۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » سیره ی امام مجتبی علیه السلام
  • شناسه : 80
  • 27 مارس 2010 - 17:15
  • ارسال توسط :

مکاتبه امام

نامه‏هایی که میان امام(ع)و معاویه رد و بدل شده زیاد نیست و جمعا-طبق آنچه ابو الفرج و دیگران نوشته‏اند-از پنج نامه تجاوز نمی‏کند، و سبب آن نیز همان بود که از آغاز کار روشن بود که معاویه با آن سابقه سویی که داشت، حاضر به تسلیم در برابر حق و واگذاری آن به اهلش نبود، […]

نامه‏هایی که میان امام(ع)و معاویه رد و بدل شده زیاد نیست و جمعا-طبق آنچه ابو الفرج و دیگران نوشته‏اند-از پنج نامه تجاوز نمی‏کند، و سبب آن نیز همان بود که از آغاز کار روشن بود که معاویه با آن سابقه سویی که داشت، حاضر به تسلیم در برابر حق و واگذاری آن به اهلش نبود، و تازه پس از شهادت امیر المؤمنین(ع)در عناد و لجاجت، و سرپیچی از فرمان خدا جری‏تر و بی‏پرواتر نیز شده بود، و به گرفتن مقامی که کوچکترین لیاقت و اهلیتی را برای آن از نظر اسلام و شرع مقدس نداشت امیدوارتر شده شود…

و این مطلب از نامه‏هایی که به اطراف و به هواداران بی‏دین همچون خودش نوشته، بخوبی معلوم می‏شود، که نامه زیر یکی از آنهاست:
«من معاویة امیر المؤمنین الی فلان بن فلان و من قبله من المسلمین.سلام علیکم، فانی احمد الیکم الله الذی لا اله الا هو.اما بعد، فالحمد لله الذی کفا کم مؤنة عدوکم و قتلة خلیفتکم، ان بلطفه، و حسن صنعه، اتاح لعلی بن ابی طالب رجلا من عباده، فاغتاله فقتله، فترک اصحابه متفرقین مختلفین، و قد جاءتنا کتب اشرافهم و قادتهم یلتمسون الامان لانفسهم و عشائرهم، فاقبلوا الی حین یاتیکم کتابی هذا بجهدکم و جندکم و حسن عدتکم، فقد اصبتم بحمد الله الثار، و بلغتم الامل، و اهلک الله اهل البغی و العدوان‏».(این نامه‏ای است از امیر المؤمنین معاویه به فلانی و هر که از مسلمانان که فرمانبردار اویند، درود بر شما.سپاس می‏کنم خدای بی همتا را، و همانا حمد برای خدایی سزاست که دشمن شما و کشندگان خلیفه شما(عثمان) را کفایت فرمود، و همان خداوند به لطف و عنایت‏خاص خویش مردی از بندگان خود را برای علی بن ابیطالب برانگیخت تا او را غافلگیر کرده و کشت و یاران او را پراکنده و متفرق کرد، و از طرف بزرگان آنها و رؤسای ایشان نامه‏هایی به نزد من آمده که درخواست امان برای خود و قبیله‏شان نموده‏اند، و از این رو به محض رسیدن نامه من با لشکر خود و آنچه آماده کارزار کرده‏اید به سوی من کوچ کنید که بحمد الله انتقام خون خویش را گرفته و به آرزوی خویشتن رسیدید، و خداوند ستم‏پیشگان و ستیزه‏جویان را هلاک ساخت.) (۱)
و چنین شخصی که توطئه قتل شریفترین مردم روی زمین را به خدا نسبت داده…و بر خلاف آنچه پیش از آن به امام(ع)نوشته بود تا به این حد در مرگ آن حضرت خوشحالی و رقص و پایکوبی می‏کند…، مجسمه تقوی و عدالت را که حتی دشمن درباره‏اش گفته:
«قتل فی محراب عبادته لشدة عدله‏»
(او را به خاطر شدت عدل و دادش در محراب عبادتش کشتند.)
در زمره اهل ستم و دشمنی به حساب آورده، و خود را که ظلم و جنایت‏سراسر وجودش را در طول عمر ننگینش فرا گرفته بود طرفدار حق و عدالت‏بداند…
و برای چندمین بار این دروغ بزرگ را تکرار نموده و علی(ع)و یاران پاکش را قاتل عثمان معرفی کرده و خود و همفکران جنایتکارش را-که عموما دستشان به خون عثمان آلوده بود-خونخواهان عثمان قلمداد نموده است…و اگر نامی هم در نامه از خدا برده، روی همان عادت جاهلیت و یا عوامفریبی و اغفال مسلمانان مقدس مآب و قشری بود که رشد و درک این گونه مسائل و جریانات خطرناک را نداشتند، و از اسلام و دین همین ظواهر خشک و صورت نماز و روزه و حج و تسبیح و تقدیسهای بی‏محتوا را فهمیده بودند. ..
و بالاخره برای چندمین بار بزرگترین سند تاریخی را برای جرم و گناه خود-یعنی قیام بر ضد حکومت اسلامی را-به نام خویش ثبت کرده…و مردم را بر ضد حکومت اسلامی شورانده و به قیام مسلحانه دعوت کرده است…
و از چنین شخصی بیش از این هم نمی‏توان انتظار داشت…
کسی که سر تا پای عمر ننگینش جز قتل و غارت و تهمت و افترا و دروغ و خدعه و نیرنگ و امثال آن، یادگاری از خود به جای نگذارده بدان گونه که قسمتی از آن را از زبان دوست و دشمن و موافق و مخالف در شرح زندگانی امیر المؤمنین(ع)(جلد دوم) نوشته‏ایم، باری اینچنین جنایتکاری قابل موعظه و اندرز نبود و خیلی سنگدلتر از آن بود که پندهای سبط اکبر رسول خدا(ص)در او اثر کند.کسی که سخنان حیات‏بخش امیر المؤمنین(ع)در دلش اثری نداشته باشد چگونه سخنان فرزندش حسن(ع)می‏تواند او را از انحراف و سرکشی باز دارد؟اگر چه همه آن سخنان همگی از یک منبع سرچشمه گرفته بود.
