰] و فرمود:
زمانى كه ديدم شما قدرت كافى در اختيار نداريد، كار را تسليم كردم تا من و شما بمانيم (منظور امام از ماندن، حفظ تشيع بوده است).[۲۱]
امام در سخن ديگرى فرمود:
من براى حفظ جان شيعيانمان، مصالحه كردم… .[۲۲]
امام در پاسخ اعتراض حجر بن عدى نيز فرمود:
اى حجر! همه ى مردم آنچه را تو دوست دارى، خوش نمى دارند. من اين اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو (و امثال تو) نكردم… .[۲۳]
در هر صورت، حفظ شيعه يكى از ضرورياتى بود كه امام را وادار به پذيرش اقدامى كرد كه انجام آن، رشادت خاص خود را مى طلبيد. آنچه براى امام و هر فرد مكتبى اى، اهميت دارد، عمل به رسالت شرعى خويش است، نه آن كه به دليل احتمال طعنه هاى مردم، خود را به دامى اندازد كه جز نابودى خود و همراهان حاصلى ندارد.
با توجّه به مطالب فوق، اگر امام على(عليه السلام) نيز در آن شرايط قرار مى گرفت، جز اين راهى نداشت. توجّه به برخورد امام(عليه السلام) با مسئله ى حكميت، اين اصل را ثابت مى كند. امام على(عليه السلام)به برخى از معترضان به پذيرش حكميت، كه اصرار بر ادامه ى جنگ داشتند، فرمود:

شما جمعيتى كوچك در ميان اكثريتِ آن چنانى هستيد. اگر جنگ را آغاز كنيم، همين اكثريت مخالف جنگ، دشمنى شان با شما بيش تر از اهل شام است. به خدا سوگند من نيز به اين حكميت راضى نيستم; امّا تسليم خواست اكثريت شدم، بدان جهت كه بر جان شما مى ترسيدم.[۲۴]
خلاصه اين كه، آنچه امام حسن(عليه السلام) انجام داد، صددرصد به نفع شيعيان بود; هم چنان كه حضرت مى فرمايند:
والله، الذى عملتُ خيرٌ لشيعتى مما طلعتْ عليه الشمس او غربت[۲۵]; به خدا قسم، آنچه من عمل كردم، براى شيعيانم بهتر و پرمنفعت تر از طلوع و غروب خورشيد است.
علاوه بر دلائل فوق كه امام را مجبور به قبول صلح نمود، يكى از دلايل مهم سستى عهد كوفيان است كه امام على(عليه السلام) درباره آنها فرمود:
حاضرم ده تن از شما را با يكى از ياران معاويه عوض كنم. آنها در باطل خود از شما كه در حقيد استوارترند.[۲۶]
ياران معاويه سخت مطيع او بودند و معاويه نيز در خدعه و نيرنگ و مكر نظيرى نداشت و مشاوران و فرماندهان سپاهى، مانند عمروعاص و صحاك بن قيس داشت كه در اطاعت از او جان باخته و سر مى دادند، در حالى كه كه همين عناصر در سپاه امام حسن، افرادى سست عهد و گول خورده و دنياطلب مانند عبيدالله بن عباس و… بودند كه با تطميع و مكر معاويه سپاه را بدون فرمانده گذاشتند به سپاه معاويه ملحق شدند; لذا امام با اين شرايط تحميل شده بهترين گزينه را كه صلح و حفظ ياران مخلص بود، انتخاب نمود. معاويه با تطميع و شايعه پراكنى[۲۷] در بين سپاه امام طورى زمينه سازى كرد كه امام چاره اى جز صلح نداشته باشد. چنان كه مورخين معتبر مى نويسند: عده اى رؤساى قبايل، مخفيانه با معاويه مكاتبه داشتند و سازش كرده بودند كه امام را تسليم معاويه كنند[۲۸] و دلايل ديگرى نيز وجود دارد كه براى رعايت اختصار به همين مقدار بسنده مى كنيم.
آيا امام سجاد(عليه السلام) در قيام هاى زمان خود شركت داشته است؟ اگر جواب منفى است چرا؟ مختار اصلانى
l آنچه شيوه ى عملكرد و برخورد ائمه(عليهم السلام) نسبت به مسائل اجتماعى ـ سياسى را از يكديگر متمايز مى سازد، شرايط و مقتضيات زمان آنهاست، نه تفاوت فهم و برداشت آنان از دين و مسائل سياست، و نه تفاوت امكانات علمى و قواى جسمى و روحى.[۲۹]
در زمان امام سجاد(عليه السلام) چند قيام شيعى رخ داد كه ايشان در هيچ يك از آنها شركت و همكارى مستقيم نداشتند.
علل شركت نكردن امام(عليه السلام)در اين جنبش ها
۱٫ حساسيت شرايط و موقعيت دوره ى امامت امام سجاد(عليه السلام)
دوره ى اين امام بزرگوار، دوره ى نااميدى از پيروزى مسلحانه و يكى از سياه ترين ادوار حكومت در تاريخ اسلام بود. هيچ عصرى از عصرهاى اسلامى به مانند عصر امام سجاد(عليه السلام)دچار اضطراب سياسى، اجتماعى و اقتصادى نبود. در اين دوره آشوب ها و رويدادهاى سهمگين روح آرامش و امنيت را از ميان برده بودند و همواره نگرانى و اضطراب حاكم بود، هرگونه اميدى به زندگىِ با عزت و شرف از ميان رفته بود، حكومت اموى به انتشار ظلم و ستم همت گمارده بودند، حكام جبار و خون خوارى چون عبدالملك، حجاج و… آشكارا به مقدسات اسلامى دهن كجى مى كردند و هيچ كس جرأت كوچك ترين اعتراض را نداشت.

عبدالملك مى گويد:
به خدا سوگند از اين پس هر كس مرا به تقوا امر كند، گردن او را خواهم زد.
و وقتى زنى به نام «ام الدرراء» به او مى گويد: شنيدم پس از عبادت شراب نوشيده اى؟!
مى گويد:
نه تنها شراب، بلكه خون مردم را نيز نوشيده ام.[۳۰]
مسعودى مى نويسد:
حجاج، يكى از عمّال عبدالملك، در مدت بيست سال فرمان روايى صد و بيست هزار نفر را با شمشير دژخيمان خود به قتل رسانيد.[۳۱]
آرى زندگى سياسى در عصر امام(عليه السلام) بسيار نگران كننده بود و ترس و وحشت بر عموم مردم سايه افكنده بود. امويان در حكومت بر جوامع اسلامى، خودكامه بودند و هيچ قانونى بر دولت اموى حاكم نبود و فقط، عواطف پادشاهان و خواست هاى وزرا و تمايلات اطرافيان ايشان محور حكومت بود. پس ويژگى بارز حكومت اموى، استبداد سياسى بود و آنها استبداد را راه و رسم مخصوص حكومت خويش قرار داده بودند.
امام سجاد(عليه السلام) بر سر دوراهى دشوارى قرار گرفته بود; يا مى بايست با ايجاد هيجان و احساسات، به يك حركت تند و عمل متهورانه دست بزند و حادثه اى شورانگيز بيافريند، و يا احساسات سطحى را با تدبيرى پخته و سنجيده مهار كند و از حيات اسلامى و جان خود و يارانش حراست نمايد.
شكى نيست كه راه نخست، راه فداكارى است، ولى براى يك رهبر الهى، فداكارى كافى نيست، بلكه علاوه بر آن بايد ژرف نگر و دورانديش و پرحوصله باشد و به نتايج اقدامات خود توجه نمايد. امام(عليه السلام) با ارزيابى اوضاع و شرايط زمان و ملاحظه ى اختناق شديد، هرگونه جنبش و حركت مسلحانه را پيشاپيش محكوم به شكست مى دانست;[۳۲] از اين رو راه دوم را انتخاب كرد.
پس در آن اوضاع و شرايط، جان امام و شيعيان سخت در خطر بود و كوچك ترين حركت امام، حتى مسائل خصوصى و خانوادگىِ حضرت، از ديد جاسوسان پنهان نبود.
امام سجاد(عليه السلام) در طول زندگى خويش، بيش از هر كس، از ظلم و ستم حكومت هاى وقت رنج مى برد. امام با درك اين شرايط تلخ و ناگوار بود كه در دعا به پيشگاه خدا عرض مى كرد:
چه بسا دشمنى كه شمشير عداوتش را برضد من آخته، دم تيغش را برمن تيز كرده، زهرهاى جانكاهش را براى كام من در جام ريخته، مرا آماج تيرهاى خويش قرار داده و چشم مراقبش براى كنترل من نخفته است كه به من گزند برساند و تلخابه ى مرارت خود را به من بنوشاند…[۳۳]

۲٫ نداشتن نيروهاى صادق
يكى ديگر از عوامل شركت نكردن امام سجاد در قيام هاى شيعى، فقدان نيروهاى صادق، مخلص و مدافع و عناصر حمايتگر و مورد اعتماد بود. در بحران هاى جدى در طول تاريخ اندك بودند كسانى كه دست از امام خود برنمى داشتند. امام سجاد(عليه السلام) با اشاره به اين وضع مى فرمود:
در تمام مكه و مدينه، بيست نفر نيستند كه ما را دوست بدارند.[۳۴]
۳٫ ماهيت سياسى و اعتقادى اين قيام ها
عمده ترين اشتباه سياسى اين قيام ها، عدم سنجش موقعيت و شرايط نامناسب زمان، بى برنامگى، و دل سپردن به حوادث بود. از جنبه ى اعتقادى نيز اين قيام ها نمى توانست يك نهضت اصيل شيعى باشد; چون افرادى مثل عبدالله بن زبير در ميان صفوف قيام كنندگان نفوذ يافته بودند و امام نمى خواست امثال عبدالله بن زبيرِ قدرت طلب، او را پل پيروزى خود قرار دهند. پس وجود برخى انحراف ها و اشتباهات سياسى و عقيدتى در ميان انقلابيون، مثل عدم نظرخواهى از امام و گرفتن دستور از محمد حنفيه، امام را وادار مى كرد تا از موضع گيرى و برقرارى رابطه ى مستقيم و حمايت كامل از آنها خوددارى كند; چنان كه قيام مدينه مطلقاً مورد تأييد امام نبود و نيز قيام مختار با اين كه مورد تأييد ضمنى امام بود، ولى امام اين قيام را به خاطر عوارض و تبعات سياسى زياد آن، آشكارا مورد تأييد قرار نداد.
امام سجاد(عليه السلام)، در طول زندگى خويش، بيش از هر كس طعم ستم و ظلم حكومت هاى استبدادى را چشيده بود; كسى كه در محفل يزيدِ جنايتكار آن گونه از ارزش هاى دينى حمايت مى كند; كسى كه زنجيرها را بر تنش تحمل كرده، لب به زارى در برابر دشمن نمى گشايد و كسى كه در مقابل تهديدهاى عبيدالله مى گويد:
اى فرزند مرجانه! مرا به كشتن تهديد مى كنى؟! آيا نمى دانى كشته شدن در راه دين، عادت ما و شهادت در راه خدا، كرامت خاندان ماست؟
امام سجاد(عليه السلام) با اين روحيه، گرچه در قيام هاى زمان خود شركت مستقيم نداشت، به طور كلى از صفحه ى سياست و امور كلى مسلمين بركنار نبود. هر گاه امام(عليه السلام)احساس مى كردند كه از سوى بيگانگان كيان اسلام و عزت و آبروى جامعه ى اسلامى مورد تهديد و تعريض قرار گرفته است، براى حفظ آن از هيچ اقدامى فروگذار نمى كردند.
آن حضرت با يك سلسله برنامه هاى ارشادى و فرهنگى و تربيتى و مبارزات غيرمستقيم، بدون آن كه حساسيت حكومت را برانگيزد فعاليت هايى را آغاز كرد:
الف) دفاع از كيان و آبروى اسلام در برابر بيگانگان;
ب) ادامه ى مبارزه ى منفى با گريه بر شهيدان و زنده نگه داشتن خاطره ى آنان و يادآورى مكرر فاجعه ى كربلا، كه ظلم و جنايت حكومت اموى را در ذهن ها زنده مى كرد;

ج) پند و ارشاد امت با روش هاى حكيمانه و بسيار زيركانه كه در عين داشتن نتيجه ى سياسى برضد دستگاه حكومت، حساسيت حكومت را بر نمى انگيخت;
هـ) تبيين معارف در كلاس دعا و موعظه.
چون امام(عليه السلام) در عصر اختناق زندگى مى كرد و نمى توانست مفاهيم مورد نظر خود را آشكارا و صريح بيان كند، از شيوه ى موعظه استفاده مى نمود و اين بهترين شكل انتقال افكار و انديشه ى درست در آن شرايط بود.
چرا امام رضا(عليه السلام) ولايت عهدى را پذيرفت؟ رضا جعفرى نوقاب
l امام رضا(عليه السلام) ولايت عهدى را از روى اجبار و ناخشنودى پذيرفتند; در خلال برخى از اظهارات ايشان آثار غم و اندوه عميقى ديده مى شود كه نمايانگر سختى و فشارى است كه آن حضرت تحمل مى كرد كه خود دليل بر عدم رضايت امام از ولايت عهدى است.
ياسر خادم روايت مى كند:
امام رضا(عليه السلام) در روز جمعه اى بعد از بازگشت از مسجد در حالتى كه عرق و غبار بر او نشسته بود، دست هاى خود را بلند كرد و گفت: پروردگارا، اگر فرج من از اين گرفتارى كه به آن دچارم، به مرگ من است، همين ساعت آن را برسان.[۳۵]
يا در جايى كسى از امام (ره) سؤال مى كند كه «خداوند كارهايت را اصلاح كند، چگونه ولايت عهدى را از مأمون پذيرفتى؟» امام فرمودند:
عزير مصر كه مشرك و يوسف پيامبر خدا بود; ولى مأمون مسلمان است و من وصى پيامبرم و يوسف از عزيز مصر درخواست كرد كه او را والى و حاكم كند، در حالى كه من مجبور بودم.
در حديثى ديگر آمده است امام دست هاى خود را به آسمان بلند كرده بود و مى گفت:
پروردگارا تو مى دانى كه من مجبور و مضطرم. مرا مؤاخذه نكن، چنان كه بنده و پيغمبرت يوسف را مؤاخذه نكردى.[۳۶]
اين گونه روايات حاكى از اين است كه ولايت عهدى امام از روى اجبار بوده است. در برابر پيشنهاد امر ولايت عهدى از طرف مأمون، براى امام دو راه وجود داشت:
راه اول اين كه امام ولايت عهدى را نمى پذيرفت و مأمون، همان طور كه خود گفته بود، امام را شهيد مى كرد، و بعيد نبود كه شيعيان خاص و طرف داران امام را نيز به قتل برساند و با اين كار به هدفش كه تثبيت قدرت بود مى رسيد; و حتى باعدم پذيرش امام، ممكن بود بگويد كه على بن موسى قصد دارد در حكومت من توطئه و اخلال كند; و احياناً اقدام امام در نظر ديگران قابل پذيرش نمى بود.
راه دوم، پذيرش ولايت عهدى از سوى امام(عليه السلام) بود كه امام از روى اضطرار به دلايلى راه دوم را برگزيد.

دلايل امام براى پذيرش ولايت عهدى:
۱٫ حفظ جان خود و شيعيان
هنگامى امام رضا(عليه السلام) ولايت عهدى مأمون را پذيرفت كه ديد اگر امتناع ورزد، نه تنها جان خويش را به رايگان از دست مى دهد، بلكه علويان و دوست داران حضرت نيز همگى در معرض خطر قرار مى گيرند; و بر امام لازم بود كه جان خويش و شيعيان و هواخواهان را از گزند برهاند. اينان مى بايست باقى مى ماندند تا رهبر و مقتداى مردم در حل مشكلات و هجوم شبهه ها باشند. حال اگر او با رد قاطع و هميشگى ولى عهدى، هم خود و هم پيروانش را به دست نابودى مى سپرد، اين فداكارى معلوم نبود كه بتواند گرهى از كار بسته ى امت بگشايد.
۲٫ اثبات حق علويان در خلافت
قبول ولايت عهدى از طرف امام خود اعتراف زبانى و اقرار عملى عباسيان به اين حقيقت بود كه علويان در امر خلافت صاحب حق و بلكه سزاوارترند.
۳٫ جلوگيرى از فراموشى ائمه(عليهم السلام) از طرف مردم
يكى ديگر از دلايل قبول ولايت عهدى از سوى امام آن بود كه مردم خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)را در صحنه ى سياست حاضر بيابند و به دست فراموشى نسپارند و گمان نكنند كه آنان ـ همان گونه كه شايع شده بود ـ علما و فقهايى هستند كه در عمل هرگز به كار ملّت نمى آيند; لذا وقتى ابن عرفه از حضرت پرسيد: اى فرزند رسول خدا به چه انگيزه اى وارد ماجراى ولى عهدى شدى؟ امام پاسخ دادند: «به همان انگيزه اى كه جدم على(عليه السلام) را وادار به ورود در شورا نمود.»[۳۷]
۴٫ رسوايى مأمون
امام چون از اهداف مأمون آگاه بود و مشكلات حكومت مأمون را مى دانست، با اتخاذ اين موضع، مأمون را در اين بازى سياسى شديداً به رسوايى كشاند; چرا كه ابتدا با ابراز مخالفت و اظهار عدم رضايت در مقابل مأمون اهداف او را خنثى كرد و بعد از قبول پيشنهاد مأمون باز فرمود:
من به شرطى ولايت عهدى را مى پذيرم كه هيچ عزل و نصبى به دست من نباشد.[۳۸]
و اين ها خود خط بطلان بر اهداف مأمون بود; زيرا اتخاذ چنين موضعى دليل گويايى بود بر امور زير:
الف) اعتراف نكردن به مشروعيت سيستم حكومتى مأمون;
ب) سيستم موجود هرگز نظام حكومتىِ مورد نظر امام نبود;
ج) مأمون، برخلاف نقشه هايى كه در سر پرورانده بود، ديگر با قبول اين شروط نمى توانست كارهايى را به نام امام و به دست او انجام دهد;

د) امام هرگز حاضر نبود تصميمات قدرت حاكم را اجرا سازد.[۳۹]
۵٫ دفع شبهات فرقه هاى مختلف
يكى ديگر از علل پذيرش ولايت عهدى اين بود كه در آن موقع مردم نياز مبرم به امامى معصوم داشتند; چون با جريانات فكرى و فرهنگى غريبى كه زنادقه و ملحدين هدايت مى كردند روبه رو بودند. شركت امام در مجالس علمى فرَق گوناگون از سرزمين هاى مختلف و پاسخ به شبهات آنها از همين باب بود.
خلاصه اين كه امام رضا(عليه السلام) با قبول ولايت عهدى فرصتى يافت تا به بيدارسازى امت و آشنا ساختن مردم به تعاليم متعالى اسلام بپردازد و اين فرصت موجب افزايش نفوذ امام و گسترش پايگاه مردمى آن حضرت شد.
[۱]. ابن اعثم كوفى، الفتوح، چ اول، تهران، انقلاب اسلامى، ۱۳۷۲، ص ۲۲۶، ۳۵۴، ۴۱۶ ـ ۴۲۵ و ۴۴۲٫
[۲]. علامه امينى، الغدير، ج ۶ و ۷، چ چهارم و دوم، تهران، اسلاميه، سالهاى ۶۸ و ۶۶، صفحات ۳۲۷ و ۱۸۰ ـ ۱۸۱٫
[۳]. ابن اعثم، همان، ص ۴۲۵ و ۴۴۲٫
[۴]. شيخ مفيد، الارشاد، ج ۲، چ اول، قم، آل البيت، ۱۴۱۳، ص ۳۲٫
[۵]. نهج البلاغه، خطبه ۳ و ۹۰ و ۲۳۶; و شهيد مطهرى، سيرى در سيره ى ائمه، چ هفتم، تهران، صدرا، ۷۱، ص ۲۲ الى ۵۴; و سيد حسين محمد جعفرى، تشيع در مسير تاريخ، چ هفتم، تهران، دفتر نشرفرهنگ اسلامى، ۷۳، ص ۳۵ و ۴۱; وقوع غدير از مسلمات انكارناپذير شمرده شده است.
[۶]. شهيد مطهرى، همان، ص ۶۳ ـ ۱۰۸ و ص ۱۰۹ ـ ۱۱۴; و شيخ راضى آل ياسين، صلح امام حسن، ترجمه سيد على خامنه اى، (تهران: انتشارات آسيا، چ يازدهم، ۱۳۶۵)، ص ۳۳۹ و ۳۵۳٫
[۷]. عادل اديب، نقش امامان معصوم در حيات اسلام، (دفتر نشر اسلامى)، ص ۶۵ ـ ۶۸، با تلخيص.
[۸]. سيد حسين محمد جعفرى، تشيع در مسير تاريخ، ص ۳۴۴، ۳۰۴، ۳۴۹ و ۳۵۰ ـ ۳۶۰; و محمد تقى مدرس، امامان شيعه و جنبشهاى مكتبى، چ سوم، مشهد آستان قدس رضوى، ۷۲، ص ۱۷۱; و شهيد مطهرى، سيرى درسيره ى ائمه اطهار، چ هفتم،تهران، صدرا، ۷۱، ص ۱۴۴ الى ۱۶۵٫
[۹]. همان، ص ۷۰ ـ ۷۶٫
[۱۰]. همان، ص ۸۰ ـ ۹۰٫
[۱۱]. مهدى پيشوائى، سيره ى پيشوايان، (قم: موسسه امام صادق، ۷۴، چ دوم)، ص ۶۳۲٫

[۱۲]. مجلسى، بحار الانوار، ج ۴۴، (تهران: اسلاميه، ۶۹)، ص ۴۴٫
[۱۳]. شيخ مفيد، الارشاد، ج ۲، (قم، چ اول، مؤسسه ى آل البيت، ۱۴۱۳ ق)، ص ۱۳٫
[۱۴]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۲۲٫
[۱۵]. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج ۳، (بيروت: دار صادر)، ص ۴۰۵٫
[۱۶]. طبرسى، اعلام الورى، (تهران: دارالكتب الاسلاميه)، ص ۲۰۵; علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۴۴، چ دوم، (تهران: اسلاميه، ۱۳۶۹)، ص ۲۰; عبدالله بحرانى، عوالم العلوم، ج ۱۶، ص ۱۷۵٫
[۱۷]. ابن اثير، همان، ج۳، ص ۴۰۵٫
[۱۸]. دينورى، اخبار الطوال، (قاهره)، ص ۲۲۰٫
[۱۹]. مجلسى، همان، ص۱۴۷٫
[۲۰]. مجلسى، بحار الانوار، ج ۴۴، (بيروت، موسسه الوفاء، ۱۴۰۳، چ دوم)، ص ۲۸ و ۲۹; و ابن اعثم، الفتوح، (تهران: انقلاب اسلامى، ۱۳۷۲) چ اول، ص ۷۷۰٫
[۲۱]. همان، ص ۱۹; تحف العقول، ص ۲۲۷، عبدالله بحرانى، همان، ج ۱۶، ص ۱۷۵ و فرائد السمطين، تحقيق محمد باقر محمودى، (بيروت)، ج ۲، ص ۱۲۰٫
[۲۲]. دينورى، همان، ص ۲۲۰٫
[۲۳]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۹; ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۴، ص ۳۵; و عبدالله بحرانى، همان، ج ۱۶، ص ۱۷۰٫
[۲۴]. بلاذرى، انساب الاشراف، (مصر: دار المعارف)، ج ۲، ص ۳۳۸٫
[۲۵]. فوائد السمطين، (تحقيق علامه محمد باقر المحمودى، بيروت)، ص ۱۲۴; و بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۹٫
[۲۶]. نهج البلاغه، خطبه ى ۹۷: به خدا سوگند دوست دارم معاويه شما را با نفرات خود مانند مبادله ى درهم و دينار با من سودا كند. ده نفر از شما را بگيرد و يك نفر از آنها را به من بدهد!!
[۲۷]. شيخ مفيد، الارشاد، ج ۲، ص ۱۲ ـ ۱۴٫
[۲۸]. شيخ مفيد، همان، ص ۱۲٫
[۲۹]. امام سجاد، جميل ستايشگران، تحقيق از گروه تاريخ، (انتشارات آستان قدس رضوى)، ص ۹۹٫
[۳۰]. سيوطى، تاريخ الخلفاء، (بغداد: مكتبة المثنى)، ص۲۱۷٫
[۳۱]. مسعودى، مروج الذهب، (بيروت: دار الاندلس)، ج۳، ص۳۶٫
[۳۲]. خامنه اى، سيدعلى، پيشواى صادق، (تهران: انتشارات سيد جمال)، ص۲۴٫
[۳۳]. صحيفه ى سجاديه، دعاى ۴۹٫
[۳۴]. علامه مجلسى، بحارالانوار، (المكتبة الاسلاميه)، ج۴۶، ص۱۴۳٫
[۳۵]. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، (بيروت: چ ۱، ۱۴۰۴)، ج۲، ص ۱۴۱٫
[۳۶]. شيخ صدوق، امالى، (بيروت)، ص۷۲; و محمدجواد فضل الله، تحليلى از زندگانى امام رضا، ترجمه ى سيدمحمد صادق عارف، (آستان قدس رضوى، چ ۳، ۱۳۷۲)، ص۹۷٫
[۳۷]. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، (قم: انتشارات علامه)، ج ۴، ص ۳۶۴٫
[۳۸]. صدوق، همان، ص ۱۵۲٫
[۳۹]. جعفر مرتضى، زندگانى سياسى امام رضا، (كنگره ى جهانى امام رضا(عليه السلام))، ص ۱۶۸٫

منبع مقاله : مجله ‏صباح، شماره ۷و۸، ؛

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.