قاسم بن حسن(ع) اسوه نوجواناناشارهحماسه خونين نورستگان وارستهاي چون قاسم بن حسن انسانها را ازلاک غفلتبيرون ميآورد و به آنان راه و رسم از خودگذشتگي وفداکاري ميآموزد و با ارج نهادن و زنده نگاه داشتن ياد مقدسچنين در خون خفتگان و پرتوافشاني نوجواناني چون قاسم دلهاطراوت يافته و قلبها جرعههاي روانبخشي را دريافت ميکنند. قاسم […]
قاسم بن حسن(ع) اسوه نوجوانان
اشاره
حماسه خونين نورستگان وارستهاي چون قاسم بن حسن انسانها را ازلاک غفلتبيرون ميآورد و به آنان راه و رسم از خودگذشتگي وفداکاري ميآموزد و با ارج نهادن و زنده نگاه داشتن ياد مقدسچنين در خون خفتگان و پرتوافشاني نوجواناني چون قاسم دلهاطراوت يافته و قلبها جرعههاي روانبخشي را دريافت ميکنند. قاسم با اين که در دشت کربلا هم چون نگيني در محاصره مخالفان ودشمنان ديانت قرار گرفت اما با ارادهاي آهنين و مصمم هم چونصلابت کوه زير اشعه سوزان آفتاب کربلا با لبهاي تشنه و بدن زخمخورده ايستاد و شهادت را با آغوش باز پذيرفت تا زير بار ذلت وستم نرود و کشته شدن با عزت را از حلاوت شيرينترين غذا يعنيعسل برتر دانست. اين روح با صلابتبه نوجوانان درس فداکاري،معنويت و آزادي ميدهد و آشنايي با زندگي و مبارزاتش ميتواندالگويي براي نوجوانان تشنه ارزشها باشد. معرفي قهرماني کهبراي ارتقاي خوبيها رنج توان فرسايي را متحمل شد برايانسانهاي تشنه فضيلت چشمه آرامش را جاري خواهد ساخت. از سويديگر در روح و روان جوانان احساسات زودگذري وجود دارد که بايدآنها را به نيکوترين وجه هدايت کرد و حس غرور و نشاطي که بهطور فطري و غريزي در وجودشان نهفته استبه سوي اسوههاي اصيل وقهرمانان ميدان فضيلت معطوف داشت تا جاذبه تقوا و ديانت را بهخوبي درک کنند و با روي آوردن به قلههاي کمال و کرامت ازدرههاي سقوط و مردابهاي متعفن رهايي يابند و از ظلم، جهل وهرگونه ناروايي تنفر جويند.
شميم شکوفايي
رمله يا نفيله کنيز خوشخويي بود که در بيتحضرت امام حسنمجتبي(ع) روزگار ميگذرانيد او بوي عطر معنويت را از اين مکاناستشمام ميکرد و خدا را شاکر بود که اين لياقت را به دستآورده که در چنين بوستان باصفايي به خدمتگزاري مشغول شود و درخانه ريحانه جهان، سيد جوانان بهشت و دومين فروغ امامت چونپروانه ميچرخيد. خلق و خوي آن امام همام، چون اشعهاي فروزانبر وي گرما و روشنايي ميبخشيد. نفيله جزو آن کنيزاني بود کهنميخواست از خانه امام برود و چنين سعادتي را از دستبدهد،حتي اگر آزادش هم ميکردند چنين تمايلي نداشت.او به اين واقعيت رسيده بود که با وجود ميزاني چون امام کهپيش روي او است ميتواند جنبههاي تقوا را از راه تزکيه درون بهدست آورد و با استمداد از نصايح و اندرزهاي سودمند آقايش حضرتامام حسن مجتبي(ع) شالوده يک زندگي حقيقي را استوار نمايد. نفيله رفته رفته مسير پارسايي را طي ميکرد و سازندگي خود رااز طريق عبادت پي گرفت و سرانجام اين افتخار را به دست آوردکه به عنوان ام ولد (مادر فرزند) براي حضرت امام حسن(ع)پسراني آورد که همه اهل رزم و حماسهآفريني بودند و در قيامشکوهمند کربلا از خود رشادتهاي قابل تحسين بروز دادند. نفيلهدر سال ۴۶ ه. ق و به نقلي در سال ۴۷ ه.ق باردار گرديد و دريکي از شبهاي اين سال که مدينه در آرامش شبانه سر بر بسترنهاده بود. درد زايمان بر تمام وجودش مستولي گرديد تا آن کهفجر صادق آغاز گشت و شب به سحرگاه دلپذير روز ديگر پيوست.اينک نوزادي ديده به جهان گشود که سيمايش چون ماه شب چهاردهمميدرخشيد. اشک شوق بر صورتش دويد و مادرانه به آن کودک خوشسيمانگريست. کودک را در قنداق سفيدي پيچيدند و در دامن حضرتامام حسن(ع) نهادند. آن حضرت وي را در آغوش کشيد و در گوشراست او اذان و در گوش ديگرش اقامه گفت و در واقع با اين سنتوي را تقديس نمود. در روز هفتم سر کودک را تراشيده و به وزنمويش نقره صدقه دادند. امام به ياد فرزند جدش که قاسم نامداشت اين کودک را قاسم نام نهاد و از آن تاريخ نفيله را امقاسم صدا ميزدند. اين نام هم هويت کودک را روشن ميکرد و هميادآور نخستين طفل رسول اکرم(ص) بود. قاسم از لحاظ سيما بهپدر شباهت زيادي داشت و نيز کشيدگي قامت و حسن خلق امام راداشت. اين کودک از همان ماههاي نخستين ولادت با صداي فرحبخشپدر و نوازشهاي آن حضرت آشنا گرديد و به تدريج رشد نمود و بااطرافيان انس و ارتباط برقرار کرد.
در فراق پدر
جعده دختر اشعثبن قيس -همسر امام حسن(ع)- با تحريکاتمعاويه و بر حسب خصومتي که با آن حضرت داشت.ماده سمي را در ظرف شير امام دوم شيعيان ريخت و آن حضرت چونروزهاش را با اين نوشيدني گشود، حالش منقلب گشت و کوزه را برکناري نهاد و درد شديدي در خود احساس کرد و به جعده فرمود:خدا تو را هلاک کند که مرا کشتي. سوگند به حق که پس از منبهرهاي از اولاد و آسايش نصيبت نخواهد شد. چون اهل خانه از اين وضع باخبر شدند آشفته گرديدند. در اينميان قاسم بيش از همه ناراحتبود و از اين بابت لحظهاي قرار وآرام نداشت. تمام وجودش التماس به اطرافيان بود که پدرش را ازآن وضع برهانند. اما گويا آن سم خطرناک اثر خود را بخشيده بودو پس از خوردن زهر، امام متجاوز از يک ماه بر بستر بيماريلحظات پرمشقتي را گذرانيد و در آن شرايط ناگوار چون به امامعرض کردند:چرا به معالجه مبادرت نميورزي، فرمودند: مرگ درماني ندارد وسپس به موعظه آنان اقدام فرمود. قاسم چون متوجه گرديد که اينبيماري به شهادت والدش منجر خواهد گشت، در موجي از حزن واندوه فرو رفت و گويي دنيا در نظرش تيره و تار گشت، آخر اوتازه با پدر بزرگوارش انس برقرار کرده بود و جاي بوسههاي آنحضرت را بر گونههاي خويش حس ميکرد. گوهر گرانبهايي را از دستميداد. چرا ناراحت نباشد طفلي که از خو گرفتن به پدرش مدتيکوتاه ميگذرد، حق دارد از اين وضع اسفانگيز اندوهگين باشد. به تدريج نفس امام به شماره افتاد و گويا لحظات مفارقت فرارسيد. حضرت امام حسين(ع) خود را بر روي بستر برادر انداخت وگويا آن دو ستاره درخشان آسمان امامت آهسته با يکديگر مطالبيميفرمودند. قاسم در لابلاي گريه و زاري مراقب بود که از گفت وگوي پدر و عمو سر در بياورد اگر چه متوجه مضموني از آن عباراتنشد، ولي با حال و هواي کودکي چنين استنباط کرد که لحظاتجدايي از پدر فرا رسيده و به زودي غبار يتيمي بر چهرهاش خواهدنشست. حضرت امام حسن(ع) در فرازي از وصيتخويش به برادرفرمود: تو را سفارش ميکنم اي حسين(ع) به بازماندگان از خاندانو فرزندان که از خطا کارشان درگذري و از نيکوکارانشان بپذيريو براي آنها جانشين و پدري مهربان باشي… برخي مورخان به اين موضوع اشاره کردند که حضرت امام حسن(ع)،قاسم نورستهاش را وصيتي نمود و تعويذي بر بازويش بست و فرمود:هرگاه رنج و المي بر تو وارد شد آن را بازگشوده و قرائت نما وبر محتوايش عمل کن و از آنچه دستور داده شده پيروي نما. با رحلت امام که در آخر صفر سال ۴۹ ه.ق روي داد، فرياددردناک مصيبت از خاندان بنيهاشم برخاست و ضجه و نالههايجگرسوز فرزندانش به آسمان رفت. قاسم خود را بر روي بدن امامانداخت و زنان و دختران بني هاشم هرچه کوشيدند نتوانستند او رااز پدرش جدا کنند او دست کوچک خود را برگونههاي پدر ميکشيد ودر حالي که چهرهاش با اشک مرطوب بود، ميگفت: مرا به کهميسپاري و قصد داري به کجا بروي؟ امام حسين(ع) وي را از بدنبرادر جدا کرد و فرمود: قاسمجان، گريه نکن. من به جاي پدرتهستم و چون فرزندانم عزيز ميباشي، اما هم چنان غريو ناله کودکيتيم در فضا پراکنده ميشد. بر طفلي سهساله بسيار گران است کهپدر را ببيند و قادر نباشد با او سخن بگويد و امام ديگرنميتوانست او را در آغوش بگيرد و غرق در بوسهاش سازد، با ديدنبازيهاي کودکانهاش تبسم نمايد و او را به جاهاي مختلف مدينهببرد و با اصحاب و يارانش آشنا نمايد. با رحلت امام پروندههمه اين عواطف و ارتباطهاي سرشار از محبت و مودت که با رايحهمعنويت و نسيم فرحزاي روحانيت آميخته بود، بسته گرديد.
پرورش در بيت امامت
نفيله در اين وضع حساس نميتوانستبه گونهاي موضع بگيرد که قاسماحساس بيپدري نکند و چنين نشاني روانش را مخدوش نکند، از اينجهت کوشيد تا قاسم با کودکان هم سن خود بيش از گذشته مانوسشود و تلاش کرد تا اين فرزندش نيکوروش و خوشخو به بار آيد،زيرا وي فرزند امامي است که به شهادت رسيده و بايد فضايل وملکات او بر تقواي پدر و اصالت و شرف خانوادگي استوار باشد.او به خوبي ميدانست که محبتحقيقي به همسر شهيدش را ميتوان درقالب ايجاد فضايل امام، در وجود نسل او بروز داد. قاسم بايدبه موقعيتي ارتقا يابد که بتواند از خود و خاندان خويش دفاعکند و در اين راه لازم است جرات او تقويتشود و چون نفيله بهتنهايي از عهده وظايف محوله در رابطه با تربيت اين کودک برنميآمد، از عموي قاسم حضرت امام حسين(ع) استمداد طلبيد. چونقاسم نياز به وجودي داشت که بر اثر وابستگي به او در خوداحساس عزت و امنيت ميکرد. احساس تعلق به عمويش به خوبيميتوانست اين نياز را برطرف کند، به علاوه حضرت امام حسن(ع) دروصيتبه برادرش تاکيد نموده بود که سرپرستي و پرورش کودکانشرا بپذيرد بدين گونه، در پي شهادت دومين امام، چهره حماسهآفرينسومين پيشوا به مايوسان اميد و به محرومان حرمت و بهمظلومان نويد عدالت داد و اين خورشيد آسمان ولايت، وصي اماممجتبي(ع) گرديد تا در کنار وظيفه سنگين امامت جامعه مسلمين ودفاع از جبهه حق و افشاي باطل، ولي فرزندان برادر باشد. حسين(ع) اين مظهر عطوفت و چشمه جوشان صفا و مهرباني قاسم راچون فرزندش گرامي داشت و نيکوترين احترامها را به او ارزانينمود و از طرق گوناگون اسباب شادماني وي را تامين ساخت.به گونهاي که فقدان پدر بزرگوار او را بيتاب و نگران نسازد.قاسم نيز عمويش را عاشقانه دوست ميداشت و در تکريم آن فروغامامت از هيچ گونه کوششي دريغ نميکرد. با وجود رسالتبزرگ وحساس بودن زمان، حضرت امام حسين(ع) نسبتبه فرزندان برادرشعنايت ويژهاي از خوش بروز ميداد و نهالهاي اين بوستان را بهشکوفايي واداشت. برنامههاي تربيتي و دقتهاي پرورشي آن حضرتسبب گرديد تا قاسم از همان دوران صباوت ارزشها را تقديس نمودهو تمام وجودش را بارقهاي معنوي فراگيرد.بدين منوال قاسم کهنشانههايي از خصال نيکوي پدر بزرگوارش را دربرداشتبرخي صفاتبرجسته اخلاقي را از محضر حياتبخش عمويش فرا گرفت و در خودبروز داد. اين فرزند دلير اسلام که مبارزه با سياهي و تباهي را از پدرفراگرفت، درس حماسه، فداکاري و ستمستيزي را نزد عمويش آموخت وبر اساس تربيتهاي خانوادگي و شايستگيهاي ذاتي با وجود صغر سنتوانستحق را از باطل تميز دهد و چنين نگرشي وجودش را مشحوننفرت از پليدي و شيفتگي نسبتبه حقيقتساخته بود. آن يادگاردومين خورشيد تابناک تاريخ تشيع ناظر فضيلت کشي و جهالت پروريو اشاعه منکرات توسط امويان بود. بدين سان قاسم بن حسن(ع)دوران کودکي را تا رسيدن به سنين نوجواني تحت مراقبت و تربيتسرشار از معنويت عمويش سپري کرد و کسي پرورش او را عهدهداربود که از نظر زهد، تقوا و عبوديت، يگانه روزگار محسوب ميگشتو اسوه پايداري در برابر ستم و حمايت از حقانيت آيين نبوي بهشمار ميرفت، شخصيتبيبديلي که در وجودش هدف الهي و راز قدسي وپرتو علوي نهفته و شبستان سياه بشري را به گونهاي روشن کرده کهاين پرتو افکني تا هميشه تاريخ استمرار دارد. قاسم جرعههايياز فضايل اين امام همام را به کام جان خويش ريخت و به عنواننوجواني پاکطينت و باصفا به مقتضاي تربيت در بيت امامت واشتياق به معرفت، مدينه فاضلهاي را در کربلا پديد آورد.
عرصه ايثار
شب عاشورا است، اصحاب چون پروانه بر گرد وجود امام حسين(ع)حلقه زدهاند. حضرت اين آخرين شب را از لشکر عبيدالله بن زيادفرصت گرفته است تا بر محمل نياز بنشيند و با محبوب راز گويد.همچنين بيعت را از اصحاب بر ميدارد و راه را براي انتخاب بازميگذارد. زيرا شهادت عرصه عشقي عالي است و گام نهادن در آنانديشه ميطلبد و در اين وادي عقل راکب وجود است تا زماني کهاو را به کرانه عشق برساند. آن گاه بايد پاي از آن بيرون کشيد و دل به درياي محبتسپرد وبلا را در عرصه عظيمترين ابتلائات به جان خريد تا رخصت پروازتوان يافت. امام اصحاب را نزديک خيمهاي جمع کرد و آن خطابهبسيار معروف شب عاشورا را براي آنها بيان فرمود. با کمالاطمينان روحي و قدرت قلب با ياران خويش سخن گفت و به آنانتذکر داد که فردا روز فداکاري و شهادت است و اصرار ميورزيد کهدر رفتن يا ماندن مختاريد و تاکيد فرمود که چون شب درآيد شماکه ياران من هستيد هر يک دستبرادري و فرزندي از آن من بگيريدو برويد. از اين تاريکي شب بهره گيريد; زيرا مقصود اين جماعتکينهتوز من ميباشم