نامههایی که میان امام(ع)و معاویه رد و بدل شده زیاد نیست و جمعا-طبق آنچه ابو الفرج و دیگران نوشتهاند-از پنج نامه تجاوز نمیکند، و سبب آن نیز همان بود که از آغاز کار روشن بود که معاویه با آن سابقه سویی که داشت، حاضر به تسلیم در برابر حق و واگذاری آن به اهلش نبود، […]
نامههایی که میان امام(ع)و معاویه رد و بدل شده زیاد نیست و جمعا-طبق آنچه ابو الفرج و دیگران نوشتهاند-از پنج نامه تجاوز نمیکند، و سبب آن نیز همان بود که از آغاز کار روشن بود که معاویه با آن سابقه سویی که داشت، حاضر به تسلیم در برابر حق و واگذاری آن به اهلش نبود، و تازه پس از شهادت امیر المؤمنین(ع)در عناد و لجاجت، و سرپیچی از فرمان خدا جریتر و بیپرواتر نیز شده بود، و به گرفتن مقامی که کوچکترین لیاقت و اهلیتی را برای آن از نظر اسلام و شرع مقدس نداشت امیدوارتر شده شود…
و این مطلب از نامههایی که به اطراف و به هواداران بیدین همچون خودش نوشته، بخوبی معلوم میشود، که نامه زیر یکی از آنهاست:
«من معاویة امیر المؤمنین الی فلان بن فلان و من قبله من المسلمین.سلام علیکم، فانی احمد الیکم الله الذی لا اله الا هو.اما بعد، فالحمد لله الذی کفا کم مؤنة عدوکم و قتلة خلیفتکم، ان بلطفه، و حسن صنعه، اتاح لعلی بن ابی طالب رجلا من عباده، فاغتاله فقتله، فترک اصحابه متفرقین مختلفین، و قد جاءتنا کتب اشرافهم و قادتهم یلتمسون الامان لانفسهم و عشائرهم، فاقبلوا الی حین یاتیکم کتابی هذا بجهدکم و جندکم و حسن عدتکم، فقد اصبتم بحمد الله الثار، و بلغتم الامل، و اهلک الله اهل البغی و العدوان».(این نامهای است از امیر المؤمنین معاویه به فلانی و هر که از مسلمانان که فرمانبردار اویند، درود بر شما.سپاس میکنم خدای بی همتا را، و همانا حمد برای خدایی سزاست که دشمن شما و کشندگان خلیفه شما(عثمان) را کفایت فرمود، و همان خداوند به لطف و عنایتخاص خویش مردی از بندگان خود را برای علی بن ابیطالب برانگیخت تا او را غافلگیر کرده و کشت و یاران او را پراکنده و متفرق کرد، و از طرف بزرگان آنها و رؤسای ایشان نامههایی به نزد من آمده که درخواست امان برای خود و قبیلهشان نمودهاند، و از این رو به محض رسیدن نامه من با لشکر خود و آنچه آماده کارزار کردهاید به سوی من کوچ کنید که بحمد الله انتقام خون خویش را گرفته و به آرزوی خویشتن رسیدید، و خداوند ستمپیشگان و ستیزهجویان را هلاک ساخت.) (۱)
و چنین شخصی که توطئه قتل شریفترین مردم روی زمین را به خدا نسبت داده…و بر خلاف آنچه پیش از آن به امام(ع)نوشته بود تا به این حد در مرگ آن حضرت خوشحالی و رقص و پایکوبی میکند…، مجسمه تقوی و عدالت را که حتی دشمن دربارهاش گفته:
«قتل فی محراب عبادته لشدة عدله»
(او را به خاطر شدت عدل و دادش در محراب عبادتش کشتند.)
در زمره اهل ستم و دشمنی به حساب آورده، و خود را که ظلم و جنایتسراسر وجودش را در طول عمر ننگینش فرا گرفته بود طرفدار حق و عدالتبداند…
و برای چندمین بار این دروغ بزرگ را تکرار نموده و علی(ع)و یاران پاکش را قاتل عثمان معرفی کرده و خود و همفکران جنایتکارش را-که عموما دستشان به خون عثمان آلوده بود-خونخواهان عثمان قلمداد نموده است…و اگر نامی هم در نامه از خدا برده، روی همان عادت جاهلیت و یا عوامفریبی و اغفال مسلمانان مقدس مآب و قشری بود که رشد و درک این گونه مسائل و جریانات خطرناک را نداشتند، و از اسلام و دین همین ظواهر خشک و صورت نماز و روزه و حج و تسبیح و تقدیسهای بیمحتوا را فهمیده بودند. ..
و بالاخره برای چندمین بار بزرگترین سند تاریخی را برای جرم و گناه خود-یعنی قیام بر ضد حکومت اسلامی را-به نام خویش ثبت کرده…و مردم را بر ضد حکومت اسلامی شورانده و به قیام مسلحانه دعوت کرده است…
و از چنین شخصی بیش از این هم نمیتوان انتظار داشت…
کسی که سر تا پای عمر ننگینش جز قتل و غارت و تهمت و افترا و دروغ و خدعه و نیرنگ و امثال آن، یادگاری از خود به جای نگذارده بدان گونه که قسمتی از آن را از زبان دوست و دشمن و موافق و مخالف در شرح زندگانی امیر المؤمنین(ع)(جلد دوم) نوشتهایم، باری اینچنین جنایتکاری قابل موعظه و اندرز نبود و خیلی سنگدلتر از آن بود که پندهای سبط اکبر رسول خدا(ص)در او اثر کند.کسی که سخنان حیاتبخش امیر المؤمنین(ع)در دلش اثری نداشته باشد چگونه سخنان فرزندش حسن(ع)میتواند او را از انحراف و سرکشی باز دارد؟اگر چه همه آن سخنان همگی از یک منبع سرچشمه گرفته بود.
