۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » سیره ی امام مجتبی علیه السلام
  • شناسه : 112
  • 30 مارس 2010 - 21:23
  • ارسال توسط :
بررسى علل صلح امام حسن عليه السلام

بررسى علل صلح امام حسن عليه السلام

مهمترين و حساسترين بخش زندگانى امام‏مجتبى‏عليه السلام، كه مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شده‏و موجب خرده گيرى دوستان كوته بين و دشمنان‏مغرض يا بى‏اطلاع گرديده است، ماجراى صلح آن‏حضرت با معاويه و كناره گيرى اجبارى ايشان از صحنه‏خلافت و حكومت اسلامى است.   گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى عليه السلام وحوادث آن روز […]

مهمترين و حساسترين بخش زندگانى امام‏مجتبى‏عليه السلام، كه مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شده‏و موجب خرده گيرى دوستان كوته بين و دشمنان‏مغرض يا بى‏اطلاع گرديده است، ماجراى صلح آن‏حضرت با معاويه و كناره گيرى اجبارى ايشان از صحنه‏خلافت و حكومت اسلامى است.

 

گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى عليه السلام وحوادث آن روز ، اين سؤالها را مطرح مى‏سازند كه چراامام حسن‏عليه السلام با معاويه صلح كرد؟ مگر پس از شهادت‏امير مؤمنان‏عليه السلام شيعيان و پيروان على‏عليه السلام با فرزندش‏حسن مجتبى‏عليه السلام بيعت نكرده بودند؟
آيا بهتر نبود كه آنچه را بعدا امام حسين عليه السلام انجام‏داد، امام حسن‏عليه السلام پيشتر انجام مى‏داد و در برابر معاويه‏قيام مى‏كرد، و آنگاه يا پيروز مى‏شد و يا با شهادت خودحكومت معاويه را متزلزل مى‏ساخت؟
پيش از آنكه به پاسخ اين سؤالها بپردازيم، لازم‏است مقدمتا سه نكته را يادآورى كنيم:
۱ – مبارزات حسن بن على‏عليه السلام پيش از دوران امامت
امام حسن عليه السلام، به شهادت تاريخ ، فردى بسيارشجاع و با شهامت‏بود و هرگز ترس و بيم در وجود اوراه نداشت. او در راه پيشرفت اسلام از هيچ گونه‏جانبازى دريغ نمى‏ورزيد و همواره آماده مجاهدت درراه خدا بود.
در جنگ جمل
امام مجتبى‏عليه السلام در جنگ جمل، در ركاب پدر خودامير مؤمنان‏عليه السلام‏در خط مقدم جبهه مى‏جنگيد و از ياران‏دلاور و شجاع على‏عليه السلام سبقت مى‏گرفت و بر قلب سپاه‏دشمن حملات سختى مى‏كرد.
پيش از شروع جنگ نيز، به دستور پدر ، همراه عمارو ياسر و تنى چند از ياران امير مؤمنان‏عليه السلام وارد كوفه شدو مردم كوفه را جهت‏شركت در اين جهاد دعوت كرد.
او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسى اشعرى‏»، يكى‏از مهره‏هاى حكومت عثمان، بر سركار بود و با حكومت‏عادلانه امير مؤمنان‏عليه السلام مخالفت نموده و از جنبش‏مسلمانان در جهت پشتيبانى از مبارزه آن حضرت باپيمان شكنان جلوگيرى مى‏كرد، با اين حال حسن بن‏على عليه السلام توانست‏به رغم كار شكنيهاى ابو موسى وهمدستانش متجاوز از ۹ هزار نفر را از شهر كوفه به‏ميدان جنگ گسيل دارد.
در جنگ صفين
نيز در جنگ صفين، در بسيج عمومى نيروها وگسيل داشتن ارتش اميرمؤمنان‏عليه السلام براى جنگ با سپاه‏معاويه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشورو مهيج‏خويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب اميرمؤمنان‏عليه السلام و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت‏مى‏نمود.
آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود كه‏امير مؤمنان‏عليه السلام در جنگ صفين از ياران خود خواست‏كه او و برادرش حسين بن على عليه السلام را از ادامه جنگ بادشمن باز دارند تا نسل پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با كشته شدن اين دوشخصيت از بين نرود.
۲ – مناظرات كوبنده امام مجتبى‏عليه السلام با بنى‏اميه
امام حسن مجتبى عليه السلام‏هرگز در بيان حق و دفاع ازحريم اسلام نرمش نشان نمى‏داد. او علنا از اعمال ضداسلامى معاويه انتقاد مى‏كرد و سوابق زشت و ننگين‏معاويه و دودمان بنى‏اميه را بى‏پروا فاش مى‏ساخت.
مناظرات و احتجاجهاى مهيج و كوبنده حضرت‏مجتبى‏عليه السلام با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير:عمرو عاص، عتبة‏بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مغيرة‏بن شعبه، و مروان حكم، شاهد اين معنا است.
حضرت مجتبى‏عليه السلام حتى پس از انعقاد پيمان صلح‏كه قدرت معاويه افزايش يافت و موقعيتش بيش از پيش‏تثبيت‏شد، بعد از ورود معاويه به كوفه، برفراز منبرنشست و انگيزه‏هاى صلح خود و امتيازات خاندان‏على را بيان نمود و آنگاه در حضور هردو گروه با اشاره‏به نقاط ضعف معاويه با شدت و صراحت از روش اوانتقاد كرد.
پس از شهادت امير مؤمنان و صلح امام حسن‏عليهما السلام‏خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاويه بسيج كردند.در كوفه به معاويه خبر رسيدكه «حوثره‏اسدى‏»، يكى ازسران خوارج، بر ضد او قيام كرده و سپاهى دور خودگردآورده است.
معاويه، براى تثبيت موقعيت‏خود و براى آنكه‏وانمود كند كه امام مجتبى عليه السلام مطيع و پيرو اوست، به‏آن حضرت كه راه مدينه را در پيش گرفته بود، پيام‏فرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس به‏سفر خود ادامه دهد!
امام عليه السلام به پيام او پاسخ داد كه: من براى حفظ جان‏مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با توخوددارى كردم) و اين معنا موجب نمى‏شود كه ازجانب تو با ديگران بجنگم; اگر قرار به جنگ باشد،پيش‏از هر كس بايد با تو بجنگم; چه، مبارزه با تو از جنگ باخوارج لازمتر است!
در اين جملات روح سلحشورى و حماسه موج‏مى‏زند، بويژه اين تعبير كه با كمال عظمت ، معاويه راتحقير نموده مى‏فرمايد: دست از سر تو برداشتم (فانى‏تركتك لصلاح‏الامة).
۳ – قانون صلح در اسلام
بايد توجه داشت كه در آيين اسلام قانون واحدى‏بنام جنگ و جهاد وجود ندارد; بلكه همانطور كه اسلام‏در شرائط خاصى دستورمى‏دهد مسلمانان با دشمن‏بجنگند; همچنين دستور داده است كه اگر نبرد براى‏پيشبرد هدف مؤثر نباشد، از درصلح وارد شوند. ما درتاريخ حيات پيامبراسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم هر دو صحنه را مشاهده‏مى‏كنيم. پيامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب و حنين‏دست‏به نبرد زد، در شرائط ديگرى كه پيروزى را غيرممكن مى‏ديد، با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست وموقتا از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى‏نمود تا در پرتو آن، پيشرفت اسلام تضمين گردد. پيمان‏صلح پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با «بنى‏ضمره‏» و «بنى اشجع » و نيز اهل‏مكه ( در حديبيه) از جمله اين موارد به شمارمى‏رود. (۱)
بنابراين، همانگونه كه پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم براساس‏مصالح مهم‏ترى كه احيانا آن روز براى عده‏اى قابل درك‏نبود، موقتا با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبى‏عليه السلام نيز،كه از جانب پروردگار رهبر و پيشواى دينى بود و به تمام‏جهات و جوانب قضيه بهتر از هركس ديگر آگاهى‏داشت، بادور انديشى خاصى صلاح جامعه اسلامى رادر عدم ادامه جنگ تشخيص داد. از اينرو اين موضوع‏نبايد موجب خرده گيرى گردد; بلكه بايد روش آن‏حضرت عينا مثل پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تلقى شود.
اجمالا بايد گفت: حضرت مجتبى‏عليه السلام در واقع صلح‏نكرد; بلكه صلح بر او تحميل شد. يعنى، اوضاع وشرائط نامساعد و عوامل مختلف دست‏به دست هم‏داده وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئله‏ضرورى بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرفتن‏صلح چاره‏اى نديد، به گونه‏اى كه هر كس ديگر به جاى‏حضرت بود و در شرائط او قرار مى‏گرفت، چاره‏اى جزقبول صلح نمى‏داشت; زيرا هم اوضاع و شرائطخارجى كشور اسلامى ، و هم وضع داخلى عراق واردوى حضرت، هيچ كدام مقتضى ادامه جنگ نبود.ذيلا اين موضوعات را جداگانه مورد بررسى‏قرارمى‏دهيم:
از نظر سياست‏خارجى
از نظر سياست‏خارجى آن روز، جنگ داخلى‏مسلمانان به سود جهان اسلام نبود; زيرا امپراتورى روم‏شرقى كه ضربتهاى سختى از اسلام خورده بود، همواره‏مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت مؤثر و تلافى‏جويانه‏اى بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذاسلام آسوده سازد.
وقتى كه گزارش صف آرايى سپاه امام حسن عليه السلام ومعاويه در برابر يكديگر ، به سران روم شرقى رسيد،زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن براى‏تحقق هدفهاى خود را به دست آورده اند، لذا با سپاهى‏عظيم عازم حمله به كشور اسلامى شدند تا انتقام خودرا از مسلمانان بگيرند. آيا در چنين شرائطى، شخصى‏مثل امام حسن عليه السلام كه رسالت‏حفظ اساس اسلام را به‏عهده داشت، جزاين راهى داشت كه با قبول صلح، اين‏خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قيمت‏فشار روحى و سرزنشهاى دوستان كوته بين تمام شود.
«يعقوبى »، مورخ معروف، مى‏نويسد: هنگام بازگشت‏معاويه به شام (پس از صلح با امام حسن‏عليه السلام)به وى‏گزارش رسيد كه امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگى به‏منظور حمله به كشور اسلامى از روم حركت كرده است.
معاويه چون قدرت مقابله با چنين قواى بزرگى رانداشت، با آنها پيمان صلح بست و متعهد شد صد هزاردينار به دولت روم شرقى بپردازد.
اين سند تاريخى نشان مى‏دهد كه هنگام كشمكش‏دو طرف در جامعه اسلامى، دشمن مشترك مسلمانان‏با استفاده از اين فرصت، آماده حمله بود و كشوراسلامى در معرض يك خطر جدى قرار داشت و اگرجنگ ميان نيروهاى امام حسن و معاويه در مى‏گرفت،كسى كه پيروز مى‏شد، امپراتورى روم شرقى بود نه‏حسن بن على عليه السلام ونه معاويه!! ولى‏اين خطر با تدبير ودورانديشى و گذشت امام برطرف شد.
امام باقرعليه السلام به شخصى كه بر صلح امام‏حسن‏عليه السلام‏خرده مى‏گفت، فرمود: اگر امام حسن اين كار را نمى‏كردخطر بزرگى به دنبال داشت.

از نظر سياست داخلى
شك نيست كه هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهددر ميدان جنگ بر دشمن پيروز گردد، بايد از جبهه‏داخلى نيرومند و متشكل و هماهنگى برخوردار باشدبدون داشتن چنين نيرويى، شركت در جنگ مسلحانه‏نتيجه‏اى جز شكست ذلت‏بار نخواهد داشت.
در بررسى علل صلح امام مجتبى عليه السلام‏از نظر سياست‏داخلى، مهمترين موضوعى كه به چشم مى‏خورد،فقدان جبهه نيرومند و متشكل داخلى است; زيرا مردم‏عراق و مخصوصا مردم كوفه، در عصر حضرت‏مجتبى‏عليه السلام، نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه‏تشكل و هماهنگى و اتحاد.
خستگى از جنگ
جنگ جمل و صفين و نهروان، و همچنين جنگهاى‏توام باتلفاتى كه‏بعد از جريان حكميت، ميان واحدهاى‏ارتش معاويه و نيروهاى اميرمؤمنان‏عليه السلام در عراق وحجاز و يمن در گرفت، در ميان بسيارى از ياران‏على‏عليه السلام يك نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح ومتاركه جنگ ايجاد كرد; زيرا طى پنج‏سال خلافت اميرمؤمنان عليه السلام ياران آن حضرت هيچ وقت اسلحه به زمين‏ننهادندمگر به قصد آنكه فردا در جنگ ديگرى شركت‏كنند. از طرف ديگر، جنگ آنها با بيگانگان نبود; بلكه‏در واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزى آنان بود كه‏اينك در جبهه معاويه مستقر شده بودند. (۲)
مردم عراق در واقع با اين دست و آن دست كردن، وكندى در گسيل داشتن نيروها براى جنگ با گروههاى‏مختلف شام كه به حجاز و يمن و حدود عراق شبيخون‏مى‏زدند، عافيت طلبى و خستگى از جنگ را نشان‏مى‏دادند، و اينكه عراقيان دعوت مجدد اميرمؤمنان‏عليه السلام را به جنگ صفين بكندى اجابت نمودند،نشانه همين خستگى بود.
دكتر «طه حسين » پس از نقل ماجراى حكميت وپيچيده تر شدن اوضاع در پايان جنگ صفين ،مى‏نويسد:
سپس (على )تصميم گرفت رهسپار شام گردد، امامنافقان اصحابش پيشنهاد كردند كه به كوفه بازگردد تاپس ازجنگ، كارهاى خود را روبراه كنند و با جمعيت وآمادگى بيشترى به سوى دشمن روى آورند.
على‏عليه السلام آنان را به كوفه باز آورد، ليكن ديگر از كوفه‏بيرون نرفت; چه; يارانش به خانه هاى خود رفتند و به‏كارهاى خود سرگرم شدند وبه قدرى در كار جنگ‏سستى و بى رغبتى نشان دادند كه على‏عليه السلام را از خودنااميد ساختند. على‏عليه السلام پيوسته آنها را به جهادمى‏خواند و در دعوت خويش اصرار مى‏ورزيد، ليكن نه‏مى‏شنيدند و نه مى‏پذيرفتند، تا آنجا كه روزى در خطبه‏خود گفت: با نافرمانى خود، راى مرا تباه ساختيد و كاربه جايى رسيد كه قريش گفتند: پسر ابى طالب مردى‏است دلير، ليكن با جنگ آشنايى ندارد. پدرشان خوب،چه كسى علم جنگ را بهتر از من مى‏داند؟!
پس از شهادت امير مؤمنان‏عليه السلام كه حسن به على‏عليه السلام‏به خلافت رسيد، اين پديده بشدت آشكار شد ومخصوصا هنگامى كه امام حسن‏عليه السلام مردم را به جنگ‏اهل شام دعوت نمود مردم خيلى بكندى آماده شدند.
هنگامى كه خبر حركت‏سپاه معاويه به سوى كوفه به‏امام مجتبى‏عليه السلام رسيد، دستور داد مردم در مسجد جمع‏شوند. آنگاه خطبه‏اى آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج‏نيروهاى معاويه، مردم را به جهاد در راه خداوايستادگى در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزوم‏صبر و فداكارى و تحمل دشواريها را گوشزد كرد امام‏عليه السلام‏با اطلاعى كه از روحيه مردم داشت، نگران بود كه‏دعوت او را اجابت نكنند. اتفاقا همين طور شد و پس‏از پايان خطبه جنگى مهيج‏حضرت، همه سكوت‏كردند و احدى سخنان آن حضرت را تاييد نكرد!
اين صحنه به قدرى اسف انگيز و تكان دهنده بودكه يكى از ياران دلير و شجاع امير مؤمنان‏عليه السلام كه درمجلس حضور داشت، مردم را به خاطر اين سستى وافسردگى بشدت توبيخ كرد و آنها را قهرمانان دروغين،و مردمى ترسو و فاقد شجاعت‏خواند و از آنها دعوت‏كرد كه در ركاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.
سرانجام پس از فعاليتها و سخنرانيهاى عده‏اى ازياران بزرگ حضرت مجتبى عليه السلام‏به منظور بسيج نيروهاوتحريك مردم براى جنگ،امام‏عليه السلام‏باعده كمى كوفه راترك گفت و محلى در نزديكى كوفه بنام‏«نخيله‏» را اردوگاه‏قرار داد وپس از ده روز اقامت در «نخليه‏» به انتظاررسيدن قواى تازه ، جمعا«چهارهزار»نفر در اردوگاه‏حضرت گرد آمدند!به همين جهت امام ناگزير شددوباره به كوفه برگرددو اقدامات تازه و جديترى جهت‏گردآورى سپاه به عمل بياورد.
جامعه‏اى با عناصر متضاد
علاوه بر اين ، جامعه عراق آن روز يك جامعه‏متشكل و فشرده و متحد نبود، بلكه از قشرها وگروههاى مختلف و متضادى تشكيل يافته بود كه بعضاهيچ گونه هماهنگى و تناسبى با يكديگر نداشتند.
پيروان و طرفداران حزب خطرناك اموى ، گروه‏خوارج كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مى‏شمردند،مسلمانان غير عرب كه از نقاط ديگر در عراق گردآمده‏بودند و تعدادشان به بيست هزار نفر مى‏رسيد وبالاخره گروهى كه عقيده ثابتى نداشتند و در ترجيح‏يكى از طرفين بر ديگرى در ترديد بودند، عناصرتشكيل دهنده جامعه آن روز عراق و كوفه به شمارمى‏رفتند . پيروان و شيعيان خاص امير مؤمنان عليه السلام نيزيكى ديگر از اين عناصر محسوب مى‏شدند.
سپاهى ناهماهنگ
اين چند دستگى و اختلاف عقيده و تشتت وپراكندگى، طبعا در صفوف سپاه امام مجتبى عليه السلام‏نيزمنعكس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باتركيب ناجور در آورده بود، از اين رو در مقابله با دشمن‏خارجى به هيچ وجه نمى‏شد به چنين سپاهى اعتمادكرد.
مرحوم شيخ مفيد، و ديگر مورخان در مورد اين‏پديده خطرناك در سپاه امام حسن عليه السلام مى‏نويسد:
«عراقيان خيلى بكندى و بى علاقگى براى جنگ‏آماده شدندو سپاهى كه امام‏حسن عليه السلام بسيج نمود، ازگروههاى مختلفى تشكيل مى‏شد كه عبارت بودنداز:
۱- شيعيان و طرفداران امير مؤمنان عليه السلام;
۲ – خوارج كه از هر وسيله‏اى براى جنگ با معاويه‏استفاده مى‏كردند (و شركت آنها در صفوف سپاهيان‏امام به خاطر دشمنى با معاويه بود، نه دوستى باامام‏حسن);
۳ – افراد سودجوو دنياپرست كه‏به طمع منافع‏مادى در سپاه امام‏عليه السلام داخل شده بودند;
۴ – افراد دو دل و شكاك كه شخصيت‏بزرگى مانندامام حسن‏عليه السلام در نظر آنان چندان بر معاويه ترجيح‏نداشت;
۵ – و بالاخره گروهى كه نه به خاطر دين، بلكه ازروى تعصب عشيرگى و صرفابه پيروى از رئيس قبيله‏خود، براى جنگ حاضر شده بودند.
بدين ترتيب سپاه حضرت مجتبى‏عليه السلام فاقديكپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن‏نيرومندى چون معاويه بود.
سندى گويا
شايد هيچ سندى در ترسيم دورنماى جامعه‏متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستى‏عراقيان در كار جنگ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آن‏حضرت نباشد. حضرت مجتبى‏عليه السلام در «مدائن‏»، يعنى‏آخرين نقطه‏اى كه سپاه امام تا آنجا پيشروى كرد،سخنرانى جامع و مهيجى ايراد نمود و طى آن چنين‏فرمود:
هيچ شك و ترديدى ما را از مقابله با اهل شام بازنمى‏دارد. اما درگذشته به نيروى استقامت و تفاهم‏داخلى شما، با اهل شام مى‏جنگيديم; ولى امروز بر اثركينه‏ها اتحاد وتفاهم از ميان شما رخت‏بربسته،استقامت‏خود را از دست داده و زبان به شكوه‏گشوده‏ايد.
وقتى كه به جنگ صفين روانه مى‏شديد دين خود رابر منافع دنيا مقدم مى‏داشتيد; ولى امروز منافع خود رابر دين خود مقدم مى‏داريد. ما همان گونه هستيم كه درگذشته بوديم; ولى شما نسبت‏به ما آن گونه كه بوديدوفادار نيستيد.
عده‏اى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ‏صفين، وعده‏اى ديگر كسان خود را در نهروان از دست‏داده‏اند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك مى‏ريزند، وگروه دوم، خونبهاى كشتگان خود را مى‏خواهند، و بقيه‏نيز از پيروى ما سرپيچى مى‏كنند!
معاويه پيشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف،و برخلاف هدف بلند و عزت ما است. اينك اگر آماده‏كشته‏شدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او به مبارزه‏برخيزيم و با شمشير پاسخ او را بدهيم واگر طالب‏زندگى و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او رابپذيريم و رضايت‏شما را تامين كنيم.
سخن امام كه به ايجا رسيد، مردم از هر طرف فريادزدند: «البقيه ،البقيه »:
ما زندگى مى‏خواهيم ، ما مى‏خواهيم زنده بمانيم!
آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگى،چگونه ممكن بود امام‏عليه السلام با دشمن نيرومندى مثل‏معاويه وارد جنگ شود؟ آيا با چنين سپاهى، كه ازعناصر متضادى تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلت‏احتمال مى‏رفت‏خود خطرزا باشد، هرگز اميد پيروزى‏مى‏رفت؟
بسيج نيرو از طرف امام حسن عليه السلام
برخى از نويسندگان و مورخان گذشته و معاصر،حقايق تاريخى را تحريف نموده و ادعا كرده اند كه امام‏حسن مجتبى‏عليه السلام آهنگ جنگ و مخالفت‏با معاويه‏نداشت; بلكه از روز نخست در صدد بود از معاويه‏امتيازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفهى‏برخوردار شود و اگر مخالفتهايى با معاويه مى‏كرد، براى‏تامين و تضمين اين امتيازات بود!
اسناد تاريخى زنده‏اى در دست است كه نشان‏مى‏دهد اين تهمتها كاملا بى‏اساس است و با حقايق‏تاريخى به هيچ وجه سازگار نمى‏باشد; زيرا اگر پيشواى‏دوم نمى‏خواست‏با معاويه بجنگد، معنا نداشت‏گردآورى سپاه و بسيج نيرو كند; در صورتى كه به اتفاق‏مورخان ، امام مجتبى‏عليه السلام سپاه ترتيب داد و آماده جنگ‏شد; ليكن از يك سو به خاطر عدم هماهنگى و چنددستگى سپاه امام عليه السلام واز سوى ديگر در اثرتوطئه‏هاى خائنانه معاويه، نيروهاى نظامى حضرت‏پيش از آغاز جنگ و بدون برخورد نظامى از هم پاشيده‏شد و مردم از اطراف امام‏عليه السلام پراكنده شدند، امام نيزبناچار از جنگ خوددارى نمود و مجبور به پذيرفتن‏صلح شد.
بنابراين، كار امام حسن‏عليه السلام با «قيام » و اعلان جنگ وتهيه لشگر آغاز شد و سپس با درك عميق اوضاع وشرائط جامعه اسلامى و رعايت مصالح روز، منجر به‏صلح مشروط گرديد.
ذيلا نظر خوانندگان را به توضيحات بيشترى در اين‏زمينه جلب مى‏كنيم:
مردم پيمان‏شكن
همانطور كه قبلا گفته شد، مردم عراق و كوفه يكدل‏و يكجهت نبودند; بلكه مردمى متلون و بيوفا و غيرقابل اعتماد بودند كه هر روز زيرپرچمى گرد مى‏آمدند وهمواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به‏اصطلاح، نان را به نرخ روز مى‏خوردند. بر اساس همين‏روحيه بود كه همزمان با بحران آرايش سپاه و بسيج‏نيروهاى طرفين، عده‏اى از رؤساى قبائل و افراد وابسته‏به خاندانهاى بزرگ كوفه، به امام خيانت كرده و به‏معاويه نامه ها نوشتند و تاييد و حمايت‏خود را ازحكومت وى ابراز نمودند و مخفيانه او را براى حركت‏به سوى عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به‏محض نزديك شدن وى، امام حسن عليه السلام را تسليم اونمايند يا ترور كنند.
معاويه نيز عين نامه ها را براى امام مجتبى‏عليه السلام‏فرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادى‏حاضر به جنگ با وى شده است؟
فرمانده خائن
امام حسن عليه السلام پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ بامعاويه ترك گفت «عبيد الله بن عباس »را با دوازده هزار نفر،به عنوان طلايه لشگر ، گسيل داشت و «قيس بن سعد» و«سعيد بن قيس‏» را كه هر دو از ياران بزرگ آن حضرت‏بودند، به عنوان مشاور و جانشين وى تعيين نمود تا اگربراى يكى از اين سه نفر حادثه‏اى پيش آمد، بترتيب،ديگرى جايگزين وى گردد.
حضرت مجتبى عليه السلام خط سير پيشروى سپاه را تعيين‏فرمود و دستور داد در هركجا كه به سپاه معاويه رسيدندجلوى پيشروى آنها را بگيرند و جريان را به امام عليه السلام‏گزارش دهند تا بى‏درنگ با سپاه اصلى به آنها ملحق‏شود.
«عبيدالله »فوج تحت فرماندهى خود را حركت دادودرمحلى بنام «مسكن‏»با سپاه معاويه روبرو شد و در آنجااردو زد.
طولى نكشيد به امام‏عليه السلام گزارش رسيد كه عبيدالله بادريافت‏يك ميليون درهم از معاويه ،شبانه همراه‏هشت هزار نفر به وى پيوسته است.
پيدا است‏خيانت اين فرمانده،در آن شرائط بحرانى،در تضعيف روحيه سپاه وتزلزل موقعيت نظامى امام‏عليه السلام‏تا چه حد مؤثر بود; ولى هرچه بود «قيس بن سعد» كه‏مردى شجاع و با ايمان و نسبت‏به خاندان امير مؤمنان‏بسيار با وفا بود، طبق دستور امام حسن‏عليه السلام فرماندهى‏سپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهيجى كوشيدروحيه سربازان را تقويت كند. معاويه خواست او را نيزبا پول بفريبد، ولى قيس فريب او را نخورد و همچنان‏در مقابل دشمنان اسلام ايستادگى كرد.

توطئه‏هاى خائنانه
معاويه تنها به خريدن «عبيدالله‏»اكتفا نكرد;بلكه به‏منظور ايجاد شكاف و اختلاف و شايعه سازى در ميان‏ارتش امام مجتبى‏عليه السلام، به وسيله جاسوسان و مزدوران‏خود، در ميان لشگر امام مجتبى‏عليه السلام شايع مى‏كرد كه‏قيس بن سعد (فرمانده مقدم سپاه) با معاويه سازش‏كرده، و در ميان سپاه قيس نيز شايع مى‏ساخت كه‏حسن بن على‏عليه السلام با معاويه صلح كرده است!
كار به جايى رسيد كه معاويه چند نفر از افراد خوش‏ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام‏عليه السلام‏فرستاد. اين عده در اردوگاه «مدائن » با حضرت‏مجتبى‏عليه السلام ملاقات كردند، و پس از خروج از چادر امام،در ميان مردم جار زدند: «خداوند به وسيله فرزندپيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش‏ساخت.حسن بن على‏عليه السلام با معاويه صلح كرد، و خون‏مردم را حفظ نمود»!
مردم كه به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صددتحقيق بر نيامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضدامام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شده‏و آنچه در خيمه بود، به يغما بردند و در صدد قتل امام‏برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.
چنانكه قبلا گفتيم، با توجه به اينكه ارتش امام‏مجتبى‏عليه السلام از گروههاى مختلفى تشكيل يافته بود كه درميان آنها عده‏اى از خوارج و عده‏اى از عناصر سود جوو دنيا پرست‏بودند، جاى تعجب نبود كه درصد قتل‏امام بر آيند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت‏كنند و در همان حال عده اى فرياد بزنند: اين مرد ، ما رابه معاويه فروخت و مسلمانان را ذليل ساخت!! براستى‏كه سبط اكبر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تا چه حد مظلوم بوده است؟!
خيانت‏خوارج
امام مجتبى عليه السلام از «مدائن » روانه «ساباط‏» شد. در بين‏راه يكى از خوارج كه قبلا كمين كرده بود، ضربت‏سختى بر آن حضرت وارد كرد. امام بر اثر جراحت،دچار خونريزى و ضعف شديد شد و به وسيله عده اى‏از دوستان و پيروان خاص خود، به مدائن منتقل گرديد.در مدائن وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت‏به‏وخامت گراييد. معاويه با استفاده از اين فرصت‏براوضاع تسلط يافت . پيشواى دوم كه نيروى نظامى لازم‏را از دست داده و تنها مانده بود، ناگزيرپيشنهاد صلح راپذيرفت.
بنابراين اگر امام مجتبى عليه السلام تن به صلح داد چاره‏اى‏جز اين نداشت; چنانكه طبرى و عده اى ديگر ازمورخان مى‏نويسند: حسن بن على عليه السلام موقعى حاضربه صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وى راتنها گذاردند.
گفتار امام پيرامون انگيزه‏هاى صلح
امام مجتبى عليه السلام در پاسخ شخصى كه به صلح آن‏حضرت اعتراض كرد، انگشت روى اين حقايق تلخ‏گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنين بيان‏نمود:
من به اين علت‏حكومت و زمامدارى را به معاويه‏واگذار كردم كه يارانى براى جنگ با وى نداشتم . اگريارانى داشتم شبانه روز با او مى‏جنگيدم تا كار يكسره‏شود. من كوفيان را خوب مى‏شناسم و بارها آنها راامتحان كرده‏ام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح‏نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پيمانهاى‏خود پايبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهربه ما اظهار اطاعت و علاقه مى‏كنند، ولى عملا بادشمنان ما همراهند.

پيشواى دوم كه از سستى و عدم همكارى ياران‏خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبه اى ايرادفرمود و طى آن چنين گفت:
در شگفتم از مردمى كه نه دين دارند و نه شرم و حيا.واى بر شما! معاويه به هيچ يك از وعده هايى كه دربرابر كشتن من به شما داده، وفا نخواهد كرد. اگر من بامعاويه بيعت كنم، وظايف شخصى خود را بهتر از امروزمى‏توانم انجام بدهم، ولى اگر كار به دست معاويه‏بيفتد، نخواهد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعه‏اجرا كنم.
به خدا سوگند (اگر به علت‏سستى و بيوفايى شما)ناگزير شوم زمامدارى مسلمانان رابه معاويه واگذار كنم،يقين بدانيد زير پرچم حكومت‏بنى اميه هرگز روى‏خوشى و شادمانى نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيتها وآزارها خواهيد شد.
هم اكنون گويى به چشم خود مى‏بينم كه فردافرزندان شما بر خانه فرزندان آنها ايستاده و درخواست‏آب و نان خواهند كرد; آب و نانى كه از آن فرزندان شمابوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى‏بنى‏اميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خودمحروم خواهند ساخت.
آنگاه امام افزود:
اگر يارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من‏همكارى مى‏كردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذارنمى‏كردم، زيرا خلافت‏بر بنى‏اميه حرام است… .
امام مجتبى كه ماهيت پليد حكومت معاويه رابخوبى مى‏شناخت، روزى در مجلسى كه معاويه حاضربود، سخنانى ايراد كرد و ضمن آن فرمود: « سوگند به‏خدا، تا زمانى كه زمام امور مسلمانان دردست‏بنى اميه‏است، مسلمانان روى رفاه و آسايش نخواهند ديد».
پيمان صلح، و اهداف امام عليه السلام
پيشواى دوم، هنگامى كه‏بر اثر شرائط نامساعدى كه‏قبلا تشريح شد، جنگ با معاويه را بر خلاف مصالح‏عالى جامعه اسلامى و حفظ موجوديت اسلام‏تشخيص داد و ناگزير، صلح و آتش بس را قبول كرد،فوق العاده كوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خودرا به قدر امكان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت‏آميزتامين كند و از طرف ديگر ، چون معاويه به خاطربرقرارى صلح و قبضه نمودن قدرت ، حاضر به دادن‏همه گونه امتياز بود- به طورى كه ورقه سفيد امضاشده‏اى براى امام فرستاد ونوشت هرچه در آن ورقه‏بنويسد مورد قبول وى مى‏باشد. – امام از آمادگى اوحداكثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم وحساس را كه در درجه اول اهميت قرارداشت و ازآرمانهاى بزرگ آن حضرت به شمار مى‏رفت، در پيمان‏صلح گنجانيد و از معاويه تعهد گرفت كه به مفاد قراردادعمل كند.
گرچه متن پيمان صلح در كتب تاريخى ، به طوركامل و بترتيب، ذكر نشده است; بلكه هر كدام ازمورخان به چند ماده از آن اشاره نموده‏اند، ولى باجمع‏آورى مواد پراكنده آن از كتب مختلف مى‏توان‏صورت تقريبا كاملى از آن را ترسيم نمود. با يك نظركوتاه به موضوعاتى كه امام در قرار داد قيد نموده وبراى تحقيق آنها پافشارى مى‏كرد، مى‏توان به تدبيرفوق‏العاده‏اى كه حضرت در مقام مبارزه سياسى براى‏گرفتن امتياز از دشمن به كار برده، پى‏برد.
اينك پيش از آنكه هر يك از مواد صلحنامه راجداگانه مورد بررسى قراردهيم، متن پيمان صلح را كه‏در پنج ماده مى‏توان خلاصه كرد، ذيلا از نظر خوانندگان‏محترم مى‏گذرانيم:

متن پيمان
ماده اول : حسن بن على‏عليه السلام حكومت و زمامدارى رابه معاويه واگذار مى‏كند، مشروط به آنكه معاويه طبق‏دستور قرآن مجيد و روش پيامر صلى الله عليه وآله وسلم‏رفتار كند.
ماده دوم : بعد از معاويه،خلافت از آن حسن بن‏على‏عليه السلام خواهد بود و اگر براى او حادثه اى پيش آيدحسين بن على‏عليه السلام زمام امور مسلمانان را در دست‏مى‏گيرد. نيز معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خودانتخاب كند.
ماده سوم : بدعت ناسزاگويى و اهانت نسبت‏به اميرمؤمنان‏عليه السلام ولعن آن حضرت در حال نماز بايد متوقف‏گرددو از على‏عليه السلام جز به نيكى نبايد ياد شود.
ماده چهارم : مبلغ پنج ميليون درهم كه در بيت المال‏كوفه موجود است از موضوع تسليم حكومت‏به معاويه‏مستثنا است و بايد زير نظر امام مجتبى‏عليه السلام مصرف‏شود.
نيز معاويه بايد در تعيين مقررى و بذل مال،بنى‏هاشم را بر بنى اميه ترجيح دهد.
همچنين بايد معاويه از خراج «دارابگرد» مبلغ يك‏ميليون درهم درميان بازماندگان شهداى جنگ جمل وصفين كه در ركاب امير مؤمنان‏عليه السلام كشته شدند، تقسيم‏كند. (۳)
ماده پنجم : معاويه تعهد مى‏كند كه تمام مردم، اعم ازسكنه شام و عراق و حجاز ، از هر نژادى كه باشند، ازتعقيب و آزار وى در امان باشند واز گذشته آنهاصرفنظركند و احدى از آنهارا به سبب فعاليتهاى‏گذشته‏شان بر ضد حكومت معاويه تحت تعقيب‏قرارندهد، و مخصوصا اهل عراق را به خاطر كينه‏هاى‏گذشته آزار نكند.
علاوه بر اين معاويه تمام ياران على‏عليه السلام را، در هركجا كه هستند، امان مى‏دهد كه هيچ يك از آنها رانيازارد و جان و مال و ناموس شيعيان و پيروان على‏عليه السلام‏در امان باشند، و به هيچ وجه تحت تعقيب قرار نگيرند،و كوچكترين ناراحتى براى آنها ايجاد نشود، حق هركسى به وى برسد، و اموالى كه از بيت المال در دست‏شيعيان على عليه السلام است از آنهاپس گرفته نشود.
نيز نبايد هيچ گونه خطرى از ناحيه معاويه متوجه‏حسن‏بن على‏عليه السلام و برادرش حسين بن على عليه السلام و هيچ‏كدام از افراد خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شود و نبايد در هيچ‏نقطه اى موجبات خوف و ترس آنهارا فراهم سازد.
در پايان پيمان ، معاويه اكيدا تعهد كرد تمام مواد آن‏را محترم شمرده دقيقابه مورد اجرا بگذارد. او خدا را براين مسئله گواه گرفت و تمام بزرگان و رجال شام نيزگواهى دادند.
بدين ترتيب پيشگويى پيامبراسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم ، در هنگامى‏كه حسن بن على عليه السلام هنوز كودكى بيش نبود، تحقق‏يافت: پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم روزى بر فراز منبر، با مشاهده اوفرمود:
«اين فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند به‏وسيله او در ميان دو گروه از مسلمانان صلح برقرارخواهد ساخت‏».
هدفهاى امام‏عليه السلام از صلح با معاويه
بزرگان و زمامداران جهان، هنگامى كه اوضاع وشرائط را بر خلاف هدفها ونظريات خود مى‏يابند،همواره سعى مى‏كنند در موارد دو راهى، جانبى رابگيرند كه زيان كمترى در بر داشته باشد، و اين يك‏اصل اساسى در محاسبات سياسى اجتماعى است.
امام مجتبى عليه السلام نيز بر اساس همين رويه معقول‏مى‏كوشيد هدفهاى عالى خود را تا آنجا كه مقدوراست، به طور نسبى تامين نمايد. از اينرو هنگامى كه‏ناگزير شد با معاويه كنار آيد، طبق ماده اول با اين شرطحكومت را به وى واگذار كرد كه در اداره امور جامعه‏اسلامى تنها بر اساس قوانين قرآن و روش پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم‏رفتار نمايد.
بديهى است نظر امام تنها رسيدن به قدرت وتشكيل حكومت اسلامى نبود، بلكه هدف اصلى،صيانت و نگهدارى قوانين اسلام در اجتماع و رهبرى‏جامعه بر اساس اين قوانين بود و اگر اين روش به وسيله‏معاويه اجرا مى‏شد، باز تا حدودى هدف اصلى تامين‏شده بود.
بعلاوه، طبق ماده دوم ، پس از مرگ معاويه،حسن‏بن على‏عليه السلام مى‏توانست آزادانه رهبرى جامعه اسلامى‏را به عهده بگيرد، و با توجه به اينكه معاويه در حدودسى سال از آن حضرت بزرگتر بودو در آن ايام دوران‏پيرى را مى‏گذرانيد و طبق شرائط عادى اميد زيادى‏مى‏رفت كه عمر وى چندان طول نكشد، روشن‏مى‏گردد كه اين شرط، روى محاسبات عادى تا چه حدبه نفع اسلام و مسلمانان بود.
بقيه مواد پيمان نيز هر كدام حائز اهميت‏بسيار بود;زيرا در شرائطى كه امير مؤمنان عليه السلام در مراسم نمازجمعه و در حال نماز با كمال بى پروايى مورد سب قرارمى‏گرفت و اين كار به صورت يك بدعت ريشه‏دارى درآمده بود و شيعيان و دوستداران آن حضرت و افرادخاندان پيامبر همه جا مورد تعقيب و در معرض تهديدو شكنجه بودند، ارزش گرفتن چنين تعهدى از معاويه‏غير قابل انكار بود.
اجتماع در كوفه
پس از انعقاد پيمان صلح،طرفين همراه قواى خودوارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ اين شهر گرد آمدند.مردم انتظار داشتند مواد پيمان طى سخنرانيهايى ازناحيه رهبران دو طرف، در حضور مردم ، تاييد شود تاجاى هيچ گونه شك و ترديدى در اجراى آن باقى‏نماند.
اين انتظار بيجا نبود، ايراد سخنرانى جزء برنامه‏صلح بود; لذا معاويه بر فراز منبر نشست و خطبه اى‏خواند; ولى نه تنها در مورد پايبندى به شرائط صلح‏تاكيدى نكرد، بلكه باطعنه و همراه با تحقير چنين گفت:
«من به خاطر اين با شما نجنگيدم كه نماز و حج‏بجاآوريد و زكات بپردازيد! چون مى‏دانم كه اينها را انجام‏مى‏دهيد; بلكه براى اين با شما جنگيدم كه شما رامطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم‏».
آنگاه گفت: «آگاه باشيد كه هر شرط و پيمانى كه باحسن بن على‏عليه السلام بسته ام زير پاهاى من است، و هيچ‏گونه ارزشى ندارد».
بدين ترتيب، معاويه تمام تعهدات خود را زير پاگذاشت و پيمان صلح را آشكارا نقض كرد.
جنايات معاويه
معاويه به دنبال اعلام اين سياست، نه تنها تعديلى‏در روش خود به عمل نياورد، بلكه بيش از پيش‏برشدت عمل و جنايت‏خود افزود.
او بدعت اهانت‏به ساحت مقدس امير مؤمنان‏عليه السلام‏را بيش از گذشته رواج داد، عرصه زندگى را بر شيعيان وياران بزرگ و وفادار على‏عليه السلام فوق العاده تنگ ساخت،شخصيت‏بزرگى همچون «حجر بن عدى » و عده‏اى ديگراز رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانيد، و كشتار وشكنجه و فشار در مورد پيروان على‏عليه السلام افزايش يافت‏به طورى كه نوعا شيعيان يا زندانى و يا متوارى شدند ويا دور از خانه و كاشانه خود در محيط فشار و خفقان به‏سر مى‏بردند.
معاويه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام على عليه السلام وپيروان آن حضرت را زير پا نهاد; بلكه در مورد خراج‏«دارابگرد» نيز طبق پيمان رفتار نكرد.
«طبرى » در اين باره مى‏نويسد:
«اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند اين مال، متعلق به بيت المال ما و از آن ماست‏».
«ابن اثير» مى‏نويسد:
«اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزيدند واين كار را به دستور معاويه انجام دادند».
بيدارى و آگاهى مردم
مردمى كه به سبب تحمل جنگهاى متعدد از جنگ‏خسته و بيزار بودند و به پيروى از رؤساى خود و تحت‏تاثير تبليغات و وعده‏هاى فريبنده عمال معاويه دل به‏صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بيدار شوند ومتوجه گردند كه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب‏جنگ، و فريفتگى به وعده هاى معاويه ، و پيروى‏كوركورانه از رؤساى خود، چه اشتباه بزرگى مرتكب‏شده‏اند؟! و اين ممكن نبود مگر آنكه به چشم خود آثارو عواقب شوم و خطرناك عمل خود را مى‏ديدند.
بعلاوه لازم بود مسلمانان عملا با چهره اصلى‏حكومت اموى آشنا شده و به فشارها، محروميتها،تعقيبهاى مداوم و خفقانهايى كه حكومت اموى به‏عمل مى‏آورد پى ببرند.
در حقيقت ، آنچه لازم بود امام حسن عليه السلام و ياران‏صميمى او در آن برهه حساس از تاريخ انجام دهند، اين‏بود كه اين واقعيتها را عريان و بى پرده و بر همگان‏مكشوف سازند و در نتيجه عقول و افكار آنها رابراى‏درك و فهم اين حقايق تلخ، و قيام و مبارزه بر ضد آن،آماده سازند.
بنابراين اگر امام مجتبى عليه السلام صلح كرد، نه براى اين‏بود كه شانه از زير بار مسئوليت‏خالى كند; بلكه براى‏اين بود كه مبارزه را درسطح ديگرى شروع كند. اتفاقاحوادثى كه پس از انعقاد پيمان صلح به وقوع پيوست‏به اين مطلب كمك كرد و عراقيان را سخت تكان داد.
«طبرى‏» مى‏نويسد: «معاويه‏» (پس از آتش بس ) در«نخليه‏» (نزديكى كوفه) اردو زد. در اين هنگام گروهى ازخوارج بر ضد معاويه قيام كرده وارد شهر كوفه شدند.معاويه يك ستون نظامى از شاميان رابه جنگ آنهافرستاد. خوارج آنها را شكست دادند. معاويه به اهل‏كوفه دستور داد خوارج را سركوب سازند، و تهديد كردكه اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!»بدين‏ترتيب مردم عراق كه حاضر به جنگ در ركاب اميرمؤمنان و حسن بن على‏عليهما السلام نبودند، از طرف معاويه كه‏دشمن مشترك آنها و خوارج بود، مجبور به جنگ باخوارج شدند! و اين نشان داد كه در حكومت معاويه‏هرگز به صلح و آرامشى كه آرزو مى‏كردند نخواهندرسيد.
سياست تهديد و گرسنگى
علاوه براين ، معاويه برنامه ضد انسانى دامنه دارى‏را كه بايد اسم آن را برنامه تهديد وگرسنگى گذاشت، برضد عراقيان به مورد اجرا گذاشت و آنهارا از هستى‏ساقط كرد.
معاويه از يك طرف مردم عراق را در معرض همه‏گونه فشار و تهديد قرار داد و از طرف ديگر حقوق ومزاياى آنها را قطع كرد.
«ابن ابى الحديد»، دانشمند مشهور جهان تسنن،مى‏نويسد:
شيعيان در هرجا كه بودند به قتل رسيدند. بنى اميه‏دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيان‏هستند، بريدند. هركس كه معروف به دوستدارى ودلبستگى به خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بود، زندانى شد، يامالش به غارت رفت، و يا خانه‏اش را ويران كردند.
شدت فشار و تضييقات نسبت‏به شيعيان به حدى‏رسيد كه اتهام به دوستى على‏عليه السلام از اتهام به كفر وبى‏دينى بدتر شمرده مى‏شد! و عواقب سخت ترى به‏دنبال داشت!
در اجراى اين سياست‏خشونت آميز، وضع اهل‏كوفه از همه بدتر بود; زيرا كوفه مركز شيعيان‏اميرمؤمنان‏عليه السلام شمرده مى‏شد.
معاويه «زياد بن سميه »را حاكم كوفه قرارداد و بعدهافرمانروايى بصره را نيز به وى محول كرد. زياد كه روزى‏در صف ياران على عليه السلام بود و همه آنها را بخوبى‏مى‏شناخت، شيعيان را مورد تعقيب قرارداد و در هرگوشه و كنارى كه مخفى شده بودند، پيدا كرده و كشت،تهديد كرد، دستها و پاهاى آنها را قطع كرد، نابيناساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آويخت و ازعراق پراكنده نمود، به طورى كه احدى از شخصيتهاى‏معروف شيعه در عراق باقى نماند.
اوج فشار در كوفه و بصره
چنانكه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاكوفه‏بيش از ديگران زير فشار قرار گرفته بودند، به طورى كه‏وقتى به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمينان‏خود رفت و آمد مى‏كردند و اسرار خود را با آنها در ميان‏مى‏گذاشتند، چون از خدمتكارصاحبخانه مى‏ترسيدند،مادام كه از آنها سوگندهاى مؤكد نمى‏گرفتند كه آنها را لوندهند، گفتگو را آغاز نمى‏كردند!
معاويه طى بخشنامه اى به عمال و فرمانداران خوددر سراسر كشورنوشت كه شهادت هيچ يك از شيعيان‏و خاندان على‏عليه السلام را نپذيرند!
وى طى بخشنامه ديگرى چنين نوشت : «اگر دو نفرشهادت دادند كه شخصى، از دوستداران على‏عليه السلام وخاندان او است، اسمش را از دفتر بيت المال حذف‏كنيد و حقوق و مقررى او را قطع نماييد»!
زياد كه به تناوب شش ماه در كوفه و شش ماه دربصره حكومت مى‏كرد، «سمرة بن جندب‏»را به جاى خوددر بصره گذاشت تا در غياب وى امور شهر را اداره كند.سمره در اين مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانيد.زياد به وى گفت: آيا نمى‏ترسى كه‏در ميان آنها يك نفربيگناه را كشته باشى؟ گفت: اگر دو برابر آنها را نيزمى‏كشتم هرگز از چنين چيزى نمى‏ترسيدم!

«ابو سوار عدوى » مى‏گويد:
سمره در بامداد يك روز چهل و هفت نفر از بستگان‏مرا كشت كه همه حافظ قرآن بودند.
صلح، زمينه ساز قيام عاشورا
اين حوادث وحشتناك: مردم عراق را سخت تكان‏داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهيت‏اصلى حكومت اموى را تاحدى آشكار نمود.
در همان حال كه رؤساى قبائل، از آثار و منافع پيمان‏صلح امام حسن‏عليه السلام بهره مند مى‏شدند و از بذل وبخششهاى معاويه برخوردار مى‏گشتند، مردم عادى‏عراق كم‏كم به ماهيت اصلى حكومت‏بيدادگر وخودكامه معاويه كه با پاى خود به سوى آن رفته و به‏دست‏خود آن را تثبيت كرده بودند، پى مى‏بردند.
معاويه «مغيرة‏بن شعبه‏»را بر كوفه حاكم ساخت و كاربصره را به «عبدالله بن عامر»واگذاشت و اين شخص كه پس‏از قتل عثمان آن شهر را ترك گفته بود، به بصره‏بازگشت. معاويه خود نيز به شام رفت و از دمشق به‏تدبير كار دولت‏خويش پرداخت.
مردم عراق هرگاه به يادزندگانى در روزگار على عليه السلام‏مى‏افتادند، اندوهناك مى‏شدند و از آن سستى كه درحمايت از على عليه السلام نشان داده بودند، اظهار پشيمانى‏مى‏نمودند ونيز از صلحى كه ميان ايشان و مردم شام‏اتفاق افتاده بود، سخت پشيمان بودند. آنان چون به‏يكديگر مى‏رسيدند، همديگر را سرزنش مى‏كردند و ازيكديگر مى‏پرسيدند كه چه خواهد شد و چه بايد كرد؟هنوز چند سالى نگذشته بود كه نمايندگان كوفه ميان آن‏شهر و مدينه براى ديدار حسن‏بن على‏عليه السلام و گفتگو با اوو شنيدن سخنان وى به رفت و آمد پرداختند.
بنابراين دوران صلح امام حسن عليه السلام دوران آمادگى وتمرين تدرجى امت‏براى جنگ با حكومت فاسد اموى‏به شمار مى‏رفت تا روز موعود، روزى كه جامعه‏اسلامى آمادگى قيام داشته باشد، فرا رسد.
اظهار آمادگى براى آغاز قيام
روزى كه امام حسن عليه السلام صلح كرد، هنوز اجتماع به‏آن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدف‏امام را تامين كند. آن روز هنوز جامعه اسلامى اسير زنجيرهاى‏آمال و آرزوها بود; آمال و آرزوهايى كه روح شكست رادر آن تزريق كرده بود.
از اينرو هدفى كه امام حسن‏عليه السلام تعقيب مى‏كرداين‏بود كه افكار عمومى رابراى قيام برضد حكومت اموى‏آماده كند و به مردم فرصت دهد تا خود بينديشند و به‏حقايق اوضاع و ماهيت‏حكومت اموى پى ببرند; بويژه‏آنكه اشارتهايى كه حضرت مجتبى‏عليه السلام به ستمگريها وجنايات حكومت اموى وزير پا گذاشتن احكام اسلام‏مى‏نمود، افكار مردم را كاملا بيدار مى‏كرد. از اين جهت‏مى‏توان گفت كه پيمان صلح، براى معاويه حكم‏شمشيرى دو دم را داشت كه هر دو لبه‏اش به زيان وى‏بود! زيرا اگر او به مفاد صلحنامه‏عمل مى‏كرد،هدف امام‏تا حدودى تامين مى‏شد و اگر آن را نقض مى‏كرد، نتيجه‏آن ايجاد تنفر عمومى از حكومت اموى و جنبش وبيدارى مردم بر ضد اين حكومت‏بود، و اين، مسئله‏اى‏بود كه پيشواى دوم آن را از نظر دور نداشت.
كم‏كم اين آمادگى قوت گرفت و شخصيتهاى بزرگ‏عراق متوجه حسين بن على‏عليه السلام شده از او خواستند كه‏قيام كند.
ولى حسين بن على عليه السلام آنها را به پيروى از امام‏مجتبى‏عليه السلام توصيه مى‏كردو مى‏فرمود: اوضاع فعلى براى‏قيام مساعد نيست و تازمانى كه معاويه زنده است،نهضت و قيام به ثمر نمى‏رسد.
بازتاب حوادث در مدينه
پس از شهادت حضرت مجتبى عليه السلام‏كه حسين بن‏على‏عليه السلام امامت را عهده‏دار بود، خبر جنايتهاى معاويه‏بلافاصله در مدينه طنين مى‏افكند و محور بحث دراجتماعاتى مى‏گشت كه حسين بن على‏عليه السلام با شركت‏بزرگان شيعه در عراق و حجاز و مناطق ديگر اسلامى‏تشكيل مى‏داد. براى نمونه، هنگامى كه معاويه‏«حجربن‏عدى‏» و همراهان او را كشت، عده اى از بزرگان‏كوفه نزد حسين‏عليه السلام آمده جريان را به حضرت خبردادند و پخش اين خبر موجى از نفرت در همه افراد باايمان برانگيخت.
اين مطلب نشان مى‏دهد كه در آن هنگام جنبش‏منظمى بر ضد حكومت اموى شكل مى‏گرفت كه‏مبلغين و عوامل مؤثر آن، همان پيروان اندك و صميمى‏امام حسن‏عليه السلام بودند كه حضرت با تدبير هوشمندانه‏خويش جان آنان را از گزند قشون معاويه حفظ كرده‏بود. هدف اين گروه اين بود كه با تذكار جناياتى كه درسراسر دوران حكومت معاويه موج مى‏زد، روح قيام رادر دلهاى مردم برانگيزند تا روز موود فرارسد.
اين قسمت از كتاب «انوار بهيه‏» «مرحوم شيخ عباس قمى‏»استفاده‏شده است.
نحوه شهادت امام حسن‏عليه السلام
امام حسن‏عليه السلام روز پنجشنبه هفتم صفر، و به قولى‏بيست و هشتم و به قول ديگر در آخر ماه صفر سال ۴۹ه.ق در سن ۴۷ سالگى بر اثر زهرى كه به او خوراندندبه شهادت رسيد، و در قبرستان بقيع (واقع در مدينه) به‏خاك سپرده شد.
مسموم شدن امام حسن‏عليه السلام توسط جعده
شيخ كلينى «ره‏» از ابوبكر حضرمى نقل مى‏كند كه‏گفت «جعده‏» دختر اشعث‏بن قيس كندى امام‏حسن‏عليه السلام را با زهر مسموم كرد. و نيز يكى از كنيزان آن‏حضرت را زهر داد و مسموم نمود، زهر را برگردانيد،ولى آن زهر در درون جان امام حسن‏عليه السلام جاى گرفت ومجروح كرد و آن حضرت بر اثر آن، شهيد شد».
مؤلف گويد: جعد دختر اشعث‏بن قيس بود، مادر او«ام فروه‏» خواهر ابوبكر بود (بنابراين جعده دختر عمه‏عايشه بوده است!!).
اجراى وصيت، توسط امام‏حسين‏عليه السلام و جريان آشوب بنى‏اميه
هنگامى كه امام حسن‏عليه السلام به شهادت رسيد، امام‏حسين‏عليه السلام او را غسل داد و كفن كرد و جنازه او را درميان تابوت گذارد و به محلى كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم درآنجا بر جنازه‏ها نماز مى‏خواند، حركت داد، و نماز برجنازه خواند.
………………………..

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.