اما با تمام این احوال، امام حسن(ع)همانند پدر بزرگوارش-و طبق دستور الهی-به منظور اتمام حجت چند نامه به معاویه مرقوم داشته که ما متن یکی از آنها را که مشروحتر و جامعتر از دیگران است‏با ترجمه‏اش برای شما نقل می‏کنیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
«من الحسن بن علی امیر المؤمنین الی معاویة بن ابی سفیان، سلام علیک، فانی احمد الیک الله الذی لا اله الا هو، اما بعد فان الله جل جلاله بعث‏محمدا رحمة للعالمین، و منة للمؤمنین، و کافه للناس اجمعین، «لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین‏»، فبلغ رسالات الله، و قام بامر الله حتی توفاه الله غیر مقصر و لا و ان، و بعد ان اظهر الله به الحق، و محق به الشرک، و خص به قریشا خاصة فقال له: «و انه لذکر لک و لقومک‏».فلما توفی تنازعت‏سلطانه العرب، فقالت قریش: نحن قبیلته و اسرته و اولیاؤه، و لا یحل لکم ان تنازعونا سلطان محمد و حقه، فرات العرب ان القول ما قالت قریش، و ان الحجة فی ذلک لهم علی من نازعهم امر محمد، فانعمت لهم، و سلمت الیهم.ثم حاججنا نحن قریشا بمثل ما حاججت‏به العرب، فلم تنصفنا قریش انصاف العرب لها، انهم اخذوا هذا الامر دون العرب بالانتصاف و الاحتجاج، فلما صرنا اهل بیت محمد و اولیاءه الی محاجتهم، و طلب النصف منهم باعدونا و استولوا بالاجماع علی ظلمنا و مراغمتنا و العنت منهم لنا، فالموعد الله، و هو الولی النصیر؟
و لقد کنا تعجبنا لتوثب المتوثبین علینا فی حقنا و سلطان نبینا، و ان کانوا ذوی فضیلة و سابقة فی الاسلام، و امسکنا عن منازعتهم مخافة علی الدین ان یجد المنافقون و الاحزاب فی ذلک مغمزا یثلموا به، او یکون لهم بذلک سبب الی ما ارادوا من افساده، فالیوم فلیتعجب المتعجب من توثبک یا معاویة علی امر لست من اهله، لا بفضل فی الدین معروف، و لا اثر فی الاسلام محمود، و انت ابن حزب من الاحزاب، و ابن اعدی قریش لرسول الله صلی الله علیه و آله و لکتابه، و الله حسیبک، فسترد فتعلم لمن عقبی الدار، و بالله لتلقین عن قلیل ربک، ثم لیجزینک بما قدمت‏یداک، و ما الله بظلام للعبید.
ان علیا لما مضی لسبیله-رحمة الله علیه یوم قبض و یوم من الله علیه بالاسلام، و یوم یبعث‏حیا-و لانی المسلمون الامر بعده، فاسال الله الا یؤتینا فی الدنیا الزائلة شیئا ینقصنا به فی الآخرة مما عنده من کرامة، و انما حملنی علی الکتاب الیک الاعذار فیما بینی و بین الله عز و جل فی امرک، و لک فی ذلک ان فعلته الحظ الجسیم، و الصلاح للمسلمین، فدع التمادی فی الباطل، و ادخل فیما دخل فیه الناس من بیعتی، فانک تعلم انی احق بهذا الامر منک‏عند الله و عند کل اواب حفیظ، و من له قلب منیب.و اتق الله ودع البغی، و احقن دماء المسلمین، فو الله مالک خیر فی ان تلقی الله من دمائهم باکثر مما انت لاقیه به، و ادخل فی السلم و الطاعة، و لا تنازع الامر اهله و من هو احق به منک، لیطفی‏ء الله النائرة بذلک، و یجمع الکلمة، و یصلح ذات البین، و ان انت ابیت الا التمادی فی غیک سرت الیک بالمسلمین فحاکمتک، حتی یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین‏» (۲)
و این هم ترجمه آن که به قلم نگارنده چاپ شده:
بسم الله الرحمن الرحیم

(این نامه‏ای است از بنده خدا حسن بن علی امیر مؤمنان به سوی معاویه پسر ابی سفیان سلام بر تو، خداوندی را سپاس کنم که معبودی جز او نیست، و بعد همانا خدای تعالی محمد(ص)را برای عالمیان رحمتی قرار داده و بر مؤمنین منتی نهاده، و او را به سوی همگی مردم فرستاد«لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین‏»(تا بترساند آن کس را که زنده است و فرو گیرد سختی و عذاب کافران را)، او نیز رسالتهای خداوند را ابلاغ فرمود و به امر پروردگار قیام نموده تا گاهی که خداوند جانش برگرفت در حالی که هیچ گونه تقصیر و سستی در انجام کار و ماموریت الهی نکرده بود، و تا اینکه خداوند به وسیله او حق را آشکار کرد، و شرک و بت‏پرستی را از میان برد، و مؤمنان را به وسیله او یاری فرمود، و عرب را به سبب آن حضرت عزیز کرد، و بویژه قریش را شرافتی مخصوص بخشید که فرمود: «و انه لذکر لک و لقومک‏»(آن یادآوریی است‏برای تو و قومت)(سوره زخرف، آیه ۴۴).
و چون آن جناب(ص)از دنیا رفت، عرب درباره زمامداری اختلاف کردند، قریش گفتند: ما فامیل و خانواده و دوستان اوییم و دیگران را جایز نیست که درباره سلطنت و زمامداری و حقی که حضرت‏محمد(ص)در میان مردم داشت‏با ما به نزاع و ستیزه برخیزند، عرب که این سخن را از قریش شنیدند دیدند که سخن قریش صحیح است، و در مقابل سایرین که با آنان به نزاع برخاسته‏اند حق به جانب ایشان است و از همین رو به فرمان آنان گوش داده و در برابرشان تسلیم شدند، پس از اینکه کار بدین صورت خاتمه یافت ما نیز همان سخن را به قریش گفتیم که قریش به سایر اعراب گفته بودند، یعنی به همان دلیل که قریش خود را سزاوارتر به جانشینی و زمامداری پس از رسول خدا(ص)می‏دانستند، ما نیز به همان دلیل خود را از سایر قریش بدین منصب سزاوارتر می‏دانستیم، زیرا ما از همه کس به آن حضرت نزدیکتر بودیم.
ولی قریش چنانکه مردم با آنها از روی انصاف رفتار کرده بودند، اینان با ما به انصاف رفتار نکردند، با اینکه قریش به وسیله همین انصاف مردم بود که به حیازت این مقام نایل آمدند، ولی هنگامی که ما خاندان رسول خدا(ص)و نزدیکانش با آن احتجاج کردیم و از ایشان خواستیم انصاف دهند، ما را از نزد خویش رانده و به طور دسته‏جمعی برای ظلم و سرکوبی ما اقدام نموده و دشمنی خود را با ما اظهار کردند، بازگشت همه به سوی خداست، و در پیشگاه با عظمتش دادخواهی خواهیم نمود، و او بزرگوار و نیکو یاوری خواهد بود.
و ما براستی در شگفتیم از کسانی که در ربودن حق ما بر ما یورش بردند، و خلافت پیامبر را که به طور مسلم حق ماست از چنگ ما ربودند و اگر چه در اسلام دارای فضیلت و سابقه نیز می‏باشند، و ما به خاطر اینکه دیدیم اگر در گرفتن حق خویش به منازعه با ایشان اقدام کنیم ممکن است منافقان و سایر احزاب مخالف دین وسیله‏ای برای خرابکاری و رخنه در دین به دست آورند و نیتهای فاسد خویش را عملی سازند، دم فرو بسته، سکوت اختیار کردیم.
ولی امروز ای معاویه براستی جای شگفت است که تو به کاری دست زده‏ای که به هیچ وجه شایستگی آن را نداری، زیرا نه به فضیلتی در دین معروفی و نه در اسلام دارای اثری پسندیده می‏باشی، تو فرزند دسته‏ای‏از احزاب هستی که در جنگ احزاب به جنگ رسول خدا(ص)آمدند و پسر دشمن‏ترین قریش نسبت‏به پیغمبر خدا(ص)می‏باشی، ولی بدان که خداوند تو را ناامید خواهد گردانید و بزودی به سوی او بازگشت‏خواهی کرد، و آنگاه خواهی دانست که عاقبت و فرجام نیکوی آن سرای از آن کیست، به خدا سوگند بزودی پروردگار خویش را دیدار خواهی کرد و تو را به کردار زشتت کیفر خواهد داد و خداوند هیچ گاه نسبت‏به بندگان، ستمکار نخواهد بود.
همانا پدرم علی رضوان الله علیه-که در روز رحلت، و نیز روزی که به پیروی آیین اسلام مفتخر گردید، و روزی که در قیامت‏برانگیخته شود در همه حال رحمت‏خدا بر او باد-همین که از دنیا رفت مسلمانان امر خلافت را پس از او به من واگذار کردند، و من از خداوند می‏خواهم که در این دنیای ناپایدار چیزی که موجب نقصان نعمتهای آخرتش گردد به ما ندهد و بدانچه بر ما عنایت کرده چیزی نیفزاید، و اینکه من اقدام به نامه‏نگاری برای تو کردم چیزی مرا وادار نکرد جز همین که میان خود و خدای سبحان درباره تو عذری داشته باشم، و این را بدان که اگر دست از مخالفت‏با من برداری بهره و نصیب بزرگی خواهی داشت و مصلحت مسلمانان نیز مراعات شده و از این رو من به تو پیشنهاد می‏کنم که بیش از این در ماندن و توقف در باطل خویش اصرار مورزی و دست‏باز داری و مانند سایر مردم که با من بیعت کرده‏اند تو نیز بیعت کنی زیرا تو خود می‏دانی که من در پیشگاه خدا و هر مرد دانا و نیکوکاری به امر لافت‏شایسته‏تر از تو می‏باشم، از خدا بترس و ستمکاری مکن و خون مسلمانان را بدین وسیله حفظ نما چون به خدا سوگند برای تو در روز ملاقات پروردگارت سودی بیش از این خونها که ریخته‏ای نخواهد داشت.
پس راه مسالمت پیش گیر و سر تسلیم فرود آر، و درباره خلافت‏با کسی که شایستگی آن را دارد و از تو سزاوارتر است‏ستیزه مجوی تا بدین وسیله خداوند آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند و تیرگی برداشته و وحدت کلمه پیدا شود و میانه مردمان اصلاح و سازش پدید آید، و اگر درخودسری و گمراهی خود پافشاری داری و سر سازش نداری، ناچار با مسلمانان و لشکر بسیار به سوی تو کوچ خواهم کرد و با تو مخاصمه و پیکار نمایم تا خداوند میان ما حکم فرماید و او بهترین داوران است) (۳)
و پاسخ این نامه را بهتر است‏خودتان در مقاتل الطالبیین و یا در ترجمه آن بخوانید و مشاهده کنید که چگونه معاویه در صدد محاجه و پاسخگویی با امام حسن(ع) در مورد ماجرای خلافت‏بر آمده و بالاخره در پایان نیز با کمال وقاحت و بی‏شرمی خود را از فرزند رسول خدا(ص)به خلافت‏سزاوارتر دانسته و در صدد مدیحه‏سرایی خویش برآمده گوید:
«…تو خود می‏دانی که من بیش از تو حکومت کرده و تجربه‏ام در کار مردم بیش از تو و سیاستمدارتر و سالمندتر از تو می‏باشم، و از این رو تو سزاوارتری که دعوت مرا درباره آنچه مرا بدان خوانده‏ای بپذیری، پس بیا و در تحت اطاعت من درآی، و من در عوض، خلافت را پس از خود به تو وا می‏گذارم، و از این گذشته هر چه از اموال که در بیت المال عراق است‏به هر اندازه که باشد به تو وا می‏گذارم، آنها را بردار و به هر جا که می‏خواهی برو، و نیز خراج هر یک از استانهای عراق را که می‏خواهی از آن تو باشد که در مخارج و هزینه زندگی خود صرف نمایی که آن را حسابدار و کفیلتان(هر که هست)برای شما ماخوذ دارد، و دیگر آنکه اجازه داده نخواهد شد که کسی بر شما حکومت کند.و نیز کارها جز به فرمان شما انجام نشود و هر کاری که منظور در آن اطاعت‏خداوند باشد طبق دلخواه شما انجام پذیرد و در آن نافرمانی نشوی…»
و چنانچه مشاهده می‏کنید معاویه در اینجا بدون پروا از خدا و خلق خدا، گذشته از اینکه صریحا خود را برای خلافت‏شایسته‏تر دانسته و برای خود فضیلت‏تراشی می‏کند، این منصب مقدس و الهی را در حد یک کالای تجارتی‏تنزل داده و برای خرید آن از بیت المال مسلمانان بذل و بخشش می‏کند، و از کیسه خلیفه می‏بخشد و…
و به دنبال آن نیز اهل تاریخ نوشته‏اند که معاویه نامه دیگری به امام نوشت‏بدین مضمون:
اما بعد همانا خدای عز و جل آن خدایی است که نسبت‏ببندگانش آنچه بخواهد انجام می‏دهد لا معقب لحکمه و هو سریع الحساب(تبدیل کننده برای حکم او نیست و او زود به حساب هر کس می‏رسد)بترس از اینکه مرگ تو به دست مردمانی پست و فرومایه باشد، و مایوس باش از اینکه بتوانی بر ما خرده‏گیری و اگر از آنچه در سر می‏پرورانی(یعنی خلافت)دست‏بازداشته و با من بیعت کنی، من بدانچه وعده کردم از مال و مقام وفا خواهم کرد و آنچه شرط نموده‏ام بی‏کم و کاست ادا خواهم نمود، و من همانند کسی هستم که اعشی شاعر گوید:
و ان احد اسدی الیک امانة
فاوف بها تدعی اذا مت وافیا
و لا تحسد المولی اذا کان ذا غنی
و لا تجفه ان کان فی المال فانیا
و اگر کسی به تو امانتی سپرد آن را به اهلش بازگردان تا چون از این جهان رفتی ترا امانت دار نامند.
بر بزرگتر از خویش که مال دار است رشک مبر، و اگر دیدی در بذل مال بی‏دریغ است‏به او جفا مورز.
و پس از من خلافت از آن تو باشد زیرا تو از هر کس بدین مقام سزاوارتر باشی و السلام.
امام(ع)نیز در پاسخش نوشت
بسم الله الرحمن الرحیم
اما بعد نامه‏ات رسید و از مضمونش اطلاع حاصل شد، و چون از ستمکاری و زورگویی بر تو بیمناک بودم آن را بدون پاسخ گذاردم و من از زورگویی تو به خدا پناه می‏برم، بیا و از حق پیروی کن زیرا تو می‏دانی که من اهل و سزاوار آن هستم، و اگر سخن به دروغ‏گویم گناه به گردن من است(و من هرگز دروغ نمی‏گویم).
پی‏نوشتها:
۱٫مقاتل الطالبیین، صص ۶۰-۵۹٫
۲٫مقاتل الطالبیین، صص ۵۶-۵۵٫
۳٫مقاتل الطالبیین، ص ۴۷٫
………..
امام دوم
امام حسن(ع)،مسئوليت‏خلافت را در جوى مضطرب و نا آرام ودر وضعى بسيار پيچيده و پر كشاكش كه در پايان زندگانى پدر بزرگوارش امام‏على(ع)بروز كرده و شعله‏ور شده بود به عهده گرفت.
از جمله اوضاع و مشكلات پيچيده و ناگوار،نكات زير را بيان مى‏كنيم:
۱-امام حسن(ع)حكومت‏خود را با مردمى شروع كرد كه به مكتبى بودن‏مبارزه و هدفهاى آن، ايمان واضح و كاملى نداشتند و آنان را از جنبه دينى واسلامى با خواسته‏هاى مبارزه هماهنگى نبود و در آن هنگام به چهار حزب‏تقسيم شده بودند كه ازينقرار بود:

الف-حزب امويان.

اين حزب از گروههاى قومى تشكيل شده بود كه‏از نفوذ بسيار بر خوردار بودند و پيروان فراوان داشتند.آنها در محيط شيعيان‏امام حسن براى پيروزى معاويه كار و فعاليت داشتند و به منزله جاسوسان وماموران مخفى،حركات امام را زير نظر داشتند.
ب-خوارج.
بيشتر اهل كوفه به جنگ اصرار داشتند تا جائى كه وقتى‏ميخواستند با امام حسن(ع)بيعت كنند،با آن بزرگوار شرط كردند كه بايد با اين تجاوز كنندگان گمراه حكومت بجنگند اما امام نپذيرفت.
سپس به خدمت‏امام حسين(ع)رفتند تا با او بيعت كنند و او به آنان گفت:«معاذ الله كه تاحسن زنده است با شما بيعت كنم‏».
آنگاه چاره‏اى نديدند جز آنكه با امام حسن بيعت كنند.
آنان در زمينه توطئه گريهاى خطرناك و مبارزه با برنامه و نقشه‏امام حسن(ع)با حزب اموى همكارى داشتند.
ج-شكاكان.
آنان كسانى بودند كه دعوت خوارج در آنان تاثير گذاشته‏بود،بى آنكه از آنان باشند.اينان افرادى فرصت طلب و مذبذب بودند و خوى‏فرار بر طبيعت آنان غالب بود.
د-حمراء(سرخ).
آنان پاسبانان‏«زياد»بودند و ميخواستند كه سربازان‏شخص پيروز و شمشيرهاى شخص غالب باشند.كارشان به جائى رسيد كه كوفه‏را بخود نسبت دادند و گفتند:«كوفه حمراء».
اما پيروان امام حسن(ع)كسانى بودند كه پس از شهادت پدر بزرگوارش على(ع)،به بيعت با او شتافتندو در كوفه عده آنان بسيار بود.اما دسيسه‏ها و فتنه‏گرى ديگران،پيوسته هرحركتى را كه از اينان سر مى‏زد،با شكست روبرو ميكرد و خنثى مى‏نمود.
۲-تفاوت تاريخى ميان شخص امام حسن(ع)و شخصيت پدر بزرگوارش‏امام على(ع).
منظور ما از تفاوت تاريخى،پايگاه هر يك از آنان در ذهن‏مردم است.اما بديهى است كه در پيشگاه خداى عز و جل بين آنان تفاوتى نبوده‏است.چه،هر يك از آنان امامى معصوم مى‏باشند.اما در آن زمان جزاندكى از مسلمانان،در انديشه نص امامت آنان نبودند،و با امام حسن،عملى كه بايد نسبت به امام مفترض الطاعة كه بر امامت او نص وجود داشت،به جاى مى‏آوردند،نميكردند.بلكه با وى(ع)آن سان رفتار ميكردند كه باامامى معمولى كه امامت او در امتداد خط سقيفه و مفهوم آن در حد خلافت بود.
مطلبى كه در اينجا بايد به تاكيد باز گفت اين است كه امام حسن(ع)از جايگاه‏تاريخى كه امام على(ع)در دل مردم داشت بى‏نصيب بود.
۳-امام حسن(ع)،بلافاصله پس از شهادت پدر بزرگوارش،زمام اموررا مستقيما بدست گرفت. امرى كه موج شك را در مكتبى بودن مبارزه‏اى كه امام‏حسن(ع)بر عهده گرفت،برانگيخت و تقويت كرد و شبهه را در مردم قوى ساخت،اين بود كه آن مبارزه،مبارزه خانواده با خانواده تلقى شد و در نتيجه،جنگ‏امويان با هاشميان را جنگ مكتبى نميدانستند.
همه اين موجبات و شرايط،موضع امام(ع)را درباره مساله حكومت‏پيچيده كرد و او در برابر چهار راهى كه غير از آن نبود قرار گرفت:
۱-انتخاب نخستين.فريفتن رهبران و افراد با نفوذ بوسيله پرداختن پول ووعده دادن مناصب تا آنان را به سوى خود جلب كند.اين راه را برخى‏اشخاص به امام پيشنهاد كردند.اما وى آنرا رد كرد و فرمود:«آيا ميخواهيداز راه ستم پيروز گردم؟بخدا سوگند هرگز چنين نخواهد شد».
۲-انتخاب دوم اين بود كه امام از آغاز كار تا وقتى امت به زندگانى‏راحت‏خو دارد و رهبرانش با معاويه در تماس مى‏باشند،به صلح و سازش‏روى كند.
امام بطور كلى عمل به هر يك ازين دو راه را بعيد دانست زيرا هيچيك‏فايده و نتيجه‏اى نداشت و تنها اين راه باقى مى‏ماند كه يا وارد جنگى بى‏حاصل‏و ياس آور شود و او و جماعتش به شهادت رسند،يا پس از سپرى شدن مدتى‏طولانى،به اين منظور كه مواضع خود را مسجل گرداند و براى مردم آشكارسازد كه چه كسى ايستادگى ميكند و چه كسى منحرف است، سازش كند.واينك ما به نوبه خود مى‏پرسيم،آيا وارد شدن در يك معركه بى‏نتيجه،به جائى‏ميرسيد و اثرى داشت؟و آيا واقعيت اسلام آن روزگار را دگرگون ميساخت؟
پاسخ اين پرسش آن است كه هرگز!تا وقتى كه مردم به آن مبارزه شك داشتند،آن نبرد بى نتيجه و آن مبارزه ياس آور هيچ تاثيرى نداشت.
ملامتگرى بسيارى از مورخان به امام حسن(ع)از اينجا ناشى شده است كه او را به تن آسائى و ناتوانى متهم داشته‏اند و گفته‏اند كه از حق‏خود چشم پوشيد تا فتنه بخوابد و با زندگانى بى دغدغه و راحت روزگاربگذراند.
در پاسخ اين افترا ميگوئيم:داخل شدن امام در معركه‏اى بى‏نتيجه،قبل از هر چيز،نبرد او را در نظر بسيارى از مسلمانان،همچون نبردى كه‏«عبد الله بن زبير»به آن دست زد و خود و همه ياران نزديكش كشته شدند،نشان‏ميدهد.ما مى‏پرسيم كه آيا هيچيك از مسلمانان به‏«ابن زبير»انديشيد؟و آياجنگى كه او وارد آن شد،دست آوردى حقيقى براى اسلام داشت؟يا گرفتارى‏جديدى بعمل آورد؟
پاسخ اين سؤال اين است كه هرگز يك تن هم به او نينديشيد زيرا مردم‏نسبت به عبد الله بن زبير انديشه‏اى ديگر داشتند.او در نظر مردم وارد جنگ‏شد تا بر ضد عبد الملك بن مروان، شخصا رهبرى را بعهده گيرد.بنابر اين‏جنگ و قيام او بمنظور رهائى مكتب و حمايت اسلام يا تعديل حكومت‏منحرف نبود.
نزد مردمى كه به امام حسن(ع)زندگى ميكردند نيز همين شك با درجه‏اى‏قوى‏تر بوجود آمده بود.نشانه‏هاى تاريخى بسيار وجود دارد كه به تاكيد بيان‏مى‏كند كه امام حسن(ع) موضع خود را بخوبى درك ميفرمود و ميدانست كه‏مبارزه او با معاويه با وجود شك و ترديدى كه در توده‏هاى مردم است،محال است به پيروزى برسد و امام(ع)با بيانات تاريخى خود براى ما ابعادسياست‏خويش را با وضوح در چاره جوئى آگاهانه بحران موجود با ياران‏خود ترسيم كرده است و در خطابه سياسى مؤثرى دشمنان خود را كوبيده است‏و در آن گفتارها ژرفاى تلخى و شدت مخالفت و نپذيرفتن حكومت راملاحظه ميكنيم و مى‏بينيم كه در هر كلمه از كلماتش در مورد حقى كه به آن‏اطمينان دارد تاكيد و پافشارى ميكند. ما به امام(ع)اين فرصت را ميدهيم تا درباره اجتماع و موضعگيريهاى‏خود در برابر مشكلات زمان خود و راه حلهائى كه به آن دست‏يافته بود تا آن‏مشكلات را حل كند،با ما گفتگو نمايد.
«اهل كوفه و رنگارنگى و فرصت طلبى آنان را شناختيم.هيچيك ازآنان كه فاسد باشد به كار من نمى‏آيد.آنان را وفا نيست و بكردار و گفتارخود عمل نميكنند.آنان با هم اختلاف دارند و معروف است كه قلوبشان باماست و شمشيرهاشان چنانكه مشهور است بر ما».«مرا فريفتند هم آن سان كه‏كسانى را كه پيش از من بودند فريب دادند.پس از من،با كافر و ستمكارى‏كه به خدا و رسولش(ص)ايمان ندارد در ركاب كدام امام خواهيد جنگيد؟»
«به خدا سوگند نه ذلت ما را از جنگ با اهل شام بازداشت نه قلت.بلكه به‏سلامت و بردبارى با آنان جنگيديم.سلامت را با عداوت و صبر را با بى تابى‏در مى‏آميختيم و شما به سوى ما توجه ميكرديد و دين شما،پيشاپيش دنياى‏شما بود و اينك طورى شده‏ايد كه دنياتان پيشاپيش دين شماست.با ما بوديدو اينك بر ضد مائيد».
كار طرفداران امام به حد خيانت رسيد و از روى طمع به سوى معاويه‏گرايش يافتند و به او پيوستند و از جهت پول و مقام و آسايشى كه معاويه‏براى آنان فراهم آورد،روى به سوى او داشتند.بارى كار را به جائى رساندندكه زعماى كوفه به معاويه نوشتند كه هر وقت بخواهد امام(ع)را كت بسته‏نزد او مى‏فرستند.آنگاه بخدمت امام مى‏رسيدند و به او اظهار اطاعت واخلاص ميكردند و ميگفتند:«تو جانشين پدرت و وصى او هستى و ما سراپادر مقابل تو گوشيم و فرمانبردار توايم.هر فرمان كه دارى بفرماى‏»و امام‏به آنها ميگفت:«بخدا سوگند، دروغ ميگوئيد.بخدا سوگند شما به كسى‏كه بهتر از من بود وفا نكرديد،پس چگونه بمن وفا ميكنيد؟و چگونه به شمااطمينان كنم؟حالى كه به شما وثوق ندارم.اگر راست مى‏گوئيد، اردوگاه%۱۲آت-ثت% مدائن،ميعادگاه و قرارگاه ما باشد،به آنجا برويد».
و امام به مدائن رفت،اما بيشتر سپاهيان او را رها كردند.
تاريخ امام حسن(ع)و مواضع مثبت او،هر كس را كه او را به ناتوانى‏و تنازل متهم كند و بگويد كه با رضامندى از حق خود چشم پوشى كرد يا ادعاكند كه امام،حكومت را به معاويه تسليم فرمود بى آنكه با او به جنگ‏پردازد،خوار و ضعيف ميسازد و نشان ميدهد كه شخصى بيهوده‏گو و دوراز واقع بينى است.ما تاكيد مى‏كنيم كه مواضع آن امام مثبت بود و در برابرانحراف ايستادگى كرد و براى جنگ با معاويه آمادگى داشت و گفته او گواه‏است كه فرمود:«شنيده‏ام كه به معاويه گفته‏اند كه ما تصميم گرفته‏ايم به سوى‏او حركت كنيم.لذا او نيز حركت كرده است.خدا شما را رحمت كند،به اردوگاه خود در نخيله حركت كنيد تا ببينيم و ببينيد»
در زمينه ديگر امام اشارت ميكند كه درين محيط سرشار از شك و ترديد،و اندك بودن ياران مخلص و وارد جنگ شدن و پيروزى به چنگ آوردن،ازمحالاتست:«به خدا سوگند كار خلافت را تسليم نكردم مگر به اين علت كه‏يارانى نداشتم.اگر يارانى ميداشتم شب و روز با او مى‏جنگيدم تا خدا ميان‏من و او حكم فرمايد».بنابر اين امام ناچار بود در جنگى بى‏اميد وارد شودو در آن جنگ به شهادت رسد و بسا اشخاص كه به قتل برسند.
امام ميگويد:«ميترسم نسل مسلمانان از روى زمين برداشته شود،پس‏بر آن شدم تا براى دين خبر دهنده‏اى بماند»در جاى ديگر و بمناسبت ديگرميفرمايد:
«معاويه با من درباره امرى به منازعه برخواست كه حق من است نه حق‏او.پس به صلاح امت و قطع فتنه نظر كردم و ديدم اگر با معاويه مسالمت‏كنم و جنگ بين خود و او را رها كنم بهتر است.همانا حفظ خونها بهتر است‏تا ريختن آن و جز صلاح و بقاى شما در نظرم چيزى پسنديده نيفتاد.اميد است براى شما آزمايشى باشد و تا فرا رسيدن اجل معين از زندگانى بهره‏مند باشيد» (۱)

نشانه‏هاى اجتماعى هم اشارت بر اين معنى داشت كه اگر امام(ع)
داخل جنگ مى‏شد،اصولا به هيچ نتيجه‏اى نميرسيد و در سطح هدفهاى امام‏از تغييراتى كه خواسته مكتب است،مانند تمدن و خط مشى زندگانى همه‏نسلها در طول زمان چيزى بدست نمى‏آمد.
اينك بناچار پرسشى مطرح ميشود كه اين مبارزه در حاليكه ملت در شك‏و ترديد به سر مى‏برد و پيروزى محال مى‏نمود و امت با دشواريهاى فراوان‏روبرو بود،چه هدفى را دنبال ميكرد و هدفهاى آن مبارزه چه بود و طبع‏آن مبارزه چگونه بود؟آيا صرفا به سبب دشمنى بود يا به سبب رسالت وامامت بود؟امام حسن ميفرمايد:«از خصوصيات اهل خير بودن،دورى ازشر است‏».و به كسيكه راجع به جهل ازو پرسيده بود گفت:«چنگ زدن به‏فرصت زان پيش كه بر آن فرصت چيره شود يا بحقيقت فرصتى بچنگ آورد،و خوددارى از پاسخگوئى بهترين كمك و يارى بخود،خاموش ماندن دربسيارى از مواقع است گرچه فصيح و زبان آور باشى‏»و در حديث ديگر درجواب كسيكه از معنى عقل پرسيده بود جوابى داد كه موضع او(ع)را بخوبى‏مى‏نماياند:«فرو خوردن غم و اندوه،تا وقتى كه فرصت بدست آيد»
در نور اين حقايق ثابت تاريخى،ما حق داريم به اين نتيجه مطمئن شويم‏كه اگر حسن(ع)وارد اين جنگ بيهوده ميشد،جنگ او تا حد بسيار زيادى‏شبيه بجنگ‏«ابن زبير»بود و براى اسلام و مكتب جاويدانش هيچ دستاوردى‏به ارمغان نمى‏آورد.
ازينرو مى‏بينيم كه تصميم امام بر پذيرفتن صلح،صحيح بوده است و نظراو درين مورد كه بر معاويه فرصت دهد تا بر جهان اسلام مستولى گردد،صائب بوده است.زيرا در چنان حالى، واقعيت معاويه آشكار ميگرديد و طرح جاهلى‏او بر ملا ميشد و آنگاه،مسلمانان ساده دل نيز عمق كار و فساد بنى اميه رادر مى‏يافتند.
اينك كسانيكه اگر با چشمان خود و حواس خود،مطلب را نبينند و حس‏نكنند،باور نميكنند، دانستند كه واقعيت معاويه و حكومتش چيست و على بن‏ابى طالب(ع)كه بوده است.بنابر اين مطالب،امام(ع)دعوت بصلح را هنگامى‏اجابت فرمود كه آن استجابت براى معاويه، پيروزى،و براى سياست مكارانه‏او،افشاگرى،محسوب ميگرديد و اخلاق او را در مقابل توده‏هاى مردم‏آشكار ميساخت.
پس از آنكه معاويه فهميد نتيجه جنگ به سود اوست و ديد كه امام حسن(ع)براى وارد شدن در جنگ پافشارى و اصرار ميكند،به آن امر تظاهر كردكه ميخواهد از ريخته شدن خون مسلمانان جلوگيرى كند.بنابر اين كوشيدبه عنوان دوستدار صلح و حفظ خونهاى مسلمانان شناخته شود.اما وقتى‏امام(ع)بيدرنگ با عقد صلح موافقت فرمود درمانده شد لذا در تحقق‏بخشيدن به سياست مكارانه خود دچار شكست گرديد.بخصوص كه ناگزيرشد مسائلى را كه ذيلا به آن اشاره ميشود بپذيرد. (۲)
ماده اول:«واگذاشتن حكومت به معاويه به اين شرط كه به كتاب خداو سنت فرستاده او(ص) و به سيره خلفاء صالح عمل شود».

ماده دوم:«پس از معاويه،امر حكومت بر عهده حسن است و اگر براى‏او حادثه‏اى روى داد حكومت از آن برادرش حسين است و معاويه نمى‏تواندآنرا به عهده ديگر بگذارد».
ماده سوم:«بايد سب امير المؤمنين على(ع)و سخن گفتن ازو در نماز ترك شود و از على جز به نيكى ياد نكنند».
ماده چهارم:«بايد آنچه در بيت المال كوفه قرار دارد،يعنى پنج مليون‏درهم يا دينار استثناء بشود و تابع خلافت و حكومت نباشد.و بر عهده معاويه‏است كه هر سال دو مليون درهم براى حسين بفرستد و در عطا و صلات،بنى هاشم را بر بنى عبد شمس برترى دهد و به فرزندان كسانى كه در ركاب‏امير المؤمنين در جنگ جمل جنگيدند و فرزندان كسانى كه در صفين در خدمت‏امام على مجاهدت كردند،يك مليون درهم تقسيم شود و اين مبلغ را از خراج‏ولايت‏«ابگرد»كه يكى از شهرهاى فارس در حدود اهواز است بپردازد».
ماده پنجم:«مردم هر جا بر روى زمين خدا باشند،چه در شام و عراق‏چه در حجاز و يمن بايد ايمن باشند و سياه و سرخ بايد در امان بمانند.معاويه‏بايد خطاهاى آنان را تحمل كند و ببخشايد و هيچكس را بجرم گذشته كيفرندهد و با اهل عراق با كينه و دشمنى رفتار نكند.و ياران على(ع)را درهر كجا باشند امان دهد و به هيچيك از شيعيان على آسيبى نرساند.ياران وشيعيان على(ع)از حيث جان و مال و زن و فرزند در امان باشند و از هر گزندى‏محفوظ،و هيچكس متعرض هيچيك از آنان نشود،و هر صاحب حقى به حقش‏رسد و هر چه ياران على در هر كجا به دست آورده‏اند براى آنان محفوظ بماند.
و براى حسن بن على(ع)و برادرش حسين(ع)و هيچيك از اهل بيت‏رسول الله چه در نهان چه در آشكار هيچ بدى نخواهند و در امنيت هيچيك ازآنان در هيچ منطقه‏اى اخلال نكنند».
برنامه و مشى امام حسن(ع)موفق شد و تا درجه بسيار،ماهيت معاويه‏و واقعيت منحرف او را آشكار كرد وقايع و شرايط انتظار نكشيدند تا درآشكار كردن حقيقت او سهيم گردند،بلكه از روز نخست،مضمون برنامه‏اش‏اعلام گرديد و در زمينه‏هاى گوناگون سياسى ماهيت‏خود را آشكار كرد:
«بخدا سوگند من با شما براى اين نجنگيدم كه نماز بگذاريد و روزه بداريد و حج بجاى آوريد و زكات بپردازيد،بلكه به اين منظور با شماجنگيدم كه به شما فرمان دهم.و همانا اين مقام را خدا بمن عطا كرده درحاليكه شما ناخشنود بوديد.هان،من حسن را اميدوار كردم و چيزهائى به‏او دادم و همه آنها زير پاى من است و بهيچ شرطى وفا نميكنم‏».
با اين اعلان آشكار،مسلمانان دانستند كه برنامه معاويه جز امتداد خطجاهليت چيزى نيست و با آن برنامه ميخواهد اسلام را ويران كند.نيز دانستندكه امام على(ع)نمودار و نماينده حقيقى برنامه اسلام بود و حتى تجربه‏كوتاهش در حكومت و زمامدارى،در نظر توده مردم اسلامى كه در نهايت‏بدبختى و تيره روزى مى‏زيستند،اميد و شكيبائى به آنها بخشيده بود.
امام(ع)در صدد لغو قرار داد صلح
وقتى معاويه به شروطى كه با آن توافق شده بود،بطور صحيح عمل نكرد،بسيارى از مسلمانان از امام(ع)خواستند قرار داد صلح را فسخ كند و از نو بامعاويه روبرو گردد.اما امام به آنان گفت:
ان لكل شيئى اجل و لكل شيئى حساب…و لعله فتنه لكم و متاع‏الى حين (۳).
(هر چيز از زمانى است و هر كار را حسابى)(شايد براى شما آزمايشى باشدكه باطن خويش را جلوه‏گر سازيد و البته تا فرا رسيدن اجل معين از زندگانى‏بهره‏مند خواهيد بود).
امام بطور مطلق و قاطع با انديشه پيمان شكنى موافقت نكرد.اما بااين منطق كه براى هر چيزى سرآمدى است و براى هر امر،حسابى،عدول ازپيمان را به تاخير انداخت.زيرا ميخواست‏شخصيت معاويه را به شكلى واضح بر ملا سازد،هر چند هدفهاى جاهلى او نزد همه كس مكشوف بود.
اما معاويه نقشه امام(ع)را احساس كرد و دانست كه امام(ع)او رادر ملاء عام رسوا خواهد ساخت و نقش خود را در برابر مردم با موفقيت ايفاخواهد كرد و در آنوقت كار او به بى آبروئى و رسوائى خواهد انجاميد.

ازينرو معاويه براى نگاهدارى خويشتن در مقابل آن رسوائى،دست به كارشد و براى خنثى كردن نقشه امام دست به فعاليت زد تا سرنوشتش همانندسرنوشت عثمان نشود.
وقتى معاويه ميخواست بمدد ملك و پادشاهى خود تا آنجا كه امكان‏داشت نوشخوارى كند، ناچار دستش در مقابل مردم باز ميشد و همه باطن اورا در مى‏يافتند.ازينرو براى پنهان داشتن رسوائى خود به كار و برنامه‏ريزى‏تكيه كرد تا وجدان امت را بميراند و اراده و قابليت ويرا براى ايستادگى درمقابل ستمگاران نابود سازد.پس سياست او در طول بيست‏سال اين بود كه‏پيوسته برنامه‏اى تنظيم و اجرا كند كه وجدان امت و اراده او را از ميان ببردو ملت را از انديشيدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد تا تنها درانديشه گرفتاريهاى كوچك روزانه خود باشند تا از هدفهائى كه رسول خدا(ص)
در پى آن بود و بار سنگين اين هدفهاى خطير را كه بكمك نبى اكرم بردوش‏ميكشيدند،تا نادانيها و تاريكيها نابود گردد،منصرف شوند و تنها به زندگانى‏و منافع شخصى بينديشند و به وجوهى كه از بيت المال به دست مى‏آوردندفكر كنند.
بارى در آن هنگام،پاره‏اى از نقشه‏هاى معاويه عملى گرديد.تا آنجاكه مسلمانانى كه درين فكر بودند كه تخت‏ستمكاران را در بلاد قيصر و كسرى‏درهم فرو ريزند،اينك جز دريافت عطائى بى‏بها و تسليم به زندگانى مبتذل‏به چيز ديگر نمى‏انديشيدند.
برخى از شيوخ قبايل كوفه،با وجود اينكه از شيعيان على امير المؤمنين(ع) بودند،از جاسوسان معاويه شدند و خبرها را در باب كوچكترين حركت‏يامخالفت مردان قبيله،گزارش ميدادند.آنگاه ماموران دولتى سر مى‏رسيدندو آن كسانى را كه خلاف معاويه چيزى گفته بودند يا حركتى كرده بودند،دستگير ميكردند و نفس مخالفان را مى‏بريدند.
اين بيست‏سالى كه معاويه حكومت كرد،شرم آورترين و دشوارترين‏دوران تاريخى بود كه بر امت اسلام گذشت.افراد مسلمان،در گذرگاه اين‏مقطع،احساس ميكردند كه پايه حيات انسانى شان ويران شده است و مى‏ديدندكه بر آنان ستم ميرود و امتشان در معرض خطر و نابودى قرار دارد و مشاهده‏ميكردند كه با احكام شريعت بازى ميكنند و غنائمى كه از نبرد بدست آمده است‏و مزرعه‏ها و آباديهاى بين كوفه و بصره،بستانهاى قريش شده است و خلافت‏گويچه‏اى گرديده است كه كودكان بنى اميه با آن به بازى پرداخته‏اند.
دفاع از امام حسن(ع)
دريغا كه بسيارى از مورخان،تصورى را كه راجع به رهبرى امام وناتوانى و عقب گرد وى در مقابل فشار حوادث در ميان آنان شايع شده است‏با تاكيد باز ميگويند و اعلام ميكنند كه آن امام با رضاى خود از حق خويش چشم‏پوشيد تا فتنه را بخواباند يا اين عقيده را مى‏پراكنند كه او به انقلاب خيانت‏كرد و آنرا بى جنگ و كشتار تسليم معاويه يعنى دشمن اسلام كرد تا خود درآسايش و راحت به سر برد…اين چنين و با كمال سادگى!

اين عقيده شايع،به ظن غالب از آن روست كه مورخان مزبور چنين‏پنداشته‏اند كه نقش پيشوايان در زندگانى،نقشى غالبا منفى بوده است تا آنانرااز زمامدارى دور كرده باشند.و البته اعتقاد مزبور نادرست و خطاست و دليل‏بر عدم آگاهى مورخان درباره تاريخ زندگانى پيشوايان است.زيرا با وجوديكه‏هميشه دشمنان پيشوايان ميكوشيدند آنانرا از زمامدارى دور كنند و از مسئوليت!۱۱۷ هاى حكمفرمائى بر كنار نگاه دارند،اما آنان پيوسته و بطور مستمر، مسئوليت‏خود را در حفظ و نگاهدارى مكتب اسلام عمل ميكردند و بر ضد سقوط درورطه فنا،به تقويت و استوار داشتن مكتب مى‏پرداختند.و از انحراف و جداشدن امت از هدفهاى اسلام و از ارزشهاى آن به طور كامل جلوگيرى ميكردند.
بارى هرگونه رنج را براى حفظ مكتب متحمل مى‏شدند.
وقتى امام حسن(ع)با معاويه از در صلح درآمد و از حكومت كناره‏گرفت،رو به سوى دگرگونسازى امت و نگاهدارى آن از خطرهائى شد كه اورا تهديد ميكرد و به نظارت بر پايگاههاى مردمى پرداخت مردم را به نيازها وخواسته‏هاى اسلامى آگاهى داد و منظورهاى دگرگونسازى مكتبى را براى‏اسلام تعبيه كرد و برانگيختن امت را از نو وجهه همت قرار داد.
اين نقش مثبت امام(ع)و تحرك وى در صحنه حوادث سبب آن شد كه‏زير نظر حكومت قرار گيرد.اين امور آشكارا نشان ميدهد كه دولت وقت ازامام(ع)وحشت داشت و او را قدرتى ميدانست كه احساس ملت و آگاهى‏روز افزون آن پشتيبان اوست.
بارى،خطر انقلاب بر ضد ستم بنى اميه از سوى امام،در دل حكومت‏خلجان داشت.شهيد كردن امام(ع)باز هر دليل بزرگى است بر كار و فعاليت‏امام و بر سعى و كوشش خستگى ناپذير آن بزرگوار در برانگيختن امت و بيدارساختن او از نو.
امام(ع)از رهبرى امت و برآوردن نيازهاى آن،از مبارزه خوددارى‏نمى‏فرمود.معاويه به خوبى مى‏فهميد كه امام(ع)صاحب مكتب و هدف است‏و ناچار براى اجراى رسالت‏خود از هيچ كوششى خوددارى نميكند و همه‏سعى خود را در راه اعتلاى مكتب و روشهاى دگرگونسازى به كار مى‏برد
پى‏نوشتها:
۱- انبياء- ۱۱۱٫
۲- اقتباس از كتاب صلح حسن-نوشته شيخ راضى آل ياسين ص ۲۵۹- ۲۶۱٫
۳- سوره انبياء- ۱۱۱٫

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.