اما با تمام این احوال، امام حسن(ع)همانند پدر بزرگوارش-و طبق دستور الهی-به منظور اتمام حجت چند نامه به معاویه مرقوم داشته که ما متن یکی از آنها را که مشروحتر و جامعتر از دیگران استبا ترجمهاش برای شما نقل میکنیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
«من الحسن بن علی امیر المؤمنین الی معاویة بن ابی سفیان، سلام علیک، فانی احمد الیک الله الذی لا اله الا هو، اما بعد فان الله جل جلاله بعثمحمدا رحمة للعالمین، و منة للمؤمنین، و کافه للناس اجمعین، «لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین»، فبلغ رسالات الله، و قام بامر الله حتی توفاه الله غیر مقصر و لا و ان، و بعد ان اظهر الله به الحق، و محق به الشرک، و خص به قریشا خاصة فقال له: «و انه لذکر لک و لقومک».فلما توفی تنازعتسلطانه العرب، فقالت قریش: نحن قبیلته و اسرته و اولیاؤه، و لا یحل لکم ان تنازعونا سلطان محمد و حقه، فرات العرب ان القول ما قالت قریش، و ان الحجة فی ذلک لهم علی من نازعهم امر محمد، فانعمت لهم، و سلمت الیهم.ثم حاججنا نحن قریشا بمثل ما حاججتبه العرب، فلم تنصفنا قریش انصاف العرب لها، انهم اخذوا هذا الامر دون العرب بالانتصاف و الاحتجاج، فلما صرنا اهل بیت محمد و اولیاءه الی محاجتهم، و طلب النصف منهم باعدونا و استولوا بالاجماع علی ظلمنا و مراغمتنا و العنت منهم لنا، فالموعد الله، و هو الولی النصیر؟
و لقد کنا تعجبنا لتوثب المتوثبین علینا فی حقنا و سلطان نبینا، و ان کانوا ذوی فضیلة و سابقة فی الاسلام، و امسکنا عن منازعتهم مخافة علی الدین ان یجد المنافقون و الاحزاب فی ذلک مغمزا یثلموا به، او یکون لهم بذلک سبب الی ما ارادوا من افساده، فالیوم فلیتعجب المتعجب من توثبک یا معاویة علی امر لست من اهله، لا بفضل فی الدین معروف، و لا اثر فی الاسلام محمود، و انت ابن حزب من الاحزاب، و ابن اعدی قریش لرسول الله صلی الله علیه و آله و لکتابه، و الله حسیبک، فسترد فتعلم لمن عقبی الدار، و بالله لتلقین عن قلیل ربک، ثم لیجزینک بما قدمتیداک، و ما الله بظلام للعبید.
ان علیا لما مضی لسبیله-رحمة الله علیه یوم قبض و یوم من الله علیه بالاسلام، و یوم یبعثحیا-و لانی المسلمون الامر بعده، فاسال الله الا یؤتینا فی الدنیا الزائلة شیئا ینقصنا به فی الآخرة مما عنده من کرامة، و انما حملنی علی الکتاب الیک الاعذار فیما بینی و بین الله عز و جل فی امرک، و لک فی ذلک ان فعلته الحظ الجسیم، و الصلاح للمسلمین، فدع التمادی فی الباطل، و ادخل فیما دخل فیه الناس من بیعتی، فانک تعلم انی احق بهذا الامر منکعند الله و عند کل اواب حفیظ، و من له قلب منیب.و اتق الله ودع البغی، و احقن دماء المسلمین، فو الله مالک خیر فی ان تلقی الله من دمائهم باکثر مما انت لاقیه به، و ادخل فی السلم و الطاعة، و لا تنازع الامر اهله و من هو احق به منک، لیطفیء الله النائرة بذلک، و یجمع الکلمة، و یصلح ذات البین، و ان انت ابیت الا التمادی فی غیک سرت الیک بالمسلمین فحاکمتک، حتی یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین» (۲)
و این هم ترجمه آن که به قلم نگارنده چاپ شده:
بسم الله الرحمن الرحیم
(این نامهای است از بنده خدا حسن بن علی امیر مؤمنان به سوی معاویه پسر ابی سفیان سلام بر تو، خداوندی را سپاس کنم که معبودی جز او نیست، و بعد همانا خدای تعالی محمد(ص)را برای عالمیان رحمتی قرار داده و بر مؤمنین منتی نهاده، و او را به سوی همگی مردم فرستاد«لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین»(تا بترساند آن کس را که زنده است و فرو گیرد سختی و عذاب کافران را)، او نیز رسالتهای خداوند را ابلاغ فرمود و به امر پروردگار قیام نموده تا گاهی که خداوند جانش برگرفت در حالی که هیچ گونه تقصیر و سستی در انجام کار و ماموریت الهی نکرده بود، و تا اینکه خداوند به وسیله او حق را آشکار کرد، و شرک و بتپرستی را از میان برد، و مؤمنان را به وسیله او یاری فرمود، و عرب را به سبب آن حضرت عزیز کرد، و بویژه قریش را شرافتی مخصوص بخشید که فرمود: «و انه لذکر لک و لقومک»(آن یادآوریی استبرای تو و قومت)(سوره زخرف، آیه ۴۴).
و چون آن جناب(ص)از دنیا رفت، عرب درباره زمامداری اختلاف کردند، قریش گفتند: ما فامیل و خانواده و دوستان اوییم و دیگران را جایز نیست که درباره سلطنت و زمامداری و حقی که حضرتمحمد(ص)در میان مردم داشتبا ما به نزاع و ستیزه برخیزند، عرب که این سخن را از قریش شنیدند دیدند که سخن قریش صحیح است، و در مقابل سایرین که با آنان به نزاع برخاستهاند حق به جانب ایشان است و از همین رو به فرمان آنان گوش داده و در برابرشان تسلیم شدند، پس از اینکه کار بدین صورت خاتمه یافت ما نیز همان سخن را به قریش گفتیم که قریش به سایر اعراب گفته بودند، یعنی به همان دلیل که قریش خود را سزاوارتر به جانشینی و زمامداری پس از رسول خدا(ص)میدانستند، ما نیز به همان دلیل خود را از سایر قریش بدین منصب سزاوارتر میدانستیم، زیرا ما از همه کس به آن حضرت نزدیکتر بودیم.
ولی قریش چنانکه مردم با آنها از روی انصاف رفتار کرده بودند، اینان با ما به انصاف رفتار نکردند، با اینکه قریش به وسیله همین انصاف مردم بود که به حیازت این مقام نایل آمدند، ولی هنگامی که ما خاندان رسول خدا(ص)و نزدیکانش با آن احتجاج کردیم و از ایشان خواستیم انصاف دهند، ما را از نزد خویش رانده و به طور دستهجمعی برای ظلم و سرکوبی ما اقدام نموده و دشمنی خود را با ما اظهار کردند، بازگشت همه به سوی خداست، و در پیشگاه با عظمتش دادخواهی خواهیم نمود، و او بزرگوار و نیکو یاوری خواهد بود.
و ما براستی در شگفتیم از کسانی که در ربودن حق ما بر ما یورش بردند، و خلافت پیامبر را که به طور مسلم حق ماست از چنگ ما ربودند و اگر چه در اسلام دارای فضیلت و سابقه نیز میباشند، و ما به خاطر اینکه دیدیم اگر در گرفتن حق خویش به منازعه با ایشان اقدام کنیم ممکن است منافقان و سایر احزاب مخالف دین وسیلهای برای خرابکاری و رخنه در دین به دست آورند و نیتهای فاسد خویش را عملی سازند، دم فرو بسته، سکوت اختیار کردیم.
ولی امروز ای معاویه براستی جای شگفت است که تو به کاری دست زدهای که به هیچ وجه شایستگی آن را نداری، زیرا نه به فضیلتی در دین معروفی و نه در اسلام دارای اثری پسندیده میباشی، تو فرزند دستهایاز احزاب هستی که در جنگ احزاب به جنگ رسول خدا(ص)آمدند و پسر دشمنترین قریش نسبتبه پیغمبر خدا(ص)میباشی، ولی بدان که خداوند تو را ناامید خواهد گردانید و بزودی به سوی او بازگشتخواهی کرد، و آنگاه خواهی دانست که عاقبت و فرجام نیکوی آن سرای از آن کیست، به خدا سوگند بزودی پروردگار خویش را دیدار خواهی کرد و تو را به کردار زشتت کیفر خواهد داد و خداوند هیچ گاه نسبتبه بندگان، ستمکار نخواهد بود.
همانا پدرم علی رضوان الله علیه-که در روز رحلت، و نیز روزی که به پیروی آیین اسلام مفتخر گردید، و روزی که در قیامتبرانگیخته شود در همه حال رحمتخدا بر او باد-همین که از دنیا رفت مسلمانان امر خلافت را پس از او به من واگذار کردند، و من از خداوند میخواهم که در این دنیای ناپایدار چیزی که موجب نقصان نعمتهای آخرتش گردد به ما ندهد و بدانچه بر ما عنایت کرده چیزی نیفزاید، و اینکه من اقدام به نامهنگاری برای تو کردم چیزی مرا وادار نکرد جز همین که میان خود و خدای سبحان درباره تو عذری داشته باشم، و این را بدان که اگر دست از مخالفتبا من برداری بهره و نصیب بزرگی خواهی داشت و مصلحت مسلمانان نیز مراعات شده و از این رو من به تو پیشنهاد میکنم که بیش از این در ماندن و توقف در باطل خویش اصرار مورزی و دستباز داری و مانند سایر مردم که با من بیعت کردهاند تو نیز بیعت کنی زیرا تو خود میدانی که من در پیشگاه خدا و هر مرد دانا و نیکوکاری به امر لافتشایستهتر از تو میباشم، از خدا بترس و ستمکاری مکن و خون مسلمانان را بدین وسیله حفظ نما چون به خدا سوگند برای تو در روز ملاقات پروردگارت سودی بیش از این خونها که ریختهای نخواهد داشت.
پس راه مسالمت پیش گیر و سر تسلیم فرود آر، و درباره خلافتبا کسی که شایستگی آن را دارد و از تو سزاوارتر استستیزه مجوی تا بدین وسیله خداوند آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند و تیرگی برداشته و وحدت کلمه پیدا شود و میانه مردمان اصلاح و سازش پدید آید، و اگر درخودسری و گمراهی خود پافشاری داری و سر سازش نداری، ناچار با مسلمانان و لشکر بسیار به سوی تو کوچ خواهم کرد و با تو مخاصمه و پیکار نمایم تا خداوند میان ما حکم فرماید و او بهترین داوران است) (۳)
و پاسخ این نامه را بهتر استخودتان در مقاتل الطالبیین و یا در ترجمه آن بخوانید و مشاهده کنید که چگونه معاویه در صدد محاجه و پاسخگویی با امام حسن(ع) در مورد ماجرای خلافتبر آمده و بالاخره در پایان نیز با کمال وقاحت و بیشرمی خود را از فرزند رسول خدا(ص)به خلافتسزاوارتر دانسته و در صدد مدیحهسرایی خویش برآمده گوید:
«…تو خود میدانی که من بیش از تو حکومت کرده و تجربهام در کار مردم بیش از تو و سیاستمدارتر و سالمندتر از تو میباشم، و از این رو تو سزاوارتری که دعوت مرا درباره آنچه مرا بدان خواندهای بپذیری، پس بیا و در تحت اطاعت من درآی، و من در عوض، خلافت را پس از خود به تو وا میگذارم، و از این گذشته هر چه از اموال که در بیت المال عراق استبه هر اندازه که باشد به تو وا میگذارم، آنها را بردار و به هر جا که میخواهی برو، و نیز خراج هر یک از استانهای عراق را که میخواهی از آن تو باشد که در مخارج و هزینه زندگی خود صرف نمایی که آن را حسابدار و کفیلتان(هر که هست)برای شما ماخوذ دارد، و دیگر آنکه اجازه داده نخواهد شد که کسی بر شما حکومت کند.و نیز کارها جز به فرمان شما انجام نشود و هر کاری که منظور در آن اطاعتخداوند باشد طبق دلخواه شما انجام پذیرد و در آن نافرمانی نشوی…»
و چنانچه مشاهده میکنید معاویه در اینجا بدون پروا از خدا و خلق خدا، گذشته از اینکه صریحا خود را برای خلافتشایستهتر دانسته و برای خود فضیلتتراشی میکند، این منصب مقدس و الهی را در حد یک کالای تجارتیتنزل داده و برای خرید آن از بیت المال مسلمانان بذل و بخشش میکند، و از کیسه خلیفه میبخشد و…
و به دنبال آن نیز اهل تاریخ نوشتهاند که معاویه نامه دیگری به امام نوشتبدین مضمون:
اما بعد همانا خدای عز و جل آن خدایی است که نسبتببندگانش آنچه بخواهد انجام میدهد لا معقب لحکمه و هو سریع الحساب(تبدیل کننده برای حکم او نیست و او زود به حساب هر کس میرسد)بترس از اینکه مرگ تو به دست مردمانی پست و فرومایه باشد، و مایوس باش از اینکه بتوانی بر ما خردهگیری و اگر از آنچه در سر میپرورانی(یعنی خلافت)دستبازداشته و با من بیعت کنی، من بدانچه وعده کردم از مال و مقام وفا خواهم کرد و آنچه شرط نمودهام بیکم و کاست ادا خواهم نمود، و من همانند کسی هستم که اعشی شاعر گوید:
و ان احد اسدی الیک امانة
فاوف بها تدعی اذا مت وافیا
و لا تحسد المولی اذا کان ذا غنی
و لا تجفه ان کان فی المال فانیا
و اگر کسی به تو امانتی سپرد آن را به اهلش بازگردان تا چون از این جهان رفتی ترا امانت دار نامند.
بر بزرگتر از خویش که مال دار است رشک مبر، و اگر دیدی در بذل مال بیدریغ استبه او جفا مورز.
و پس از من خلافت از آن تو باشد زیرا تو از هر کس بدین مقام سزاوارتر باشی و السلام.
امام(ع)نیز در پاسخش نوشت
بسم الله الرحمن الرحیم
اما بعد نامهات رسید و از مضمونش اطلاع حاصل شد، و چون از ستمکاری و زورگویی بر تو بیمناک بودم آن را بدون پاسخ گذاردم و من از زورگویی تو به خدا پناه میبرم، بیا و از حق پیروی کن زیرا تو میدانی که من اهل و سزاوار آن هستم، و اگر سخن به دروغگویم گناه به گردن من است(و من هرگز دروغ نمیگویم).
پینوشتها:
۱٫مقاتل الطالبیین، صص ۶۰-۵۹٫
۲٫مقاتل الطالبیین، صص ۵۶-۵۵٫
۳٫مقاتل الطالبیین، ص ۴۷٫
………..
امام دوم
امام حسن(ع)،مسئوليتخلافت را در جوى مضطرب و نا آرام ودر وضعى بسيار پيچيده و پر كشاكش كه در پايان زندگانى پدر بزرگوارش امامعلى(ع)بروز كرده و شعلهور شده بود به عهده گرفت.
از جمله اوضاع و مشكلات پيچيده و ناگوار،نكات زير را بيان مىكنيم:
۱-امام حسن(ع)حكومتخود را با مردمى شروع كرد كه به مكتبى بودنمبارزه و هدفهاى آن، ايمان واضح و كاملى نداشتند و آنان را از جنبه دينى واسلامى با خواستههاى مبارزه هماهنگى نبود و در آن هنگام به چهار حزبتقسيم شده بودند كه ازينقرار بود:
الف-حزب امويان.
اين حزب از گروههاى قومى تشكيل شده بود كهاز نفوذ بسيار بر خوردار بودند و پيروان فراوان داشتند.آنها در محيط شيعيانامام حسن براى پيروزى معاويه كار و فعاليت داشتند و به منزله جاسوسان وماموران مخفى،حركات امام را زير نظر داشتند.
ب-خوارج.
بيشتر اهل كوفه به جنگ اصرار داشتند تا جائى كه وقتىميخواستند با امام حسن(ع)بيعت كنند،با آن بزرگوار شرط كردند كه بايد با اين تجاوز كنندگان گمراه حكومت بجنگند اما امام نپذيرفت.
سپس به خدمتامام حسين(ع)رفتند تا با او بيعت كنند و او به آنان گفت:«معاذ الله كه تاحسن زنده است با شما بيعت كنم».
آنگاه چارهاى نديدند جز آنكه با امام حسن بيعت كنند.
آنان در زمينه توطئه گريهاى خطرناك و مبارزه با برنامه و نقشهامام حسن(ع)با حزب اموى همكارى داشتند.
ج-شكاكان.
آنان كسانى بودند كه دعوت خوارج در آنان تاثير گذاشتهبود،بى آنكه از آنان باشند.اينان افرادى فرصت طلب و مذبذب بودند و خوىفرار بر طبيعت آنان غالب بود.
د-حمراء(سرخ).
آنان پاسبانان«زياد»بودند و ميخواستند كه سربازانشخص پيروز و شمشيرهاى شخص غالب باشند.كارشان به جائى رسيد كه كوفهرا بخود نسبت دادند و گفتند:«كوفه حمراء».
اما پيروان امام حسن(ع)كسانى بودند كه پس از شهادت پدر بزرگوارش على(ع)،به بيعت با او شتافتندو در كوفه عده آنان بسيار بود.اما دسيسهها و فتنهگرى ديگران،پيوسته هرحركتى را كه از اينان سر مىزد،با شكست روبرو ميكرد و خنثى مىنمود.
۲-تفاوت تاريخى ميان شخص امام حسن(ع)و شخصيت پدر بزرگوارشامام على(ع).
منظور ما از تفاوت تاريخى،پايگاه هر يك از آنان در ذهنمردم است.اما بديهى است كه در پيشگاه خداى عز و جل بين آنان تفاوتى نبودهاست.چه،هر يك از آنان امامى معصوم مىباشند.اما در آن زمان جزاندكى از مسلمانان،در انديشه نص امامت آنان نبودند،و با امام حسن،عملى كه بايد نسبت به امام مفترض الطاعة كه بر امامت او نص وجود داشت،به جاى مىآوردند،نميكردند.بلكه با وى(ع)آن سان رفتار ميكردند كه باامامى معمولى كه امامت او در امتداد خط سقيفه و مفهوم آن در حد خلافت بود.
مطلبى كه در اينجا بايد به تاكيد باز گفت اين است كه امام حسن(ع)از جايگاهتاريخى كه امام على(ع)در دل مردم داشت بىنصيب بود.
۳-امام حسن(ع)،بلافاصله پس از شهادت پدر بزرگوارش،زمام اموررا مستقيما بدست گرفت. امرى كه موج شك را در مكتبى بودن مبارزهاى كه امامحسن(ع)بر عهده گرفت،برانگيخت و تقويت كرد و شبهه را در مردم قوى ساخت،اين بود كه آن مبارزه،مبارزه خانواده با خانواده تلقى شد و در نتيجه،جنگامويان با هاشميان را جنگ مكتبى نميدانستند.
همه اين موجبات و شرايط،موضع امام(ع)را درباره مساله حكومتپيچيده كرد و او در برابر چهار راهى كه غير از آن نبود قرار گرفت:
۱-انتخاب نخستين.فريفتن رهبران و افراد با نفوذ بوسيله پرداختن پول ووعده دادن مناصب تا آنان را به سوى خود جلب كند.اين راه را برخىاشخاص به امام پيشنهاد كردند.اما وى آنرا رد كرد و فرمود:«آيا ميخواهيداز راه ستم پيروز گردم؟بخدا سوگند هرگز چنين نخواهد شد».
۲-انتخاب دوم اين بود كه امام از آغاز كار تا وقتى امت به زندگانىراحتخو دارد و رهبرانش با معاويه در تماس مىباشند،به صلح و سازشروى كند.
امام بطور كلى عمل به هر يك ازين دو راه را بعيد دانست زيرا هيچيكفايده و نتيجهاى نداشت و تنها اين راه باقى مىماند كه يا وارد جنگى بىحاصلو ياس آور شود و او و جماعتش به شهادت رسند،يا پس از سپرى شدن مدتىطولانى،به اين منظور كه مواضع خود را مسجل گرداند و براى مردم آشكارسازد كه چه كسى ايستادگى ميكند و چه كسى منحرف است، سازش كند.واينك ما به نوبه خود مىپرسيم،آيا وارد شدن در يك معركه بىنتيجه،به جائىميرسيد و اثرى داشت؟و آيا واقعيت اسلام آن روزگار را دگرگون ميساخت؟
پاسخ اين پرسش آن است كه هرگز!تا وقتى كه مردم به آن مبارزه شك داشتند،آن نبرد بى نتيجه و آن مبارزه ياس آور هيچ تاثيرى نداشت.
ملامتگرى بسيارى از مورخان به امام حسن(ع)از اينجا ناشى شده است كه او را به تن آسائى و ناتوانى متهم داشتهاند و گفتهاند كه از حقخود چشم پوشيد تا فتنه بخوابد و با زندگانى بى دغدغه و راحت روزگاربگذراند.
در پاسخ اين افترا ميگوئيم:داخل شدن امام در معركهاى بىنتيجه،قبل از هر چيز،نبرد او را در نظر بسيارى از مسلمانان،همچون نبردى كه«عبد الله بن زبير»به آن دست زد و خود و همه ياران نزديكش كشته شدند،نشانميدهد.ما مىپرسيم كه آيا هيچيك از مسلمانان به«ابن زبير»انديشيد؟و آياجنگى كه او وارد آن شد،دست آوردى حقيقى براى اسلام داشت؟يا گرفتارىجديدى بعمل آورد؟
پاسخ اين سؤال اين است كه هرگز يك تن هم به او نينديشيد زيرا مردمنسبت به عبد الله بن زبير انديشهاى ديگر داشتند.او در نظر مردم وارد جنگشد تا بر ضد عبد الملك بن مروان، شخصا رهبرى را بعهده گيرد.بنابر اينجنگ و قيام او بمنظور رهائى مكتب و حمايت اسلام يا تعديل حكومتمنحرف نبود.
نزد مردمى كه به امام حسن(ع)زندگى ميكردند نيز همين شك با درجهاىقوىتر بوجود آمده بود.نشانههاى تاريخى بسيار وجود دارد كه به تاكيد بيانمىكند كه امام حسن(ع) موضع خود را بخوبى درك ميفرمود و ميدانست كهمبارزه او با معاويه با وجود شك و ترديدى كه در تودههاى مردم است،محال است به پيروزى برسد و امام(ع)با بيانات تاريخى خود براى ما ابعادسياستخويش را با وضوح در چاره جوئى آگاهانه بحران موجود با يارانخود ترسيم كرده است و در خطابه سياسى مؤثرى دشمنان خود را كوبيده استو در آن گفتارها ژرفاى تلخى و شدت مخالفت و نپذيرفتن حكومت راملاحظه ميكنيم و مىبينيم كه در هر كلمه از كلماتش در مورد حقى كه به آناطمينان دارد تاكيد و پافشارى ميكند. ما به امام(ع)اين فرصت را ميدهيم تا درباره اجتماع و موضعگيريهاىخود در برابر مشكلات زمان خود و راه حلهائى كه به آن دستيافته بود تا آنمشكلات را حل كند،با ما گفتگو نمايد.
«اهل كوفه و رنگارنگى و فرصت طلبى آنان را شناختيم.هيچيك ازآنان كه فاسد باشد به كار من نمىآيد.آنان را وفا نيست و بكردار و گفتارخود عمل نميكنند.آنان با هم اختلاف دارند و معروف است كه قلوبشان باماست و شمشيرهاشان چنانكه مشهور است بر ما».«مرا فريفتند هم آن سان كهكسانى را كه پيش از من بودند فريب دادند.پس از من،با كافر و ستمكارىكه به خدا و رسولش(ص)ايمان ندارد در ركاب كدام امام خواهيد جنگيد؟»
«به خدا سوگند نه ذلت ما را از جنگ با اهل شام بازداشت نه قلت.بلكه بهسلامت و بردبارى با آنان جنگيديم.سلامت را با عداوت و صبر را با بى تابىدر مىآميختيم و شما به سوى ما توجه ميكرديد و دين شما،پيشاپيش دنياىشما بود و اينك طورى شدهايد كه دنياتان پيشاپيش دين شماست.با ما بوديدو اينك بر ضد مائيد».
كار طرفداران امام به حد خيانت رسيد و از روى طمع به سوى معاويهگرايش يافتند و به او پيوستند و از جهت پول و مقام و آسايشى كه معاويهبراى آنان فراهم آورد،روى به سوى او داشتند.بارى كار را به جائى رساندندكه زعماى كوفه به معاويه نوشتند كه هر وقت بخواهد امام(ع)را كت بستهنزد او مىفرستند.آنگاه بخدمت امام مىرسيدند و به او اظهار اطاعت واخلاص ميكردند و ميگفتند:«تو جانشين پدرت و وصى او هستى و ما سراپادر مقابل تو گوشيم و فرمانبردار توايم.هر فرمان كه دارى بفرماى»و امامبه آنها ميگفت:«بخدا سوگند، دروغ ميگوئيد.بخدا سوگند شما به كسىكه بهتر از من بود وفا نكرديد،پس چگونه بمن وفا ميكنيد؟و چگونه به شمااطمينان كنم؟حالى كه به شما وثوق ندارم.اگر راست مىگوئيد، اردوگاه%۱۲آت-ثت% مدائن،ميعادگاه و قرارگاه ما باشد،به آنجا برويد».
و امام به مدائن رفت،اما بيشتر سپاهيان او را رها كردند.
تاريخ امام حسن(ع)و مواضع مثبت او،هر كس را كه او را به ناتوانىو تنازل متهم كند و بگويد كه با رضامندى از حق خود چشم پوشى كرد يا ادعاكند كه امام،حكومت را به معاويه تسليم فرمود بى آنكه با او به جنگپردازد،خوار و ضعيف ميسازد و نشان ميدهد كه شخصى بيهودهگو و دوراز واقع بينى است.ما تاكيد مىكنيم كه مواضع آن امام مثبت بود و در برابرانحراف ايستادگى كرد و براى جنگ با معاويه آمادگى داشت و گفته او گواهاست كه فرمود:«شنيدهام كه به معاويه گفتهاند كه ما تصميم گرفتهايم به سوىاو حركت كنيم.لذا او نيز حركت كرده است.خدا شما را رحمت كند،به اردوگاه خود در نخيله حركت كنيد تا ببينيم و ببينيد»
در زمينه ديگر امام اشارت ميكند كه درين محيط سرشار از شك و ترديد،و اندك بودن ياران مخلص و وارد جنگ شدن و پيروزى به چنگ آوردن،ازمحالاتست:«به خدا سوگند كار خلافت را تسليم نكردم مگر به اين علت كهيارانى نداشتم.اگر يارانى ميداشتم شب و روز با او مىجنگيدم تا خدا ميانمن و او حكم فرمايد».بنابر اين امام ناچار بود در جنگى بىاميد وارد شودو در آن جنگ به شهادت رسد و بسا اشخاص كه به قتل برسند.
امام ميگويد:«ميترسم نسل مسلمانان از روى زمين برداشته شود،پسبر آن شدم تا براى دين خبر دهندهاى بماند»در جاى ديگر و بمناسبت ديگرميفرمايد:
«معاويه با من درباره امرى به منازعه برخواست كه حق من است نه حقاو.پس به صلاح امت و قطع فتنه نظر كردم و ديدم اگر با معاويه مسالمتكنم و جنگ بين خود و او را رها كنم بهتر است.همانا حفظ خونها بهتر استتا ريختن آن و جز صلاح و بقاى شما در نظرم چيزى پسنديده نيفتاد.اميد است براى شما آزمايشى باشد و تا فرا رسيدن اجل معين از زندگانى بهرهمند باشيد» (۱)
نشانههاى اجتماعى هم اشارت بر اين معنى داشت كه اگر امام(ع)
داخل جنگ مىشد،اصولا به هيچ نتيجهاى نميرسيد و در سطح هدفهاى اماماز تغييراتى كه خواسته مكتب است،مانند تمدن و خط مشى زندگانى همهنسلها در طول زمان چيزى بدست نمىآمد.
اينك بناچار پرسشى مطرح ميشود كه اين مبارزه در حاليكه ملت در شكو ترديد به سر مىبرد و پيروزى محال مىنمود و امت با دشواريهاى فراوانروبرو بود،چه هدفى را دنبال ميكرد و هدفهاى آن مبارزه چه بود و طبعآن مبارزه چگونه بود؟آيا صرفا به سبب دشمنى بود يا به سبب رسالت وامامت بود؟امام حسن ميفرمايد:«از خصوصيات اهل خير بودن،دورى ازشر است».و به كسيكه راجع به جهل ازو پرسيده بود گفت:«چنگ زدن بهفرصت زان پيش كه بر آن فرصت چيره شود يا بحقيقت فرصتى بچنگ آورد،و خوددارى از پاسخگوئى بهترين كمك و يارى بخود،خاموش ماندن دربسيارى از مواقع است گرچه فصيح و زبان آور باشى»و در حديث ديگر درجواب كسيكه از معنى عقل پرسيده بود جوابى داد كه موضع او(ع)را بخوبىمىنماياند:«فرو خوردن غم و اندوه،تا وقتى كه فرصت بدست آيد»
در نور اين حقايق ثابت تاريخى،ما حق داريم به اين نتيجه مطمئن شويمكه اگر حسن(ع)وارد اين جنگ بيهوده ميشد،جنگ او تا حد بسيار زيادىشبيه بجنگ«ابن زبير»بود و براى اسلام و مكتب جاويدانش هيچ دستاوردىبه ارمغان نمىآورد.
ازينرو مىبينيم كه تصميم امام بر پذيرفتن صلح،صحيح بوده است و نظراو درين مورد كه بر معاويه فرصت دهد تا بر جهان اسلام مستولى گردد،صائب بوده است.زيرا در چنان حالى، واقعيت معاويه آشكار ميگرديد و طرح جاهلىاو بر ملا ميشد و آنگاه،مسلمانان ساده دل نيز عمق كار و فساد بنى اميه رادر مىيافتند.
اينك كسانيكه اگر با چشمان خود و حواس خود،مطلب را نبينند و حسنكنند،باور نميكنند، دانستند كه واقعيت معاويه و حكومتش چيست و على بنابى طالب(ع)كه بوده است.بنابر اين مطالب،امام(ع)دعوت بصلح را هنگامىاجابت فرمود كه آن استجابت براى معاويه، پيروزى،و براى سياست مكارانهاو،افشاگرى،محسوب ميگرديد و اخلاق او را در مقابل تودههاى مردمآشكار ميساخت.
پس از آنكه معاويه فهميد نتيجه جنگ به سود اوست و ديد كه امام حسن(ع)براى وارد شدن در جنگ پافشارى و اصرار ميكند،به آن امر تظاهر كردكه ميخواهد از ريخته شدن خون مسلمانان جلوگيرى كند.بنابر اين كوشيدبه عنوان دوستدار صلح و حفظ خونهاى مسلمانان شناخته شود.اما وقتىامام(ع)بيدرنگ با عقد صلح موافقت فرمود درمانده شد لذا در تحققبخشيدن به سياست مكارانه خود دچار شكست گرديد.بخصوص كه ناگزيرشد مسائلى را كه ذيلا به آن اشاره ميشود بپذيرد. (۲)
ماده اول:«واگذاشتن حكومت به معاويه به اين شرط كه به كتاب خداو سنت فرستاده او(ص) و به سيره خلفاء صالح عمل شود».
ماده دوم:«پس از معاويه،امر حكومت بر عهده حسن است و اگر براىاو حادثهاى روى داد حكومت از آن برادرش حسين است و معاويه نمىتواندآنرا به عهده ديگر بگذارد».
ماده سوم:«بايد سب امير المؤمنين على(ع)و سخن گفتن ازو در نماز ترك شود و از على جز به نيكى ياد نكنند».
ماده چهارم:«بايد آنچه در بيت المال كوفه قرار دارد،يعنى پنج مليوندرهم يا دينار استثناء بشود و تابع خلافت و حكومت نباشد.و بر عهده معاويهاست كه هر سال دو مليون درهم براى حسين بفرستد و در عطا و صلات،بنى هاشم را بر بنى عبد شمس برترى دهد و به فرزندان كسانى كه در ركابامير المؤمنين در جنگ جمل جنگيدند و فرزندان كسانى كه در صفين در خدمتامام على مجاهدت كردند،يك مليون درهم تقسيم شود و اين مبلغ را از خراجولايت«ابگرد»كه يكى از شهرهاى فارس در حدود اهواز است بپردازد».
ماده پنجم:«مردم هر جا بر روى زمين خدا باشند،چه در شام و عراقچه در حجاز و يمن بايد ايمن باشند و سياه و سرخ بايد در امان بمانند.معاويهبايد خطاهاى آنان را تحمل كند و ببخشايد و هيچكس را بجرم گذشته كيفرندهد و با اهل عراق با كينه و دشمنى رفتار نكند.و ياران على(ع)را درهر كجا باشند امان دهد و به هيچيك از شيعيان على آسيبى نرساند.ياران وشيعيان على(ع)از حيث جان و مال و زن و فرزند در امان باشند و از هر گزندىمحفوظ،و هيچكس متعرض هيچيك از آنان نشود،و هر صاحب حقى به حقشرسد و هر چه ياران على در هر كجا به دست آوردهاند براى آنان محفوظ بماند.
و براى حسن بن على(ع)و برادرش حسين(ع)و هيچيك از اهل بيترسول الله چه در نهان چه در آشكار هيچ بدى نخواهند و در امنيت هيچيك ازآنان در هيچ منطقهاى اخلال نكنند».
برنامه و مشى امام حسن(ع)موفق شد و تا درجه بسيار،ماهيت معاويهو واقعيت منحرف او را آشكار كرد وقايع و شرايط انتظار نكشيدند تا درآشكار كردن حقيقت او سهيم گردند،بلكه از روز نخست،مضمون برنامهاشاعلام گرديد و در زمينههاى گوناگون سياسى ماهيتخود را آشكار كرد:
«بخدا سوگند من با شما براى اين نجنگيدم كه نماز بگذاريد و روزه بداريد و حج بجاى آوريد و زكات بپردازيد،بلكه به اين منظور با شماجنگيدم كه به شما فرمان دهم.و همانا اين مقام را خدا بمن عطا كرده درحاليكه شما ناخشنود بوديد.هان،من حسن را اميدوار كردم و چيزهائى بهاو دادم و همه آنها زير پاى من است و بهيچ شرطى وفا نميكنم».
با اين اعلان آشكار،مسلمانان دانستند كه برنامه معاويه جز امتداد خطجاهليت چيزى نيست و با آن برنامه ميخواهد اسلام را ويران كند.نيز دانستندكه امام على(ع)نمودار و نماينده حقيقى برنامه اسلام بود و حتى تجربهكوتاهش در حكومت و زمامدارى،در نظر توده مردم اسلامى كه در نهايتبدبختى و تيره روزى مىزيستند،اميد و شكيبائى به آنها بخشيده بود.
امام(ع)در صدد لغو قرار داد صلح
وقتى معاويه به شروطى كه با آن توافق شده بود،بطور صحيح عمل نكرد،بسيارى از مسلمانان از امام(ع)خواستند قرار داد صلح را فسخ كند و از نو بامعاويه روبرو گردد.اما امام به آنان گفت:
ان لكل شيئى اجل و لكل شيئى حساب…و لعله فتنه لكم و متاعالى حين (۳).
(هر چيز از زمانى است و هر كار را حسابى)(شايد براى شما آزمايشى باشدكه باطن خويش را جلوهگر سازيد و البته تا فرا رسيدن اجل معين از زندگانىبهرهمند خواهيد بود).
امام بطور مطلق و قاطع با انديشه پيمان شكنى موافقت نكرد.اما بااين منطق كه براى هر چيزى سرآمدى است و براى هر امر،حسابى،عدول ازپيمان را به تاخير انداخت.زيرا ميخواستشخصيت معاويه را به شكلى واضح بر ملا سازد،هر چند هدفهاى جاهلى او نزد همه كس مكشوف بود.
اما معاويه نقشه امام(ع)را احساس كرد و دانست كه امام(ع)او رادر ملاء عام رسوا خواهد ساخت و نقش خود را در برابر مردم با موفقيت ايفاخواهد كرد و در آنوقت كار او به بى آبروئى و رسوائى خواهد انجاميد.
ازينرو معاويه براى نگاهدارى خويشتن در مقابل آن رسوائى،دست به كارشد و براى خنثى كردن نقشه امام دست به فعاليت زد تا سرنوشتش همانندسرنوشت عثمان نشود.
وقتى معاويه ميخواست بمدد ملك و پادشاهى خود تا آنجا كه امكانداشت نوشخوارى كند، ناچار دستش در مقابل مردم باز ميشد و همه باطن اورا در مىيافتند.ازينرو براى پنهان داشتن رسوائى خود به كار و برنامهريزىتكيه كرد تا وجدان امت را بميراند و اراده و قابليت ويرا براى ايستادگى درمقابل ستمگاران نابود سازد.پس سياست او در طول بيستسال اين بود كهپيوسته برنامهاى تنظيم و اجرا كند كه وجدان امت و اراده او را از ميان ببردو ملت را از انديشيدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد تا تنها درانديشه گرفتاريهاى كوچك روزانه خود باشند تا از هدفهائى كه رسول خدا(ص)
در پى آن بود و بار سنگين اين هدفهاى خطير را كه بكمك نبى اكرم بردوشميكشيدند،تا نادانيها و تاريكيها نابود گردد،منصرف شوند و تنها به زندگانىو منافع شخصى بينديشند و به وجوهى كه از بيت المال به دست مىآوردندفكر كنند.
بارى در آن هنگام،پارهاى از نقشههاى معاويه عملى گرديد.تا آنجاكه مسلمانانى كه درين فكر بودند كه تختستمكاران را در بلاد قيصر و كسرىدرهم فرو ريزند،اينك جز دريافت عطائى بىبها و تسليم به زندگانى مبتذلبه چيز ديگر نمىانديشيدند.
برخى از شيوخ قبايل كوفه،با وجود اينكه از شيعيان على امير المؤمنين(ع) بودند،از جاسوسان معاويه شدند و خبرها را در باب كوچكترين حركتيامخالفت مردان قبيله،گزارش ميدادند.آنگاه ماموران دولتى سر مىرسيدندو آن كسانى را كه خلاف معاويه چيزى گفته بودند يا حركتى كرده بودند،دستگير ميكردند و نفس مخالفان را مىبريدند.
اين بيستسالى كه معاويه حكومت كرد،شرم آورترين و دشوارتريندوران تاريخى بود كه بر امت اسلام گذشت.افراد مسلمان،در گذرگاه اينمقطع،احساس ميكردند كه پايه حيات انسانى شان ويران شده است و مىديدندكه بر آنان ستم ميرود و امتشان در معرض خطر و نابودى قرار دارد و مشاهدهميكردند كه با احكام شريعت بازى ميكنند و غنائمى كه از نبرد بدست آمده استو مزرعهها و آباديهاى بين كوفه و بصره،بستانهاى قريش شده است و خلافتگويچهاى گرديده است كه كودكان بنى اميه با آن به بازى پرداختهاند.
دفاع از امام حسن(ع)
دريغا كه بسيارى از مورخان،تصورى را كه راجع به رهبرى امام وناتوانى و عقب گرد وى در مقابل فشار حوادث در ميان آنان شايع شده استبا تاكيد باز ميگويند و اعلام ميكنند كه آن امام با رضاى خود از حق خويش چشمپوشيد تا فتنه را بخواباند يا اين عقيده را مىپراكنند كه او به انقلاب خيانتكرد و آنرا بى جنگ و كشتار تسليم معاويه يعنى دشمن اسلام كرد تا خود درآسايش و راحت به سر برد…اين چنين و با كمال سادگى!
اين عقيده شايع،به ظن غالب از آن روست كه مورخان مزبور چنينپنداشتهاند كه نقش پيشوايان در زندگانى،نقشى غالبا منفى بوده است تا آنانرااز زمامدارى دور كرده باشند.و البته اعتقاد مزبور نادرست و خطاست و دليلبر عدم آگاهى مورخان درباره تاريخ زندگانى پيشوايان است.زيرا با وجوديكههميشه دشمنان پيشوايان ميكوشيدند آنانرا از زمامدارى دور كنند و از مسئوليت!۱۱۷ هاى حكمفرمائى بر كنار نگاه دارند،اما آنان پيوسته و بطور مستمر، مسئوليتخود را در حفظ و نگاهدارى مكتب اسلام عمل ميكردند و بر ضد سقوط درورطه فنا،به تقويت و استوار داشتن مكتب مىپرداختند.و از انحراف و جداشدن امت از هدفهاى اسلام و از ارزشهاى آن به طور كامل جلوگيرى ميكردند.
بارى هرگونه رنج را براى حفظ مكتب متحمل مىشدند.
وقتى امام حسن(ع)با معاويه از در صلح درآمد و از حكومت كنارهگرفت،رو به سوى دگرگونسازى امت و نگاهدارى آن از خطرهائى شد كه اورا تهديد ميكرد و به نظارت بر پايگاههاى مردمى پرداخت مردم را به نيازها وخواستههاى اسلامى آگاهى داد و منظورهاى دگرگونسازى مكتبى را براىاسلام تعبيه كرد و برانگيختن امت را از نو وجهه همت قرار داد.
اين نقش مثبت امام(ع)و تحرك وى در صحنه حوادث سبب آن شد كهزير نظر حكومت قرار گيرد.اين امور آشكارا نشان ميدهد كه دولت وقت ازامام(ع)وحشت داشت و او را قدرتى ميدانست كه احساس ملت و آگاهىروز افزون آن پشتيبان اوست.
بارى،خطر انقلاب بر ضد ستم بنى اميه از سوى امام،در دل حكومتخلجان داشت.شهيد كردن امام(ع)باز هر دليل بزرگى است بر كار و فعاليتامام و بر سعى و كوشش خستگى ناپذير آن بزرگوار در برانگيختن امت و بيدارساختن او از نو.
امام(ع)از رهبرى امت و برآوردن نيازهاى آن،از مبارزه خوددارىنمىفرمود.معاويه به خوبى مىفهميد كه امام(ع)صاحب مكتب و هدف استو ناچار براى اجراى رسالتخود از هيچ كوششى خوددارى نميكند و همهسعى خود را در راه اعتلاى مكتب و روشهاى دگرگونسازى به كار مىبرد
پىنوشتها:
۱- انبياء- ۱۱۱٫
۲- اقتباس از كتاب صلح حسن-نوشته شيخ راضى آل ياسين ص ۲۵۹- ۲۶۱٫
۳- سوره انبياء- ۱۱۱٫
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین