به مناسبت ۲۶ ربيع الاول سال ۴۱ هجرى، سالروز صلح امام حسن (عليهالسلام) با معاويهصلح؛ سنگرى براى تداوم مبارزهرويهاى در سياست وجود دارد كه هرگاه سياستمدارى به پذيرش امتيازى منفى مجبور و به دادن امتياز مثبتى به حريف وادار مىشود، راهكارى را بر مىگزيند كه كمترين زيان را براى او و جامعهاش داشته باشد. امام […]
به مناسبت ۲۶ ربيع الاول سال ۴۱ هجرى، سالروز صلح امام حسن (عليهالسلام) با معاويه
صلح؛ سنگرى براى تداوم مبارزه
رويهاى در سياست وجود دارد كه هرگاه سياستمدارى به پذيرش امتيازى منفى مجبور و به دادن امتياز مثبتى به حريف وادار مىشود، راهكارى را بر مىگزيند كه كمترين زيان را براى او و جامعهاش داشته باشد. امام حسن (عليهالسلام) مىكوشيد با رعايت اين اصل تمام توان و سياست خود را در مفاد قرارداد صلح بگنجاند تا بتواند از اين ابزار، مبارزه با معاويه را در سطحى ديگر ادامه دهد.
امام در قرارداد، مطالبى گنجانيد كه امتيازهاى زيادى براى اسلام و مسلمانان داشت و كوشيد در آن معاويه را آن گونه كه هست به مردم بشناساند و چهره واقعى او را بنماياند. امام در مفاد صلح، او را در تنگناى موازين شرعى قرار داد و به وسيله مواد صلحنامه، اهداف واقعى خود را از جنگ با معاويه نشان داد كه عبارت بودند از: جلوگيرى از آزار شيعيان، جلوگيرى از ناسزاگويى به على (عليهالسلام)، جلوگيرى از تبعيض نژادى و قوميت گرايى، رانت خوارى، فساد مالى و دهها حركت زشت معاويه كه آزادانه به اسم اسلام انجام مىداد.
البته امام به خوبى مىدانست كه معاويه به اين قرارداد عمل نمىكند، ولى اين مسئله سبب رسوايى او مىشد و اين خود يكى از بزرگترين انگيزههاى امام در جنگ با معاويه بود. بر اين پايه، امام حق انتخاب را به مردم واگذار كرد تا به خود آيند و سرنوشت خود را خود برگزينند.
بررسى عوامل صلح
عوامل زيادى در صلح امام حسن (عليهالسلام) با معاويه نقش داشت كه برخى از آن شفاف و بعضى ديگر پيچيده بود. در اين جا به بررسى برخى عوامل مىپردازيم:
۱٫ فريبكارى معاويه
معاويه در دوران زمامدارىاش پيوسته مىكوشيد با سياستهاى عوام فريبانه، واقعيتها را ديگر گونه جلوه دهد و از ابزارهاى پيچيدهاى بهره برد. او با شايعه پراكنى، دروغپردازى، تطميع فرماندهان نظامى و سياسى، نمايش چهرهاى مذهبى و شريعت دوست از خود، و دهها راهكار ديگر فضا را كاملاً مبهم و تيره كرد.
در جريان صلح، او نه تنها به خريدن عبداللّه بن عباس بسنده نكرد، بلكه از خود او براى جلب ديگر افراد بهره گرفت و گروه زيادى از سپاهيان امام را به توسط او از لشكر جدا كرد.
گفتنى است فريب كارى دشمن را نمىتوان عامل مستقل در شكست يك لشكر دانست؛ اگر در سپاهى عناصر ساده لوح، دنيا دوست و سست عقيده باشند، آنگاه فريبكارى دشمن مىتواند كارآمد گردد و زمينههاى شكست سپاه را فراهم آورد. وقتى امام حسن (عليهالسلام) مجبور به صلح شد با بينشى ژرف و عملكردى روشن بينانه، صلح را پذيرفت تا توطئه دشمن را خنثى سازد و اندك مسلمانان واقعى را كه در كنار او مانده بودند، در امان بدارد.
۲٫ بىوفايى و دنيا زدگى سپاهيان امام حسن (عليهالسلام)
درگيرىها و جنگهاى طولانىاى كه در زمان على (عليهالسلام) با گروههاى مختلف در گرفته بود، نوعى خستگى از جنگ و بىعلاقگى به دفاع از حق و حقيقت را در ميان سپاهيان امام بر جاى گذاشته بود. همچنان كه على (عليهالسلام) در دوران خلافت خود نيز با اين مشكل روبهرو بود و به سختى مردم را به دفاع از حق و ايستادگى در برابر مهاجمان ترغيب مىكرد، به گونهاى كه مىفرمود:
«ملّتها صلح مىكنند در حالى كه از ستم زمامدارانشان در وحشتند، ولى من صلح مىكنم در حالى كه از ستم ياران خودم در وحشتم. شما را براى جهاد با دشمن برانگيختم، به پاى بر نخاستيد. حقيقت را به گوش شما خواندم، ولى نشنيديد. شما را به مبارزه با سركشان ترغيب كردم، هنوز سخنانم پايان نيافته، مانند قوم «سبأ» پراكنده شديد و در لباس اندرز و پند، همديگر را فريب داديد تا مبادا سخنانم بر شما اثر كند… رهبرتان از خدا اطاعت مىكند، شما با او مخالفت مىكنيد، ولى رهبر شاميان (معاويه) خدا را نافرمانى مىكند و از او فرمانبردارند. به خدا سوگند، دوست دارم معاويه شما را با افراد خودش مبادله كند؛ مثل مبادله دينار با درهم، ده نفر از شما را برابر يكى از افراد خودش به من بدهد».
اين خط رفاهطلبى و آسايش پرستى، در زمان خلافت على (عليهالسلام) نيز بود و اكنون امام مجتبى (عليهالسلام) با افرادى به جنگ معاويه رفته بود كه سرزنشهاى على (عليهالسلام) به راهشان نياورده بود. بر اين اساس، همين روحيه ذلتپذير، امام را با بحران پذيرش صلح روبه رو ساخت. امام با شناختى كه از اطرافيان و روحيه آنان داشت، كوشيد تا باز هم با نصيحت آنان را به مبارزه تشويق كند. از اين رو اين گونه با آنان سخن گفت:
«هيچ چيز نمىتواند ما را از رويارويى با سپاه شام باز دارد. ما در گذشته، با تكيه بر پشتوانه استقامت شما با شاميان وارد جنگ شديم، ولى امروز شايعه پراكنىهاى بيهوده و كينه توزىها، استقامت شما را از ميان برده و لب به شكوه گشودهايد. وقتى به جنگ صفين مىرفتيم، دين را بر دنيا برگزيده بوديد، ولى امروز منافع خود را لحاظ مىكنيد. ما همانيم كه در گذشته بوديم، ولى شما مانند گذشته وفادار نيستيد.»
شمارى از شما بستگان خود را در جنگ صفين و برخى ديگر نيز در نهروان از دست دادند. گروهى بر آنها اشك مىريزيد. عدهاى هم خونبهاى آنها را مىخواهيد. ديگران هم از دستورهاى من سرپيچى مىكنند. معاويه به ما پيشنهادى دور از انصاف داده است كه با هدف ما و عزت اسلامى ما منافات دارد. حال اگر براى كشته شدن در راه خدا آمادهايد برخيزيد و با شمشير پاسخ او را بدهيد، ولى اگر خواستار آسايش و رفاه هستيد بگوييد تا صلح را بپذيرم».
سخن امام پايان نيافته بود كه همه سپاهيان فرياد زدند: زندگى! زندگى!»
امام با ديدن سستى سپاهش، به ناچار صلح را پذيرفت. گذشته از اين كه شمارى از آنان نيز پيشتر با نامهنگارىهايشان با معاويه به استقبال صلح رفته بودند. حتى برخى نيز آمادگى خود را براى تسليم امام به معاويه و يا ترور او اعلام كرده بودند. از اين رو، وقتى از امام علّت صلح را پرسيدند، پاسخ داد:
«به خدا اگر با معاويه مىجنگيدم مرا دست بسته به او تحويل مىدادند».
۳٫ انگيزههاى مختلف در سپاهيان امام حسن (عليهالسلام)
سپاهيان امام حسن (عليهالسلام) با انگيزههاى مختلف در سپاه ايشان گرد آمده بودند و سپاه امام در هدف خود يكپارچه نبود. دستهاى از آنان بر اثر انديشههاى انحرافى خوارج براى دستيابى به معاويه و قتل او صف آراسته بودند؛ زيرا پس از قتلى على (عليهالسلام) هدف بعدىشان معاويه بود. همچنان كه ابن ملجم نيز به آن اعتراف كرده است. گروهى در جهت تعصبات قبيلهاى و برخى ديگر نيز به طمع غنيمتهاى جنگى آمده بودند. اين گوناگونى و اختلاف انگيزهها، سبب شده بود كه فرمانبردارى لازم را از امام به عمل نياورند.
اهداف و انگيزههاى امام حسن (عليهالسلام) از پذيرش صلح
افزون بر عواملى كه سبب تحميل صلح به امام بر شمرده شد، مىتوان به اين جريان از نگاه امام مجتبى (عليهالسلام) نيز نگريست. امام حسن (عليهالسلام) با در نظر گرفتن موارد زير دست به صلح زدند:
۱٫ خطر تهاجم خارجى
حمله روميان خطر جدى و بزرگى بود كه همواره سرزمين مسلمانان را تهديد مىكرد. آنها از آغاز ظهور اسلام ضربههاى مهلكى از مسلمانان خورده بودند و همواره در پى فرصتى مناسب مىگشتند تا تهاجمى تلافى جويانه را آغاز كنند. با انتشار خبر بروز فتنههاى داخلى در كشور اسلامى، آنها به سرعت واكنش نشان دادند و براى عملى كردن آرمان سلطه گرانه خود لكشركشى كردند؛ ولى صلح امام سبب دفع اين خطر بزرگ گرديد؛ زيرا هدف اصلى امام حفظ نظام اسلامى در سطح كلان بود، نه استحكام خلافت خود.
۲٫ رعايت مصلحت عمومى
سيره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و پيشوايان دين اين بود كه هيچ گاه آغازگر جنگ نبودند و تا حملهاى صورت نمىگرفت، دست به شمشير نمىبردند. بر اين اساس، همواره حجت را تمام مىكردند و تا جايى كه امكان داشت مىكوشيدند با نصيحت و خيرخواهى از خونريزى جلوگيرى كنند و در صورت نااميدى از حق گرايى دشمن، به جنگ دست مىزدند.
امام مجتبى (عليهالسلام) از جنگ و پيكار و بذل جان خويش در راه خدا دريغ نمىورزيد. او كانون شجاعت و ستمستيزى بود، ولى افكار عمومى جامعه، پذيراى روحيه بلند او نبود. او از حق خود گذشت تا مبادا در آن دوره حساس زمانى، گزندى به اسلام و جامعه مسلمانان وارد شود. وى با در نظر گرفتن مصالح جامعه اسلامى، از سيره پدرش امير مؤمنان پيروى كرد و براى جلوگيرى از چند دستگى و حفظ اركان نظام اسلامى، خود را كنار كشيد و صلح كرد؛ زيرا او دشمن خود را به خوبى مىشناخت و مىدانست كه جنگ با او نيز سبب جلوگيرى از سرپيچى او نخواهد شد.
جنگ تنها عرصه را بر امام تنگ مىكرد. امام به خوبى مىدانست كه با ادامه دادن جنگ نابرابر، اسلام دوام چندانى نخواهد آورد. امام دوران خلافت پدرش را به خوبى در نظر داشت و دشمن حيلهگر را كاملاً مىشناخت كه چگونه براى رسيدن به قدرت، به هر جنايتى دست مىزند و چون روز به روز از شمار مسلمانان راستين كاسته مىشد، خطرى سختتر از دوران خلافت على (عليهالسلام) اسلام را تهديد مىكرد؛ زيرا براى مثال، عبيدالله بن عباس در زمان امير مؤمنان چهره درخشانى از خود بروز داده بود. او از فرمانداران على (عليهالسلام) و افراد مطمئن آن زمان به شمار مىرفت و على (عليهالسلام) او را به فرماندارى يمن گمارده بود، ولى يك شب بيشتر در اردوگاه امام حسن (عليهالسلام) دوام نياورد.
امام براى خنثى كردن توطئههاى معاويه كه هر روز خطرناكتر مىشد، كنار رفت تا او از اسلام ستيزى دست بردارد. خون مسلمانان بىگناه براى او بيشتر از خلافت بر آنها ارزش داشت. از اين رو، به صلح تن در داد. خود بارها مىفرمود: «من جنگ را [تنها] به خاطر رضايت خدا و حفظ خون مسلمانان رها كردم».
۳٫ حفظ جايگاه امامت
معاويه براى تخريب چهره امامان معصوم (عليهمالسلام) به تلاش گستردهاى دست يازيده بود. او تمام توان خود را براى شوراندن مردم و تشويش فضاى سياسى عليه امام به كار مىگرفت. او مىخواست داغ ننگى را كه سالهاى سال بر پيشانى خاندان اميّه خورده بود، پاك كند و شكل زيبندهاى به حكومت خود دهد و تمام آن خفتها و خوارىها را متوجه امام مجتبى (عليهالسلام) گرداند و خود را نزد مردم، محبوبتر جلوه دهد. زمينههاى چنين فتنهاى را نيز پيشتر در ميان سپاه امام آماده كرده بود. امام فتنه انگيزىهاى او را به چشم مىديد، ولى مردم درك نمىكردند كه معاويه چگونه شخصيت امام را زير سؤال مىبرد. هنگامى كه به دست افراد سپاهش زخم خورد، در اين باره فرمود:
«به خدا من معاويه را به اين مردم ترجيح مىدهم؛ زيرا خيال كردهاند كه شيعه و پيرو من هستند، ولى نقشه قتل مرا مىكشند. اثاثيه مرا به غارت مىبرند و مالم را مىدزدند. به خدا اگر من از معاويه پيمانى براى حفظ جانم بگيرم، بسيار بهتر است كه در ميان ياران خودم در امان نباشم. بسيار بهتر از اين است كه اينان را كه خود پيرو من مىپندارند) مرا بكشند و خانوادهام را به اسيرى برند. به خدا اگر با معاويه مىجنگيدم، همينان دست و گردنم را بسته و به معاويه تسليم مىكردند. به خدا اگر من با او صلح كنم، جايگاهم محترم شمرده شده و عزيز مىمانم؛ ولى اگر بجنگم يا مرا به خوارى اسير مىكند و يا با منت گذاردن آزاد مىكند كه تا قيامت اين ننگ از پيشانى بنى هاشم پاك نخواهد شد؛ خوار مىگرديم و معاويه و دودمانش تا ابد بر زنده و مرده ما منت خواهند گذاشت.»
پس بايد دانست كه امام افقى را مىديد كه هيچ يك از يارانش آن را نمىديدند. آنان نگرشى سطحى به جريان داشتند.
۴٫ سكوت تا بلوغ سياسى
گاه گذشت زمان آموزگار خوبى براى وجدانهاى خواب آلوده است كه با عافيتطلبى روزگار مىگذرانند و تازيانه بىوفايى را نچشيدهاند و همواره گردش روزگار را بر كام مراد مىانگارند؛ به سان كودكى لجوج كه از سختى آموزش مىگريزد و لذت بازى را بر مىگزيند و تنها آن روز مىفهمد كه ديگر پشيمانى سودى نمىبخشد.
اندرزهاى امام نه در معاويه اثر مىكرد و نه در دل مردم، تا از او پيروى كنند. امام وقتى افكار عمومى را براى پذيرش جنگ آماده نمىبيند و اسلام عزيز را در معرض آسيبهاى گوناگون مىيابد، صلح كرده و مبارزه را به گونهاى ديگر آغاز مىكند. او مىخواست با كمك مسلمانان، اسلام را از خطر نجات دهد، ولى با پشت كردن آنان و شانه خالى كردن از زير بار جنگ، به ناچار خود به تنهايى بار تمام مسئوليتها را بر دوش گرفت و به آنان فرصت داد تا فردا به چشم خويش عاقبت غفلت امروزشان را ببيند تا در آينده با عزمى راسختر و ارادهاى جدىتر براى حق از دست رفته بپاخيزند.
آن چه بر امام در آن مقطع حساس زمانى تكليف بود، يادآورى فردايى سخت براى جامعه نافرمان بود كه عافيت مىطلبيدند. تمامى اين لجاجتها در جهتى سامان مىگرفت كه امام بر حق مردم در خانه تنها بماند و درندهاى سيرىناپذير بر آنان حكومت كند. همچنان كه اعمال فشار، تهديد و شكنجه از همان روزهاى آغازين حكومت معاويه بر مردم كوفه و بصره كه عليه او قد علم كرده بودند آغاز شد. نامشان از دفتر بيتالمال حذف گرديد. شهادتشان پذيرفته نشد، دارايىشان به تاراج رفت و خانههايشان ويران شد. همه اينها كفاره لحظهاى غفلت و آسايش خواهى بود.
امام هيچ سياستى را در آن شرايط آشفته برتر از صلح نمىيافت. تنها به آنان فرصت داد تا نتيجه نادانى و رفاهطلبىشان را ببينند. امام در اين باره به شيعيانش فرمود:
«شما شيعيان من هستيد. اگر من در پى رياست و دنيا پرستى بودم، معاويه هرگز اين گونه بر من پيشى نمىگرفت، ولى من چيزى مىبينم كه شما نمىبينيد. آن چه روا داشتم، تنها براى جلوگيرى از خونريزى و حفظ جان شما بود. پس حال كه اين گونه شد، به امر خداى خود راضى و در برابر دستور او تسليم باشيد. حال به خانههايتان برويد و آسايش يابيد.»
دستاوردهاى صلح
همانگونه كه انتظار مىرفت، معاويه با رسيدن به قدرت، تمامى پيمانهاى خود را شكست. پس از صلح، سران دو طرف به كوفه آمدند و معاويه براى مردم سخنرانى كرد. او بالاى منبر رفته و گفت:
«به خدا اى مردم! من براى بر پا داشتن نماز با شما نجنگيدم. جنگ من نه به دليل روزه بود، نه حج و نه پرداخت زكات. تنها انگيزه من از نبرد با شما حكومت بر شما بود؛ چه ناراحت شويد و چه خشنود. بدانيد كه من هر پيمانى را كه با حسن بن على (عليهالسلام) بستهام، زير پا گذاشته و به آن پايبند نخواهم بود.»
بر خلاف مفاد صلحنامه، نخست بر اعمال فشار، تهديد و شكنجه مردم كوفه و بصره و به ويژه علويان و پيروان امام افزود. وى همواره براى ضربه زدن به امام و گوشه گير ساختن ايشان تلاش مىكرد و در اين گيرودار، با نماياندن چهرهاى خيرخواه، براى خود نيز آبرويى دست و پا مىكرد. از اين رو، به فكر افتاد تا به امام مأموريتى واگذار كند تا هم بر حضرت منّتى بنهد و هم تأييدى بر كار خود بگيرد. از اين رو، به امام دستور داد فرماندهى جنگ با يكى از دشمنان سر سخت حكومت به نام «حوثره اسدى» را كه از خوارج بود، به عهده گيرد، ولى امام با آگاهى از افكار شيطانى معاويه به او فرمود:
«به خدا، اين كه من از جنگ با تو دست كشيدم، تنها به سبب حفظ جان مسلمانان بود كه اكنون نيز فكر نمىكنم براى دفاع از تو با مردم بجنگم، به خدا سوگند، تو از آنها سزاوارتر به جنگ هستى كه به جنگ تو بيايم.»
در پى همين اغراض شيطانى، او در حضور مردم به امام مىگفت: اى حسن! من از تو بهترم. امام دليل ادعايش را پرسيد، پاسخ داد: چون مردم گرد من جمع شدهاند و از من فرمان بردارند، ولى تو تنهايى. امام در پاسخش فرمود: «هرگز! چه پندار خامى دارى، اى پسر هند جگرخوار! اينها كه گرد تو جمعند، دو دستهاند: يا به واقع فرمانبرى دارند و يا ناگريز به آن هستند. اگر فرمان بردارند، پس نافرمان خدا هستند و اگر هم ناگزيرند كه تكليفى ندارند و به گفته خدا عذرشان پذيرفته است. من هرگز نگويم از تو بهترم؛ زيرا در تو خيرى وجود ندارد، ولى خدا مرا از همه زشتىها دور كرده است؛ همان گونه كه تو را از خوبىها بركنار كرده است».
امام، روزهاى سختى را در كوفه مىگذراند. بهترين ياران او كه گذشته درخشانى در زمان على (عليهالسلام) داشتند، تحت تعقيب قرار گرفته و به شهادت رسيدند. طلايه دارانى چون «حجر بن عدى»، «رشيد هجرى» و «ميثم تمار» از آنان بودند. امام حسن (عليهالسلام) در آن زمان، تنها به نشر معارف اسلامى مىپرداخت.
شهادت سرداران اسلام به دست معاويه، شكنجه و تهديد آنان و حذف نام شيعيان از دفتر بيتالمال و ديگر فشارها كه پس از پيمان صلح صورت گرفت، پيامدهايى چند را در جامعه اسلامى بر جاى گذاشت:
۱٫ بيدارى عافيت طلبان
مردم با شيوه حكومتى معاويه آشنا نبودند و سازشكارانه با او كنار مىآمدند، ولى اين فشارها همه وجدانهاى خواب آلوده را بيدار ساخت و اين همان خيرى بود كه امام حسن (عليهالسلام) پيشبينى كرده بود.
۲٫ رهيافتى به شناخت واقعى جايگاه امامت
امام پس از ديدن بىوفايى ياران و فشار دستگاه بنىاميه بر او، كوفه را به مقصد مدينه ترك كرد و به انتظار روزى نشست كه مردم فرجام كارشان را ببينند و به خود آيند؛ همانهايى كه با كنار آمدن با دشمن دينشان، دو امام بزرگ خويش را خانه نشين كرده بودند. مردم عراق به اين حقيقت رسيدند، ولى افسوس كه دير شده و امام حسن (عليهالسلام) از دنيا رفته بود، ولى نتيجه آن در زمان امامت امام حسين (عليهالسلام) به خوبى ظاهر گشت. دعوت مردم كوفه از امام حسين و قيامهاى پس از آن، بيدارى مردم را نشان مىدهد. اين مسئله به آن دليل بود كه زمان واكنش آنها به پيشامدهاى روزگار بسيار دير رخ مىداد.
آنان حساسيت اوضاع را به خوبى در نمىيافتند و به اميد روزى نشسته بودند كه وضع بدون انجام واكنشى جدّى بهبود يابد. در واقع، آنان خوش بينانه با مسائل برخورد مىكردند. هدف امام مجتبى (عليهالسلام) كلىتر از آن بود كه به آن حقايق و شناختها در زمان خود او برسند. امام به سوى مدينه حركت كرد و نگاهى به كوفه انداخت و به كسانى كه براى بدرقهاش آمده بودند، فرمود:
«من شهر، خانه و دوستانم را از روى دشمنى ترك نمىكنم؛ چون آنها از پيمان من و تعهدهايم دفاع مىكردند».
پىنوشتها:
۱٫ نهج البلاغه، خطبه ۹۷٫
۲٫ محمد باقر المجلسى، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۱٫
۳٫ همان.
۴٫ همان، ج ۴۳، ص ۳۰۲٫
۵٫ تاريخ اليعقوبى، ج ۲، ص ۲۰۸٫
۶٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۵٫
۷٫ احمد بن علىبن ابىطالب الطبرسى، الاحتجاج، ص ۱۴۸٫
۸٫ شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۴۳٫
۹٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۸٫
۱۰٫ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۴۵٫
۱۱٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۰۶٫
۱۲٫ همان، ص ۱۰۴٫
۱۳٫ حسن بن على بن الحسين بن شعبة الحرانى، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليه و آله)، ص ۲۳۱٫
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین