مهمترين و حساسترين بخش زندگانى اماممجتبىعليه السلام، كه مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شدهو موجب خرده گيرى دوستان كوته بين و دشمنانمغرض يا بىاطلاع گرديده است، ماجراى صلح آنحضرت با معاويه و كناره گيرى اجبارى ايشان از صحنهخلافت و حكومت اسلامى است. گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى عليه السلام وحوادث آن روز […]
مهمترين و حساسترين بخش زندگانى اماممجتبىعليه السلام، كه مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شدهو موجب خرده گيرى دوستان كوته بين و دشمنانمغرض يا بىاطلاع گرديده است، ماجراى صلح آنحضرت با معاويه و كناره گيرى اجبارى ايشان از صحنهخلافت و حكومت اسلامى است.
گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى عليه السلام وحوادث آن روز ، اين سؤالها را مطرح مىسازند كه چراامام حسنعليه السلام با معاويه صلح كرد؟ مگر پس از شهادتامير مؤمنانعليه السلام شيعيان و پيروان علىعليه السلام با فرزندشحسن مجتبىعليه السلام بيعت نكرده بودند؟
آيا بهتر نبود كه آنچه را بعدا امام حسين عليه السلام انجامداد، امام حسنعليه السلام پيشتر انجام مىداد و در برابر معاويهقيام مىكرد، و آنگاه يا پيروز مىشد و يا با شهادت خودحكومت معاويه را متزلزل مىساخت؟
پيش از آنكه به پاسخ اين سؤالها بپردازيم، لازماست مقدمتا سه نكته را يادآورى كنيم:
۱ – مبارزات حسن بن علىعليه السلام پيش از دوران امامت
امام حسن عليه السلام، به شهادت تاريخ ، فردى بسيارشجاع و با شهامتبود و هرگز ترس و بيم در وجود اوراه نداشت. او در راه پيشرفت اسلام از هيچ گونهجانبازى دريغ نمىورزيد و همواره آماده مجاهدت درراه خدا بود.
در جنگ جمل
امام مجتبىعليه السلام در جنگ جمل، در ركاب پدر خودامير مؤمنانعليه السلامدر خط مقدم جبهه مىجنگيد و از ياراندلاور و شجاع علىعليه السلام سبقت مىگرفت و بر قلب سپاهدشمن حملات سختى مىكرد.
پيش از شروع جنگ نيز، به دستور پدر ، همراه عمارو ياسر و تنى چند از ياران امير مؤمنانعليه السلام وارد كوفه شدو مردم كوفه را جهتشركت در اين جهاد دعوت كرد.
او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسى اشعرى»، يكىاز مهرههاى حكومت عثمان، بر سركار بود و با حكومتعادلانه امير مؤمنانعليه السلام مخالفت نموده و از جنبشمسلمانان در جهت پشتيبانى از مبارزه آن حضرت باپيمان شكنان جلوگيرى مىكرد، با اين حال حسن بنعلى عليه السلام توانستبه رغم كار شكنيهاى ابو موسى وهمدستانش متجاوز از ۹ هزار نفر را از شهر كوفه بهميدان جنگ گسيل دارد.
در جنگ صفين
نيز در جنگ صفين، در بسيج عمومى نيروها وگسيل داشتن ارتش اميرمؤمنانعليه السلام براى جنگ با سپاهمعاويه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشورو مهيجخويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب اميرمؤمنانعليه السلام و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوتمىنمود.
آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود كهامير مؤمنانعليه السلام در جنگ صفين از ياران خود خواستكه او و برادرش حسين بن على عليه السلام را از ادامه جنگ بادشمن باز دارند تا نسل پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با كشته شدن اين دوشخصيت از بين نرود.
۲ – مناظرات كوبنده امام مجتبىعليه السلام با بنىاميه
امام حسن مجتبى عليه السلامهرگز در بيان حق و دفاع ازحريم اسلام نرمش نشان نمىداد. او علنا از اعمال ضداسلامى معاويه انتقاد مىكرد و سوابق زشت و ننگينمعاويه و دودمان بنىاميه را بىپروا فاش مىساخت.
مناظرات و احتجاجهاى مهيج و كوبنده حضرتمجتبىعليه السلام با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير:عمرو عاص، عتبةبن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مغيرةبن شعبه، و مروان حكم، شاهد اين معنا است.
حضرت مجتبىعليه السلام حتى پس از انعقاد پيمان صلحكه قدرت معاويه افزايش يافت و موقعيتش بيش از پيشتثبيتشد، بعد از ورود معاويه به كوفه، برفراز منبرنشست و انگيزههاى صلح خود و امتيازات خاندانعلى را بيان نمود و آنگاه در حضور هردو گروه با اشارهبه نقاط ضعف معاويه با شدت و صراحت از روش اوانتقاد كرد.
پس از شهادت امير مؤمنان و صلح امام حسنعليهما السلامخوارج تمام قواى خود را بر ضد معاويه بسيج كردند.در كوفه به معاويه خبر رسيدكه «حوثرهاسدى»، يكى ازسران خوارج، بر ضد او قيام كرده و سپاهى دور خودگردآورده است.
معاويه، براى تثبيت موقعيتخود و براى آنكهوانمود كند كه امام مجتبى عليه السلام مطيع و پيرو اوست، بهآن حضرت كه راه مدينه را در پيش گرفته بود، پيامفرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس بهسفر خود ادامه دهد!
امام عليه السلام به پيام او پاسخ داد كه: من براى حفظ جانمسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با توخوددارى كردم) و اين معنا موجب نمىشود كه ازجانب تو با ديگران بجنگم; اگر قرار به جنگ باشد،پيشاز هر كس بايد با تو بجنگم; چه، مبارزه با تو از جنگ باخوارج لازمتر است!
در اين جملات روح سلحشورى و حماسه موجمىزند، بويژه اين تعبير كه با كمال عظمت ، معاويه راتحقير نموده مىفرمايد: دست از سر تو برداشتم (فانىتركتك لصلاحالامة).
۳ – قانون صلح در اسلام
بايد توجه داشت كه در آيين اسلام قانون واحدىبنام جنگ و جهاد وجود ندارد; بلكه همانطور كه اسلامدر شرائط خاصى دستورمىدهد مسلمانان با دشمنبجنگند; همچنين دستور داده است كه اگر نبرد براىپيشبرد هدف مؤثر نباشد، از درصلح وارد شوند. ما درتاريخ حيات پيامبراسلامصلى الله عليه وآله وسلم هر دو صحنه را مشاهدهمىكنيم. پيامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب و حنيندستبه نبرد زد، در شرائط ديگرى كه پيروزى را غيرممكن مىديد، با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست وموقتا از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارىنمود تا در پرتو آن، پيشرفت اسلام تضمين گردد. پيمانصلح پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با «بنىضمره» و «بنى اشجع » و نيز اهلمكه ( در حديبيه) از جمله اين موارد به شمارمىرود. (۱)
بنابراين، همانگونه كه پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم براساسمصالح مهمترى كه احيانا آن روز براى عدهاى قابل دركنبود، موقتا با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبىعليه السلام نيز،كه از جانب پروردگار رهبر و پيشواى دينى بود و به تمامجهات و جوانب قضيه بهتر از هركس ديگر آگاهىداشت، بادور انديشى خاصى صلاح جامعه اسلامى رادر عدم ادامه جنگ تشخيص داد. از اينرو اين موضوعنبايد موجب خرده گيرى گردد; بلكه بايد روش آنحضرت عينا مثل پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تلقى شود.
اجمالا بايد گفت: حضرت مجتبىعليه السلام در واقع صلحنكرد; بلكه صلح بر او تحميل شد. يعنى، اوضاع وشرائط نامساعد و عوامل مختلف دستبه دست همداده وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئلهضرورى بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرفتنصلح چارهاى نديد، به گونهاى كه هر كس ديگر به جاىحضرت بود و در شرائط او قرار مىگرفت، چارهاى جزقبول صلح نمىداشت; زيرا هم اوضاع و شرائطخارجى كشور اسلامى ، و هم وضع داخلى عراق واردوى حضرت، هيچ كدام مقتضى ادامه جنگ نبود.ذيلا اين موضوعات را جداگانه مورد بررسىقرارمىدهيم:
از نظر سياستخارجى
از نظر سياستخارجى آن روز، جنگ داخلىمسلمانان به سود جهان اسلام نبود; زيرا امپراتورى رومشرقى كه ضربتهاى سختى از اسلام خورده بود، هموارهمترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت مؤثر و تلافىجويانهاى بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذاسلام آسوده سازد.
وقتى كه گزارش صف آرايى سپاه امام حسن عليه السلام ومعاويه در برابر يكديگر ، به سران روم شرقى رسيد،زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن براىتحقق هدفهاى خود را به دست آورده اند، لذا با سپاهىعظيم عازم حمله به كشور اسلامى شدند تا انتقام خودرا از مسلمانان بگيرند. آيا در چنين شرائطى، شخصىمثل امام حسن عليه السلام كه رسالتحفظ اساس اسلام را بهعهده داشت، جزاين راهى داشت كه با قبول صلح، اينخطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قيمتفشار روحى و سرزنشهاى دوستان كوته بين تمام شود.
«يعقوبى »، مورخ معروف، مىنويسد: هنگام بازگشتمعاويه به شام (پس از صلح با امام حسنعليه السلام)به وىگزارش رسيد كه امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگى بهمنظور حمله به كشور اسلامى از روم حركت كرده است.
معاويه چون قدرت مقابله با چنين قواى بزرگى رانداشت، با آنها پيمان صلح بست و متعهد شد صد هزاردينار به دولت روم شرقى بپردازد.
اين سند تاريخى نشان مىدهد كه هنگام كشمكشدو طرف در جامعه اسلامى، دشمن مشترك مسلمانانبا استفاده از اين فرصت، آماده حمله بود و كشوراسلامى در معرض يك خطر جدى قرار داشت و اگرجنگ ميان نيروهاى امام حسن و معاويه در مىگرفت،كسى كه پيروز مىشد، امپراتورى روم شرقى بود نهحسن بن على عليه السلام ونه معاويه!! ولىاين خطر با تدبير ودورانديشى و گذشت امام برطرف شد.
امام باقرعليه السلام به شخصى كه بر صلح امامحسنعليه السلامخرده مىگفت، فرمود: اگر امام حسن اين كار را نمىكردخطر بزرگى به دنبال داشت.
از نظر سياست داخلى
شك نيست كه هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهددر ميدان جنگ بر دشمن پيروز گردد، بايد از جبههداخلى نيرومند و متشكل و هماهنگى برخوردار باشدبدون داشتن چنين نيرويى، شركت در جنگ مسلحانهنتيجهاى جز شكست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسى علل صلح امام مجتبى عليه السلاماز نظر سياستداخلى، مهمترين موضوعى كه به چشم مىخورد،فقدان جبهه نيرومند و متشكل داخلى است; زيرا مردمعراق و مخصوصا مردم كوفه، در عصر حضرتمجتبىعليه السلام، نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نهتشكل و هماهنگى و اتحاد.
خستگى از جنگ
جنگ جمل و صفين و نهروان، و همچنين جنگهاىتوام باتلفاتى كهبعد از جريان حكميت، ميان واحدهاىارتش معاويه و نيروهاى اميرمؤمنانعليه السلام در عراق وحجاز و يمن در گرفت، در ميان بسيارى از يارانعلىعليه السلام يك نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح ومتاركه جنگ ايجاد كرد; زيرا طى پنجسال خلافت اميرمؤمنان عليه السلام ياران آن حضرت هيچ وقت اسلحه به زمينننهادندمگر به قصد آنكه فردا در جنگ ديگرى شركتكنند. از طرف ديگر، جنگ آنها با بيگانگان نبود; بلكهدر واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزى آنان بود كهاينك در جبهه معاويه مستقر شده بودند. (۲)
مردم عراق در واقع با اين دست و آن دست كردن، وكندى در گسيل داشتن نيروها براى جنگ با گروههاىمختلف شام كه به حجاز و يمن و حدود عراق شبيخونمىزدند، عافيت طلبى و خستگى از جنگ را نشانمىدادند، و اينكه عراقيان دعوت مجدد اميرمؤمنانعليه السلام را به جنگ صفين بكندى اجابت نمودند،نشانه همين خستگى بود.
دكتر «طه حسين » پس از نقل ماجراى حكميت وپيچيده تر شدن اوضاع در پايان جنگ صفين ،مىنويسد:
سپس (على )تصميم گرفت رهسپار شام گردد، امامنافقان اصحابش پيشنهاد كردند كه به كوفه بازگردد تاپس ازجنگ، كارهاى خود را روبراه كنند و با جمعيت وآمادگى بيشترى به سوى دشمن روى آورند.
علىعليه السلام آنان را به كوفه باز آورد، ليكن ديگر از كوفهبيرون نرفت; چه; يارانش به خانه هاى خود رفتند و بهكارهاى خود سرگرم شدند وبه قدرى در كار جنگسستى و بى رغبتى نشان دادند كه علىعليه السلام را از خودنااميد ساختند. علىعليه السلام پيوسته آنها را به جهادمىخواند و در دعوت خويش اصرار مىورزيد، ليكن نهمىشنيدند و نه مىپذيرفتند، تا آنجا كه روزى در خطبهخود گفت: با نافرمانى خود، راى مرا تباه ساختيد و كاربه جايى رسيد كه قريش گفتند: پسر ابى طالب مردىاست دلير، ليكن با جنگ آشنايى ندارد. پدرشان خوب،چه كسى علم جنگ را بهتر از من مىداند؟!
پس از شهادت امير مؤمنانعليه السلام كه حسن به علىعليه السلامبه خلافت رسيد، اين پديده بشدت آشكار شد ومخصوصا هنگامى كه امام حسنعليه السلام مردم را به جنگاهل شام دعوت نمود مردم خيلى بكندى آماده شدند.
هنگامى كه خبر حركتسپاه معاويه به سوى كوفه بهامام مجتبىعليه السلام رسيد، دستور داد مردم در مسجد جمعشوند. آنگاه خطبهاى آغاز كرد و پس از اشاره به بسيجنيروهاى معاويه، مردم را به جهاد در راه خداوايستادگى در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزومصبر و فداكارى و تحمل دشواريها را گوشزد كرد امامعليه السلامبا اطلاعى كه از روحيه مردم داشت، نگران بود كهدعوت او را اجابت نكنند. اتفاقا همين طور شد و پساز پايان خطبه جنگى مهيجحضرت، همه سكوتكردند و احدى سخنان آن حضرت را تاييد نكرد!
اين صحنه به قدرى اسف انگيز و تكان دهنده بودكه يكى از ياران دلير و شجاع امير مؤمنانعليه السلام كه درمجلس حضور داشت، مردم را به خاطر اين سستى وافسردگى بشدت توبيخ كرد و آنها را قهرمانان دروغين،و مردمى ترسو و فاقد شجاعتخواند و از آنها دعوتكرد كه در ركاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.
سرانجام پس از فعاليتها و سخنرانيهاى عدهاى ازياران بزرگ حضرت مجتبى عليه السلامبه منظور بسيج نيروهاوتحريك مردم براى جنگ،امامعليه السلامباعده كمى كوفه راترك گفت و محلى در نزديكى كوفه بنام«نخيله» را اردوگاهقرار داد وپس از ده روز اقامت در «نخليه» به انتظاررسيدن قواى تازه ، جمعا«چهارهزار»نفر در اردوگاهحضرت گرد آمدند!به همين جهت امام ناگزير شددوباره به كوفه برگرددو اقدامات تازه و جديترى جهتگردآورى سپاه به عمل بياورد.
جامعهاى با عناصر متضاد
علاوه بر اين ، جامعه عراق آن روز يك جامعهمتشكل و فشرده و متحد نبود، بلكه از قشرها وگروههاى مختلف و متضادى تشكيل يافته بود كه بعضاهيچ گونه هماهنگى و تناسبى با يكديگر نداشتند.
پيروان و طرفداران حزب خطرناك اموى ، گروهخوارج كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مىشمردند،مسلمانان غير عرب كه از نقاط ديگر در عراق گردآمدهبودند و تعدادشان به بيست هزار نفر مىرسيد وبالاخره گروهى كه عقيده ثابتى نداشتند و در ترجيحيكى از طرفين بر ديگرى در ترديد بودند، عناصرتشكيل دهنده جامعه آن روز عراق و كوفه به شمارمىرفتند . پيروان و شيعيان خاص امير مؤمنان عليه السلام نيزيكى ديگر از اين عناصر محسوب مىشدند.
سپاهى ناهماهنگ
اين چند دستگى و اختلاف عقيده و تشتت وپراكندگى، طبعا در صفوف سپاه امام مجتبى عليه السلامنيزمنعكس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باتركيب ناجور در آورده بود، از اين رو در مقابله با دشمنخارجى به هيچ وجه نمىشد به چنين سپاهى اعتمادكرد.
مرحوم شيخ مفيد، و ديگر مورخان در مورد اينپديده خطرناك در سپاه امام حسن عليه السلام مىنويسد:
«عراقيان خيلى بكندى و بى علاقگى براى جنگآماده شدندو سپاهى كه امامحسن عليه السلام بسيج نمود، ازگروههاى مختلفى تشكيل مىشد كه عبارت بودنداز:
۱- شيعيان و طرفداران امير مؤمنان عليه السلام;
۲ – خوارج كه از هر وسيلهاى براى جنگ با معاويهاستفاده مىكردند (و شركت آنها در صفوف سپاهيانامام به خاطر دشمنى با معاويه بود، نه دوستى باامامحسن);
۳ – افراد سودجوو دنياپرست كهبه طمع منافعمادى در سپاه امامعليه السلام داخل شده بودند;
۴ – افراد دو دل و شكاك كه شخصيتبزرگى مانندامام حسنعليه السلام در نظر آنان چندان بر معاويه ترجيحنداشت;
۵ – و بالاخره گروهى كه نه به خاطر دين، بلكه ازروى تعصب عشيرگى و صرفابه پيروى از رئيس قبيلهخود، براى جنگ حاضر شده بودند.
بدين ترتيب سپاه حضرت مجتبىعليه السلام فاقديكپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمننيرومندى چون معاويه بود.
سندى گويا
شايد هيچ سندى در ترسيم دورنماى جامعهمتشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستىعراقيان در كار جنگ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آنحضرت نباشد. حضرت مجتبىعليه السلام در «مدائن»، يعنىآخرين نقطهاى كه سپاه امام تا آنجا پيشروى كرد،سخنرانى جامع و مهيجى ايراد نمود و طى آن چنينفرمود:
هيچ شك و ترديدى ما را از مقابله با اهل شام بازنمىدارد. اما درگذشته به نيروى استقامت و تفاهمداخلى شما، با اهل شام مىجنگيديم; ولى امروز بر اثركينهها اتحاد وتفاهم از ميان شما رختبربسته،استقامتخود را از دست داده و زبان به شكوهگشودهايد.
وقتى كه به جنگ صفين روانه مىشديد دين خود رابر منافع دنيا مقدم مىداشتيد; ولى امروز منافع خود رابر دين خود مقدم مىداريد. ما همان گونه هستيم كه درگذشته بوديم; ولى شما نسبتبه ما آن گونه كه بوديدوفادار نيستيد.
عدهاى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگصفين، وعدهاى ديگر كسان خود را در نهروان از دستدادهاند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك مىريزند، وگروه دوم، خونبهاى كشتگان خود را مىخواهند، و بقيهنيز از پيروى ما سرپيچى مىكنند!
معاويه پيشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف،و برخلاف هدف بلند و عزت ما است. اينك اگر آمادهكشتهشدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او به مبارزهبرخيزيم و با شمشير پاسخ او را بدهيم واگر طالبزندگى و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او رابپذيريم و رضايتشما را تامين كنيم.
سخن امام كه به ايجا رسيد، مردم از هر طرف فريادزدند: «البقيه ،البقيه »:
ما زندگى مىخواهيم ، ما مىخواهيم زنده بمانيم!
آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگى،چگونه ممكن بود امامعليه السلام با دشمن نيرومندى مثلمعاويه وارد جنگ شود؟ آيا با چنين سپاهى، كه ازعناصر متضادى تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلتاحتمال مىرفتخود خطرزا باشد، هرگز اميد پيروزىمىرفت؟
بسيج نيرو از طرف امام حسن عليه السلام
برخى از نويسندگان و مورخان گذشته و معاصر،حقايق تاريخى را تحريف نموده و ادعا كرده اند كه امامحسن مجتبىعليه السلام آهنگ جنگ و مخالفتبا معاويهنداشت; بلكه از روز نخست در صدد بود از معاويهامتيازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفهىبرخوردار شود و اگر مخالفتهايى با معاويه مىكرد، براىتامين و تضمين اين امتيازات بود!
اسناد تاريخى زندهاى در دست است كه نشانمىدهد اين تهمتها كاملا بىاساس است و با حقايقتاريخى به هيچ وجه سازگار نمىباشد; زيرا اگر پيشواىدوم نمىخواستبا معاويه بجنگد، معنا نداشتگردآورى سپاه و بسيج نيرو كند; در صورتى كه به اتفاقمورخان ، امام مجتبىعليه السلام سپاه ترتيب داد و آماده جنگشد; ليكن از يك سو به خاطر عدم هماهنگى و چنددستگى سپاه امام عليه السلام واز سوى ديگر در اثرتوطئههاى خائنانه معاويه، نيروهاى نظامى حضرتپيش از آغاز جنگ و بدون برخورد نظامى از هم پاشيدهشد و مردم از اطراف امامعليه السلام پراكنده شدند، امام نيزبناچار از جنگ خوددارى نمود و مجبور به پذيرفتنصلح شد.
بنابراين، كار امام حسنعليه السلام با «قيام » و اعلان جنگ وتهيه لشگر آغاز شد و سپس با درك عميق اوضاع وشرائط جامعه اسلامى و رعايت مصالح روز، منجر بهصلح مشروط گرديد.
ذيلا نظر خوانندگان را به توضيحات بيشترى در اينزمينه جلب مىكنيم:
مردم پيمانشكن
همانطور كه قبلا گفته شد، مردم عراق و كوفه يكدلو يكجهت نبودند; بلكه مردمى متلون و بيوفا و غيرقابل اعتماد بودند كه هر روز زيرپرچمى گرد مىآمدند وهمواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و بهاصطلاح، نان را به نرخ روز مىخوردند. بر اساس همينروحيه بود كه همزمان با بحران آرايش سپاه و بسيجنيروهاى طرفين، عدهاى از رؤساى قبائل و افراد وابستهبه خاندانهاى بزرگ كوفه، به امام خيانت كرده و بهمعاويه نامه ها نوشتند و تاييد و حمايتخود را ازحكومت وى ابراز نمودند و مخفيانه او را براى حركتبه سوى عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه بهمحض نزديك شدن وى، امام حسن عليه السلام را تسليم اونمايند يا ترور كنند.
معاويه نيز عين نامه ها را براى امام مجتبىعليه السلامفرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادىحاضر به جنگ با وى شده است؟
فرمانده خائن
امام حسن عليه السلام پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ بامعاويه ترك گفت «عبيد الله بن عباس »را با دوازده هزار نفر،به عنوان طلايه لشگر ، گسيل داشت و «قيس بن سعد» و«سعيد بن قيس» را كه هر دو از ياران بزرگ آن حضرتبودند، به عنوان مشاور و جانشين وى تعيين نمود تا اگربراى يكى از اين سه نفر حادثهاى پيش آمد، بترتيب،ديگرى جايگزين وى گردد.
حضرت مجتبى عليه السلام خط سير پيشروى سپاه را تعيينفرمود و دستور داد در هركجا كه به سپاه معاويه رسيدندجلوى پيشروى آنها را بگيرند و جريان را به امام عليه السلامگزارش دهند تا بىدرنگ با سپاه اصلى به آنها ملحقشود.
«عبيدالله »فوج تحت فرماندهى خود را حركت دادودرمحلى بنام «مسكن»با سپاه معاويه روبرو شد و در آنجااردو زد.
طولى نكشيد به امامعليه السلام گزارش رسيد كه عبيدالله بادريافتيك ميليون درهم از معاويه ،شبانه همراههشت هزار نفر به وى پيوسته است.
پيدا استخيانت اين فرمانده،در آن شرائط بحرانى،در تضعيف روحيه سپاه وتزلزل موقعيت نظامى امامعليه السلامتا چه حد مؤثر بود; ولى هرچه بود «قيس بن سعد» كهمردى شجاع و با ايمان و نسبتبه خاندان امير مؤمنانبسيار با وفا بود، طبق دستور امام حسنعليه السلام فرماندهىسپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهيجى كوشيدروحيه سربازان را تقويت كند. معاويه خواست او را نيزبا پول بفريبد، ولى قيس فريب او را نخورد و همچناندر مقابل دشمنان اسلام ايستادگى كرد.
توطئههاى خائنانه
معاويه تنها به خريدن «عبيدالله»اكتفا نكرد;بلكه بهمنظور ايجاد شكاف و اختلاف و شايعه سازى در ميانارتش امام مجتبىعليه السلام، به وسيله جاسوسان و مزدورانخود، در ميان لشگر امام مجتبىعليه السلام شايع مىكرد كهقيس بن سعد (فرمانده مقدم سپاه) با معاويه سازشكرده، و در ميان سپاه قيس نيز شايع مىساخت كهحسن بن علىعليه السلام با معاويه صلح كرده است!
كار به جايى رسيد كه معاويه چند نفر از افراد خوشظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امامعليه السلامفرستاد. اين عده در اردوگاه «مدائن » با حضرتمجتبىعليه السلام ملاقات كردند، و پس از خروج از چادر امام،در ميان مردم جار زدند: «خداوند به وسيله فرزندپيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموشساخت.حسن بن علىعليه السلام با معاويه صلح كرد، و خونمردم را حفظ نمود»!
مردم كه به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صددتحقيق بر نيامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضدامام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شدهو آنچه در خيمه بود، به يغما بردند و در صدد قتل امامبرآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.
چنانكه قبلا گفتيم، با توجه به اينكه ارتش اماممجتبىعليه السلام از گروههاى مختلفى تشكيل يافته بود كه درميان آنها عدهاى از خوارج و عدهاى از عناصر سود جوو دنيا پرستبودند، جاى تعجب نبود كه درصد قتلامام بر آيند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارتكنند و در همان حال عده اى فرياد بزنند: اين مرد ، ما رابه معاويه فروخت و مسلمانان را ذليل ساخت!! براستىكه سبط اكبر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تا چه حد مظلوم بوده است؟!
خيانتخوارج
امام مجتبى عليه السلام از «مدائن » روانه «ساباط» شد. در بينراه يكى از خوارج كه قبلا كمين كرده بود، ضربتسختى بر آن حضرت وارد كرد. امام بر اثر جراحت،دچار خونريزى و ضعف شديد شد و به وسيله عده اىاز دوستان و پيروان خاص خود، به مدائن منتقل گرديد.در مدائن وضع جسمى حضرت بر اثر جراحتبهوخامت گراييد. معاويه با استفاده از اين فرصتبراوضاع تسلط يافت . پيشواى دوم كه نيروى نظامى لازمرا از دست داده و تنها مانده بود، ناگزيرپيشنهاد صلح راپذيرفت.
بنابراين اگر امام مجتبى عليه السلام تن به صلح داد چارهاىجز اين نداشت; چنانكه طبرى و عده اى ديگر ازمورخان مىنويسند: حسن بن على عليه السلام موقعى حاضربه صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وى راتنها گذاردند.
گفتار امام پيرامون انگيزههاى صلح
امام مجتبى عليه السلام در پاسخ شخصى كه به صلح آنحضرت اعتراض كرد، انگشت روى اين حقايق تلخگذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنين بياننمود:
من به اين علتحكومت و زمامدارى را به معاويهواگذار كردم كه يارانى براى جنگ با وى نداشتم . اگريارانى داشتم شبانه روز با او مىجنگيدم تا كار يكسرهشود. من كوفيان را خوب مىشناسم و بارها آنها راامتحان كردهام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاحنخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پيمانهاىخود پايبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهربه ما اظهار اطاعت و علاقه مىكنند، ولى عملا بادشمنان ما همراهند.
پيشواى دوم كه از سستى و عدم همكارى يارانخود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبه اى ايرادفرمود و طى آن چنين گفت:
در شگفتم از مردمى كه نه دين دارند و نه شرم و حيا.واى بر شما! معاويه به هيچ يك از وعده هايى كه دربرابر كشتن من به شما داده، وفا نخواهد كرد. اگر من بامعاويه بيعت كنم، وظايف شخصى خود را بهتر از امروزمىتوانم انجام بدهم، ولى اگر كار به دست معاويهبيفتد، نخواهد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعهاجرا كنم.
به خدا سوگند (اگر به علتسستى و بيوفايى شما)ناگزير شوم زمامدارى مسلمانان رابه معاويه واگذار كنم،يقين بدانيد زير پرچم حكومتبنى اميه هرگز روىخوشى و شادمانى نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيتها وآزارها خواهيد شد.
هم اكنون گويى به چشم خود مىبينم كه فردافرزندان شما بر خانه فرزندان آنها ايستاده و درخواستآب و نان خواهند كرد; آب و نانى كه از آن فرزندان شمابوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولىبنىاميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خودمحروم خواهند ساخت.
آنگاه امام افزود:
اگر يارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با منهمكارى مىكردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذارنمىكردم، زيرا خلافتبر بنىاميه حرام است… .
امام مجتبى كه ماهيت پليد حكومت معاويه رابخوبى مىشناخت، روزى در مجلسى كه معاويه حاضربود، سخنانى ايراد كرد و ضمن آن فرمود: « سوگند بهخدا، تا زمانى كه زمام امور مسلمانان دردستبنى اميهاست، مسلمانان روى رفاه و آسايش نخواهند ديد».
پيمان صلح، و اهداف امام عليه السلام
پيشواى دوم، هنگامى كهبر اثر شرائط نامساعدى كهقبلا تشريح شد، جنگ با معاويه را بر خلاف مصالحعالى جامعه اسلامى و حفظ موجوديت اسلامتشخيص داد و ناگزير، صلح و آتش بس را قبول كرد،فوق العاده كوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خودرا به قدر امكان از رهگذر صلح و به نحو مسالمتآميزتامين كند و از طرف ديگر ، چون معاويه به خاطربرقرارى صلح و قبضه نمودن قدرت ، حاضر به دادنهمه گونه امتياز بود- به طورى كه ورقه سفيد امضاشدهاى براى امام فرستاد ونوشت هرچه در آن ورقهبنويسد مورد قبول وى مىباشد. – امام از آمادگى اوحداكثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم وحساس را كه در درجه اول اهميت قرارداشت و ازآرمانهاى بزرگ آن حضرت به شمار مىرفت، در پيمانصلح گنجانيد و از معاويه تعهد گرفت كه به مفاد قراردادعمل كند.
گرچه متن پيمان صلح در كتب تاريخى ، به طوركامل و بترتيب، ذكر نشده است; بلكه هر كدام ازمورخان به چند ماده از آن اشاره نمودهاند، ولى باجمعآورى مواد پراكنده آن از كتب مختلف مىتوانصورت تقريبا كاملى از آن را ترسيم نمود. با يك نظركوتاه به موضوعاتى كه امام در قرار داد قيد نموده وبراى تحقيق آنها پافشارى مىكرد، مىتوان به تدبيرفوقالعادهاى كه حضرت در مقام مبارزه سياسى براىگرفتن امتياز از دشمن به كار برده، پىبرد.
اينك پيش از آنكه هر يك از مواد صلحنامه راجداگانه مورد بررسى قراردهيم، متن پيمان صلح را كهدر پنج ماده مىتوان خلاصه كرد، ذيلا از نظر خوانندگانمحترم مىگذرانيم:
متن پيمان
ماده اول : حسن بن علىعليه السلام حكومت و زمامدارى رابه معاويه واگذار مىكند، مشروط به آنكه معاويه طبقدستور قرآن مجيد و روش پيامر صلى الله عليه وآله وسلمرفتار كند.
ماده دوم : بعد از معاويه،خلافت از آن حسن بنعلىعليه السلام خواهد بود و اگر براى او حادثه اى پيش آيدحسين بن علىعليه السلام زمام امور مسلمانان را در دستمىگيرد. نيز معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خودانتخاب كند.
ماده سوم : بدعت ناسزاگويى و اهانت نسبتبه اميرمؤمنانعليه السلام ولعن آن حضرت در حال نماز بايد متوقفگرددو از علىعليه السلام جز به نيكى نبايد ياد شود.
ماده چهارم : مبلغ پنج ميليون درهم كه در بيت المالكوفه موجود است از موضوع تسليم حكومتبه معاويهمستثنا است و بايد زير نظر امام مجتبىعليه السلام مصرفشود.
نيز معاويه بايد در تعيين مقررى و بذل مال،بنىهاشم را بر بنى اميه ترجيح دهد.
همچنين بايد معاويه از خراج «دارابگرد» مبلغ يكميليون درهم درميان بازماندگان شهداى جنگ جمل وصفين كه در ركاب امير مؤمنانعليه السلام كشته شدند، تقسيمكند. (۳)
ماده پنجم : معاويه تعهد مىكند كه تمام مردم، اعم ازسكنه شام و عراق و حجاز ، از هر نژادى كه باشند، ازتعقيب و آزار وى در امان باشند واز گذشته آنهاصرفنظركند و احدى از آنهارا به سبب فعاليتهاىگذشتهشان بر ضد حكومت معاويه تحت تعقيبقرارندهد، و مخصوصا اهل عراق را به خاطر كينههاىگذشته آزار نكند.
علاوه بر اين معاويه تمام ياران علىعليه السلام را، در هركجا كه هستند، امان مىدهد كه هيچ يك از آنها رانيازارد و جان و مال و ناموس شيعيان و پيروان علىعليه السلامدر امان باشند، و به هيچ وجه تحت تعقيب قرار نگيرند،و كوچكترين ناراحتى براى آنها ايجاد نشود، حق هركسى به وى برسد، و اموالى كه از بيت المال در دستشيعيان على عليه السلام است از آنهاپس گرفته نشود.
نيز نبايد هيچ گونه خطرى از ناحيه معاويه متوجهحسنبن علىعليه السلام و برادرش حسين بن على عليه السلام و هيچكدام از افراد خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شود و نبايد در هيچنقطه اى موجبات خوف و ترس آنهارا فراهم سازد.
در پايان پيمان ، معاويه اكيدا تعهد كرد تمام مواد آنرا محترم شمرده دقيقابه مورد اجرا بگذارد. او خدا را براين مسئله گواه گرفت و تمام بزرگان و رجال شام نيزگواهى دادند.
بدين ترتيب پيشگويى پيامبراسلامصلى الله عليه وآله وسلم ، در هنگامىكه حسن بن على عليه السلام هنوز كودكى بيش نبود، تحققيافت: پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم روزى بر فراز منبر، با مشاهده اوفرمود:
«اين فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بهوسيله او در ميان دو گروه از مسلمانان صلح برقرارخواهد ساخت».
هدفهاى امامعليه السلام از صلح با معاويه
بزرگان و زمامداران جهان، هنگامى كه اوضاع وشرائط را بر خلاف هدفها ونظريات خود مىيابند،همواره سعى مىكنند در موارد دو راهى، جانبى رابگيرند كه زيان كمترى در بر داشته باشد، و اين يكاصل اساسى در محاسبات سياسى اجتماعى است.
امام مجتبى عليه السلام نيز بر اساس همين رويه معقولمىكوشيد هدفهاى عالى خود را تا آنجا كه مقدوراست، به طور نسبى تامين نمايد. از اينرو هنگامى كهناگزير شد با معاويه كنار آيد، طبق ماده اول با اين شرطحكومت را به وى واگذار كرد كه در اداره امور جامعهاسلامى تنها بر اساس قوانين قرآن و روش پيامبرصلى الله عليه وآله وسلمرفتار نمايد.
بديهى است نظر امام تنها رسيدن به قدرت وتشكيل حكومت اسلامى نبود، بلكه هدف اصلى،صيانت و نگهدارى قوانين اسلام در اجتماع و رهبرىجامعه بر اساس اين قوانين بود و اگر اين روش به وسيلهمعاويه اجرا مىشد، باز تا حدودى هدف اصلى تامينشده بود.
بعلاوه، طبق ماده دوم ، پس از مرگ معاويه،حسنبن علىعليه السلام مىتوانست آزادانه رهبرى جامعه اسلامىرا به عهده بگيرد، و با توجه به اينكه معاويه در حدودسى سال از آن حضرت بزرگتر بودو در آن ايام دورانپيرى را مىگذرانيد و طبق شرائط عادى اميد زيادىمىرفت كه عمر وى چندان طول نكشد، روشنمىگردد كه اين شرط، روى محاسبات عادى تا چه حدبه نفع اسلام و مسلمانان بود.
بقيه مواد پيمان نيز هر كدام حائز اهميتبسيار بود;زيرا در شرائطى كه امير مؤمنان عليه السلام در مراسم نمازجمعه و در حال نماز با كمال بى پروايى مورد سب قرارمىگرفت و اين كار به صورت يك بدعت ريشهدارى درآمده بود و شيعيان و دوستداران آن حضرت و افرادخاندان پيامبر همه جا مورد تعقيب و در معرض تهديدو شكنجه بودند، ارزش گرفتن چنين تعهدى از معاويهغير قابل انكار بود.
اجتماع در كوفه
پس از انعقاد پيمان صلح،طرفين همراه قواى خودوارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ اين شهر گرد آمدند.مردم انتظار داشتند مواد پيمان طى سخنرانيهايى ازناحيه رهبران دو طرف، در حضور مردم ، تاييد شود تاجاى هيچ گونه شك و ترديدى در اجراى آن باقىنماند.
اين انتظار بيجا نبود، ايراد سخنرانى جزء برنامهصلح بود; لذا معاويه بر فراز منبر نشست و خطبه اىخواند; ولى نه تنها در مورد پايبندى به شرائط صلحتاكيدى نكرد، بلكه باطعنه و همراه با تحقير چنين گفت:
«من به خاطر اين با شما نجنگيدم كه نماز و حجبجاآوريد و زكات بپردازيد! چون مىدانم كه اينها را انجاممىدهيد; بلكه براى اين با شما جنگيدم كه شما رامطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم».
آنگاه گفت: «آگاه باشيد كه هر شرط و پيمانى كه باحسن بن علىعليه السلام بسته ام زير پاهاى من است، و هيچگونه ارزشى ندارد».
بدين ترتيب، معاويه تمام تعهدات خود را زير پاگذاشت و پيمان صلح را آشكارا نقض كرد.
جنايات معاويه
معاويه به دنبال اعلام اين سياست، نه تنها تعديلىدر روش خود به عمل نياورد، بلكه بيش از پيشبرشدت عمل و جنايتخود افزود.
او بدعت اهانتبه ساحت مقدس امير مؤمنانعليه السلامرا بيش از گذشته رواج داد، عرصه زندگى را بر شيعيان وياران بزرگ و وفادار علىعليه السلام فوق العاده تنگ ساخت،شخصيتبزرگى همچون «حجر بن عدى » و عدهاى ديگراز رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانيد، و كشتار وشكنجه و فشار در مورد پيروان علىعليه السلام افزايش يافتبه طورى كه نوعا شيعيان يا زندانى و يا متوارى شدند ويا دور از خانه و كاشانه خود در محيط فشار و خفقان بهسر مىبردند.
معاويه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام على عليه السلام وپيروان آن حضرت را زير پا نهاد; بلكه در مورد خراج«دارابگرد» نيز طبق پيمان رفتار نكرد.
«طبرى » در اين باره مىنويسد:
«اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند اين مال، متعلق به بيت المال ما و از آن ماست».
«ابن اثير» مىنويسد:
«اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزيدند واين كار را به دستور معاويه انجام دادند».
بيدارى و آگاهى مردم
مردمى كه به سبب تحمل جنگهاى متعدد از جنگخسته و بيزار بودند و به پيروى از رؤساى خود و تحتتاثير تبليغات و وعدههاى فريبنده عمال معاويه دل بهصلح و سازش بسته بودند، لازم بود بيدار شوند ومتوجه گردند كه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقبجنگ، و فريفتگى به وعده هاى معاويه ، و پيروىكوركورانه از رؤساى خود، چه اشتباه بزرگى مرتكبشدهاند؟! و اين ممكن نبود مگر آنكه به چشم خود آثارو عواقب شوم و خطرناك عمل خود را مىديدند.
بعلاوه لازم بود مسلمانان عملا با چهره اصلىحكومت اموى آشنا شده و به فشارها، محروميتها،تعقيبهاى مداوم و خفقانهايى كه حكومت اموى بهعمل مىآورد پى ببرند.
در حقيقت ، آنچه لازم بود امام حسن عليه السلام و يارانصميمى او در آن برهه حساس از تاريخ انجام دهند، اينبود كه اين واقعيتها را عريان و بى پرده و بر همگانمكشوف سازند و در نتيجه عقول و افكار آنها رابراىدرك و فهم اين حقايق تلخ، و قيام و مبارزه بر ضد آن،آماده سازند.
بنابراين اگر امام مجتبى عليه السلام صلح كرد، نه براى اينبود كه شانه از زير بار مسئوليتخالى كند; بلكه براىاين بود كه مبارزه را درسطح ديگرى شروع كند. اتفاقاحوادثى كه پس از انعقاد پيمان صلح به وقوع پيوستبه اين مطلب كمك كرد و عراقيان را سخت تكان داد.
«طبرى» مىنويسد: «معاويه» (پس از آتش بس ) در«نخليه» (نزديكى كوفه) اردو زد. در اين هنگام گروهى ازخوارج بر ضد معاويه قيام كرده وارد شهر كوفه شدند.معاويه يك ستون نظامى از شاميان رابه جنگ آنهافرستاد. خوارج آنها را شكست دادند. معاويه به اهلكوفه دستور داد خوارج را سركوب سازند، و تهديد كردكه اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!»بدينترتيب مردم عراق كه حاضر به جنگ در ركاب اميرمؤمنان و حسن بن علىعليهما السلام نبودند، از طرف معاويه كهدشمن مشترك آنها و خوارج بود، مجبور به جنگ باخوارج شدند! و اين نشان داد كه در حكومت معاويههرگز به صلح و آرامشى كه آرزو مىكردند نخواهندرسيد.
سياست تهديد و گرسنگى
علاوه براين ، معاويه برنامه ضد انسانى دامنه دارىرا كه بايد اسم آن را برنامه تهديد وگرسنگى گذاشت، برضد عراقيان به مورد اجرا گذاشت و آنهارا از هستىساقط كرد.
معاويه از يك طرف مردم عراق را در معرض همهگونه فشار و تهديد قرار داد و از طرف ديگر حقوق ومزاياى آنها را قطع كرد.
«ابن ابى الحديد»، دانشمند مشهور جهان تسنن،مىنويسد:
شيعيان در هرجا كه بودند به قتل رسيدند. بنى اميهدستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيانهستند، بريدند. هركس كه معروف به دوستدارى ودلبستگى به خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بود، زندانى شد، يامالش به غارت رفت، و يا خانهاش را ويران كردند.
شدت فشار و تضييقات نسبتبه شيعيان به حدىرسيد كه اتهام به دوستى علىعليه السلام از اتهام به كفر وبىدينى بدتر شمرده مىشد! و عواقب سخت ترى بهدنبال داشت!
در اجراى اين سياستخشونت آميز، وضع اهلكوفه از همه بدتر بود; زيرا كوفه مركز شيعياناميرمؤمنانعليه السلام شمرده مىشد.
معاويه «زياد بن سميه »را حاكم كوفه قرارداد و بعدهافرمانروايى بصره را نيز به وى محول كرد. زياد كه روزىدر صف ياران على عليه السلام بود و همه آنها را بخوبىمىشناخت، شيعيان را مورد تعقيب قرارداد و در هرگوشه و كنارى كه مخفى شده بودند، پيدا كرده و كشت،تهديد كرد، دستها و پاهاى آنها را قطع كرد، نابيناساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آويخت و ازعراق پراكنده نمود، به طورى كه احدى از شخصيتهاىمعروف شيعه در عراق باقى نماند.
اوج فشار در كوفه و بصره
چنانكه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاكوفهبيش از ديگران زير فشار قرار گرفته بودند، به طورى كهوقتى به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمينانخود رفت و آمد مىكردند و اسرار خود را با آنها در ميانمىگذاشتند، چون از خدمتكارصاحبخانه مىترسيدند،مادام كه از آنها سوگندهاى مؤكد نمىگرفتند كه آنها را لوندهند، گفتگو را آغاز نمىكردند!
معاويه طى بخشنامه اى به عمال و فرمانداران خوددر سراسر كشورنوشت كه شهادت هيچ يك از شيعيانو خاندان علىعليه السلام را نپذيرند!
وى طى بخشنامه ديگرى چنين نوشت : «اگر دو نفرشهادت دادند كه شخصى، از دوستداران علىعليه السلام وخاندان او است، اسمش را از دفتر بيت المال حذفكنيد و حقوق و مقررى او را قطع نماييد»!
زياد كه به تناوب شش ماه در كوفه و شش ماه دربصره حكومت مىكرد، «سمرة بن جندب»را به جاى خوددر بصره گذاشت تا در غياب وى امور شهر را اداره كند.سمره در اين مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانيد.زياد به وى گفت: آيا نمىترسى كهدر ميان آنها يك نفربيگناه را كشته باشى؟ گفت: اگر دو برابر آنها را نيزمىكشتم هرگز از چنين چيزى نمىترسيدم!
«ابو سوار عدوى » مىگويد:
سمره در بامداد يك روز چهل و هفت نفر از بستگانمرا كشت كه همه حافظ قرآن بودند.
صلح، زمينه ساز قيام عاشورا
اين حوادث وحشتناك: مردم عراق را سخت تكانداد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهيتاصلى حكومت اموى را تاحدى آشكار نمود.
در همان حال كه رؤساى قبائل، از آثار و منافع پيمانصلح امام حسنعليه السلام بهره مند مىشدند و از بذل وبخششهاى معاويه برخوردار مىگشتند، مردم عادىعراق كمكم به ماهيت اصلى حكومتبيدادگر وخودكامه معاويه كه با پاى خود به سوى آن رفته و بهدستخود آن را تثبيت كرده بودند، پى مىبردند.
معاويه «مغيرةبن شعبه»را بر كوفه حاكم ساخت و كاربصره را به «عبدالله بن عامر»واگذاشت و اين شخص كه پساز قتل عثمان آن شهر را ترك گفته بود، به بصرهبازگشت. معاويه خود نيز به شام رفت و از دمشق بهتدبير كار دولتخويش پرداخت.
مردم عراق هرگاه به يادزندگانى در روزگار على عليه السلاممىافتادند، اندوهناك مىشدند و از آن سستى كه درحمايت از على عليه السلام نشان داده بودند، اظهار پشيمانىمىنمودند ونيز از صلحى كه ميان ايشان و مردم شاماتفاق افتاده بود، سخت پشيمان بودند. آنان چون بهيكديگر مىرسيدند، همديگر را سرزنش مىكردند و ازيكديگر مىپرسيدند كه چه خواهد شد و چه بايد كرد؟هنوز چند سالى نگذشته بود كه نمايندگان كوفه ميان آنشهر و مدينه براى ديدار حسنبن علىعليه السلام و گفتگو با اوو شنيدن سخنان وى به رفت و آمد پرداختند.
بنابراين دوران صلح امام حسن عليه السلام دوران آمادگى وتمرين تدرجى امتبراى جنگ با حكومت فاسد اموىبه شمار مىرفت تا روز موعود، روزى كه جامعهاسلامى آمادگى قيام داشته باشد، فرا رسد.
اظهار آمادگى براى آغاز قيام
روزى كه امام حسن عليه السلام صلح كرد، هنوز اجتماع بهآن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدفامام را تامين كند. آن روز هنوز جامعه اسلامى اسير زنجيرهاىآمال و آرزوها بود; آمال و آرزوهايى كه روح شكست رادر آن تزريق كرده بود.
از اينرو هدفى كه امام حسنعليه السلام تعقيب مىكرداينبود كه افكار عمومى رابراى قيام برضد حكومت اموىآماده كند و به مردم فرصت دهد تا خود بينديشند و بهحقايق اوضاع و ماهيتحكومت اموى پى ببرند; بويژهآنكه اشارتهايى كه حضرت مجتبىعليه السلام به ستمگريها وجنايات حكومت اموى وزير پا گذاشتن احكام اسلاممىنمود، افكار مردم را كاملا بيدار مىكرد. از اين جهتمىتوان گفت كه پيمان صلح، براى معاويه حكمشمشيرى دو دم را داشت كه هر دو لبهاش به زيان وىبود! زيرا اگر او به مفاد صلحنامهعمل مىكرد،هدف امامتا حدودى تامين مىشد و اگر آن را نقض مىكرد، نتيجهآن ايجاد تنفر عمومى از حكومت اموى و جنبش وبيدارى مردم بر ضد اين حكومتبود، و اين، مسئلهاىبود كه پيشواى دوم آن را از نظر دور نداشت.
كمكم اين آمادگى قوت گرفت و شخصيتهاى بزرگعراق متوجه حسين بن علىعليه السلام شده از او خواستند كهقيام كند.
ولى حسين بن على عليه السلام آنها را به پيروى از اماممجتبىعليه السلام توصيه مىكردو مىفرمود: اوضاع فعلى براىقيام مساعد نيست و تازمانى كه معاويه زنده است،نهضت و قيام به ثمر نمىرسد.
بازتاب حوادث در مدينه
پس از شهادت حضرت مجتبى عليه السلامكه حسين بنعلىعليه السلام امامت را عهدهدار بود، خبر جنايتهاى معاويهبلافاصله در مدينه طنين مىافكند و محور بحث دراجتماعاتى مىگشت كه حسين بن علىعليه السلام با شركتبزرگان شيعه در عراق و حجاز و مناطق ديگر اسلامىتشكيل مىداد. براى نمونه، هنگامى كه معاويه«حجربنعدى» و همراهان او را كشت، عده اى از بزرگانكوفه نزد حسينعليه السلام آمده جريان را به حضرت خبردادند و پخش اين خبر موجى از نفرت در همه افراد باايمان برانگيخت.
اين مطلب نشان مىدهد كه در آن هنگام جنبشمنظمى بر ضد حكومت اموى شكل مىگرفت كهمبلغين و عوامل مؤثر آن، همان پيروان اندك و صميمىامام حسنعليه السلام بودند كه حضرت با تدبير هوشمندانهخويش جان آنان را از گزند قشون معاويه حفظ كردهبود. هدف اين گروه اين بود كه با تذكار جناياتى كه درسراسر دوران حكومت معاويه موج مىزد، روح قيام رادر دلهاى مردم برانگيزند تا روز موود فرارسد.
اين قسمت از كتاب «انوار بهيه» «مرحوم شيخ عباس قمى»استفادهشده است.
نحوه شهادت امام حسنعليه السلام
امام حسنعليه السلام روز پنجشنبه هفتم صفر، و به قولىبيست و هشتم و به قول ديگر در آخر ماه صفر سال ۴۹ه.ق در سن ۴۷ سالگى بر اثر زهرى كه به او خوراندندبه شهادت رسيد، و در قبرستان بقيع (واقع در مدينه) بهخاك سپرده شد.
مسموم شدن امام حسنعليه السلام توسط جعده
شيخ كلينى «ره» از ابوبكر حضرمى نقل مىكند كهگفت «جعده» دختر اشعثبن قيس كندى امامحسنعليه السلام را با زهر مسموم كرد. و نيز يكى از كنيزان آنحضرت را زهر داد و مسموم نمود، زهر را برگردانيد،ولى آن زهر در درون جان امام حسنعليه السلام جاى گرفت ومجروح كرد و آن حضرت بر اثر آن، شهيد شد».
مؤلف گويد: جعد دختر اشعثبن قيس بود، مادر او«ام فروه» خواهر ابوبكر بود (بنابراين جعده دختر عمهعايشه بوده است!!).
اجراى وصيت، توسط امامحسينعليه السلام و جريان آشوب بنىاميه
هنگامى كه امام حسنعليه السلام به شهادت رسيد، امامحسينعليه السلام او را غسل داد و كفن كرد و جنازه او را درميان تابوت گذارد و به محلى كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم درآنجا بر جنازهها نماز مىخواند، حركت داد، و نماز برجنازه خواند.
………………………..
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی سایت : راستچین