۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقاله و تحلیل
  • شناسه : 94
  • 28 مارس 2010 - 20:24
  • ارسال توسط :

صلح یا صلاح

به مناسبت ۲۶ ربيع الاول سال ۴۱ هجرى، سالروز صلح امام حسن (عليه‏السلام) با معاويهصلح؛ سنگرى براى تداوم مبارزهرويه‏اى در سياست وجود دارد كه هرگاه سياست‏مدارى به پذيرش امتيازى منفى مجبور و به دادن امتياز مثبتى به حريف وادار مى‏شود، راهكارى را بر مى‏گزيند كه كم‏ترين زيان را براى او و جامعه‏اش داشته باشد. امام […]

به مناسبت ۲۶ ربيع الاول سال ۴۱ هجرى، سالروز صلح امام حسن (عليه‏السلام) با معاويه
صلح؛ سنگرى براى تداوم مبارزه
رويه‏اى در سياست وجود دارد كه هرگاه سياست‏مدارى به پذيرش امتيازى منفى مجبور و به دادن امتياز مثبتى به حريف وادار مى‏شود، راهكارى را بر مى‏گزيند كه كم‏ترين زيان را براى او و جامعه‏اش داشته باشد. امام حسن (عليه‏السلام) مى‏كوشيد با رعايت اين اصل تمام توان و سياست خود را در مفاد قرارداد صلح بگنجاند تا بتواند از اين ابزار، مبارزه با معاويه را در سطحى ديگر ادامه دهد.

 

 

امام در قرارداد، مطالبى گنجانيد كه امتيازهاى زيادى براى اسلام و مسلمانان داشت و كوشيد در آن معاويه را آن گونه كه هست به مردم بشناساند و چهره واقعى او را بنماياند. امام در مفاد صلح، او را در تنگناى موازين شرعى قرار داد و به وسيله مواد صلح‏نامه، اهداف واقعى خود را از جنگ با معاويه نشان داد كه عبارت بودند از: جلوگيرى از آزار شيعيان، جلوگيرى از ناسزاگويى به على (عليه‏السلام)، جلوگيرى از تبعيض نژادى و قوميت گرايى، رانت خوارى، فساد مالى و ده‏ها حركت زشت معاويه كه آزادانه به اسم اسلام انجام مى‏داد.
البته امام به خوبى مى‏دانست كه معاويه به اين قرارداد عمل نمى‏كند، ولى اين مسئله سبب رسوايى او مى‏شد و اين خود يكى از بزرگ‏ترين انگيزه‏هاى امام در جنگ با معاويه بود. بر اين پايه، امام حق انتخاب را به مردم واگذار كرد تا به خود آيند و سرنوشت خود را خود برگزينند.
بررسى عوامل صلح
عوامل زيادى در صلح امام حسن (عليه‏السلام) با معاويه نقش داشت كه برخى از آن شفاف و بعضى ديگر پيچيده بود. در اين جا به بررسى برخى عوامل مى‏پردازيم:
۱٫ فريب‏كارى معاويه
معاويه در دوران زمامدارى‏اش پيوسته مى‏كوشيد با سياست‏هاى عوام فريبانه، واقعيت‏ها را ديگر گونه جلوه دهد و از ابزارهاى پيچيده‏اى بهره برد. او با شايعه پراكنى، دروغ‏پردازى، تطميع فرماندهان نظامى و سياسى، نمايش چهره‏اى مذهبى و شريعت دوست از خود، و ده‏ها راهكار ديگر فضا را كاملاً مبهم و تيره كرد.
در جريان صلح، او نه تنها به خريدن عبداللّه بن عباس بسنده نكرد، بلكه از خود او براى جلب ديگر افراد بهره گرفت و گروه زيادى از سپاهيان امام را به توسط او از لشكر جدا كرد.
گفتنى است فريب كارى دشمن را نمى‏توان عامل مستقل در شكست يك لشكر دانست؛ اگر در سپاهى عناصر ساده لوح، دنيا دوست و سست عقيده باشند، آن‏گاه فريب‏كارى دشمن مى‏تواند كارآمد گردد و زمينه‏هاى شكست سپاه را فراهم آورد. وقتى امام حسن (عليه‏السلام) مجبور به صلح شد با بينشى ژرف و عملكردى روشن بينانه، صلح را پذيرفت تا توطئه دشمن را خنثى سازد و اندك مسلمانان واقعى را كه در كنار او مانده بودند، در امان بدارد.
۲٫ بى‏وفايى و دنيا زدگى سپاهيان امام حسن (عليه‏السلام)
درگيرى‏ها و جنگ‏هاى طولانى‏اى كه در زمان على (عليه‏السلام) با گروه‏هاى مختلف در گرفته بود، نوعى خستگى از جنگ و بى‏علاقگى به دفاع از حق و حقيقت را در ميان سپاهيان امام بر جاى گذاشته بود. هم‏چنان كه على (عليه‏السلام) در دوران خلافت خود نيز با اين مشكل روبه‏رو بود و به سختى مردم را به دفاع از حق و ايستادگى در برابر مهاجمان ترغيب مى‏كرد، به گونه‏اى كه مى‏فرمود:
«ملّت‏ها صلح مى‏كنند در حالى كه از ستم زمامدارانشان در وحشتند، ولى من صلح مى‏كنم در حالى كه از ستم ياران خودم در وحشتم. شما را براى جهاد با دشمن برانگيختم، به پاى بر نخاستيد. حقيقت را به گوش شما خواندم، ولى نشنيديد. شما را به مبارزه با سركشان ترغيب كردم، هنوز سخنانم پايان نيافته، مانند قوم «سبأ» پراكنده شديد و در لباس اندرز و پند، همديگر را فريب داديد تا مبادا سخنانم بر شما اثر كند… رهبرتان از خدا اطاعت مى‏كند، شما با او مخالفت مى‏كنيد، ولى رهبر شاميان (معاويه) خدا را نافرمانى مى‏كند و از او فرمانبردارند. به خدا سوگند، دوست دارم معاويه شما را با افراد خودش مبادله كند؛ مثل مبادله دينار با درهم، ده نفر از شما را برابر يكى از افراد خودش به من بدهد».
اين خط رفاه‏طلبى و آسايش پرستى، در زمان خلافت على (عليه‏السلام) نيز بود و اكنون امام مجتبى (عليه‏السلام) با افرادى به جنگ معاويه رفته بود كه سرزنش‏هاى على (عليه‏السلام) به راهشان نياورده بود. بر اين اساس، همين روحيه ذلت‏پذير، امام را با بحران پذيرش صلح روبه رو ساخت. امام با شناختى كه از اطرافيان و روحيه آنان داشت، كوشيد تا باز هم با نصيحت آنان را به مبارزه تشويق كند. از اين رو اين گونه با آنان سخن گفت:
«هيچ چيز نمى‏تواند ما را از رويارويى با سپاه شام باز دارد. ما در گذشته، با تكيه بر پشتوانه استقامت شما با شاميان وارد جنگ شديم، ولى امروز شايعه پراكنى‏هاى بيهوده و كينه توزى‏ها، استقامت شما را از ميان برده و لب به شكوه گشوده‏ايد. وقتى به جنگ صفين مى‏رفتيم، دين را بر دنيا برگزيده بوديد، ولى امروز منافع خود را لحاظ مى‏كنيد. ما همانيم كه در گذشته بوديم، ولى شما مانند گذشته وفادار نيستيد.»
شمارى از شما بستگان خود را در جنگ صفين و برخى ديگر نيز در نهروان از دست دادند. گروهى بر آن‏ها اشك مى‏ريزيد. عده‏اى هم خون‏بهاى آن‏ها را مى‏خواهيد. ديگران هم از دستورهاى من سرپيچى مى‏كنند. معاويه به ما پيشنهادى دور از انصاف داده است كه با هدف ما و عزت اسلامى ما منافات دارد. حال اگر براى كشته شدن در راه خدا آماده‏ايد برخيزيد و با شمشير پاسخ او را بدهيد، ولى اگر خواستار آسايش و رفاه هستيد بگوييد تا صلح را بپذيرم».
سخن امام پايان نيافته بود كه همه سپاهيان فرياد زدند: زندگى! زندگى!»
امام با ديدن سستى سپاهش، به ناچار صلح را پذيرفت. گذشته از اين كه شمارى از آنان نيز پيش‏تر با نامه‏نگارى‏هايشان با معاويه به استقبال صلح رفته بودند. حتى برخى نيز آمادگى خود را براى تسليم امام به معاويه و يا ترور او اعلام كرده بودند. از اين رو، وقتى از امام علّت صلح را پرسيدند، پاسخ داد:
«به خدا اگر با معاويه مى‏جنگيدم مرا دست بسته به او تحويل مى‏دادند».
۳٫ انگيزه‏هاى مختلف در سپاهيان امام حسن (عليه‏السلام)
سپاهيان امام حسن (عليه‏السلام) با انگيزه‏هاى مختلف در سپاه ايشان گرد آمده بودند و سپاه امام در هدف خود يكپارچه نبود. دسته‏اى از آنان بر اثر انديشه‏هاى انحرافى خوارج براى دستيابى به معاويه و قتل او صف آراسته بودند؛ زيرا پس از قتلى على (عليه‏السلام) هدف بعدى‏شان معاويه بود. هم‏چنان كه ابن ملجم نيز به آن اعتراف كرده است. گروهى در جهت تعصبات قبيله‏اى و برخى ديگر نيز به طمع غنيمت‏هاى جنگى آمده بودند. اين گوناگونى و اختلاف انگيزه‏ها، سبب شده بود كه فرمانبردارى لازم را از امام به عمل نياورند.
اهداف و انگيزه‏هاى امام حسن (عليه‏السلام) از پذيرش صلح
افزون بر عواملى كه سبب تحميل صلح به امام بر شمرده شد، مى‏توان به اين جريان از نگاه امام مجتبى (عليه‏السلام) نيز نگريست. امام حسن (عليه‏السلام) با در نظر گرفتن موارد زير دست به صلح زدند:
۱٫ خطر تهاجم خارجى
حمله روميان خطر جدى و بزرگى بود كه همواره سرزمين مسلمانان را تهديد مى‏كرد. آن‏ها از آغاز ظهور اسلام ضربه‏هاى مهلكى از مسلمانان خورده بودند و همواره در پى فرصتى مناسب مى‏گشتند تا تهاجمى تلافى جويانه را آغاز كنند. با انتشار خبر بروز فتنه‏هاى داخلى در كشور اسلامى، آن‏ها به سرعت واكنش نشان دادند و براى عملى كردن آرمان سلطه گرانه خود لكشركشى كردند؛ ولى صلح امام سبب دفع اين خطر بزرگ گرديد؛ زيرا هدف اصلى امام حفظ نظام اسلامى در سطح كلان بود، نه استحكام خلافت خود.
۲٫ رعايت مصلحت عمومى
سيره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و پيشوايان دين اين بود كه هيچ گاه آغازگر جنگ نبودند و تا حمله‏اى صورت نمى‏گرفت، دست به شمشير نمى‏بردند. بر اين اساس، همواره حجت را تمام مى‏كردند و تا جايى كه امكان داشت مى‏كوشيدند با نصيحت و خيرخواهى از خونريزى جلوگيرى كنند و در صورت نااميدى از حق گرايى دشمن، به جنگ دست مى‏زدند.
امام مجتبى (عليه‏السلام) از جنگ و پيكار و بذل جان خويش در راه خدا دريغ نمى‏ورزيد. او كانون شجاعت و ستم‏ستيزى بود، ولى افكار عمومى جامعه، پذيراى روحيه بلند او نبود. او از حق خود گذشت تا مبادا در آن دوره حساس زمانى، گزندى به اسلام و جامعه مسلمانان وارد شود. وى با در نظر گرفتن مصالح جامعه اسلامى، از سيره پدرش امير مؤمنان پيروى كرد و براى جلوگيرى از چند دستگى و حفظ اركان نظام اسلامى، خود را كنار كشيد و صلح كرد؛ زيرا او دشمن خود را به خوبى مى‏شناخت و مى‏دانست كه جنگ با او نيز سبب جلوگيرى از سرپيچى او نخواهد شد.
جنگ تنها عرصه را بر امام تنگ مى‏كرد. امام به خوبى مى‏دانست كه با ادامه دادن جنگ نابرابر، اسلام دوام چندانى نخواهد آورد. امام دوران خلافت پدرش را به خوبى در نظر داشت و دشمن حيله‏گر را كاملاً مى‏شناخت كه چگونه براى رسيدن به قدرت، به هر جنايتى دست مى‏زند و چون روز به روز از شمار مسلمانان راستين كاسته مى‏شد، خطرى سخت‏تر از دوران خلافت على (عليه‏السلام) اسلام را تهديد مى‏كرد؛ زيرا براى مثال، عبيدالله بن عباس در زمان امير مؤمنان چهره درخشانى از خود بروز داده بود. او از فرمانداران على (عليه‏السلام) و افراد مطمئن آن زمان به شمار مى‏رفت و على (عليه‏السلام) او را به فرماندارى يمن گمارده بود، ولى يك شب بيش‏تر در اردوگاه امام حسن (عليه‏السلام) دوام نياورد.
امام براى خنثى كردن توطئه‏هاى معاويه كه هر روز خطرناك‏تر مى‏شد، كنار رفت تا او از اسلام ستيزى دست بردارد. خون مسلمانان بى‏گناه براى او بيش‏تر از خلافت بر آن‏ها ارزش داشت. از اين رو، به صلح تن در داد. خود بارها مى‏فرمود: «من جنگ را [تنها] به خاطر رضايت خدا و حفظ خون مسلمانان رها كردم».
۳٫ حفظ جايگاه امامت
معاويه براى تخريب چهره امامان معصوم (عليهم‏السلام) به تلاش گسترده‏اى دست يازيده بود. او تمام توان خود را براى شوراندن مردم و تشويش فضاى سياسى عليه امام به كار مى‏گرفت. او مى‏خواست داغ ننگى را كه سال‏هاى سال بر پيشانى خاندان اميّه خورده بود، پاك كند و شكل زيبنده‏اى به حكومت خود دهد و تمام آن خفت‏ها و خوارى‏ها را متوجه امام مجتبى (عليه‏السلام) گرداند و خود را نزد مردم، محبوب‏تر جلوه دهد. زمينه‏هاى چنين فتنه‏اى را نيز پيش‏تر در ميان سپاه امام آماده كرده بود. امام فتنه انگيزى‏هاى او را به چشم مى‏ديد، ولى مردم درك نمى‏كردند كه معاويه چگونه شخصيت امام را زير سؤال مى‏برد. هنگامى كه به دست افراد سپاهش زخم خورد، در اين باره فرمود:
«به خدا من معاويه را به اين مردم ترجيح مى‏دهم؛ زيرا خيال كرده‏اند كه شيعه و پيرو من هستند، ولى نقشه قتل مرا مى‏كشند. اثاثيه مرا به غارت مى‏برند و مالم را مى‏دزدند. به خدا اگر من از معاويه پيمانى براى حفظ جانم بگيرم، بسيار بهتر است كه در ميان ياران خودم در امان نباشم. بسيار بهتر از اين است كه اينان را كه خود پيرو من مى‏پندارند) مرا بكشند و خانواده‏ام را به اسيرى برند. به خدا اگر با معاويه مى‏جنگيدم، همينان دست و گردنم را بسته و به معاويه تسليم مى‏كردند. به خدا اگر من با او صلح كنم، جايگاهم محترم شمرده شده و عزيز مى‏مانم؛ ولى اگر بجنگم يا مرا به خوارى اسير مى‏كند و يا با منت گذاردن آزاد مى‏كند كه تا قيامت اين ننگ از پيشانى بنى هاشم پاك نخواهد شد؛ خوار مى‏گرديم و معاويه و دودمانش تا ابد بر زنده و مرده ما منت خواهند گذاشت.»
پس بايد دانست كه امام افقى را مى‏ديد كه هيچ يك از يارانش آن را نمى‏ديدند. آنان نگرشى سطحى به جريان داشتند.
۴٫ سكوت تا بلوغ سياسى
گاه گذشت زمان آموزگار خوبى براى وجدان‏هاى خواب آلوده است كه با عافيت‏طلبى روزگار مى‏گذرانند و تازيانه بى‏وفايى را نچشيده‏اند و همواره گردش روزگار را بر كام مراد مى‏انگارند؛ به سان كودكى لجوج كه از سختى آموزش مى‏گريزد و لذت بازى را بر مى‏گزيند و تنها آن روز مى‏فهمد كه ديگر پشيمانى سودى نمى‏بخشد.
اندرزهاى امام نه در معاويه اثر مى‏كرد و نه در دل مردم، تا از او پيروى كنند. امام وقتى افكار عمومى را براى پذيرش جنگ آماده نمى‏بيند و اسلام عزيز را در معرض آسيب‏هاى گوناگون مى‏يابد، صلح كرده و مبارزه را به گونه‏اى ديگر آغاز مى‏كند. او مى‏خواست با كمك مسلمانان، اسلام را از خطر نجات دهد، ولى با پشت كردن آنان و شانه خالى كردن از زير بار جنگ، به ناچار خود به تنهايى بار تمام مسئوليت‏ها را بر دوش گرفت و به آنان فرصت داد تا فردا به چشم خويش عاقبت غفلت امروزشان را ببيند تا در آينده با عزمى راسخ‏تر و اراده‏اى جدى‏تر براى حق از دست رفته بپاخيزند.
آن چه بر امام در آن مقطع حساس زمانى تكليف بود، يادآورى فردايى سخت براى جامعه نافرمان بود كه عافيت مى‏طلبيدند. تمامى اين لجاجت‏ها در جهتى سامان مى‏گرفت كه امام بر حق مردم در خانه تنها بماند و درنده‏اى سيرى‏ناپذير بر آنان حكومت كند. هم‏چنان كه اعمال فشار، تهديد و شكنجه از همان روزهاى آغازين حكومت معاويه بر مردم كوفه و بصره كه عليه او قد علم كرده بودند آغاز شد. نامشان از دفتر بيت‏المال حذف گرديد. شهادت‏شان پذيرفته نشد، دارايى‏شان به تاراج رفت و خانه‏هايشان ويران شد. همه اين‏ها كفاره لحظه‏اى غفلت و آسايش خواهى بود.
امام هيچ سياستى را در آن شرايط آشفته برتر از صلح نمى‏يافت. تنها به آنان فرصت داد تا نتيجه نادانى و رفاه‏طلبى‏شان را ببينند. امام در اين باره به شيعيانش فرمود:
«شما شيعيان من هستيد. اگر من در پى رياست و دنيا پرستى بودم، معاويه هرگز اين گونه بر من پيشى نمى‏گرفت، ولى من چيزى مى‏بينم كه شما نمى‏بينيد. آن چه روا داشتم، تنها براى جلوگيرى از خون‏ريزى و حفظ جان شما بود. پس حال كه اين گونه شد، به امر خداى خود راضى و در برابر دستور او تسليم باشيد. حال به خانه‏هايتان برويد و آسايش يابيد.»
دستاوردهاى صلح
همان‏گونه كه انتظار مى‏رفت، معاويه با رسيدن به قدرت، تمامى پيمان‏هاى خود را شكست. پس از صلح، سران دو طرف به كوفه آمدند و معاويه براى مردم سخنرانى كرد. او بالاى منبر رفته و گفت:
«به خدا اى مردم! من براى بر پا داشتن نماز با شما نجنگيدم. جنگ من نه به دليل روزه بود، نه حج و نه پرداخت زكات. تنها انگيزه من از نبرد با شما حكومت بر شما بود؛ چه ناراحت شويد و چه خشنود. بدانيد كه من هر پيمانى را كه با حسن بن على (عليه‏السلام) بسته‏ام، زير پا گذاشته و به آن پايبند نخواهم بود.»
بر خلاف مفاد صلح‏نامه، نخست بر اعمال فشار، تهديد و شكنجه مردم كوفه و بصره و به ويژه علويان و پيروان امام افزود. وى همواره براى ضربه زدن به امام و گوشه گير ساختن ايشان تلاش مى‏كرد و در اين گيرودار، با نماياندن چهره‏اى خيرخواه، براى خود نيز آبرويى دست و پا مى‏كرد. از اين رو، به فكر افتاد تا به امام مأموريتى واگذار كند تا هم بر حضرت منّتى بنهد و هم تأييدى بر كار خود بگيرد. از اين رو، به امام دستور داد فرماندهى جنگ با يكى از دشمنان سر سخت حكومت به نام «حوثره اسدى» را كه از خوارج بود، به عهده گيرد، ولى امام با آگاهى از افكار شيطانى معاويه به او فرمود:
«به خدا، اين كه من از جنگ با تو دست كشيدم، تنها به سبب حفظ جان مسلمانان بود كه اكنون نيز فكر نمى‏كنم براى دفاع از تو با مردم بجنگم، به خدا سوگند، تو از آن‏ها سزاوارتر به جنگ هستى كه به جنگ تو بيايم.»
در پى همين اغراض شيطانى، او در حضور مردم به امام مى‏گفت: اى حسن! من از تو بهترم. امام دليل ادعايش را پرسيد، پاسخ داد: چون مردم گرد من جمع شده‏اند و از من فرمان بردارند، ولى تو تنهايى. امام در پاسخش فرمود: «هرگز! چه پندار خامى دارى، اى پسر هند جگرخوار! اين‏ها كه گرد تو جمعند، دو دسته‏اند: يا به واقع فرمان‏برى دارند و يا ناگريز به آن هستند. اگر فرمان بردارند، پس نافرمان خدا هستند و اگر هم ناگزيرند كه تكليفى ندارند و به گفته خدا عذرشان پذيرفته است. من هرگز نگويم از تو بهترم؛ زيرا در تو خيرى وجود ندارد، ولى خدا مرا از همه زشتى‏ها دور كرده است؛ همان گونه كه تو را از خوبى‏ها بركنار كرده است».
امام، روزهاى سختى را در كوفه مى‏گذراند. بهترين ياران او كه گذشته درخشانى در زمان على (عليه‏السلام) داشتند، تحت تعقيب قرار گرفته و به شهادت رسيدند. طلايه دارانى چون «حجر بن عدى»، «رشيد هجرى» و «ميثم تمار» از آنان بودند. امام حسن (عليه‏السلام) در آن زمان، تنها به نشر معارف اسلامى مى‏پرداخت.
شهادت سرداران اسلام به دست معاويه، شكنجه و تهديد آنان و حذف نام شيعيان از دفتر بيت‏المال و ديگر فشارها كه پس از پيمان صلح صورت گرفت، پيامدهايى چند را در جامعه اسلامى بر جاى گذاشت:
۱٫ بيدارى عافيت طلبان
مردم با شيوه حكومتى معاويه آشنا نبودند و سازشكارانه با او كنار مى‏آمدند، ولى اين فشارها همه وجدان‏هاى خواب آلوده را بيدار ساخت و اين همان خيرى بود كه امام حسن (عليه‏السلام) پيش‏بينى كرده بود.
۲٫ رهيافتى به شناخت واقعى جايگاه امامت
امام پس از ديدن بى‏وفايى ياران و فشار دستگاه بنى‏اميه بر او، كوفه را به مقصد مدينه ترك كرد و به انتظار روزى نشست كه مردم فرجام كارشان را ببينند و به خود آيند؛ همان‏هايى كه با كنار آمدن با دشمن دينشان، دو امام بزرگ خويش را خانه نشين كرده بودند. مردم عراق به اين حقيقت رسيدند، ولى افسوس كه دير شده و امام حسن (عليه‏السلام) از دنيا رفته بود، ولى نتيجه آن در زمان امامت امام حسين (عليه‏السلام) به خوبى ظاهر گشت. دعوت مردم كوفه از امام حسين و قيام‏هاى پس از آن، بيدارى مردم را نشان مى‏دهد. اين مسئله به آن دليل بود كه زمان واكنش آن‏ها به پيشامدهاى روزگار بسيار دير رخ مى‏داد.
آنان حساسيت اوضاع را به خوبى در نمى‏يافتند و به اميد روزى نشسته بودند كه وضع بدون انجام واكنشى جدّى بهبود يابد. در واقع، آنان خوش بينانه با مسائل برخورد مى‏كردند. هدف امام مجتبى (عليه‏السلام) كلى‏تر از آن بود كه به آن حقايق و شناخت‏ها در زمان خود او برسند. امام به سوى مدينه حركت كرد و نگاهى به كوفه انداخت و به كسانى كه براى بدرقه‏اش آمده بودند، فرمود:
«من شهر، خانه و دوستانم را از روى دشمنى ترك نمى‏كنم؛ چون آن‏ها از پيمان من و تعهدهايم دفاع مى‏كردند».
پى‏نوشت‏ها:
۱٫ نهج البلاغه، خطبه ۹۷٫
۲٫ محمد باقر المجلسى، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۱٫
۳٫ همان.
۴٫ همان، ج ۴۳، ص ۳۰۲٫
۵٫ تاريخ اليعقوبى، ج ۲، ص ۲۰۸٫
۶٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۵٫
۷٫ احمد بن على‏بن ابى‏طالب الطبرسى، الاحتجاج، ص ۱۴۸٫
۸٫ شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۴۳٫
۹٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۸٫
۱۰٫ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۴۵٫
۱۱٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۰۶٫
۱۲٫ همان، ص ۱۰۴٫
۱۳٫ حسن بن على بن الحسين بن شعبة الحرانى، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليه و آله)، ص ۲۳۱٫

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.