۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقاله و تحلیل
  • شناسه : 54
  • 21 مارس 2010 - 21:48
  • ارسال توسط :
قاسم بن الحسن اسوه ی نوجوانان

قاسم بن الحسن اسوه ی نوجوانان

قاسم بن حسن(ع) اسوه نوجواناناشارهحماسه خونين نورستگان وارسته‏اي چون قاسم بن حسن انسان‏ها را ازلاک غفلت‏بيرون مي‏آورد و به آنان راه و رسم از خودگذشتگي وفداکاري مي‏آموزد و با ارج نهادن و زنده نگاه داشتن ياد مقدس‏چنين در خون خفتگان و پرتوافشاني نوجواناني چون قاسم دلهاطراوت يافته و قلب‏ها جرعه‏هاي روان‏بخشي را دريافت مي‏کنند. قاسم […]

قاسم بن حسن(ع) اسوه نوجوانان
اشاره
حماسه خونين نورستگان وارسته‏اي چون قاسم بن حسن انسان‏ها را ازلاک غفلت‏بيرون مي‏آورد و به آنان راه و رسم از خودگذشتگي وفداکاري مي‏آموزد و با ارج نهادن و زنده نگاه داشتن ياد مقدس‏چنين در خون خفتگان و پرتوافشاني نوجواناني چون قاسم دلهاطراوت يافته و قلب‏ها جرعه‏هاي روان‏بخشي را دريافت مي‏کنند. قاسم با اين که در دشت کربلا هم چون نگيني در محاصره مخالفان ودشمنان ديانت قرار گرفت اما با اراده‏اي آهنين و مصمم هم چون‏صلابت کوه زير اشعه سوزان آفتاب کربلا با لب‏هاي تشنه و بدن زخم‏خورده ايستاد و شهادت را با آغوش باز پذيرفت تا زير بار ذلت وستم نرود و کشته شدن با عزت را از حلاوت شيرين‏ترين غذا يعني‏عسل برتر دانست. اين روح با صلابت‏به نوجوانان درس فداکاري،معنويت و آزادي مي‏دهد و آشنايي با زندگي و مبارزاتش مي‏تواندالگويي براي نوجوانان تشنه ارزش‏ها باشد. معرفي قهرماني که‏براي ارتقاي خوبي‏ها رنج توان فرسايي را متحمل شد براي‏انسان‏هاي تشنه فضيلت چشمه آرامش را جاري خواهد ساخت. از سوي‏ديگر در روح و روان جوانان احساسات زودگذري وجود دارد که بايدآن‏ها را به نيکوترين وجه هدايت کرد و حس غرور و نشاطي که به‏طور فطري و غريزي در وجودشان نهفته است‏به سوي اسوه‏هاي اصيل وقهرمانان ميدان فضيلت معطوف داشت تا جاذبه تقوا و ديانت را به‏خوبي درک کنند و با روي آوردن به قله‏هاي کمال و کرامت ازدره‏هاي سقوط و مرداب‏هاي متعفن رهايي يابند و از ظلم، جهل وهرگونه ناروايي تنفر جويند.

شميم شکوفايي
رمله يا نفيله کنيز خوش‏خويي بود که در بيت‏حضرت امام حسن‏مجتبي(ع) روزگار مي‏گذرانيد او بوي عطر معنويت را از اين مکان‏استشمام مي‏کرد و خدا را شاکر بود که اين لياقت را به دست‏آورده که در چنين بوستان باصفايي به خدمت‏گزاري مشغول شود و درخانه ريحانه جهان، سيد جوانان بهشت و دومين فروغ امامت چون‏پروانه مي‏چرخيد. خلق و خوي آن امام همام، چون اشعه‏اي فروزان‏بر وي گرما و روشنايي مي‏بخشيد. نفيله جزو آن کنيزاني بود که‏نمي‏خواست از خانه امام برود و چنين سعادتي را از دست‏بدهد،حتي اگر آزادش هم مي‏کردند چنين تمايلي نداشت.او به اين واقعيت رسيده بود که با وجود ميزاني چون امام که‏پيش روي او است مي‏تواند جنبه‏هاي تقوا را از راه تزکيه درون به‏دست آورد و با استمداد از نصايح و اندرزهاي سودمند آقايش حضرت‏امام حسن مجتبي(ع) شالوده يک زندگي حقيقي را استوار نمايد. نفيله رفته رفته مسير پارسايي را طي مي‏کرد و سازندگي خود رااز طريق عبادت پي گرفت و سرانجام اين افتخار را به دست آوردکه به عنوان ام ولد (مادر فرزند) براي حضرت امام حسن(ع)پسراني آورد که همه اهل رزم و حماسه‏آفريني بودند و در قيام‏شکوه‏مند کربلا از خود رشادت‏هاي قابل تحسين بروز دادند. نفيله‏در سال ۴۶ ه. ق و به نقلي در سال ۴۷ ه.ق باردار گرديد و دريکي از شب‏هاي اين سال که مدينه در آرامش شبانه سر بر بسترنهاده بود. درد زايمان بر تمام وجودش مستولي گرديد تا آن که‏فجر صادق آغاز گشت و شب به سحرگاه دل‏پذير روز ديگر پيوست.اينک نوزادي ديده به جهان گشود که سيمايش چون ماه شب چهاردهم‏مي‏درخشيد. اشک شوق بر صورتش دويد و مادرانه به آن کودک خوش‏سيمانگريست. کودک را در قنداق سفيدي پيچيدند و در دامن حضرت‏امام حسن(ع) نهادند. آن حضرت وي را در آغوش کشيد و در گوش‏راست او اذان و در گوش ديگرش اقامه گفت و در واقع با اين سنت‏وي را تقديس نمود. در روز هفتم سر کودک را تراشيده و به وزن‏مويش نقره صدقه دادند. امام به ياد فرزند جدش که قاسم نام‏داشت اين کودک را قاسم نام نهاد و از آن تاريخ نفيله را ام‏قاسم صدا مي‏زدند. اين نام هم هويت کودک را روشن مي‏کرد و هم‏يادآور نخستين طفل رسول اکرم(ص) بود. قاسم از لحاظ سيما به‏پدر شباهت زيادي داشت و نيز کشيدگي قامت و حسن خلق امام راداشت. اين کودک از همان ماه‏هاي نخستين ولادت با صداي فرح‏بخش‏پدر و نوازش‏هاي آن حضرت آشنا گرديد و به تدريج رشد نمود و بااطرافيان انس و ارتباط برقرار کرد.
در فراق پدر
جعده دختر اشعث‏بن قيس -همسر امام حسن(ع)- با تحريکات‏معاويه و بر حسب خصومتي که با آن حضرت داشت.ماده سمي را در ظرف شير امام دوم شيعيان ريخت و آن حضرت چون‏روزه‏اش را با اين نوشيدني گشود، حالش منقلب گشت و کوزه را برکناري نهاد و درد شديدي در خود احساس کرد و به جعده فرمود:خدا تو را هلاک کند که مرا کشتي. سوگند به حق که پس از من‏بهره‏اي از اولاد و آسايش نصيبت نخواهد شد. چون اهل خانه از اين وضع باخبر شدند آشفته گرديدند. در اين‏ميان قاسم بيش از همه ناراحت‏بود و از اين بابت لحظه‏اي قرار وآرام نداشت. تمام وجودش التماس به اطرافيان بود که پدرش را ازآن وضع برهانند. اما گويا آن سم خطرناک اثر خود را بخشيده بودو پس از خوردن زهر، امام متجاوز از يک ماه بر بستر بيماري‏لحظات پرمشقتي را گذرانيد و در آن شرايط ناگوار چون به امام‏عرض کردند:چرا به معالجه مبادرت نمي‏ورزي، فرمودند: مرگ درماني ندارد وسپس به موعظه آنان اقدام فرمود. قاسم چون متوجه گرديد که اين‏بيماري به شهادت والدش منجر خواهد گشت، در موجي از حزن واندوه فرو رفت و گويي دنيا در نظرش تيره و تار گشت، آخر اوتازه با پدر بزرگوارش انس برقرار کرده بود و جاي بوسه‏هاي آن‏حضرت را بر گونه‏هاي خويش حس مي‏کرد. گوهر گران‏بهايي را از دست‏مي‏داد. چرا ناراحت نباشد طفلي که از خو گرفتن به پدرش مدتي‏کوتاه مي‏گذرد، حق دارد از اين وضع اسف‏انگيز اندوهگين باشد. به تدريج نفس امام به شماره افتاد و گويا لحظات مفارقت فرارسيد. حضرت امام حسين(ع) خود را بر روي بستر برادر انداخت وگويا آن دو ستاره درخشان آسمان امامت آهسته با يکديگر مطالبي‏مي‏فرمودند. قاسم در لابلاي گريه و زاري مراقب بود که از گفت وگوي پدر و عمو سر در بياورد اگر چه متوجه مضموني از آن عبارات‏نشد، ولي با حال و هواي کودکي چنين استنباط کرد که لحظات‏جدايي از پدر فرا رسيده و به زودي غبار يتيمي بر چهره‏اش خواهدنشست. حضرت امام حسن(ع) در فرازي از وصيت‏خويش به برادرفرمود: تو را سفارش مي‏کنم اي حسين(ع) به بازماندگان از خاندان‏و فرزندان که از خطا کارشان درگذري و از نيکوکارانشان بپذيري‏و براي آن‏ها جانشين و پدري مهربان باشي… برخي مورخان به اين موضوع اشاره کردند که حضرت امام حسن(ع)،قاسم نورسته‏اش را وصيتي نمود و تعويذي بر بازويش بست و فرمود:هرگاه رنج و المي بر تو وارد شد آن را بازگشوده و قرائت نما وبر محتوايش عمل کن و از آن‏چه دستور داده شده پيروي نما. با رحلت امام که در آخر صفر سال ۴۹ ه.ق روي داد، فرياددردناک مصيبت از خاندان بني‏هاشم برخاست و ضجه و ناله‏هاي‏جگرسوز فرزندانش به آسمان رفت. قاسم خود را بر روي بدن امام‏انداخت و زنان و دختران بني هاشم هرچه کوشيدند نتوانستند او رااز پدرش جدا کنند او دست کوچک خود را برگونه‏هاي پدر مي‏کشيد ودر حالي که چهره‏اش با اشک مرطوب بود، مي‏گفت: مرا به که‏مي‏سپاري و قصد داري به کجا بروي؟ امام حسين(ع) وي را از بدن‏برادر جدا کرد و فرمود: قاسم‏جان، گريه نکن. من به جاي پدرت‏هستم و چون فرزندانم عزيز مي‏باشي، اما هم چنان غريو ناله کودک‏يتيم در فضا پراکنده مي‏شد. بر طفلي سه‏ساله بسيار گران است که‏پدر را ببيند و قادر نباشد با او سخن بگويد و امام ديگرنمي‏توانست او را در آغوش بگيرد و غرق در بوسه‏اش سازد، با ديدن‏بازي‏هاي کودکانه‏اش تبسم نمايد و او را به جاهاي مختلف مدينه‏ببرد و با اصحاب و يارانش آشنا نمايد. با رحلت امام پرونده‏همه اين عواطف و ارتباطهاي سرشار از محبت و مودت که با رايحه‏معنويت و نسيم فرحزاي روحانيت آميخته بود، بسته گرديد.
پرورش در بيت امامت
نفيله در اين وضع حساس نمي‏توانست‏به گونه‏اي موضع بگيرد که قاسم‏احساس بي‏پدري نکند و چنين نشاني روانش را مخدوش نکند، از اين‏جهت کوشيد تا قاسم با کودکان هم سن خود بيش از گذشته مانوس‏شود و تلاش کرد تا اين فرزندش نيکوروش و خوش‏خو به بار آيد،زيرا وي فرزند امامي است که به شهادت رسيده و بايد فضايل وملکات او بر تقواي پدر و اصالت و شرف خانوادگي استوار باشد.او به خوبي مي‏دانست که محبت‏حقيقي به همسر شهيدش را مي‏توان درقالب ايجاد فضايل امام، در وجود نسل او بروز داد. قاسم بايدبه موقعيتي ارتقا يابد که بتواند از خود و خاندان خويش دفاع‏کند و در اين راه لازم است جرات او تقويت‏شود و چون نفيله به‏تنهايي از عهده وظايف محوله در رابطه با تربيت اين کودک برنمي‏آمد، از عموي قاسم حضرت امام حسين(ع) استمداد طلبيد. چون‏قاسم نياز به وجودي داشت که بر اثر وابستگي به او در خوداحساس عزت و امنيت مي‏کرد. احساس تعلق به عمويش به خوبي‏مي‏توانست اين نياز را برطرف کند، به علاوه حضرت امام حسن(ع) دروصيت‏به برادرش تاکيد نموده بود که سرپرستي و پرورش کودکانش‏را بپذيرد بدين گونه، در پي شهادت دومين امام، چهره حماسه‏آفرين‏سومين پيشوا به مايوسان اميد و به محرومان حرمت و به‏مظلومان نويد عدالت داد و اين خورشيد آسمان ولايت، وصي امام‏مجتبي(ع) گرديد تا در کنار وظيفه سنگين امامت جامعه مسلمين ودفاع از جبهه حق و افشاي باطل، ولي فرزندان برادر باشد. حسين(ع) اين مظهر عطوفت و چشمه جوشان صفا و مهرباني قاسم راچون فرزندش گرامي داشت و نيکوترين احترام‏ها را به او ارزاني‏نمود و از طرق گوناگون اسباب شادماني وي را تامين ساخت.به گونه‏اي که فقدان پدر بزرگوار او را بي‏تاب و نگران نسازد.قاسم نيز عمويش را عاشقانه دوست مي‏داشت و در تکريم آن فروغ‏امامت از هيچ گونه کوششي دريغ نمي‏کرد. با وجود رسالت‏بزرگ وحساس بودن زمان، حضرت امام حسين(ع) نسبت‏به فرزندان برادرش‏عنايت ويژه‏اي از خوش بروز مي‏داد و نهال‏هاي اين بوستان را به‏شکوفايي واداشت. برنامه‏هاي تربيتي و دقت‏هاي پرورشي آن حضرت‏سبب گرديد تا قاسم از همان دوران صباوت ارزش‏ها را تقديس نموده‏و تمام وجودش را بارقه‏اي معنوي فراگيرد.بدين منوال قاسم که‏نشانه‏هايي از خصال نيکوي پدر بزرگوارش را دربرداشت‏برخي صفات‏برجسته اخلاقي را از محضر حيات‏بخش عمويش فرا گرفت و در خودبروز داد. اين فرزند دلير اسلام که مبارزه با سياهي و تباهي را از پدرفراگرفت، درس حماسه، فداکاري و ستم‏ستيزي را نزد عمويش آموخت وبر اساس تربيت‏هاي خانوادگي و شايستگي‏هاي ذاتي با وجود صغر سن‏توانست‏حق را از باطل تميز دهد و چنين نگرشي وجودش را مشحون‏نفرت از پليدي و شيفتگي نسبت‏به حقيقت‏ساخته بود. آن يادگاردومين خورشيد تابناک تاريخ تشيع ناظر فضيلت کشي و جهالت پروري‏و اشاعه منکرات توسط امويان بود. بدين سان قاسم بن حسن(ع)دوران کودکي را تا رسيدن به سنين نوجواني تحت مراقبت و تربيت‏سرشار از معنويت عمويش سپري کرد و کسي پرورش او را عهده‏داربود که از نظر زهد، تقوا و عبوديت، يگانه روزگار محسوب مي‏گشت‏و اسوه پايداري در برابر ستم و حمايت از حقانيت آيين نبوي به‏شمار مي‏رفت، شخصيت‏بي‏بديلي که در وجودش هدف الهي و راز قدسي وپرتو علوي نهفته و شبستان سياه بشري را به گونه‏اي روشن کرده که‏اين پرتو افکني تا هميشه تاريخ استمرار دارد. قاسم جرعه‏هايي‏از فضايل اين امام همام را به کام جان خويش ريخت و به عنوان‏نوجواني پاک‏طينت و باصفا به مقتضاي تربيت در بيت امامت واشتياق به معرفت، مدينه فاضله‏اي را در کربلا پديد آورد.
عرصه ايثار
شب عاشورا است، اصحاب چون پروانه بر گرد وجود امام حسين(ع)حلقه زده‏اند. حضرت اين آخرين شب را از لشکر عبيدالله بن زيادفرصت گرفته است تا بر محمل نياز بنشيند و با محبوب راز گويد.هم‏چنين بيعت را از اصحاب بر مي‏دارد و راه را براي انتخاب بازمي‏گذارد. زيرا شهادت عرصه عشقي عالي است و گام نهادن در آن‏انديشه مي‏طلبد و در اين وادي عقل راکب وجود است تا زماني که‏او را به کرانه عشق برساند. آن گاه بايد پاي از آن بيرون کشيد و دل به درياي محبت‏سپرد وبلا را در عرصه عظيم‏ترين ابتلائات به جان خريد تا رخصت پروازتوان يافت. امام اصحاب را نزديک خيمه‏اي جمع کرد و آن خطابه‏بسيار معروف شب عاشورا را براي آن‏ها بيان فرمود. با کمال‏اطمينان روحي و قدرت قلب با ياران خويش سخن گفت و به آنان‏تذکر داد که فردا روز فداکاري و شهادت است و اصرار مي‏ورزيد که‏در رفتن يا ماندن مختاريد و تاکيد فرمود که چون شب درآيد شماکه ياران من هستيد هر يک دست‏برادري و فرزندي از آن من بگيريدو برويد. از اين تاريکي شب بهره گيريد; زيرا مقصود اين جماعت‏کينه‏توز من مي‏باشم و چون مرا يابند به شما تعرضي نرسانند. همه‏خاموش بودند. چشم‏ها از وراي حصار پلک‏ها آرام و شرمسارانه سرک مي‏کشيدند و يک‏آسمان بهت، بر دلها سنگيني مي‏کرد. مورخين گزارشي از رفتن‏اصحاب ننوشته‏اند و جز اظهار فداکاري و پايداري از ياران امام‏چيزي نقل ننموده‏اند. و چون ياران و اصحاب بر آمادگي براي‏حماسه‏سازي و شهادت تاکيد نمودند. امام سر برداشت و با آهنگي‏که گرمي و نرمي در آن آميخته بود، به ترسيم حادثه بزرگ عاشوراپرداخت و فرمود هر کس مي‏ماند بداند فردا چيزي جز شهادت نيست.قاسم بن حسن در اين جمع نوراني حضور داشت از گفت و شنودهاي‏بين عمو و اصحابش بر خود مي‏باليد و شور و التهاب سراسر وجودش‏را فرا گرفت. با خود نجوا کرد. آيا من هم مشمول اين وصال‏خواهم شد؟ امکان دارد چون نابالغ هستم مقصود امام نباشم. ازجاي برخاست و از ميان صفوف خدادوستان و حق‏باوران گذشت زبانش‏به سختي او را ياري مي‏داد. رو به ابا عبد الله عليه السلام کرده‏عرض کرد عموجانم آيا من هم در زمره کشته‏شدگان خواهم بود؟ همه‏چشم‏ها به طواف اين قامت کوچک، اما شکوه‏مند ايستاد. در سخن اين‏نوجوان و يادگار ارزشمند دومين امام، نشاني از هراس و تشويش‏ديده نمي‏شد طنين شگفت و آهنگي عجيب بر سخنش حاکم بود. حضرت‏امام حسين(ع) اندکي سکوت نمود، اما مگر مي‏شد بيش از اين پرسش‏بزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت.از اين جهت‏با سؤالي فرزند برادر را نخست امتحان فرمود و ازوي پرسيد مرگ در نظرت چگونه است. چشم‏ها لب‏هاي اين نوجوان راکاويد، جان دادن در پيکار فردا شوخي نبود، اما قاسم لحظات‏اضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شيرين‏تر وگواراتر از شهد دلنشين و زندگي‏بخش مي‏بينم و زيباتر ازگردن‏بندي که دختران را آذين مي‏بندد و اگر به من بگوييد جزوشهيدان فردا هستم مژده‏اي داده‏ايد که از شنيدن آن سراسر وجودم‏شور و نشاط مي‏گردد. امام، درنگي کرد و ديدگان خود را به رخسارروشن قاسم دوخت و چندين بار برادر را در آن چهره شکفته وشاداب مرور کرد و از درون شعله‏ورتر شد و فرمود: عموجان، فرداهمه به شهادت خواهند رسيد. دشمن را نشاني از عاطفه و ترحم‏نمي‏باشد. آن شب آخرين شب زندگي قاسم بود.نه روز از ماه محرم مي‏گذشت. ماه دهمين شب رنگ‏پريده و نگران‏به تماشاي دشت نينوا مشغول بود. دورتر از خيام امام در محوطه‏پهناوري ستمگران اموي چون گرگ‏هاي وحشي خفته بودند تا بامدادروز عاشورا به ستيز با فرزند پيامبر و يارانش برخيزند و پنجه‏به خون جوانان بني هاشم بيالايند. قاسم به خوبي اين قوم را مي‏شناخت و از سست‏پيماني و خيانت‏آنان نسبت‏به پدر و عمويش اطلاع داشت. با خود زمزمه کرد: اي‏شقاوت‏پيشگان فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را برروي هم مي‏ريزم. چون شير غران بر شما يورش مي‏آورم و تار ومارتان مي‏کنم. بعد در گوشه‏اي نشست و به اين سوي صحرا نگريست،يک دنيا صفا ديد. ياراني را ملاحظه کرد که حق را شناخته و رضاي‏پروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند.آمده بودند تا در راه حق جان دهند و از امام خويش براي احياي‏ارزش‏ها و زنده کردن سنت رسول الله دفاع کنند.
رخصت رزم
منابع متعددي چون ارشاد شيخ مفيد، ابصار العين مرحوم سماوي،سرائر ابن ادريس حلي و کتاب تاريخ طبري، نخستين شهيد هاشمي راعلي اکبر(ع) ذکر کرده‏اند. آن حضرت پس از آن که از پدر خويش اذن‏رزم گرفت‏به عرصه نبرد شتافت و هماورد طلبيد و شمشير در سپاه‏شب نهاد و جفاپيشگان را به خاک هلاکت افکند. صداي قاسم بود که‏در صحرا پيچيد و پسر عمو را تشويق مي‏کرد. هر سيه‏روزي که باتيغ حضرت علي اکبر بر زمين مي‏افتاد طنين تکبير قاسم و ديگرجوانان هاشمي فضاي کربلا را پر مي‏کرد.سرانجام با ضربت‏يکي از اشقيا آن شبيه نبوت و فرزند امامت‏به‏شهادت رسيد. کشته شدن علي اکبر، قاسم را بي‏طاقت نمود و ديگرموسم آن فرا رسيده بود که رخصت جهاد گيرد و در رکاب عمويش جان‏ناقابل خويش را فداي حقيقت کند. اين زمان مقارن با وقتي بودکه تمامي ياران امام و تني چند از عزيزان و خاندانش شربت‏شهادت نوشيده بودند. از سوي ديگر، امام به فرزند برادر علاقه‏دارد و در اذن دادن به قاسم قدري درنگ مي‏نمايد و طبق روايات‏به وي فرمود: اي يادگار برادر، با حضور تو تسلي مي‏جويم شايدامام از آن حيث که اين نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور کامل‏درک نکرده بود. از رخصت دادن براي به ميدان رفتن وي اکراه‏داشت. قاسم که براي رفتن به ميدان نبرد در پوست‏خود نمي‏گنجيداز اين وضع ناراحت‏شد و در گوشه‏اي نشست و با حالاتي از حزن واندوه بناي گريستن نهاد.به ناگاه از جاي برخاست و برق نشاط از چشمانش هويدا شد، زيرابه يادش آمد که پدرش او را توصيه‏اي نموده و دعايي بر بازوي‏راستش بسته است و وي را تذکر داده که به هنگام تالم خاطرمي‏تواند با عمل بر محتوياتش از تاثري که برايش رخ داده خودرا برهاند. نوشته را باز کرد و بوسيد و شتابان به سوي عموي‏خويش رسيد و آنچه پدرش بر آن تاکيد فرموده بود به عرض آن‏حضرت رسانيد. چون امام توصيه برادر را مطالعه کرد به شدت‏منقلب شد و گريست، و فرمود: آيا با پاي خود به سوي مرگ خواهي‏رفت؟ قاسم عرض کرد: چگونه چنين نباشد. روحم فدايتان و جانم‏نثار وجودتان.
تحريفي آشکار
در برخي منابع غير مستند که متاسفانه عده‏اي بر آنها اعتمادکرده و به پاره‏اي متون تاريخي و مقاتل کربلا راه يافته ومرثيه‏سرايان و تعزيه‏نويسان آنها را ماخذ و منبع خويش قرارداده‏اند، آمده است: وقتي حضرت امام حسين(ع) از وصيت امام‏حسن(ع) نسبت‏به قاسم اطلاع يافت و آن را مشاهده فرمود خطاب به‏قاسم فرمود: من در باره تو نيز از پدرت وصيتي دارم و مي‏خواهم‏به آن جامه عمل بپوشانم و بدين گونه مقدمات عروسي حضرت قاسم بافاطمه دختر امام حسين(ع) در آن صحراي غم و پس از آن همه مصيبت‏فراهم آمد. شگفت آن که طبق نقل اين منابع مخدوش بر ماجراي‏ناکامي و داماد نشدن حضرت علي اکبر(ع) خيلي تاکيد شده است. ماجرا آن قدر شگفت‏انگيز جلوه مي‏نمايد که قاسم مي‏گويد در حالي‏که پيکر شهيدان بني‏هاشم پاره پاره گشته و بر زمين قرار گرفته‏است، راه انداختن بساط عيش و عروسي روا نمي‏باشد. جمع متضاد دراين داستان مشاهده مي‏گردد، زيرا خواهري که در سوگ شهادت برادرخود مي‏خروشد و ناله سر مي‏دهد در برابر پيکر غرق به خون حضرت‏علي اکبر(ع) آماده عروسي مي‏گردد. نقل مي‏کنند علامه حاج شيخ‏جعفر شوشتري که از علماي طراز اول عصر خويش به شمار مي‏آمد ازوضع شبيه‏خواني به خاطر راه يافتن اين گونه داستان‏هاي موهوم به‏آن ناراضي بود و از دست‏اندرکاران خواست موارد وهن‏انگيز وخرافي را از تعزيه‏ها حذف کنند و اگر اين کارها ميسر نمي‏باشد،حداقل از اجراي تعزيه عروسي قاسم که خيلي مستهجن است، جلوگيري‏کنيد. علامه مجلسي مي‏نويسد: قصه دامادي حضرت قاسم را در کتب معتبرنديده‏ام، محدث نوري صاحب آثاري چون مستدرک الوسائل در اثرمعروفي که پيرامون آداب اهل منبر به نگارش درآورده در اين‏باره اظهار داشته است: از اخبار موهونه و کتب غير معتمده که‏بزرگان علماي گذشته به آنها اعتنا نکردند و مراجعه ننمودند…قصه زعفر جني و عروسي قاسم است که هر دو در روضه کاشفي موجوداست و قصه عروسي قبل از روضه، از عصر شيخ مفيد تا تاليف کتاب‏فوق در هيچ کتابي ديده نشده است، چگونه مي‏شود قضيه‏اي به اين‏عظمت و قصه‏اي چنين آشکار محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام اين‏جماعت نرسيده باشد. مرحوم محدث قمي هم خاطر نشان نموده است.قصه دامادي قاسم در کربلا و تزويج فاطمه بنت الحسين براي اوصحت ندارد. به علاوه حضرت امام حسين(ع) را دو دختر بوده يکي‏حضرت سکينه(س) و ديگري فاطمه(س) نام داشته است. اولي راسيد الشهداء(ع) به عقد ازدواج عبد الله درآورد که شوهرش در کربلابه شهادت رسيد. و دومي همسر حسن مثني است که در کربلا حاضر بودشهيد آيت الله قاضي طباطبائي داستان عروسي قاسم را فاقداعتبار مي‏داند و مي‏افزايد علامه مامقاني در کتاب تنقيح‏المقال‏مي‏گويد: آن‏چه در کتاب منتخب طريحي از قصه تزويج قاسم نقل شده‏من و ساير اهل تتبع در کتاب‏هاي سيره، تاريخ و مقاتل با اعتباربر آن اطلاع نيافتيم، بسيار دور از اعتبار است که چنين قضيه‏اي‏روز عاشورا با آن اوضاع و احوال و شدت بلايا اتفاق افتد. به‏نظر مي‏رسد که قصه عروسي قاسم که هنوز به حد بلوغ نرسيده بوداشتباه شده و داستان عروسي حسن مثني بدين صورت در افواه‏اشتهار يافته است. مقام معظم رهبري حضرت آية الله العظمي‏خامنه‏اي فرمودند: «نبايد بوي ذلت و خاک‏ساري نسبت‏به ائمه(ع)و شجاعان کربلا در اشعار استشمام شود، بعضي از روضه‏هايي که خلاف‏واقعه است و مشکوک است، انسان بايد حتي المقدور از خواندن‏آنها خودداري کند، براي مثال روضه دامادي حضرت قاسم(ع) چيزي‏است که قطعا يا به احتمال زياد رد آن ابت‏شده است… دخترامام حسين(ع) به نام فاطمه مشخص است که چه کسي است. چند سال‏عمر کرده. چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود. سادات ابن حسن‏هم مشخص هستند و چيز مبهمي در تاريخ وجود ندارد، حال بياييم وپسر سيزده ساله امام حسن(ع) را در کربلا داماد کنيم. اين چيزي‏است که غير قابل قبول است…» شهيد آيت الله مرتضي مطهري دراين باره مي‏گويد: «… در همان گرماگرم روز عاشورا که‏مي‏دانيد مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و باعجله هم خواند، حتي دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپرقرار دادند که امام بتواند اين دو رکعت نماز خوف را بخواند…ولي گفته‏اند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسي راه بيندازيد،من مي‏خواهم عروسي قاسم با يکي از دخترهايم را در اين جا لااقل‏شبيه آن هم که شده ببينم! يکي از چيزهايي که از تعزيه‏خوان‏هاي‏ما هرگز جدا نمي‏شد عروسي قاسم نوکدخدا; يعني نوداماد بود. درصورتي که اين در هيچ کتابي از کتاب‏هاي تاريخي معتبر وجودندارد.»
حکايت‏حماسه 
 قاسم بار ديگر اذن ميدان خواست عمو را خطاب قرار داد و عرض‏کرد: پس از علي اکبر(ع) تاب ماندنم نيست‏به جان بابا بگذاريدبروم و بعد گريه به او مجال نداد سخنش کامل شود. چون نظر امام‏بر قاسم افتاد که گريستن آغاز کرده است از چشمان آن حضرت نيزاشک جاري شد و هر دو آن قدر گريستند تا حالت غش به آنان دست‏داد. امام آغوش گشود بوي قاسم در کوچه رگ‏هاي عمو پيچيد و باانتشار عطر قاسم عمويش به هوش آمد.بار ديگر قاسم رخصت نبرد با اشقيا را خواست و چون امام به وي‏اجازه نمي‏داد قاسم خود را بر روي دست و پاي حضرت انداخت و آن‏قدر بر دستان مبارک و پاهاي عمويش بوسه زد تا امام را راضي‏کرد. از آن جا که قاسم به لحاظ اندام حالت کودکي را داشت،زره‏اي که متناسب با وي باشد در ميان لباس‏هاي رزم نيافتند وجامه معمولي بر تن نمود، عمامه‏اي بر سر گذاشت و با بخشي از آن‏جلو صورت را پوشانيد. قاسم در حالي که اشک بر دوگونه‏اش جاري‏بود، از خيمه بيرون آمد و جان برکف، سوار بر اسب گرديد و رفت‏تا سينه خود را آماج پيکان دشمن نمايد. حميد بن مسلم که راوي لشکر عمر سعد بود مي‏گويد: يک مرتبه‏بچه‏اي را ديديم که سوار اسب شده و به سر خود به جاي کلاه خود،عمامه بسته است و به پايش چکمه‏اي نيست، کفش معمولي است و بنديکي از کفش‏ها باز بود و فراموش نمي‏کنم که پاي چپش بود، اين‏نوجوان به قدري زيبا بود که چون پاره‏اي از ماه به سوي مامي‏آيد. قاسم در حال آمدن اشک مي‏ريخت قاسم در آن هنگامي که به‏تاختن در ميدان مشغول بود، رجزي را خواند که متن آن را شاعري‏به نظم درآورده است: منم قاسم آن سرو باغ حسن مهين سبط پيغمبر موتمن حسين است اين پادشاه وحيد که شد دستگير گروه عنيد مثال اسيري بود مرتهن ميان همه گروهي پر فتن بر اين فرقه گمره پرجفا مباراد باران رحمت‏خدا سپس قاسم بر آن لشکر مخالف بتاخت و با شمشير برنده خويش باوجود خردسالي چنان کشتار کرد که بر حسب برخي روايات و نقل‏مقاتل مستند ۷۰ نفر را کشته است و گروهي از ستمگران را بدين‏منوال از مرکب حيات پياده نمود و با صداي بلند گفت: به درستي‏که من قاسم هستم از نسل علي(ع) به خدا سوگند که ما به پيامبرسزاوارتريم از شمر بن ذي الجوشن و يا از آن زاده زنا. از شدت‏تشنگي و خستگي ضعف بر او غالب گرديد و ناگزير گشت‏به سوي‏خيمه‏گاه برود تا شايد جرعه آبي بيابد. که اين کار ميسر نگرديدو البته برخي نقل کرده‏اند که امام قاسم را از انگشتر خويش که‏در دهانش گذاشت‏سيراب نمود. ارباب مقاتل نقل کرده‏اند که حميد بن مسلم گفته است: عمر بن سعدبن نفيل ازدي اظهار داشت: سوگند به خداوند بر قاسم حمله مي‏کنم‏و خونش را بر زمين مي‏ريزم و بعد از اين گفته اين مرد شقي اسب‏برانگيخت و با شمشيري فرق مبارک قاسم را شکافت. به دليل اين‏ضربت آن نوجوان بي‏طاقت گرديد و از زين اسب بر زمين قرار گرفت‏و عمو را به کمک طلبيد. امام حسين(ع) بدين سوي شتافت و شمشيرخويش را به سوي قاتل قاسم فرود آورد. آن ملعون دست‏خود را سپرکرد که تيغ دستش را از مرفق جدا ساخت. لشکريان ستم از هر طرف‏به سوي امام يورش آوردند تا شايد آن سفاک را از دست امام‏برهانند. حضرت مهاجمان را در هم فرو ريخت. گروه زيادي از آنهادر حال فرار عمر بن سعد (قاتل قاسم) را زير سم اسبان له‏نمودند. البته گروهي از مورخين نوشته‏اند قاسم زير سم ستوران‏پاره پاره گشت و بدين‏گونه حضرت قاسم به شهادت رسيد و امام‏حسين(ع) بدن غرقه در خون او را به سوي خيمه‏گاه انتقال داد. آري دلاوري نوجوان و سلحشوري کوچک در سرزمين قهرمان‏پرور کربلاحماسه‏اي بزرگ و در خور ستايش آفريد و در دفاع از آرمان مقدس‏اسلام خون خويش را نثار کرد.باشد که مشتاقان معنويت از زندگي اين نوجوان هاشمي درس گرفته‏و او را اسوه خويش قرار دهند.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.