و چون مرا يابند به شما تعرضي نرسانند. همهخاموش بودند. چشمها از وراي حصار پلکها آرام و شرمسارانه سرک ميکشيدند و يکآسمان بهت، بر دلها سنگيني ميکرد. مورخين گزارشي از رفتناصحاب ننوشتهاند و جز اظهار فداکاري و پايداري از ياران امامچيزي نقل ننمودهاند. و چون ياران و اصحاب بر آمادگي برايحماسهسازي و شهادت تاکيد نمودند. امام سر برداشت و با آهنگيکه گرمي و نرمي در آن آميخته بود، به ترسيم حادثه بزرگ عاشوراپرداخت و فرمود هر کس ميماند بداند فردا چيزي جز شهادت نيست.قاسم بن حسن در اين جمع نوراني حضور داشت از گفت و شنودهايبين عمو و اصحابش بر خود ميباليد و شور و التهاب سراسر وجودشرا فرا گرفت. با خود نجوا کرد. آيا من هم مشمول اين وصالخواهم شد؟ امکان دارد چون نابالغ هستم مقصود امام نباشم. ازجاي برخاست و از ميان صفوف خدادوستان و حقباوران گذشت زبانشبه سختي او را ياري ميداد. رو به ابا عبد الله عليه السلام کردهعرض کرد عموجانم آيا من هم در زمره کشتهشدگان خواهم بود؟ همهچشمها به طواف اين قامت کوچک، اما شکوهمند ايستاد. در سخن ايننوجوان و يادگار ارزشمند دومين امام، نشاني از هراس و تشويشديده نميشد طنين شگفت و آهنگي عجيب بر سخنش حاکم بود. حضرتامام حسين(ع) اندکي سکوت نمود، اما مگر ميشد بيش از اين پرسشبزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت.از اين جهتبا سؤالي فرزند برادر را نخست امتحان فرمود و ازوي پرسيد مرگ در نظرت چگونه است. چشمها لبهاي اين نوجوان راکاويد، جان دادن در پيکار فردا شوخي نبود، اما قاسم لحظاتاضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شيرينتر وگواراتر از شهد دلنشين و زندگيبخش ميبينم و زيباتر ازگردنبندي که دختران را آذين ميبندد و اگر به من بگوييد جزوشهيدان فردا هستم مژدهاي دادهايد که از شنيدن آن سراسر وجودمشور و نشاط ميگردد. امام، درنگي کرد و ديدگان خود را به رخسارروشن قاسم دوخت و چندين بار برادر را در آن چهره شکفته وشاداب مرور کرد و از درون شعلهورتر شد و فرمود: عموجان، فرداهمه به شهادت خواهند رسيد. دشمن را نشاني از عاطفه و ترحمنميباشد. آن شب آخرين شب زندگي قاسم بود.نه روز از ماه محرم ميگذشت. ماه دهمين شب رنگپريده و نگرانبه تماشاي دشت نينوا مشغول بود. دورتر از خيام امام در محوطهپهناوري ستمگران اموي چون گرگهاي وحشي خفته بودند تا بامدادروز عاشورا به ستيز با فرزند پيامبر و يارانش برخيزند و پنجهبه خون جوانان بني هاشم بيالايند. قاسم به خوبي اين قوم را ميشناخت و از سستپيماني و خيانتآنان نسبتبه پدر و عمويش اطلاع داشت. با خود زمزمه کرد: ايشقاوتپيشگان فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را برروي هم ميريزم. چون شير غران بر شما يورش ميآورم و تار ومارتان ميکنم. بعد در گوشهاي نشست و به اين سوي صحرا نگريست،يک دنيا صفا ديد. ياراني را ملاحظه کرد که حق را شناخته و رضايپروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند.آمده بودند تا در راه حق جان دهند و از امام خويش براي احيايارزشها و زنده کردن سنت رسول الله دفاع کنند.
رخصت رزم
منابع متعددي چون ارشاد شيخ مفيد، ابصار العين مرحوم سماوي،سرائر ابن ادريس حلي و کتاب تاريخ طبري، نخستين شهيد هاشمي راعلي اکبر(ع) ذکر کردهاند. آن حضرت پس از آن که از پدر خويش اذنرزم گرفتبه عرصه نبرد شتافت و هماورد طلبيد و شمشير در سپاهشب نهاد و جفاپيشگان را به خاک هلاکت افکند. صداي قاسم بود کهدر صحرا پيچيد و پسر عمو را تشويق ميکرد. هر سيهروزي که باتيغ حضرت علي اکبر بر زمين ميافتاد طنين تکبير قاسم و ديگرجوانان هاشمي فضاي کربلا را پر ميکرد.سرانجام با ضربتيکي از اشقيا آن شبيه نبوت و فرزند امامتبهشهادت رسيد. کشته شدن علي اکبر، قاسم را بيطاقت نمود و ديگرموسم آن فرا رسيده بود که رخصت جهاد گيرد و در رکاب عمويش جانناقابل خويش را فداي حقيقت کند. اين زمان مقارن با وقتي بودکه تمامي ياران امام و تني چند از عزيزان و خاندانش شربتشهادت نوشيده بودند. از سوي ديگر، امام به فرزند برادر علاقهدارد و در اذن دادن به قاسم قدري درنگ مينمايد و طبق رواياتبه وي فرمود: اي يادگار برادر، با حضور تو تسلي ميجويم شايدامام از آن حيث که اين نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور کاملدرک نکرده بود. از رخصت دادن براي به ميدان رفتن وي اکراهداشت. قاسم که براي رفتن به ميدان نبرد در پوستخود نميگنجيداز اين وضع ناراحتشد و در گوشهاي نشست و با حالاتي از حزن واندوه بناي گريستن نهاد.به ناگاه از جاي برخاست و برق نشاط از چشمانش هويدا شد، زيرابه يادش آمد که پدرش او را توصيهاي نموده و دعايي بر بازويراستش بسته است و وي را تذکر داده که به هنگام تالم خاطرميتواند با عمل بر محتوياتش از تاثري که برايش رخ داده خودرا برهاند. نوشته را باز کرد و بوسيد و شتابان به سوي عمويخويش رسيد و آنچه پدرش بر آن تاکيد فرموده بود به عرض آنحضرت رسانيد. چون امام توصيه برادر را مطالعه کرد به شدتمنقلب شد و گريست، و فرمود: آيا با پاي خود به سوي مرگ خواهيرفت؟ قاسم عرض کرد: چگونه چنين نباشد. روحم فدايتان و جانمنثار وجودتان.
تحريفي آشکار
در برخي منابع غير مستند که متاسفانه عدهاي بر آنها اعتمادکرده و به پارهاي متون تاريخي و مقاتل کربلا راه يافته ومرثيهسرايان و تعزيهنويسان آنها را ماخذ و منبع خويش قراردادهاند، آمده است: وقتي حضرت امام حسين(ع) از وصيت امامحسن(ع) نسبتبه قاسم اطلاع يافت و آن را مشاهده فرمود خطاب بهقاسم فرمود: من در باره تو نيز از پدرت وصيتي دارم و ميخواهمبه آن جامه عمل بپوشانم و بدين گونه مقدمات عروسي حضرت قاسم بافاطمه دختر امام حسين(ع) در آن صحراي غم و پس از آن همه مصيبتفراهم آمد. شگفت آن که طبق نقل اين منابع مخدوش بر ماجرايناکامي و داماد نشدن حضرت علي اکبر(ع) خيلي تاکيد شده است. ماجرا آن قدر شگفتانگيز جلوه مينمايد که قاسم ميگويد در حاليکه پيکر شهيدان بنيهاشم پاره پاره گشته و بر زمين قرار گرفتهاست، راه انداختن بساط عيش و عروسي روا نميباشد. جمع متضاد دراين داستان مشاهده ميگردد، زيرا خواهري که در سوگ شهادت برادرخود ميخروشد و ناله سر ميدهد در برابر پيکر غرق به خون حضرتعلي اکبر(ع) آماده عروسي ميگردد. نقل ميکنند علامه حاج شيخجعفر شوشتري که از علماي طراز اول عصر خويش به شمار ميآمد ازوضع شبيهخواني به خاطر راه يافتن اين گونه داستانهاي موهوم بهآن ناراضي بود و از دستاندرکاران خواست موارد وهنانگيز وخرافي را از تعزيهها حذف کنند و اگر اين کارها ميسر نميباشد،حداقل از اجراي تعزيه عروسي قاسم که خيلي مستهجن است، جلوگيريکنيد. علامه مجلسي مينويسد: قصه دامادي حضرت قاسم را در کتب معتبرنديدهام، محدث نوري صاحب آثاري چون مستدرک الوسائل در اثرمعروفي که پيرامون آداب اهل منبر به نگارش درآورده در اينباره اظهار داشته است: از اخبار موهونه و کتب غير معتمده کهبزرگان علماي گذشته به آنها اعتنا نکردند و مراجعه ننمودند…قصه زعفر جني و عروسي قاسم است که هر دو در روضه کاشفي موجوداست و قصه عروسي قبل از روضه، از عصر شيخ مفيد تا تاليف کتابفوق در هيچ کتابي ديده نشده است، چگونه ميشود قضيهاي به اينعظمت و قصهاي چنين آشکار محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام اينجماعت نرسيده باشد. مرحوم محدث قمي هم خاطر نشان نموده است.قصه دامادي قاسم در کربلا و تزويج فاطمه بنت الحسين براي اوصحت ندارد. به علاوه حضرت امام حسين(ع) را دو دختر بوده يکيحضرت سکينه(س) و ديگري فاطمه(س) نام داشته است. اولي راسيد الشهداء(ع) به عقد ازدواج عبد الله درآورد که شوهرش در کربلابه شهادت رسيد. و دومي همسر حسن مثني است که در کربلا حاضر بودشهيد آيت الله قاضي طباطبائي داستان عروسي قاسم را فاقداعتبار ميداند و ميافزايد علامه مامقاني در کتاب تنقيحالمقالميگويد: آنچه در کتاب منتخب طريحي از قصه تزويج قاسم نقل شدهمن و ساير اهل تتبع در کتابهاي سيره، تاريخ و مقاتل با اعتباربر آن اطلاع نيافتيم، بسيار دور از اعتبار است که چنين قضيهايروز عاشورا با آن اوضاع و احوال و شدت بلايا اتفاق افتد. بهنظر ميرسد که قصه عروسي قاسم که هنوز به حد بلوغ نرسيده بوداشتباه شده و داستان عروسي حسن مثني بدين صورت در افواهاشتهار يافته است. مقام معظم رهبري حضرت آية الله العظميخامنهاي فرمودند: «نبايد بوي ذلت و خاکساري نسبتبه ائمه(ع)و شجاعان کربلا در اشعار استشمام شود، بعضي از روضههايي که خلافواقعه است و مشکوک است، انسان بايد حتي المقدور از خواندنآنها خودداري کند، براي مثال روضه دامادي حضرت قاسم(ع) چيزياست که قطعا يا به احتمال زياد رد آن ابتشده است… دخترامام حسين(ع) به نام فاطمه مشخص است که چه کسي است. چند سالعمر کرده. چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود. سادات ابن حسنهم مشخص هستند و چيز مبهمي در تاريخ وجود ندارد، حال بياييم وپسر سيزده ساله امام حسن(ع) را در کربلا داماد کنيم. اين چيزياست که غير قابل قبول است…» شهيد آيت الله مرتضي مطهري دراين باره ميگويد: «… در همان گرماگرم روز عاشورا کهميدانيد مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و باعجله هم خواند، حتي دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپرقرار دادند که امام بتواند اين دو رکعت نماز خوف را بخواند…ولي گفتهاند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسي راه بيندازيد،من ميخواهم عروسي قاسم با يکي از دخترهايم را در اين جا لااقلشبيه آن هم که شده ببينم! يکي از چيزهايي که از تعزيهخوانهايما هرگز جدا نميشد عروسي قاسم نوکدخدا; يعني نوداماد بود. درصورتي که اين در هيچ کتابي از کتابهاي تاريخي معتبر وجودندارد.»
حکايتحماسه
قاسم بار ديگر اذن ميدان خواست عمو را خطاب قرار داد و عرضکرد: پس از علي اکبر(ع) تاب ماندنم نيستبه جان بابا بگذاريدبروم و بعد گريه به او مجال نداد سخنش کامل شود. چون نظر امامبر قاسم افتاد که گريستن آغاز کرده است از چشمان آن حضرت نيزاشک جاري شد و هر دو آن قدر گريستند تا حالت غش به آنان دستداد. امام آغوش گشود بوي قاسم در کوچه رگهاي عمو پيچيد و باانتشار عطر قاسم عمويش به هوش آمد.بار ديگر قاسم رخصت نبرد با اشقيا را خواست و چون امام به وياجازه نميداد قاسم خود را بر روي دست و پاي حضرت انداخت و آنقدر بر دستان مبارک و پاهاي عمويش بوسه زد تا امام را راضيکرد. از آن جا که قاسم به لحاظ اندام حالت کودکي را داشت،زرهاي که متناسب با وي باشد در ميان لباسهاي رزم نيافتند وجامه معمولي بر تن نمود، عمامهاي بر سر گذاشت و با بخشي از آنجلو صورت را پوشانيد. قاسم در حالي که اشک بر دوگونهاش جاريبود، از خيمه بيرون آمد و جان برکف، سوار بر اسب گرديد و رفتتا سينه خود را آماج پيکان دشمن نمايد. حميد بن مسلم که راوي لشکر عمر سعد بود ميگويد: يک مرتبهبچهاي را ديديم که سوار اسب شده و به سر خود به جاي کلاه خود،عمامه بسته است و به پايش چکمهاي نيست، کفش معمولي است و بنديکي از کفشها باز بود و فراموش نميکنم که پاي چپش بود، ايننوجوان به قدري زيبا بود که چون پارهاي از ماه به سوي ماميآيد. قاسم در حال آمدن اشک ميريخت قاسم در آن هنگامي که بهتاختن در ميدان مشغول بود، رجزي را خواند که متن آن را شاعريبه نظم درآورده است: منم قاسم آن سرو باغ حسن مهين سبط پيغمبر موتمن حسين است اين پادشاه وحيد که شد دستگير گروه عنيد مثال اسيري بود مرتهن ميان همه گروهي پر فتن بر اين فرقه گمره پرجفا مباراد باران رحمتخدا سپس قاسم بر آن لشکر مخالف بتاخت و با شمشير برنده خويش باوجود خردسالي چنان کشتار کرد که بر حسب برخي روايات و نقلمقاتل مستند ۷۰ نفر را کشته است و گروهي از ستمگران را بدينمنوال از مرکب حيات پياده نمود و با صداي بلند گفت: به درستيکه من قاسم هستم از نسل علي(ع) به خدا سوگند که ما به پيامبرسزاوارتريم از شمر بن ذي الجوشن و يا از آن زاده زنا. از شدتتشنگي و خستگي ضعف بر او غالب گرديد و ناگزير گشتبه سويخيمهگاه برود تا شايد جرعه آبي بيابد. که اين کار ميسر نگرديدو البته برخي نقل کردهاند که امام قاسم را از انگشتر خويش کهدر دهانش گذاشتسيراب نمود. ارباب مقاتل نقل کردهاند که حميد بن مسلم گفته است: عمر بن سعدبن نفيل ازدي اظهار داشت: سوگند به خداوند بر قاسم حمله ميکنمو خونش را بر زمين ميريزم و بعد از اين گفته اين مرد شقي اسببرانگيخت و با شمشيري فرق مبارک قاسم را شکافت. به دليل اينضربت آن نوجوان بيطاقت گرديد و از زين اسب بر زمين قرار گرفتو عمو را به کمک طلبيد. امام حسين(ع) بدين سوي شتافت و شمشيرخويش را به سوي قاتل قاسم فرود آورد. آن ملعون دستخود را سپرکرد که تيغ دستش را از مرفق جدا ساخت. لشکريان ستم از هر طرفبه سوي امام يورش آوردند تا شايد آن سفاک را از دست امامبرهانند. حضرت مهاجمان را در هم فرو ريخت. گروه زيادي از آنهادر حال فرار عمر بن سعد (قاتل قاسم) را زير سم اسبان لهنمودند. البته گروهي از مورخين نوشتهاند قاسم زير سم ستورانپاره پاره گشت و بدينگونه حضرت قاسم به شهادت رسيد و امامحسين(ع) بدن غرقه در خون او را به سوي خيمهگاه انتقال داد. آري دلاوري نوجوان و سلحشوري کوچک در سرزمين قهرمانپرور کربلاحماسهاي بزرگ و در خور ستايش آفريد و در دفاع از آرمان مقدساسلام خون خويش را نثار کرد.باشد که مشتاقان معنويت از زندگي اين نوجوان هاشمي درس گرفتهو او را اسوه خويش قرار دهند.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین